به نام خداوند عیسی مسیح

از سری درسهای کوتاه

«اهمیّت شناخت خصوصیّات خدا»

 

آیا می‌دانید عدم شناخت نسبت به خصوصیّات خدا می‌تواند شخص را از ملکوت خدا باز دارد؟

 

عدم شناخت و حتّی ضعف شناخت نسبت به خصوصیّات خدا می‌تواند به راحتی کسی را از ملکوت خدا بازدارد و برعکس، شناخت کامل و عمل به این مهم شخص را در مسیر شاهراهِ حیات قرار دهد.

برای مثال شما وقتی به خانه‌ای دعوت می‌شوید، قبل از ورود به آن خانه حتماً لازم دارید تا آشنایی دقیقی از آن خانه و صاحب خانه داشته باشید. نکات مهمی مانند این که: صاحب خانه را بشناسید، با خصوصیّاتش خوب آشنا باشید، بدانید از چه چیزها و کارهایی خوشش می‌آید و از چه چیزها و کارهایی تنفّر دارد، قوانین خانۀ او به چه صورت است، طبع صاحب خانه به چه شکل است، نوع رفتار او چگونه است و …، تا در اتباط با او دست از پا خطا نکرده، مبادا او را برنجانید و یا خشم او را برانگیزانید تا شما را با غضب از خود طرد و از خانه‌اش بیرون بی‌افکند و یا با شما سرسنگین بوده و اعتنایی نکند.

در چنین ارتباطاتی باید مراقب تمام رفتار، گفتار، افکار، و حتّی شکل ظاهر خود باشید. گاهی اوقات نحوۀ سخن گفتن، ایجاد تنفّر می‌کند، گاهی اوقات شیوۀ رفتار باعث ایجاد تنفّر می‌شود، و گاهی اوقات نیز افکار و اعتقادات شخص است که تنفّر را در صاحب خانه بر می‌انگیزد، و نیز حتّی گاهی اوقات شکلِ لباس پوشیدن تنفّر را به وجود می‌آورد.

در ارتباط با شخص مهمی که قرار است به حضورش حاضر شوید همیشه دانستن دو جنبه از خصوصیّاتش بسیار حائز اهمیّت است: اوّل این که چه افکار و رفتار و گفتار و … را می‌پسندد و موجب جلب رضایت او می‌شود. دوّم این که چه افکار و رفتار و گفتار و … را نمی‌پسندد و از آن تنفّر دارد. ملاحظه و رعایت این نکات شخص را در نزد او محبوب یا منفور می‌سازد که متعاقباً تأثیرات و پیامدهای خود را به همراه خواهد داشت.

دقیقاً چنین است در ارتباط با خدا بودن. او صاحب حیاتی است که همه برای آن به وی محتاج هستند، خدایی تغییرناپذیر که طبع او با هیچ چیز تغییر نمی‌کند، از بدیها نفرت دارد و آن را جزا می‌دهد و نیکویی را پسند می‌کند و به خود جذب می‌نماید.

بسیاری را دیدم که می‌پرسند، چرا خدا صدای ما را نمی‌شنود؟ چرا به داد ما نمی‌رسد؟ چرا زندگی ما در سختی می‌گذرد و خدا نگاه نمی‌کند و …؛ البتّه این امر دلایل متعدّدی دارد ولی یکی از مهم‌ترین دلایلش این است که شخص در ارتباط با خدا، با آن که خود را مسیحی می‌داند امّا هنوز کارهایی می‌کند که خدا به روشنی در کتاب مقدّس تنفّر خود را از آنها اعلام کرده. و یا در جهت جلب رضایت و خشنودی خدا، با آن که کتاب مقدّس به این امور راهنمایی و هدایت می‌کند، در زندگیِ به ظاهر ایمانی خود هیچ قدمی بر نمی‌دارند.

مسبّب تمامِ سخت دلی، کوری روحانی، تجربیّات، دوری از خدا، و حتّی برخی بلایا و سختیها و بیماریها، تنها خود شخص است و فقط به عملکرد‌های او در ارتباط با خدا بر می‌گردد. نشناختن خصوصیّات خدا و هماهنگ نشدن با آنها برای هر مدّعیِ مسیحی، نتیجه‌ای جز دوری از خدا نخواهد داشت، لاجرم روح قدّوس خدا ( روح‌القدس ) هرگز در چنین افرادی ساکن نخواهد شد و این یعنی نبودن در کلیسای عروس خداوند. در خصوص آن چه خدا نفرت دارد، چنان دارای اهمیّت ویژه است که تخطّی از یک مورد آن حتّی شخص را از ملکوت باز می‌دارد.

امّا در قسمتِ خصوصیّات خدا با چند واژۀ مهم در کتاب مقدّس مانند: باید و نباید، نفرت، مکروه ،ملعون برخورد خواهید نمود، این واژه‌ها با این که به چشمِ همگان ( از خادمین تا اعضای کلیسا ) بسیار آمده، امّا گویی معرفت چندانی به این واژه‌ها نداشتند، چون از نحوۀ رفتار و زندگی، و حتّی برخورد در کلیسا، کاملاً چنین نتیجه‌ای حاصل می‌شود. اگر اغراق نباشد، معرفتِ به این واژه‌ها حتّی می‌تواند نقش حیاتی در زندگی ایمانی هر فرد و مقبولیّت یک کلیسا در نزد خداوند داشته باشد. در زیر اشاراتی کوتاه به این مهم می‌گردد.

 

باید، نباید: هرگاه برای هر موضوعی خدا باید یا نباید آورد، بدانید که حکم است، فرمان محکم خدا است، عدم اعتنا و رعایت آن به منزلۀ زیر پا گذاشتن حکم خدا است. همان گونه که در باغ عدن خدا آدم را از خوردن درخت معرفت نیک و بد منع کرد و آدم اعتنا نکرد و خورد و مُرد. بدانید و آگاه و هوشیار باشید اعتنا نکردن و به انجام نرساندنِ باید و نبایدهای ( احکام ) خدا، دقیقاً برای شخص هلاکت و مرگ ابدی را به همراه خواهد داشت.

نفرت: به معنی بیزاری، دلزدگی، رویگردانی و کینه است. نفرت داشتن از کسی نشانِ دشمنی با او است. هر جا خداوند از کسی نفرت نموده یعنی او را دشمن دارد. یقیناً آنانی که مورد نفرت خدا قرار می‌گیرند در ملکوت او نیز جایی ندارند و در آتش ابدی هلاک خواهند شد.

مکروه: به معنی زشت، قبیح، کریه، منفور، ناپسند و ناخوشایند است. خدا قدّوس است و هیچ چیز ناپسندی در نزد او جای ندارد. بدون شک خدا هر چیز ناپسند و منفوری را برای همیشه از خودش دور می‌کند، لذا وقتی می‌گوید فلان چیز را مکروه دارد، بدون شک عاملین آن نیز در نظر خدا مکروه هستند و از نزد او دور انداخته خواهند شد. بدانید و آگاه و هوشیار باشید اگر کسی عملی که در نزد خدا منفور و مکروه است را به جای آورد از ملکوت خدا در آسمان و از کلیسای خدا در زمین اخراج است و اجازة بودن در کلیسا را ندارد.

ملعون: بر خلاف تصوّر بسیاری که همگانی هم شده نه دشنام است و نه ناسزا گفتن! ملعون هم خانوادۀ لعن، لعنت، لعین و … است که به معنی: لعنت شده، رانده شده، مطرود شده، دور انداخته شده و بیرون کرده شده است. در هر کجای کتاب مقدّس وقتی خدا کسی را ملعون باد می‌گوید یعنی او را از خودش دور انداخته است. بدانید و آگاه و هوشیار باشید، هر کس که ملعون بادِ خدا شامل حال او گردد، بدون شک از ملکوت خدا بیرون انداخته شده و هلاکت ابدی برای او آماده است، لذا چنین شخصی از کلیسای خداوند نیز اخراج و اجازۀ بودن در جمع مسیحیان را ندارد.

قوم بگویند آمین: آمین به معنی چنین باد است. آمین گفتن به معنی تأیید کردن است؛ آمین گوینده با آن چه برایش آمین می‌گوید همراه می‌شود. حال وقتی خداوند چیزی را مکروه دارد و یا از کسی نفرت دارد و یا ملعون باد می‌فرستد، وقتی کسی به آن آمین بگوید، او نیز به مانند خدا باید از آن عمل یا آن شخص نفرت نماید و مکروه‌اش دارد و یا ملعون نموده و از خودش دور نماید، اگر شخص بود دیگر به خانۀ او نرود و او را به خانۀ خود راه ندهد، با او خوراک نخورد و در هیچ موردی با او همراه نگردد. پس چه قدر بیشتر، وقتی خداوند به قوم، یعنی کلیسای خود بگوید برای موردی آمین بگویند، در این جا دیگر کلیسا اختیار ندارد تا آمین بگوید یا نه، بلکه حکم است و باید آمین‌گو باشند؛ بدانید و آگاه و هوشیار باشید هرگاه خدا به کسی ملعون باد بدهد و از قوم بخواهد تا آنها نیز آمین بگویند، کلیسا و تمام اعضای آن موظّف هستند تا بلادرنگ آن شخص را از کلیسا اخراج کنند و هر کلیسایی که چنین نکند، شبان آن مجرم و بر ضد کلام خدا عمل کرده و رجاسات را داخل کلیسا نموده و آن کلیسا را از حضور خدا دور و ملعون نموده است.

