زنا از منظر کتاب مقدّس به چه معنی است؟
در زبان پارسی”زنا”از نام زن گرفته شده، لذا برای پارسی زبانان زنا و زناکاری به مفهوم عملی است که زن مرتکب آن میگردد. و در عُرفِ جامعه از این عبارت، عمل جنسی نامشروع اقتباس میگردد. امّا آیا چنین اقتباسی از عبارت زنا، در تمام دنیا به این گونه است؟ و یا منظور کتاب مقدّس از این عبارت صرفاً مربوط به رابطۀ نامشروعِ جنسی بین دو شخص میباشد؟
برای معادل عبارت زنا در زبان انگلیسی عبارات متعدّدی به کار میبرند که در زبانهای دیگر نیز این چنین است. امّا بیشترین عبارتی که برای رابطۀ نامشروع جنسی در زبان انگلیسی به کار میرود، Adultery است، که از ریشۀ لاتین Adulterare به معنی عام کلمه، فاسد کردن و زنا نمودن است ( Ad+ Alterare ). فعل ( Adulterate ) به معنی تَنَزول دادن یا ناپاک کردن و ناخالص کردن با افزودن چیزی همراه است.
حال وقتی به این عبارات که چنین مفاهیم و کاربردهایی را در زبان لاتین و زبانهای دیگر دارند بنگرید، خواهید دید که ربط چندانی به عبارت زن ( Woman ) ندارند. بگذارید سادهتر بگویم، هر چند چنین عبارتی برای زنا و رابطۀ نامشروع به کار میرود، امّا معنی و مفهوم لغوی به کار رفته برای این عمل به معنی دیگری است که میتواند این عمل را نیز در بر بگیرد.
چنین نتیجه حاصل میشود که عبارت زنا در هر زبانی دارای یک مفهوم مشترک میباشد، که با گویشهای مختلفی بیان میگردد ولی این عبارت حیطهای بسیار فراتر از رابطۀ نامشروع بین زن و مرد را نیز میتواند در بر بگیرد. برای درک درست از این عبارت بهترین معلّم و مرجع کتاب مقدّس است که تعریف کنندۀ اوّلیّۀ گناه و شریعت خدا است و معیار سنجش هر چیزی میباشد. وقتی عبارت زنا آورده میشود، قطعاً از عقب آن: گناه، خدا، ناپاکی، و جزای خدا، نیز به همراه آن متصوّر میگردد. با این وجود تنها کلام خدا شایستۀ آن است که این عبارت را معنی کند.
زنا نکردن یکی از ده فرمان بزرگی است که خدا بر دو لوح شریعت مکتوب و به دست موسی سپرد. هر چند این عبارت به ارتباط نامشروعِ جنسی با زن اشاره دارد، امّا در بسیاری از مواقع در کتاب مقدّس از آن منظوری دیگر نیز مد نظر خدا بوده است.
خداوند در کتاب اشعیا به این مهم تأکید میکند که قوم اسرائیل را که از میان تمام امّتهای جهان برای خود برگزیده بود، در پیمان و عهدی ابدی آنان را مانند زوجهای برای خود ساخته، و خود را همچون شوهر برای آنان اعلام میکند: «5زیرا که آفرینندۀ تو که اسمش یهوه صوااُت است شوهر تو است، و قدّوس اسرائیل که به خدای تمام جهان مسمّی است ولیِ تو میباشد» ( اشعیا 54 : 5 ).
حال با چنین نگرشی هرگاه قوم او از یهوه خدای اسرائیل روی بر میگرداندند و به سوی خدایان امّتهای دیگر میرفتند، خداوند این عمل آنان را زناکاری معنی میکرد: «16و خداوند داوران برانگیزانید که ایشان را از دست تاراج کنندگان نجات دادند.17و باز داوران خود را اطاعت ننمودند، زیرا که در عقب خدایان غیر زناکار شده، آنها را سجده کردند، و از راهی که پدران ایشان سلوک مینمودند، و اوامر خداوند را اطاعت میکردند، به زودی برگشتند، و مثل ایشان عمل ننمودند» ( داوران 2 : 16 – 17 ).
در عهد جدید نیز ارتباط کلیسا با خداوند به همین منوال است، خداوند ما عیسی مسیح به عنوان داماد آسمانی است و کلیسای برگزیدۀ او میبایست همچون باکرهای عفیف تا آمدن داماد در انتظار او بماند. پولس رسول در این خصوص میفرماید: «2زیرا که من بر شما غیور هستم به غیرت الهی؛ زیرا که شما را به یک شوهر نامزد ساختم تا باکرهای عفیفه به مسیح سپارم» ( دوّم قرنتیان 11 : 2 ).