به کلمات و معانی درست آنها با دقّت بسیار توجّه کنید، خداوند کلمه است، هیچ کلمه‌ای در کتاب مقدّس بی‌دلیل و خارج از مفهوم درست خود استفاده نشده، هیچ عبارتی در کتاب مقدّس بیهوده نیامده، خدا هر کلمه‌ای را در جای درست خودش استفاده می‌کند، اوّلین اصل در درک و استخراج یک تعلیم درست از کتاب مقدّس”درک معانیِ”کلمات است.

با حکایتی قدیمی نظر شما را به اهمیّت درک معانیِ کلمات جلب می‌کنم. پادشاهی را اسبی نیکو بود که بسیار دوستش می‌داشت و بر آن مهتری معیّن فرموده بود. روزی پادشاه بر سر سفرۀ طعام نشسته بود که آن مهتر برای خطابِ عریضه‌ای به حضور پادشاه حاضر شد، چون پادشاه او را که مهتر خاصش بود بدید، بدو گفت:”بفرما”. مهتر که پادشاه را بر سفرۀ طعام بدید و بفرمای او را بشنید، بر سفره بنشست و دست در طعام پادشاه بِبُرد. این عمل در نزد پادشاه ناپسند آمد و پادشاه در غضب شده و فوراً دستور داد تا گردن مهتر را بزنند.

دقّت کردید که چه شد؟ پادشاه گفت بفرما؛ بفرما از فرمودن، فرمایش و … یعنی سخن گفتن می‌آید، منظور پادشاه این بود که سخنت را بگو. امّا آن مهترِ نگون بخت و عامی، مانند اکثر غریب به اتّفاق مردم این زمان که هنوز به ادبیّات و زبان خودشان آشنایی ندارند و هر کلمه‌ای را در جای نادرستش به کار می‌برند و اشتباه استنباط می‌کنند، فکر کرد که پادشاه او را به خوراکش تعارف کرد. دقیقاً مانند امروزه که اکثر مردم وقتی می‌خواهند کسی را به خانه یا برای خوراک دعوت کنند از واژۀ اشتباهِ بفرمایید، استفاده می‌کنند.

سخت مراقب، آگاه و هوشیار باشید! خدا هیچ واژه‌ای را نادرست استفاده نمی‌کند، و از هیچ واژه‌ای برداشت دیگری نمی‌کند.

از سری درسهای کوتاه

«عاقبت بی‌حرمت کردن سخن خدا»

 

واکنش خدا در خصوص  پرسش بلعام چه آموزه‌ای برای مسیحیان دارد؟

 

کتاب اعداد باب 22، آغاز ماجرای بلعام را روایت می‌کند. ماجرا از آن جا آغاز می‌شود که بنی‌اسرائیل‌ کوچ‌ کرده‌، در عَرَبات موآب‌ به‌ آن طرف‌ اردن‌، در مقابل‌ اریحا اردو زدند. و از آن جایی که بالاق بن‌صِفّور، پادشاه موآب، دیده بود که بنی‌اسرائیل چه بلایی بر سر اموریان آورده بودند، از آنان ترسید.

امّا بلعام به آن فرستادگان گفت: «8… این‌ شب‌ را در این جا بمانید، تا چنان که‌ خداوند به‌ من‌ گوید، به‌ شما باز گویم‌. و سروران‌ موآب‌ نزد بلعام‌ ماندند.9و خدا نزد بلعام‌ آمده‌، گفت‌: این‌ کسانی‌ که‌ نزد تو هستند، کیستند؟10بلعام‌ به‌ خدا گفت‌: بالاق‌بن‌صَفّور ملک‌ موآب‌ نزد من‌ فرستاده‌ است‌،11که‌ اینک‌ این‌ قومی‌ که‌ از مصر بیرون‌ آمده‌اند، روی‌ زمین‌ را پوشانیده‌اند. الآن‌ آمده‌، ایشان‌ را برای‌ من‌ لعنت‌ کن‌ شاید که‌ توانایی‌ یابم‌ تا با ایشان‌ جنگ‌ نموده‌، ایشان‌ را دور سازم‌.12خدا به‌ بلعام‌ گفت‌: با ایشان‌ مرو و قوم‌ را لعنت‌ مکن‌ زیرا مبارک‌ هستند» ( اعداد 22 : 8 – 12 ).

تا این جا کار بلعام درست بود، به مشورت با خدا رفت و خدا کلام و حکم خود را جاری ساخت. خدا در همان ابتدا و حکم اوّل به بلعام اجازه نداد که برود و او را منع کرد. می‌دانید؟ وقتی خدا حکمی صادر کند آن حکم را هرگز نمی‌شکند و نقض نمی‌کند. بلعام اجازه نداشت برود و پس از آن اگر هر اتّفاقی می‌افتاد، باز او نمی‌بایست می‌رفت.

دقّت کنید، بلعام موآبی تا آن زمان آن قدر مقبول رفتار کرده بود که شبها خدا با او سخن می‌گفت. او یک نبی در خارج از قوم اسرائیل بوده. او زمانی که مقبول خدا بود از رفتن به سمت نادرست منع شده بود. خداوند مقبولان خود را به درستی هدایت می‌کند. بلعام نمی‌بایست از این حکم خدا منحرف می‌شد. امّا در ادامه چه اتّفاق افتاد؟

بالاق اشخاصی بیشتر و بزرگ منزلت‌تر از قبلیها با وعده‌های زیادتری نزد بلعام فرستاد تا طمع او را جلب کند. این حیلت کارساز افتاد و طمع در دل بلعام جوانه زد. او با آن که می‌دانست کلام خدا چیست، امّا در طمع کسب مال بسیار، به امید برگرداندن کلام خدا، یک حرف را دوباره به حضور خدا برد تا شاید خدا آن کلام قبلی را نقض کند!

پس دوباره روی به فرستادگان کرد و گفت: «19پس‌ الآن‌ شما نیز امشب‌ در این جا بمانید تا بدانم‌ که‌ خداوند به‌ من‌ دیگر چه‌ خواهد گفت‌.20و خدا در شب‌ نزد بلعام‌ آمده‌، وی‌ را گفت‌: اگر این‌ مردمان‌ برای‌ طلبیدن‌ تو بیایند برخاسته‌، همراه ‌ایشان‌ برو، امّا کلامی‌ را که‌ من‌ به‌ تو گویم‌ به‌ همان‌ عمل‌ نما.21پس‌ بلعام‌ بامدادان‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بیاراست‌ و همراه‌ سروران‌ موآب‌ روانه‌ شد» ( اعداد 22 : 19 – 21 ).

حال در ظاهر یک نقض کلام دیده می‌‌شود که خدا منع خود را به اجازه تبدیل کرده، آیا درست است؟ دقّت کنید آن بلعام در پاسخ اوّلِ خدا، مردی بود که در رفتار مقبول بوده، پس خدا او را از ناراستی بر حذر داشت؛ امّا این بلعام در پاسخ دوّم یک شخص طمعکار بود، به قول پولس رسول طمعکاران وارد ملکوت خدا نمی‌شوند: «10و دزدان و طمعکاران و می‌گساران و فحّاشان و ستمگران وارث ملکوت خدا نخواهند شد» ( اوّل قرنتیان 6 : 10 ).

همان گونه که کلام می‌گوید: «6مسکرات‌ را به‌ آنانی‌ که‌ مشرف‌ به‌ هلاکتند بده‌ و شراب‌ را به‌ تلخ ‌جانان‌» ( امثال 31 : 6 ). طمع نیز از آنِ ساقط شدگانِ ملکوت است. لذا در پاسخ دوّم خدا، او با یک شخص طمعکار که جایی در ملکوت ندارد و به سمت هلاکت پیش می‌رود سخن گفت. خدا با آن شخص طمّاع، کاری نداشت تا به راستی هدایتش کند، امّا قوم برگزیدۀ او همچنان زیرا نگاه او بودند، پس به بلعام در خصوص لعن نکردن قوم فقط هشدار داد.

حال آیا می‌توانیم این آموزه را بپذیریم؟ ادامۀ روایت این را تأیید می‌کند: «21پس‌ بلعام‌ بامدادان‌ برخاسته‌، الاغ‌ خود را بیاراست‌ و همراه‌ سروران‌ موآب‌ روانه‌ شد.22و غضب‌ خدا به‌ سبب‌ رفتن‌ او افروخته‌ شده‌، فرشتۀ خداوند در راه‌ به‌ مقاومت‌ وی‌ ایستاد، و او بر الاغ‌ خود سوار بود، و دو نوکرش‌ همراهش‌ بودند.23و الاغ‌، فرشتۀ خداوند را با شمشیر برهنه‌ به‌ دستش‌، بر سر راه‌ ایستاده‌ دید. پس‌ الاغ‌ از راه‌ به‌ یک‌ سو شده‌، به‌ مزرعه‌ای‌ رفت‌ و بلعام‌ الاغ‌ را زد تا او را به‌ راه‌ برگرداند» ( اعداد 22 : 21 – 23 ).

چه شد؟ خدا برای این شخص طمعکار که برای لعن قوم او می‌رفت شمشیر کشیده و قصد هلاکتش را نمود. آیا همین ساعاتی پیش نبود که به او اجازه داد؟ پس چه شد که قصد هلاکت او نمود؟

هر ایماندار مسیحی باید بداند که خدا تنها یک بار با هر کسی سخن می‌گوید، و اگر کسی سخن او را نشنود، آن شخص برای خدا مردود و دیگر با وی کاری نخواهد داشت. هرگز کلام بعدی که دریافت می‌کند، کلامی که برای برگزیدگان است نخواهد بود زیرا آن شخص کلام نخستین را بی‌حرمت ساخته است. در انتهای کار می‌بینید که بلعام نتوانست قوم اسرائیل که برگزیده خدا بوده را لعنت کند، امّا طمع او باعث هلاکت ابدی او شد. مابقی قضایا را می‌توانید در کتاب مقدّس دنبال کنید.