حال وقتی کسی از کلیسای خداوند عیسی مسیح خارج شود و به سمت نامهای دیگری به غیر از عیسی مسیح برود و بر خود اسامی دیگری که به آنان کلیساهای فرقهای گفته میشود بگیرد، چه خواهد شد؟ آنان با پیوستن به نام و پیمان کلیسایی دیگر، نسبت به خداوند عیسی مسیح زناکاری خواهند نمود و پاکی و عفت روحانی خود را از دست خواهند داد. در کتاب مقدّس آیات بسیاری را میتوانید بیابید که زناکاری را به عملی به غیر از رابطۀ جنسی بین دو کس ربط میدهد.
از تمامی کتاب مقدّس چنین حاصل میشود که زنا به معنی ناپاکی و دوری از قداست است. زنا از منظر خدا به معنی خیانت به پیمان و عهد با خدا است، مانند قوم اسرائیل که بارها عهد خود را با خداوند فراموش کرد و به سمت خدایان امّتهای دیگر رفتند، یا کلیساهایی که از زیر نام خداوند عیسی مسیح خارج شده و نامهای فرقهای مختلفی بر خود گرفتند و آموزههایی به غیرِ آموزههای خدوند را بر خود پذیرفتند.
مفهوم روحانی زناکاری به معنی پیمانشکنی است. آن چه بیشتر منظور نظر خداوند و کتاب مقدّس از زنا میباشد، شکستن پیمان و عهد با خداوند است. وقتی شخصی زناکار است که پیمانی را نقض کند. خوب دقّت کنید! در رابطة بین دو کس، چنان چه رابطۀ نامشروعی برقرار گردد این یک گناه و ناپاکی و فساد جسم است، امّا منظور از زناکاری آنان به این جهت است که عاملین این گناه عهد و پیمان خود را با خدا و زوجۀ قانونی خود شکستهاند. با خدا از آن جهت گفته حکم کرده بود «زنا مکن»؛ و با زوجۀ خود از آن جهت که در پیمان نکاح، زن به شوهر خود بسته شده است و نمیبایست به دیگری بپیوندد.
زنی که شوهر دارد وقتی با کسی دیگر رابطۀ جنسی برقرار میکند، از آن جهت زناکار است که به شوهر خود خیانت کرده و پیمان خود را با او شکسته و وارد عمل یک تنی با دیگری شده است؛ زیرا آن زن برای شوهر خود پاک و مقدّس است. همچنین است برای دختر باکرهای که نامزد نموده، که اگر او نیز چنین نماید زناکار خواهد بود و حکم او با زن شوهردار یکی است. زنا به معنی خیانت و شکستن پیمان و قداست است. عمل او با هر شخص دیگری گناهِ فحشای جسم است، امّا گسترۀ زنا کمی فراتر از یک رابطۀ نامشروع جنسی است.
زناکاری وقتی بر کسی وارد آید، او علاوه بر فحشای بدن، شکنندۀ عهد و پیمان با دیگری نیز میگردد که امری مرتبط به روح نیز میشد. برای همین از این واژه برای زنان شوهردار استفاده میشود و برای زنان بیشوهر واژۀ فاحشه به کار میرود.
خداوند عیسی مسیح در موعظۀ بالای کوه فرمود: «27شنیدهاید که به اوّلین گفته شده است، زنا مکن. 28لیکن من به شما میگویم، هر کس به زنی نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا کرده است» ( متّی 5 : 27 – 28 ).
اگر منظور خدا و خداوند ما عیسی مسیح از زنا، مانند آن چه تمام مردم دنیا میاندیشند، به برقراری رابطۀ جنسی فقط بوده باشد، طبیعتاً با یک نظر شهوت انگیز انداختن به زنی، کسی وارد یک رابطۀ جنسی با او نمیگردد که بخواهیم بگوییم او زنا نموده است! و حال آن که خداوند، در خصوص چنین شخصی میفرماید «… در دل خود با او زنا کرده است.» این جا خداوند، نظر شهوت انگیز را به زنای در دل، مرتبط ساخته که امری روحانی میگردد.
مردی که به زنی به غیر از همسر خود نظر شهوت انگیز داشته باشد، در روح و فکر خود نسبت به شوهر آن زن خیانت یا به عبارتی زناکاری نموده، و همچنین میتواند بالعکس باشد برای زنان. این یک خیانت در دل است، نه جسم. همان گونه که زنا تنها گناهی است که در جسم حادث میشود و آن را با سایر گناهان متمایز میسازد، نظر شهوت انگیز نیز تنها گناهی است که چون در فکر آید شخص را مجرم میسازد. سایر گناهان که در فکر میباشد، تا به فعل انجام نرسد، هنوز جرم گناه محسوب نمیگردد.زنا در مفهوم کتاب مقدّسی به معنی شکستن عهد و پیمان و ناپاکی است.