 

 

آن چه در خصوص یکی از خصوصیّات خدا در یک جمع‌ بندی کوتاه چنین نمایه‌ای را ارائه می‌دهد:

  1. شخص صالح از خدا پاسخِ درست را می‌گیرد، خدا تنها یک بار و در هدایت اوّل، کلام درست را می‌گوید؛

  2. اگر شخص تغییر ماهیت دهد و در موضع دیگری قرار گیرد، پاسخ دریافتی دوّم بر خلاف اوّلی خواهد بود؛

  3. شخص تغییر ماهیت داده، مردود خدا شده، سقوط خواهد نمود و به ورطۀ هلاکت می‌افتد؛

از سری درسهای کوتاه

«انتقام از آن خداوند است»

 

کلام خدا در خصوص انتقام و جزا چه می‌گوید؟

 «35انتقام‌ و جزا از آنِ‌ من‌ است‌، هنگامی‌ که‌ پایهای‌ ایشان‌ بلغزد، زیرا که‌ روز هلاکت‌ ایشان‌ نزدیک‌ است‌ و قضای‌ ایشان‌ می‌شتابد» ( تثنیّه 32 : 35 ).
 

برخی از خصایص هستند که فقط از آنِ خدا می‌باشند و چنان چه فرشته‌ای در آسمان و یا انسانی در زمین به سمت آن برود، تعرّض به اختیارات و حیطۀ خدا کرده و با بی‌انصافی خود را با خدا برابر می‌سازد. برخی از این خصایص که کتاب مقدّس به ما می‌آموزد عبارتند از: آمرزش گناهان، داوری، غرور، انتقام، و …

کلام خدا می‌فرماید انتقام و جزا از آن من است. انتقام، یعنی تقاص کشیدن شرارت کسی در ارتباط با کسی دیگر؛ و جزا، یعنی تقاص کشیدن شرارت کسی در ارتباط با خدا. خدا می‌فرماید، انتقام به هر شکلی از آنِ من است و هیچ فردی اجازه و اختیار آن را ندارد تا حتّی نسبت به حق پایمال شدۀ خودش، از کسی انتقام بگیرد چه رسد به حقِ خدا از دیگران.

حکم خدا به قومش، محبّت کردن، بخشیدن و دوست داشتن دشمنان است: «44امّا من به شما می‌گویم که دشمنان خود را محبّت نمایید و برای لعن‌ کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خیر کنید» ( متّی 5 : 44 ). و نیز «14زیرا هرگاه تقصیرات مردم را بدیشان بیامرزید، پدر آسمانی شما، شما را نیز خواهد آمرزید.15امّا اگر تقصیرهای مردم را نیامرزید، پدر شما هم تقصیرهای شما را نخواهد آمرزید» ( متّی 6 : 14 – 15 ). کسی که این احکام را در خودش نگاه ندارد، روح خدا را ندارد: «8و کسی که محبّت نمی‌نماید، خدا را نمی‌شناسد زیرا خدا محبّت است» ( اوّل یوحنّا 4 : 8 ). تمام این آیات و تعالیم خداوند عیسی مسیح به ما می‌آموزد که ما مجاز به انتقام کشیدن از کسی نیستیم.

کتاب مقدّس به ما سفارش می‌کند: «7بلکه الآن شما را بالکلیّه قصوری است که با یک دیگر مرافعه دارید. چرا بیشتر مظلوم نمی‌شوید و چرا بیشتر مغبون نمی‌شوید» ( اوّل قرنتیان 6 : 7 )؟ انتقام و جزا از آنِ خدا است؛ پس حق خدا را به او وا گذارید. او صاحب اختیار و مالک همه چیز است و تنها زمانی اعتدال در جهان واقع خواهد شد که بشر حق خدا را محترم شمارد و با احترام این حق را به او وا گذارد.

پولس رسول به ما سفارش می‌کند: «19ای محبوبان انتقام خود را مکشید بلکه خشم را مهلت دهید، زیرا مکتوب است خداوند می‌گوید که انتقام از آنِ من است من جزا خواهم داد.20پس اگر دشمن تو گرسنه باشد، او را سیر کن و اگر تشنه است، سیرابش نما زیرا اگر چنین کنی اخگرهای آتش بر سرش خواهی انباشت.21مغلوب بدی مشو بلکه بدی را به نیکویی مغلوب ساز» ( رومیان 12 : 19 – 21 ).

بدی همیشه در پی خود بدیهای بسیاری را به همراه دارد لذا قرار گرفتن در مسیر بدی شخص را در بدیهای بسیاری گرفتار خواهد ساخت، امّا مغلوب نشدن در برابر آن و انجام اعمال نیک، مسیر و رشتۀ بدیها را از هم خواهد گسست. «مغلوب بدی مشو بلکه بدی را به نیکویی مغلوب ساز.» مسیحیان راستینِ صده‌های پیشین به بدترین شکل شکنجه و کشته شدند، امّا هرگز به فکر انتقام و حرکتی متقابل نیفتادند. مظلوم شده و به عنوان شهدای کلیسا در خداوند خوابیدند. تا تاج حیات را به دست آورند.

از سری درسهای کوتاه

«بدون تغییر»

 

آیا می‌دانید چیزی که خداوند از دهانش صادر کند هرگز تغییر نمی‌دهد؟

 «34عهد خود را نخواهم شکست و آن چه را از دهانم صادر شد تغییر نخواهم داد» ( مزامیر 89 : 34 ).
 

خدا در طول تاریخ بشری دو عهد با بشر بست. عهد اوّل، شریعتی بود که به موسی داده شد. و عهد دوّم شریعتی بود که به واسطۀ فیض خدا در عیسی مسیح، توسّط روح‌القدس در دلهای مسیحیان نهاده می‌شود. خدا، نه تنها در خصوص این دو عهد، بلکه هر عهدی که با کسی ببندد، آن را محترم دارد و هرگز آن را نخواهد شکست.

وجه تمایز خدا با بشر در این است که خدا قبل از این که سخنی از دهانش خارج شود، تا به انتهای امر را دیده و می‌داند چه خواهد شد، لذا هیچ عهدی با کسی نمی‌بندد که از عاقبت آن خبر نداشته باشد. این یک امید زنده در دل هر ایماندار واقعی خواهد بود تا هر وقت به عهدی از خدا، چه در کتاب مقدّس که از پیش گفته شده و چه آن چه به واسطۀ روح‌القدس به او گفته می‌شود، اعتماد کرده و با ایمانی عظیم و قوی حرکت نماید.

در طول تاریخ بسیار دیده شده که خدا حتّی به بهای بسیار گزافی، قول و عهد خود را به جا آورده و هرگز قولی از سوی او شکسته نشده. «19خدا انسان‌ نیست‌ که‌ دروغ‌ بگوید. و از بنی‌آدم‌ نیست‌ که‌ به‌ ارادۀ خود تغییر بدهد. آیا او سخنی‌ گفته‌ باشد و نکند؟ یا چیزی‌ فرموده‌ باشد و استوار ننماید» ( اعداد 23 : 19 )؟ این یکی از افتخارات ما است که همیشه در زیر عهد و پیمان چنین خدایی باشیم. زیرا زندگی حسب کلام او، وعدۀ حیات جاویدان است برای تمام مقدّسین او.

نکتۀ مهم دیگر این است که هرگز خدا عهد و کلام خود را در هیچ شرایط و دورۀ زمانی تغییر نخواهد داد. آن چه از ابتدا گفته تا به انتها همان خواهد بود و تغییرناپذیر است، لذا وقتی تحت شرایطی وعدۀ ملکوت داده، محال ممکن است که عاملینِ به آن شرایط را از ملکوت بازدارد. و این بزرگ‌ترین حس اطمینان و آرامش را به انسان می‌دهد.

از سری درسهای کوتاه

«غرور»

 

آیا می‌دانید دل مغرور هرگز مبّرا نخواهد شد؟

 «5هر که‌ دل‌ مغرور دارد نزد خداوند مکروه‌ است‌، و او هرگز مبرّا نخواهد شد»  ( امثال 16 : 5 ).
 

یکی دیگر از خصوصیّاتی که تنها برای خدا است، غرور می‌باشد. غرور تنها از آنِ خدا است، زیرا او تنها منشأ و دارندۀ تمام نیکوییها است، تمام جهان از دانش و هنر و صنعت دستان او می‌باشد، لذا تنها او است که شایستۀ فخر نمودن و غرور ورزیدن است. غرور برای هر فرشته و انسانی ننگ و باعث هلاکت است، امّا برای خدا بیانگر شکوه و جلال عظیم خداوندی است. غرور برای همگان، دروغ و کذب می‌باشد؛ امّا برای خدا، حقیقت و راستی است.

خدا در کلامش به زیبایی قوّت سرمدی‌اش را به ستایش می‌کشد، آن چنان که هر انسانی از خواندن و شنیدنش لذّت می‌برد و در آن هیچ جای شک و اشکالی نمی‌بیند:

«5من‌ یهوه‌ هستم‌ و دیگری‌ نیست‌ و غیر از من‌ خدایی‌ نی‌. من‌ کمر تو را بستم‌ هنگامی‌ که‌ مرا نشناختی‌.6تا از مشرق‌ آفتاب‌ و مغرب‌ آن‌ بدانند که‌ سوای‌ من‌ احدی‌ نیست‌. من‌ یهوه‌ هستم‌ و دیگری‌ نی‌.7پدید آورندۀ نور و آفرینندۀ ظلمت‌. صانع‌ سلامتی‌ و آفرینندۀ بدی‌. من‌ یهوه‌ صانع‌ همۀ این‌ چیزها هستم‌.8ای‌ آسمانها از بالا ببارانید تا افلاک‌ عدالت‌ را فرو ریزد و زمین‌ بشکافد تا نجات‌ و عدالت‌ نمو کنند و آنها را با هم‌ برویاند زیرا که‌ من‌ یهوه‌ این‌ را آفریده‌ام‌.9وای‌ بر کسی‌ که‌ با صانع‌ خود چون‌ سفالی‌ با سفالهای‌ زمین‌ مخاصمه‌ نماید. آیا کوزه‌ به‌ کوزه‌گر بگوید چه‌ چیز را ساختی‌؟ یا مصنوعِ‌ تو دربارۀ تو بگوید که‌ او دست‌ ندارد؟10وای‌ بر کسی‌ که‌ به‌ پدر خود گوید: چه‌ چیز را تولید نمودی‌ و به‌ زن‌ که‌ چه‌ زاییدی‌.11خداوند که‌ قدّوس‌ اسرائیل‌ و صانع‌ آن‌ می‌باشد چنین‌ می‌گوید: دربارۀ امور آینده‌ از من‌ سؤال‌ نمایید و پسران‌ مرا و اعمال‌ دستهای‌ مرا به‌ من‌ تفویض‌ نمایید.

12من‌ زمین‌ را ساختم‌ و انسان‌ را بر آن‌ آفریدم‌. دستهای‌ من‌ آسمانها را گسترانید و من‌ تمامی‌ لشکرهای‌ آنها را امر فرمودم‌.13من‌ او را به‌ عدالت‌ برانگیختم‌ و تمامی‌ راه‌هایش‌ را راست‌ خواهم‌ ساخت‌. شهرِ مرا بنا کرده‌، اسیرانم‌ را آزاد خواهد نمود، امّا نه‌ برای‌ قیمت‌ و نه‌ برای‌ هدیه‌. یهوه‌ صوااُت‌ این‌ را می‌گوید … 22ای‌ جمیع‌ کرانه‌های‌ زمین‌ به‌ من‌ توجّه‌ نمایید و نجات‌ یابید زیرا من‌ خدا هستم‌ و دیگری‌ نیست» ( اشعیا 45 : 5 – 22 ).

وه! چه زیبا و باشکوه در مدح خودش سخن می‌گوید. چه کسی در آسمان و زمین چیزی برای ارائه و گفتن و فخر نمودن دارد؟ خدا به شیطان زیبایی منحصر به فرد داد، امّا او از دادۀ خدا مغرور شد و همان غرور باعث سقوط و هلاکت ابدی‌اش شد: «16امّا از کثرت‌ سوداگری‌ات‌ بطن‌ تو را از ظلم‌ پر ساختند. پس‌ خطا ورزیدی‌ و من‌ تو را از کوه‌ خدا بیرون‌ انداختم‌. و تو را ای‌ کرّوبی‌ سایه‌‌ گستر، از میان‌ سنگهای‌ آتشین‌ تلف‌ نمودم‌.17دل‌ تو از زیبایی‌ات‌ مغرور گردید و به‌ سبب‌ جمالت‌ حکمت‌ خود را فاسد گردانیدی‌. لهذا تو را بر زمین‌ می‌اندازم‌ و تو را پیش‌ روی‌ پادشاهان‌ می‌گذارم‌ تا بر تو بنگرند … » ( حزقیال 28 : 16 – 19 ).

شخص مغرور، مکروه و طرد شدۀ خدا خواهد بود، امّا این به مراتب بدتر از هر مکروه و طرد شدۀ دیگری است زیرا مکتوب است که: «… و او هرگز مبرّا نخواهد شد.» مبرّا نخواهد شد، از آن جهت نیست که خدا چنین حکم نموده، بلکه غرور، روحی قاتل است که وقتی بر کسی فرود آید او را تماماً در بر می‌گیرد و آن شخص هرگز نمی‌تواند از آن رهایی یابد و عاقبتش هلاکت خواهد بود. غرور، شیطان را با آن جایگاه رفیع و با عظمتش، با آن پُریِ‌ کمال‌ و لبریزی حکمتش، حتّی با آن که پیوسته روی خدا را در آسمان می‌دید و محو جلال عظیم خدا بود را به جهالت مطلق کشاند و از حضور خدا ملعون و طرد شده کرد، تا جایی که کتاب مقدّس می‌گوید عاقبت او آتش ابدی و هلاکت خواهد بود: «10و ابلیس که ایشان را گمراه می‌کند، به دریاچۀ آتش و کبریت انداخته شد، جایی که وحش و نبی کاذب هستند؛ و ایشان تا ابدالآباد شبانه ‌روز عذاب خواهند کشید» ( مکاشفه 20 : 10 ).

از سری درسهای کوتاه

«فراموشی گناه»

 

آیا می‌دانید یکی از خصوصیّات خدا فراموشی گناه می‌باشد؟

 «34و بار دیگر کسی‌ به‌ همسایه‌اش‌ و شخصی‌ به‌ برادرش‌ تعلیم‌ نخواهد داد و نخواهد گفت‌ خداوند را بشناس‌، زیرا خداوند می‌گوید: جمیع‌ ایشان‌ از خُرد و بزرگ‌ مرا خواهند شناخت‌ چون که‌ عصیان‌ ایشان‌ را خواهم‌ آمرزید و گناه‌ ایشان‌ را دیگر به‌ یاد نخواهم‌ آورد» ( ارمیا 31 : 34 ).
 

یکی از آزار دهنده‌ترین مسائلی که غالباً در سالهای ابتداییِ ایمان وجود دارد، یادآوری خاطرات گناه آلود گذشتۀ آنها است. بسیاری به خاطر گناهان گذشتۀ خود پیوسته خود را شماتت می‌کنند و آزار می‌دهند و اشک می‌ریزند؛ این حس و حال، حکایت از عدم آگاهی آنان از دو موضوع بسیار مهم دارد.

اوّل آن که: نقش شیطان را نمی‌بینند. باید این نکتۀ مهم را به یاد داشته باشید، زمانی که غرق گناه بودید و از طریق حیات خدا کاملاً دور بودید و در ارادۀ شیطان زندگی می‌کردید، آیا خدا شما را در همان منجلاب گناه ندید و قلب شما را لمس نکرد و برای ملکوتش برنگزید؟ آیا در آن شرایط پر از گناه دوستتان نداشت و شما را از دست ابلیس نرهانید؟ چگونه باور می‌کنید پس از آن همه محبّت که به شما داشت و برای نجات شما از شر ابلیس آن بهای گزاف را پرداخت، به راحتی شما را ترک خواهد کرد و گناهان گذشتۀ شما را به سرتان خواهد کوبید؟

هوشیار باشید و فریب نخورید، اندیشیدن به هر چیزی، انسان را به همان سمت می‌کشاند. اگر گنجها برای خود در آسمان بیاندوزید، به آن جا پر خواهید گشود و اگر گنجها در زمین گناه‌ آلود بیاندوزید در گناه خواهید مرد ( متّی 6 : 19 – 21 ). اگر به گناه بیاندیشید، نهایتاً به سمت گناه خواهید رفت. فکرها را باید از هر بدی و زشتی و گناه پاک نمود. تا با فکری پاک به سوی پاکی و قداست گام برداشت.

این شیطان است که گناهان گذشتۀ شما را پیوسته به یادتان می‌آورد تا شما را به گناه بازگرداند. او پدر گناهکاران است. در حالی که خصوصیّت خدا آمرزش و فراموشی گناه است.

دوّم این که: یکی از خصوصیّات بسیار زیبا و شگفت‌آور خدا این است که او پس از آمرزش گناهان، پروندۀ گناه را کلاً محو می‌نماید، نه این که بایگانی کند تا چنان چه دوباره شخص مرتکب آن گناه شد، پروندۀ گذشته را بیرون آورد و جرمش را سنگین‌تر کند بلکه در ارتباط با ناپاکی و گناه، او خدای فراموش کاری است، این کلامِ مکتوب شدۀ خود خدا است: «چون که‌ عصیان‌ ایشان‌ را خواهم‌ آمرزید و گناه‌ ایشان‌ را دیگر به‌ یاد نخواهم‌ آورد.» خدا هرگز حرفی به گزاف نمی‌زند، وقتی می‌گوید به یاد نخواهم آورد، از یاد خدا برای همیشه خواهد رفت.

وقتی برای گناهِ خود توبه می‌کنید، ایمان داشته باشید او توبه‌پذیر و فراموش کنندۀ گناهان است، خداوند به ما سفارش می‌کند تا پیوسته به گناهانی که ناخواسته در طول روز انجام داده‌ایم توجّه و برای آنان در نزد او توبه کنیم و رختهای ( بدنهای ) گناه‌ آلود خود را تطهیر کنیم، و به چنین اشخاصی خوشا به حال می‌گوید: «14خوشا به حال آنانی که رختهای خود را می‌شویند تا بر درخت حیات اقتدار یابند و به دروازه‌های شهر درآیند» ( مکاشفه 22 : 14 ). پس اجازه ندهید شیطان شما را با به یادآوریِ گناهان گذشته و توبه کرده، بفریبد.