شرایط نامزدی در مسیحیّت به چه صورت است؟
نامزدی یک قرارداد، یا شاید صحیحتر است بگوییم یک پیش قرارداد است بین دو شخص که تمایل به نکاح دارند، ولی حسب آموزههای کتاب مقدّسی دورهای کوتاه را جهت آماده شدن برای تشکیل زندگی مشترک در ارتباطی بسیار محدود نسبت به یک دیگر باید طی کنند.
در خصوص عدم ارتباط جنسی در دورانِ نامزدی، کتاب خروج به صراحت این را گوشزد میکند که بین نامزدها هیچ ارتباطی مانند زن و شوهر نباید برقرار گردد و با جنس مؤنّث به مانند دختران باید رفتار گردد: «9و هرگاه او را به پسر خود نامزد كند، موافق رسم دختران با او عمل نمايد» ( خروج 21 : 9 ). نامزد نمودن دلیلی بر آزاد بودن برای برقراری رابطۀ جنسی نیست بلکه مقطعی است برای آماده شدن جهت آغاز زندگی مشترک بین طرفین.
با نگاهی به دوران نامزدیِ مریم مادر عیسی، و یوسف شوهر مریم کاملاً مشهود است که هیچ ارتباطی جنسی بین آنان نبوده: «18امّا ولادت عيسي مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود، قبل از آن كه با هم آيند، او را از روحالقدس حامله يافتند» ( متّی 1 : 18 ).
پولس رسول در این خصوص میگوید: «2زيرا كه من بر شما غيور هستم به غيرت الهي؛ زيرا كه شما را به يك شوهر نامزد ساختم تا باكرهاي عفيفه به مسيح سپارم» ( دوّم قرنتیان 11 : 2 ). این آیه با آن که از یک بکارت و زنای روحانی صحبت میکند ولی اهمیّت عفیفه بودن را کاملاً آشکار میسازد، به همان قسم که عروس مسیح از مردان و زنان ایماندار هستند، پاکی و عفیف بودن جسم نیز شامل حال مردان و زنان است و تنها زنان را در بر نمیگیرد. امّا بکارت یعنی چه؟ یعنی به هیچ ایمان و باور و اعتقاد و رسوم امّتی خود را نجس نسازد و چیزی از رسوم امّتها در او یافت نشود، و برای مسیح مانند دختری باکره در کلام خدا امین و وفادار باشد.
به لحاظ محدودیّتهای نفسانی، ضروری است تا مدّت زمانِ دوران نامزدی بسیار کوتاه باشد، این دوران نباید طولانی گردد زیرا طولانی شدن این دوران اساساً دو لطمۀ بزرگ را برای طرفین به همراه خواهد داشت: 1- غریزۀ جنسی را شدیداً در آنان افزایش داده و بستر را برای گناه فراهم میسازد. 2- برکات روحانی را از ایشان دور ساخته و شاید مانع از آرامی گرفتن روحالقدس در آنان گردد، چون ذهن و فکرِ یک ایماندار را که میبایست فکرهای روحالقدس باشد، از او گرفته و تماماً درگیر مسایل جنسی میکند.
کلام خدا برای نکاحِ سریع، پس از نامزدی آن چنان اهمیّتی قائل شده که بسیاری از مسایل مهم اجتماعی دیگر را در اولویّتهای پس از آن قرار میدهد. حسب مکتوبات در کتاب مقدّس، اهمیّت این موضوع حتّی مقدّم بر میدان جهاد است. در کتاب تثنیّه مکتوب است: «7و كيست كه دخترى نامزد كرده، به نكاح در نياورده است، او روانه شده، به خانۀ خود برگردد، مبادا در جنگ بميرد و ديگرى او را به نكاح درآورد» ( تثنیّه 20 : 7 ).
نکتۀ دیگری که در آیات بالا جلب توجّه میکند، این است که نامزدی نیز مانند پیمان نکاحِ ازدواج یک قرارداد معتبر و رسمی است و میبایست در حضور شاهدینی اعلام گردد، که طبیعتاً یک پروسه را در بر میگیرد، از قبیل: اطّلاع والدین و قیّومین دو طرف، اطّلاع شبان و نهایتاً کلیسا، خواستگاری و در نهایت دریافت پاسخ مثبت.