از سری درسهای کوتاه

«ضد فرقه‌ها»

 

آیا می‌دانید خداوند به ضد فرقه‌ها است و آنها را زناکار خطاب می‌کند؟

 

«3پس مرا در روح به بیابان برد و زنی را دیدم بر وحش قرمزی سوار شده که از نامهای کفر پر بود و هفت سر و ده شاخ داشت.4و آن زن، به ارغوانی و قرمز ملبّس بود و به طلا و جواهر و مروارید مزیّن و پیاله‌ای زرّین به دست خود پر از خبائث و نجاسات زنای خود داشت.5و بر پیشانی‌اش این اسم مرقوم بود، سِر و بابل عظیم و مادر فواحش و خبائث دنیا.6و آن زن را دیدم، مست از خون مقدّسین و از خون شهدای عیسی و از دیدن او بی‌نهایت تعجّب نمودم» ( مکاشفه 17 : 3 – 6 ).

مکاشفه باب 17 و 18 به عاقبت کارِ این مادر فواحش و خبائث دنیا در زمانهای آخر می‌پردازد.

“زن”نماد کلیسا است. اساساً در فرهنگ کتاب مقدّسی زن نماد قومها نیز می‌باشد. قوم اسرائیل نیز به زن تشبیه شده است. خداوند بارها در کتاب مقدّس، خود را شوهر و قوم اسرائیل را زوجۀ خود معرّفی کرده ( البتّه این نمادی روحانی است که از قرابت بین خدا و قوم او حکایت دارد. ) و ایضاً در عهد جدید، خداوند عیسی مسیح داماد و کلیسا به عروس تشبیه شده است.

زن قدرت تولید مثل دارد، می‌تواند زایش داشته باشد، هر زنی می‌تواند مادر نیز باشد. همیشه زن نمادی از قوم خدا و کلیسا است. امّا این زن ( کلیسا ) چگونه می‌تواند مادر نیز باشد؟ زن با زاییدنِ فرزندی مشابهِ خود، مادر می‌شود. اگر به تاریخ کلیسا تا به امروز نگاه کنید، این زن که: «به ارغوانی و قرمز ملبّس بود و به طلا و جواهر و مروارید مزیّن» کاملاً وصف یک کلیسای خاص است؛ او «پیاله‌ای زرّین به دست» دارد، مانند تمام پادشاهان جهان که پر از «خبائث و نجاسات زنای» او است. او بر پادشاهان بسیاری حکومت کرد و آنان را عزل و نصب نمود. او در کار سلطنت، مانند معشوقۀ پادشاهان در امر حکومت مداخله می‌کرد.

کلیسا برای پادشاهی نمودن نیست: «36عیسی جواب داد که پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می‌بود، خدّام من جنگ می‌کردند تا به یهود تسلیم نشوم. لیکن اکنون پادشاهی من از این جهان نیست» ( یوحنّا 18 : 36 ). لذا وقتی سر کلیسا مدّعی پادشاهی نباشد هرگز بدن او ( کلیسا ) اجازۀ پادشاهی ندارد.

یادتان هست وقتی قوم اسرائیل پادشاهی خدا را رد کردند و از سموئیل خواستند تا مانند امّتها برای آنان پادشاهی انتصاب نماید، چه شد؟ می‌دانید قوم چه کار کرد؟ قوم به پادشاه خود، و به پیمان و قانونی که به واسطۀ آن به خدا بسته شده بودند، خیانت کردند و از آن پیمان خارج شدند و نسبت به آن زنا نمودند. قوم، زن است و چون پیمان با شوهرِ ( خدای) خود را گسست، زناکار شد. در گذر تاریخ این کلیسا چه کرد؟ همان عمل را انجام داد. از پیمان با مسیح خارج شد و مانند قوم نسبت به خدا زنا نمود ( پیاله‌ای زرّین به دست خود پر از خبائث و نجاسات زنای خود داشت. )

این کلیسا مانند حوّا در عدن، که به آدم خیانت کرد و با مار زنا نمود و مادر جمیع زندگان شد، به خداوند خیانت نمود و با زنای خود یک”مادر کلیسایی”شد. از زنای زن با مار شریرزاده‌ای به نام قائن به وجود آمد، و از زناکاری این کلیسا، ابتدا یک کلیسای جدا شده از کلیسای خداوند تشکیل شد و متعاقب آن کلیساهای فرقه شدۀ بسیاری تولّد یافت. نسل قائن از شریر بود و او برادر خود هابیل که فرزند قانونی آدم بود را کشت، بعدها فرزند او یعنی اوّلین کلیسای فرقه شده شروع کرد به کشتن برادر خود یعنی کلیسای به حق و قانونی خداوند «و آن زن را دیدم، مست از خون مقدّسین و از خون شهدای عیسی.»

حال، به آیۀ 5 نگاه کنید: «5و بر پیشانی‌اش این اسم مرقوم بود، سِر و بابل عظیم و مادر فواحش و خبائث دنیا» وقتی می‌گوید بر پیشانی‌اش، به معنی تفکّر، اعتقاد و آموزۀ او است که سَر نماد آن می‌باشد. بر پیشانی‌اش یک اسم مرقوم است! این اسم تمام اعتقاد و آموزۀ او است. این اسمِ کیست؟ صاحبِ این اسم، سِر ( راز ) بابل عظیم است، در بابل چه اتّفاقی افتاد؟

در ابتدا مردم به یک زبان صحبت می‌کردند. و همه به یک زبان، در یک جا جمع شدند تا برجی عظیم بسازند. آنها می‌خواستند برجی بنا کنند که تا به ابرها سر برافرازد و بدین طریق نامی در جهان برای خود بلند سازند. اوه! این یک سرکشی به خدا بود، این کارِ آنان خدا را پسند نیامد، لذا خدا زبانهای آنان را مشوّش نمود و دیگر حرف یک دیگر را متوجّه نشدند، لذا به قومهای کوچک‌تر تبدیل گردیده و هر کدام به راهی رفتند.

«1و تمام‌ جهان‌ را یک‌ زبان‌ و یک‌ لغت‌ بود.2و واقع‌ شد که‌ چون‌ از مشرق‌ کوچ‌ می‌کردند، همواری‌ای‌ در زمین‌ شنعار یافتند و در آن جا سکنی‌ گرفتند.3و به‌ یک دیگر گفتند: بیایید، خشتها بسازیم‌ و آنها را خوب‌ بپزیم‌. و ایشان‌ را آجر به‌ جای‌ سنگ‌ بود و قیر به‌ جای‌ گچ‌.4و گفتند: بیایید شهری‌ برای‌ خود بنا نهیم‌، و برجی‌ را که‌ سرش‌ به‌ آسمان‌ برسد تا نامی‌ برای‌ خویشتن‌ پیدا کنیم‌، مبادا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراکنده‌ شویم‌.5و خداوند نزول‌ نمود تا شهر و برجی‌ را که‌ بنی‌آدم‌ بنا می‌کردند، ملاحظه‌ نماید.6و خداوند گفت‌: همانا قوم‌ یکی‌ است‌ و جمیع‌ ایشان‌ را یک‌ زبان‌ و این‌ کار را شروع‌ کرده‌اند و الآن‌ هیچ‌ کاری‌ که‌ قصد آن‌ بکنند از ایشان‌ ممتنع‌ نخواهد شد.7اکنون‌ نازل‌ شویم‌ و زبان‌ ایشان‌ را در آن جا مشوّش‌ سازیم‌ تا سخن‌ یک دیگر را نفهمند.8پس‌ خداوند ایشان‌ را از آن جا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراکنده‌ ساخت‌ و از بنای‌ شهر باز ماندند.9از آن‌ سبب‌ آن جا را بابل‌ نامیدند، زیرا که‌ در آن جا خداوند لغت‌ تمامی‌ اهل‌ جهان‌ را مشوّش‌ ساخت‌. و خداوند ایشان‌ را از آن جا بر روی‌ تمام‌ زمین‌ پراکنده‌ نمود» ( پیدایش 11 : 1 – 9 ).

این نماد کدام کلیسا بود؟ او وقتی با ارائۀ تعالیم ضد کتاب مقدّسی، خصوصاً تئوری مشرکانۀ تثلیث، از پیمان خداوند خارج شد و به سوی خدایان چندگانۀ یونان باستان رفت تا نامی دیگر ( اوّلین نام کفر آمیز ) برای خود بیابد، اوّلین فرقه و مادر تمام فرقه‌ها شد. مانند مردم بابل که می‌خواستند برجی عظیم برای خود بسازند. خدا را از کار آنان پسند نیامد، پس زبانهای آنان را مشوّش کرد و آنان را در سراسر دنیا پراکنده ساخت. خوب دقّت کنید! خدا مردمی که به یک زبان بودند را به زبانهای مختلف تبدیل کرد. زبان سِرِ افکار و اعتقادات نهفته در سَر را بیان می‌کند. خداوند با این کلیسای که مادر فواحش و خبائث دنیا هست نیز همین کار را کرد.

او در طول تاریخ شروع کرد به جنگ و لشکرکشی و فتح کشورها مانند دیگر پادشاهان، خونها ریخت و به کلیسا رحم نکرد، برای خود یک سلطنت بزرگ ساخت و مال و ثروت بسیار اندوخت و خواست تا در تمام دنیا نامی برای خود بیابد. حال تاریخ تکرار می‌شود! این کار خدا را پسند نیامد پس او را از درونش زد. مانند بابل، زبانهای آنان را مشوّش کرد تا حرف هم دیگر را نفهمند ( اعتقادات آنان را تغییر داد تا با یک دیگر نزاع کنند. ) و مانند بابل آنان را در سراسر دنیا پراکنده کرد. ( از درونِ تفکّرِ ضد کتاب مقدّسی او، فرقه‌های دیگر پدید آمد و از آن اتّحاد خارج شدند. )

حال آیۀ 5، «بابل عظیم و مادر فواحش» این بابل عظیم، مادرِ دختران بسیار است، دختران به معنی کلیساهای متفاوت، یک کلیسا نه بلکه کلیساهای مختلف. کلام خداوند در خصوص این دختران که از دل همان کلیسای منحرفِ اوّل در طول زمان بیرون آمدند چه می‌گوید؟ خداوند همۀ آنان را”فواحش”می‌داند. همۀ فرقه‌ها در نزد خدا فاحشه هستند. همه از مسیحیّت خارج شده هستند و از سوی خداوند طرد شده‌اند.

اینها دخترانی بودند که می‌بایست مانند حوّا که هنوز آدم او را لمس نکرده بود، در پاکدامنی می‌ماندند، حوّا می‌بایست همان گونه باکره و در پیمان با آدم می‌ماند. آیا می‌دانید مسیح داماد است و به دنبال عروسِ باکرۀ خود می‌آید؟ او زنِ فاحشه را نمی‌خواهد، عروسِ او حتماً باید باکره باشد: «1در آن زمان ملکوت آسمان مثل ده باکره خواهد بود که مشعلهای خود را برداشته، به استقبال داماد بیرون رفتند. …6و در نصف شب صدایی بلند شد که اینک داماد می‌آید. به استقبال وی بشتابید.7پس تمامی آن باکره‌ها برخاسته، مشعلهای خود را اصلاح نمودند.8و نادانان، دانایان را گفتند: از روغن خود به ما دهید زیرا مشعلهای ما خاموش می‌شود.9امّا دانایان در جواب گفتند: نمی‌شود، مبادا ما و شما را کفاف ندهد. بلکه نزد فروشندگان رفته، برای خود بخرید.10و در حینی که ایشان به جهت خرید می‌رفتند، داماد برسید و آنانی که حاضر بودند، با وی به عروسی داخل شده، در بسته گردید.11بعد از آن، باکره‌های دیگر نیز آمده، گفتند: خداوندا برای ما باز کن.12او در جواب گفت: هر آینه به شما می‌گویم شما را نمی‌شناسم» ( متّی 25 : 1 و 6 – 12 ).

اوه! او حتّی باکره‌های نادان را نیز نمی‌خواهد! او باکره‌های نادانی که روغندانهایشان خالی بود را هم نمی‌برد. کلیساهای فرقه‌ای که حتّی باکرۀ نادان هم نیستند. مسیح به آنان می‌گوید فواحش، کسانی که عصمت و پاکدامنیشان را لکّه‌دار کردند. عروس مسیح باید بدون لکّه باشد. حال فرقه‌ها می‌گویند ما در روح رقصیدیم! ما در نام مسیح دعا کردیم و شفا صادر شد! ما در نام مسیح فرمان دادیم و روح اخراج شد! ما در نام …! و مسیح در جواب اینان خواهد گفت: «21نه هر که مرا، خداوند خداوند گوید داخل ملکوت آسمان گردد، بلکه آن که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است به جا آورد.22بسا در آن روز مرا خواهند گفت: خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوّت ننمودیم و به اسم تو دیوها را اخراج نکردیم و به نام تو معجزات بسیار ظاهر نساختیم؟23آنگاه به ایشان صریحاً خواهم گفت که هرگز شما را نشناختم! ای بدکاران از من دور شوید» ( متّی 7 : 21 – 23 ).

آیا فرقه‌ها چیزی بیش از این دارند که بگویند؟ حال، خداوند به آنان می‌گوید ای بدکاران! بدترین و زشت‌ترین کار، زناکاری است؛ به زنِ زناکار، بدکاره می‌گویند. خداوند به آن کلیساها می‌گوید ای بدکاران، هرگز شما را نشناختم. اوه! یعنی هرگز در اندرون ایشان نبوده! یعنی هرگز تعمید روح‌القدس را نداشته‌اند! مسح آنان کاذب بود، آنان مسح شخص دیگری را دارند. می‌پرسید کدام مسح؟ همان مسحی که نامش را بر پیشانی آنان مرقوم نموده: «و بر پیشانی‌اش این اسم مرقوم بود، …» آنان بر پیشانی خود نام خداوند عیسی مسیح را ندارند.

بعد از مشوّش شدن ( نزاع و آشوب درونی بین خود )، آنان به کلیساهای مختلف و فرقه‌های گوناگون تبدیل شدند، هر کدام بر خود نامی گرفتند، هر کدام زبانی دیگر ( اعتقاد نامه‌ای دیگر ) گرفتند. و در حقِ خداوند عیسی مسیح زنا نمودند. خداوند به تمام این نامهای شکل گرفته می‌گوید: «نامهای کفر آمیز» تمام فرقه‌ها نامهای کفر آمیز بر خود گرفتند. کلام خدا می‌گوید فرقه‌ها کافرند. کفر به معنی ناسپاسی، ناشکری و شرک است. فرقه‌ها از پرستش خدای واحد حقیقی روی گردان شده و به شرک یعنی خدایان سه‌گانه روی آورده‌اند. هوشیار باشید که تمام فرقه‌ها در نزد خدا زناکار و رد شده هستند.

یوحنّا از دیدن این زن که مادر فواحشِ بسیار بوده و همة آن فواحش بر خود نامهای کفر آمیز داشتند، بسیار تعجّب کرد! «از دیدن او بی‌نهایت تعجّب نمودم.» چرا باید او تعجّب کرده باشد؟ مگر او چه چیز تعجّب‌آوری دیده بود؟ اوه بله! او تا آن زمان کلیسا را فرقه شده ندیده بود. او هرگز کلیسا را با نامی غیر از نام خداوند عیسی مسیح ندیده بود. در زمانی که او رؤیا را دریافت کرده بود، تمام رسولان کشته شده بودند، و او آخرین بازماندة رسولان و شاهدانی بود که مسیح را دیده. اگر به گفتۀ کذب و دروغ کلیسای کاتولیک رومی، پطرس اوّلین پاپ بوده باشد، هرگز نمی‌بایست یوحنّا از دیدن آن فاحشه‌ها تعجّب می‌کرد. واتیکان وقتی پطرس را به عنوان اوّلین پاپ معرّفی نمود، قصد داشت تا به سلطنت نامشروع خود جنبۀ مشروع آسمانی بدهد. این یک دروغ و فریب مندرسِ کاملاً آشکار تاریخی است.

خداوند به کلیساهای فرقه‌ای هشدار می‌دهد و هنوز برای آنان فرصت قائل است تا خود را از غضب آینده برهانند و راه رستگاری را پیش بگیرند. لذا اکنون منادی ندا می‌کند که: «4و صدایی دیگر از آسمان شنیدم که می‌گفت: ای قوم من از میان او بیرون آیید، مبادا در گناهانش شریک شده، از بلاهایش بهرهمند شوید» ( مکاشفه 18 : 4 ).

از سری درسهای کوتاه

«بی‌حرمت کنندگان پدر»

 

هشدار خداوند عیسی مسیح در خصوص کسانی که کلام پدر آسمانی را بی‌حرمت می‌کنند چیست؟

 

خداوند عیسی مسیح در تمام طول زندگی خود در زمین کاملاً مطیع ارادۀ پدر بود. او هرگز عملی خارج از ارادۀ پدر آسمانی را به انجام نرساند. زندگی او در زمین یک نمونۀ کامل و بی‌نظیر از خواستۀ خدا بود. زندگی او تحقّق کلام از پیش گفته شدۀ خدا بود. او انتظار دارد تا همان فکری که در او بود در پیروان و شاگردانش باشد، امروزه هر ایمانداری باید بکوشد تا زندگی خود را مطابق با زندگی شایسته و پسندیدۀ پدر آسمانی بسازد.

شاید هنوز بعضیها خیال می‌کنند که چون به خداوند عیسی مسیح ایمان آوردند و او را پذیرفتند، نجات را دریافت کردند و اکنون می‌توانند مانند گذشته به همان زندگی خود ادامه دهند! این یک اشتباه محض است. زندگی گذشته متعلّق به فرزندان آدم بود که با همۀ خوبی و بدیهای آن محکوم به فنا است؛ در مسیح هر فردی باید زندگی و تولّدِ تازه‌ای بیابد تا از نسل خدا محسوب شود. دیگر نمی‌توان به گذشته رجوع کرد. رسوم و هر اعتقادی که در گذشته بود، باید از فکر و زندگی یک مسیحی پاک گردد. ذکر تنها نام “خداوند عیسی مسیح”شخص را نجات نمی‌دهد، بلکه می‌بایست زندگی او مطابق با کلام و ارادۀ خدا باشد.

خود خداوند اکیداً در این خصوص هشدار می‌دهد: «21نه هر که مرا، خداوند خداوند گوید داخل ملکوت آسمان گردد، بلکه آن که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است به جا آورد.22بسا در آن روز مرا خواهند گفت: خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوّت ننمودیم و به اسم تو دیوها را اخراج نکردیم و به نام تو معجزات بسیار ظاهر نساختیم؟23آنگاه به ایشان صریحاً خواهم گفت که، هرگز شما را نشناختم! ای بدکاران از من دور شوید» ( متّی 7 : 21 – 23 ).

بله! حتّی انجام معجزات و اخراج دیوها و نبوّتها و … هیچ مِلاکی برای زندگی مسیحی و پذیرش در ملکوت نیست؛ اینها عطایای خداوند است، یعنی بخششهای او. او انتظار دارد تا هر ایمانداری زندگی‌اش را بر اساس خواست و ارادۀ پدر آسمانی، آن گونه که کتب مقدّس به ما می‌آموزد، شکل دهد.

لذا هوشیار باشید و لغزش نخورید، با جملات و تعالیم به ظاهر زیبا و فریبندۀ معلّمین کاذب اغوا نگردید که”خداوند پر از محبّت است و به این چیزها کاری ندارد و همه را خواهد بخشید و با خود به آسمان خواهد برد.”فریب نخورید، خداوند در عین این که محبّت است امّا نافرمانی را تحمّل نخواهد کرد، اگر تنها در یک کلمه از کلام خدا کسی خطا بورزد، خداوند او را رد خواهد کرد، هر چه قدر هم اگر کارهای بزرگی انجام داده باشد.

از سری درسهای کوتاه

«انکار کنندگان پدر»

 

 هشدار خدوند عیسی مسیح در خصوص کسانی که او را انکار می‌کنند چیست؟

 

همیشه راحت‌ترین راه برای فرار از گرفتاری و سختی، انکار اصلِ موضوع می‌باشد. مردمِ دنیا دوست و منفعت طلب، که شدیداً دل به دنیا بسته‌اند و بیمِ جانشان را دارند، برای توجیه ضعفها و بی‌ایمانی خود، راهکارهایی مانند: تقیّه ( دین پوشی ) و دروغ مصلحتی را باب ساختند و مجاز می‌دانند.

خداوند ما عیسی مسیح، به چنین اشخاصی صراحتاً هشدار می‌دهد: «32پس هر که مرا پیش مردم اقرار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد.33امّا هر که مرا پیش مردم انکار نماید، من هم در حضور پدر خود که در آسمان است او را انکار خواهم نمود» ( متّی 10 : 32 – 33 ).

او هر کسی را که منکر او گردد، در آسمان انکار خواهد کرد. و هر کسی را که خداوند انکار کند، رنگ ملکوت آسمان را نخواهد دید، بلکه عاقبت او آتش ابدی و نیستی خواهد بود.

تاریخ کلیسا، با افتخار، پر است از شهدایی که به خاطرِ داشتن شهادت نام خداوند عیسی مسیح، به بدترین دردها و شکنجه‌ها تجربه شدند و جان خود را به خداوند تقدیم نمودند و تا کنون در خداوند خوابیده‌اند.

اگر کسی به مسیح ایمان آورده‌ و هنوز به خانوادۀ خود نگفته! اگر از ابراز مسیحی بودن به دوستان خود شرم و خجالت دارد! اگر می‌ترسد شهادت ایماندار شدن خود را در محل کار بدهد! اگر از اعتراف به حکومتی که بر ضد مسیحیّت است، ترس دارد و انکار می‌کند! او مسیحی نیست. لایقِ بودن در کلیسا نیست. مسیح او را رد می‌کند، لذا کلیسا باید چنین اشخاصی را از جمع مقدّسان بیرون بیاندازد.

می‌گوید”ولی من ایمان دارم”عجب! «19تو ایمان داری که خدا واحد است؟ نیکو می‌کنی! شیاطین نیز ایمان دارند و می‌لرزند» ( یعقوب 2 : 19 ). به این گونه، ایمان تو فقط به اندازۀ ابلیس خواهد بود. چنین ایمانی محکوم به هلاکت است. ایمان باید به زبان جاری شود تا شخص حیات را دریافت کند: «9زیرا اگر به زبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.10چون که به دل ایمان آورده می‌شود برای عدالت و به زبان اعتراف می‌شود به جهت نجات» ( رومیان 10 : 9 – 10 ).

کلیسا جای رشد و رسیدن به ایمان نیست. کلیساها بیدار شوند! کلیسا را از رجاسات پر نکنید! هر شخصی باید به یقین و اعتراف برسد تا بتواند وارد کلیسا ( بدن خداوند ) شود. کلیسا مکان پرستش و عبادت و تعلیم کلام خدا است، نه مکان دریافت ایمان.

برای ایمان آوردن، خداوند خدمت مبشّری را تعیین فرمود تا مبشّران در بیرون کلیسا، جانها را به ایمان خداوندمان عیسی مسیح جذب کنند. وظیفۀ مبشّرین در بیرون از کلیسا است. «17لهذا ایمان از شنیدن است و شنیدن از کلام خدا» ( رومیان 10 : 17 ). تا ایمان در شنیدن بشارت مژدۀ انجیل شکل گیرد.

کسی که به مسیح اعتراف نمی‌کند، خداوند نیز او را تحمّل نمی‌کند و رد می‌نماید. تمام.

از سری درسهای کوتاه

«کلیسا خانوادۀ حقیقی»

 

عیسی مسیح چه کسی را خانواده حقیقی خود می‌داند؟

 

پولس رسول بسیار سفارش نموده که: «14زیر یوغ ناموافق با بی‌ایمانان مشوید، زیرا عدالت را با گناه چه رفاقت و نور را با ظلمت چه شراکت است؟15و مسیح را با بلیَعال چه مناسبت و مؤمن را با کافر چه نصیب است؟16و هیکل خدا را با بتها چه موافقت؟ زیرا شما هیکل خدای حی می‌باشید، چنان که خدا گفت که، در ایشان ساکن خواهم بود و در ایشان راه خواهم رفت و خدای ایشان خواهم بود، و ایشان قوم من خواهند بود.17پس خداوند می‌گوید: از میان ایشان بیرون آیید و جدا شوید و چیز ناپاک را لمس مکنید تا من شما را مقبول بدارم،18و شما را پدر خواهم بود و شما مرا پسران و دختران خواهید بود؛ خداوند قادر مطلق می‌گوید» ( دوّم قرنتیان 6 : 14 – 18 ).

امّا متأسّفانه، هنوز شاهد هستیم که بسیاری با این که به مسیح ایمان آورده‌اند و به کلیساها راه یافتند، هنوز خانوادۀ آنان با اهمیّت‌ترین انتخاب آنان هستند. از سوی خانواده و بستگانشان، به راحتی هر اهانتی را بر ضد خداوند می‌پذیرند. سفره‌های آنان برای خانواده‌های بی‌ایمانشان بسیار وزین و رنگین و برای فرزندان خدا خالی و تهی است. خوشی آنان با بی‌ایمانانِ فامیل و گرفتاری و توقّعِ آنان برای فرزندان خدا است.

خداوند عیسی مسیح نشان داد که یک فرزند خدا، در ارتباط با بی‌ایمانان، حتّی اگر اهل خانۀ او باشند، چگونه باید باشد: «46او با آن جماعت هنوز سخن می‌گفت که ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوی وی بیرون ایستاده بودند.47و شخصی وی را گفت: اینک مادر تو و برادرانت بیرون ایستاده، می‌خواهند با تو سخن گویند.48در جواب قایل گفت: کیست مادر من و برادرانم کیانند؟49و دست خود را به سوی شاگردان خود دراز کرده، گفت: اینانند مادر من و برادرانم.50زیرا هر که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است به جا آوَرَد، همان برادر و خواهر و مادر من است» ( متّی 12 : 46 – 50 ).

کسی که درک نکرده، کلیسا خانوادۀ حقیقی او است نه بی‌ایمانانی که با آنان نسب خونی دارند، هنوز به مسیح نگرویده! او هنوز در اورکلدانیان است! هنوز در سدوم به سر می‌برد! هنوز در مصر باقی مانده! هنوز بی‌ایمانان را بیشتر دوست دارد و آنان را قوم و خویش خود می‌داند. دشمنان خدا را اهل خانه و محرم، و خوشی خود می‌داند، نه خانواده‌ای را که در مسیح است. او یک نفوذی از دنیا است. او هنوز چیزی از مسیحیّت درک نکرده است.

می‌گوید:”خداوند عیسی مسیح می‌فرماید همه را دوست بدارید،”و ده‌ها استناد دیگر می‌آورد و کلام خدا را ابزار خواسته‌های خود می‌سازد. امّا او کور و کر و گنگ است که نمی‌تواند کلام خداوند و رسولانش را بفهمد.

خداوند عیسی مسیح با این قبیل افراد اتمام حجّت نموده است: «34گمان مبرید که آمده‌ام تا سلامتی بر زمین بگذارم. نیامده‌ام تا سلامتی بگذارم، بلکه شمشیر را.35زیرا که آمده‌ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم.36و دشمنان شخص، اهل خانۀ او خواهند بود» ( متّی 10 : 34 – 36 ).

خداوند این را به چه کسانی گفته؟ آیا به خانواده‌های ایماندار؟! حاشا! او آمده تا برّه‌های خود را از گلّه‌های دیگر جدا کند. او به دنبال گلّۀ خودش آمده. او مقدّس را از ناپاک جدا می‌کند. او هیچ ترکیب و التقاطی را نمی‌پذیرد. او به دنبال عروس بی‌لک و چروک خود خواهد آمد. یوحنّای رسول نسبت به دنیا و اهل دنیا هشدار می‌دهد که: «15دنیا را و آن چه در دنیا است دوست مدارید زیرا اگر کسی دنیا را دوست دارد، محبّت پدر در وی نیست» ( اوّل یوحنّا 2 : 15 ).

و همچنین یعقوب رسول نیز با لحنی شدیدتر بیان می‌دارد که: «4ای زانیات، آیا نمی‌دانید که دوستیِ دنیا، دشمنی خدا است؟ پس هر که می‌خواهد دوست دنیا باشد، دشمن خدا گردد» ( یعقوب 4 : 4 ).

اساساً کسی که مسیح را شناخته و به راستی به او ایمان آورده و شریک در روح‌القدس گردیده، محال ممکن است قوم و خویشی غیر از خانوادۀ حقیقیِ خداوند عیسی مسیح را به رسمیّت بشناسد.

از سری درسهای کوتاه

«اولویّت اوّل»

 

 عیسی مسیح در خطاب به کسانی که او را در اولوّیت اوّل قرار نمی‌دهند چه می‌گوید؟

 

خداوند عیسی مسیح سرشار از لطف و بخشش و محبّت است. او جانش را برای بشر گناهکار داد، تا همگان این فرصت را بیابند که در طریق و مسیر حیات ابدی قرار گیرند. پذیرش او به عنوان منجی و خداوند خدا، تنها ابتدای ورود به شاهراهی است که به سمت حیات ابدی می‌رود. امّا در مسیر این شاهراه نمی‌توان به عقب برگشت، یا در هر ایستگاهی توقّف نمود و یا به سمت هیچ جادۀ فرعی‌ای رفت. وقتی وارد این شاهراه شوید فقط باید با سرعت از آن عبور کنید، این یک جادۀ بدون پیچ و خم و یک طرفه‌ای است که مستقیماً به ملکوت خدا می‌رسد و عنقریب است تا درِ ملکوت را ببندند، پس هیچ جای درنگ و بازیگوشی نیست!

در این شاهراهِ حیات تنها ملاک و اولویّت، فقط خود خداوند عیسی مسیح است. او هیچ اولویّت دیگری را پیش‌تر و یا هم تراز با خود تحمّل نمی‌کند. با آن که به پیروانش در خصوص محبّت به والدین و فرزندان بسیار سفارش نموده، امّا اگر کسی آنان را به خداوند اولویّت دهد، از سوی خداوند طرد خواهد شد؛ چنان که خودش صریحاً می‌گوید: «37و هر که پدر یا مادر را بیش از من دوست دارد، لایق من نباشد و هر که پسر یا دختر را از من زیاده دوست دارد، لایق من نباشد» ( متّی 10 : 37 ). او برای این که همگان فرصت آن را بیابند تا در مسیر حیات قرار گیرند، بزرگ‌ترین ایثار و جان فشانی عالم را کرد. او دنیا را تا بی‌نهایت محبّت نمود.

این کلام کاملاً روشن است، نمی‌توانید والدین و فرزندانتان را بیشتر از خداوند دوست داشته باشید و به ملکوت او داخل شوید. او می‌گوید چنین کسی لایق من نیست. هر چه قدر هم این شخص یک ایماندار خوبی باشد و اعمال نیک کرده و پر از محبّت باشد، در ملکوت خدا نخواهد بود. ( البتّه کسی که حقیقتاً پر از محبّت باشد به یقین خداوند تنها اولویّت او خواهد بود. )

خداوند حتّی به شاگردی که از او اجازه خواست تا اوّل پدرش را دفن کند و سپس در پی او رود گفت: «22عیسی وی را گفت: مرا متابعت کن و بگذار که مردگان، مردگان خود را دفن کنند» ( متّی 8 : 22 ). باید بدانید وقتی مسیح را پذیرفتید او باید تنها انتخاب و اولویّت زندگی شما باشد تا شایسته و لایق او باشید.

عزیزترین چیز هر انسانی جان او است. کسی که بتواند از جانش بگذرد یعنی از تمام دنیا و هر چه در آن است گذشته است. همیشه بوده‌اند کسانی که از جانشان به خاطر اعتقاداتشان و یا کسان دیگر گذشته‌اند، امّا حقیقت این است که هیچ کدامِ آن چیزهایی که به خاطرش، از جانشان گذشتند نمی‌تواند به آنان حیات دوباره ببخشد، این جان فشانی آنان چیزی جز جهالت نیست. و آنانی هم که عاقلانه‌تر عمل می‌کنند و به خاطر توهّمی واهی جانشان را هدر نمی‌دهند، در انتهای کار می‌بایست جانشان را به خاک وا گذارند و به عالم اموات بروند.

خداوند در نهایت به هر دو دستۀ آنانی که چه به خاطر موضوعات گوناگون جانشان را می‌دهند، و چه آنانی که جانشان را محکم حفظ می‌کنند، می‌گوید: «38و هر که صلیب خود را برنداشته، از عقب من نیاید، لایق من نباشد.39هر که جان خود را دریابد، آن را هلاک سازد و هر که جان خود را به خاطر من هلاک کرد، آن را خواهد دریافت» ( متّی 10 : 38 – 39 ). وقتی به مسیح ایمان می‌آورید می‌بایست تمام وجودتان را به او تقدیم کنید تا آن را برای شما تا به ابد حفظ نماید، و اگر نه لایق خداوند و شایستۀ بودن در ملکوت او نخواهید بود.

از سری درسهای کوتاه

«بی‌ثمر بودن»

 

 عیسی مسیح در خصوص بی‌ثمر بودن چه هشداری می‌دهد؟

 

جای تأسّف است! امّا کلیساها پر شده از افرادی که بعضاً اگر کاری نداشته باشند، ساعتی می‌آیند و می‌روند تا دفعۀ بعد. در بهترین حالتِ یک ایماندار هم، افرادی هستند که خود را مقیّد ساخته‌اند تا هر هفته به کلیسا بیایند و بروند. اوه! این شبیه به یک کما است! مانند شخصی به کما رفته که هنوز نمرده، ولی در انتظار مرگ است به خیال آن که زنده خواهد شد. این بدن زمانی زنده است که بلند شود، حرکت کند، سخن بگوید، منفعتی ببرد و منفعتی برساند.

خداوند عیسی مسیح به این گروه از ایمانداران هشدار می‌دهد که: «1من تاک حقیقی هستم و پدر من باغبان است.2هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را دور می‌سازد و هر چه میوه آرد آن را پاک می‌کند تا بیشتر میوه آورد» ( یوحنّا 15 : 1 – 2 ). تنها خواندن نام عیسی حیات نمی‌دهد، بلکه باید در او پیوند خورد و کارهایی که او می‌کرد را انجام داد، او از همۀ پیروان خود چنین انتظاری دارد. او درخت پر بار تاک است، تا در او پیوند نخورید صاحب حیات او نمی‌شوید؛ کسی که در او پیوند بخورد مانند او میوه و ثمر خواهد آورد.

یک باغبان برای برداشت محصولِ زیاد، درخت را هَرَس می‌کند، شاخه‌های خشک و بی‌ثمر را منقطع می‌کند تا شاخه‌های میوه‌دار بهتر رشد نموده و ثمر آورند. مسیح می‌گوید: «پدر من باغبان است.» او هر کسی را که بی‌ثمر باشد منقطع خواهد نمود. کسی که برای خداوند ثمر نمی‌آورد محال است داخل ملکوت او گردد حتّی اگر هر روزه به کلیسا رود و سرود بخواند و به کلام خدا گوش دهد؛ اوه! بلکه باید ثمر نیکو به بار آورد، خداوند میوۀ معیوب را نمی‌پذیرد: «19هر درختی که میوۀ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود» ( متّی 7 : 19 ). یادتان هست! خداوند در عهد عتیق نیز قوم خود را از دادن قربانی و هدایای معیوب منع نموده بود.

این سخن که در بعضی از نهادهای کلیساها گفته می‌شود:”همین که به خداوند ایمان آوردید، لااقل نجات را دارید.”یک دروغ بزرگ است. در ملکوت لااقل و حداقل و حداکثری نیست! بین برگزیدگان حتّی فاصلۀ طبقاتی نیست! غم و ماتم و حسرتی هم نیست! فریب نخورید! این یک تعلیم غلط است. باید در درخت حیات نشانده شد و میوۀ نیکو آورید، فقط میوۀ نیکو، و اگر نه بریده خواهید شد. هر عضوی در کلیسا باید حتماً خدمتی داشته باشد.

خداوند کلیسا را به مانند یک بدن تشبیه کرده. یک بدن از اعضای زیادی تشکیل شده و هر عضوی کاری در این بدن دارد. اعضای بدن مسیح حتماً در بدن کلیسا کاری دارند. در بدن هیچ عضو بی‌کار و بی‌خودی وجود ندارد، لذا اگر در کلیسا عضوی بی‌کار و بی‌ثمر یافت شد، یقین بدانید او عضوی از بدن خداوند نیست. خدا چنین ضایعاتی را از بدن خود دور می‌سازد. در بدن کلیسای خداوند هر عضوی جایگاه و وظیفه‌ای دارد.

مسح خدا داده نمی‌شود مگر به جهت باروری، ثمر آوردن و خدمت نمودن. هر عضوی در کلیسا خدمتی دارد و یک مسیحی هرگز بی‌ثمر نخواهد بود، زیرا او عضوی از بدن خداوند است و فرمان را از سر ( خداوند عیسی مسیح ) دریافت می‌کند. تنها با”خداوند خداوند”گفتن راه ملکوت گشوده نمی‌شود، بلکه می‌بایست در بدن خداوند پیوند خورد و ثمر نیکو آورد.

کسانی که فقط به کلیسا می‌آیند و می‌روند و سرودی می‌خوانند و دعایی می‌کنند، آگاه باشند که اگر ثمری شایسته نداشته باشند، منقطع خواهند شد. بیهوده دل خوش ندارند که چون به مسیح ایمان آوردند حیات ابدی را دارند.

یحیی تعمید دهنده در خطاب به چنین طرز تفکّری اعلام کرده بود که : «8اکنون ثمرۀ شایستۀ توبه بیاورید،9و این سخن را به خاطر خود راه مدهید که پدر ما ابراهیم است، زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است که از این سنگها فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند.10و الحال تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است، پس هر درختی که ثمرۀ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود» ( متّی 3 : 8 – 10 ).

ایمان می‌بایست با اطاعت کامل از کلام خدا در عمل همراه باشد، اطاعت کاملِ کلام خدا، شخص را در مسیر باروری و ثمرآوری قرار می‌دهد.