1- کسانی که قصد نامزد نمودن را دارند لازم است تا پیش از آن با شبان و معلّم کلیسا صحبت نمایند تا از شرایط نامزدی و احیاناً موانع موجود برای آنان آگاه گردند.
2- در صورت نداشتن هیچ مانعی، با شخص مورد نظر صحبت کرده و از طریق والدین و قیّومین مبادرت به خواستگاری رسمی نماید.
3- پس از خواستگاری و پذیرش از طرف مقابل، مراتب به شبان کلیسا اطّلاع داده شود تا در کلیسا به طور رسمی نامزدی طرفین اعلام گردد.
4- در طول دوران نامزدی نباید هیچ ارتباط جنسی بین طرفین واقع گردد.
5- در طول دوران نامزدی بیان سخنان تحریک کنندۀ جنسی به گونهای که ذهن طرفین را منحرف نماید و در شخص ایجاد شهوت نماید ابراز نگردد. زیرا خداوند ما در این مورد به صراحت سخن گفته: «28ليكن من به شما ميگويم، هر كس به زني نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا كرده است» ( متّی 5 : 28 ).
6- مدّت زمانِ دوران نامزدی نباید طولانی گردد، به گونهای که طولانی بودن زمان در آنان گناه را شکل دهد. مدّت زمان نامزدی فرصت کوتاهی است برای کسانی که قصد ازدواج نمودهاند و میخواهند اسبابِ آغاز زندگی مشترک را با یک دیگر فراهم کنند. شخص تا زمانی که آمادگی ازدواج ندارد نباید کسی را به نامزدی خود درآورد، زیرا عامل گناه خواهد گردید.
7- روابطی خارج از شرایطی که کلام خدا به ما میآموزد، عملی غیر کتاب مقدّسی است، و ثمری جز گناه ندارد، نامزدی در غیر شرایط گفته شده، درست نیست و هوا و هوس خواهد بود و چنین ارتباطاتی در کلیسا نادرست و باید از آن اجتناب گردد.
حکم نامزدی با دختر باکره، مانند زن منکوحه شده است. یک پیمان معتبر در نزد خدا که تخطّی از موازینِ آن، مساوی با تاوانی است که برای زن منکوحه مقرّر میباشد. لذا برقراری رابطۀ نامشروع با او زناکاری محسوب خواهد شد.
کتاب تثنیّه در عهد عتیق احکام و شرایط آن را به وضوح اعلام میدارد: «23اگر دختر باکرهای به مردی نامزد شود و دیگری او را در شهر یافته، با او همبستر شود،24پس هر دو ایشان را نزد دروازۀ شهر بیرون آورده، ایشان را با سنگها سنگسار کنند تا بمیرند؛ امّا دختر را چون که در شهر بود و فریاد نکرد، و مرد را چون که زن همسایۀ خود را ذلیل ساخت، پس بدی را از میان خود دور کردهای.25امّا اگر آن مرد دختری نامزد را در صحرا یابد و آن مرد به او زور آورده، با او بخوابد، پس آن مرد که با او خوابید، تنها کشته شود.26و امّا با دختر هیچ مکن زیرا بر دختر، گناهِ مستلزم موت نیست، بلکه این مثل آن است که کسی بر همسایۀ خود برخاسته، او را بکشد،27چون که او را در صحرا یافت و دختر نامزد فریاد برآورد و برایش رهانندهای نبود.28و اگر مردی دختر باکرهای را که نامزد نباشد بیابد و او را گرفته، با او همبستر شود و گرفتار شوند.29آن که آن مرد که با او خوابیده است پنجاه مثقال نقره به پدر دختر بدهد و آن دختر زن او باشد، چون که او را ذلیل ساخته است و در تمامی عمرش نمیتواند او را رها کند» ( تثنیّه 22 : 23 – 28 ).
امّا دو آیۀ آخر ذکر شده از یک حکم بسیار جدیتر برای دختران باکرهای که نامزد کسی نیستند حکایت میکند. چنین دخترانی که به هر دلیلی با هر کسی وارد رابطۀ جنسی گردند، میبایست با او عقد نکاح ببندند و در تمام طول عمرشان نمیتوانند از او جدا شده و یا با کسی دیگر ازدواج نمایند. این حکم خدا است.
سخن پایانی آن که: نامزدی با یک دختر باکره، چیزی نیست که به راحتی بتوان از حیطة مقرّر برای آن عبور نمود و جدی نگرفت، و نیز نمیتوان به بهانههای واهی آن را فسخ نمود.
آیا فرد مسیحی میتواند با غیر مسیحی ازدواج کند؟
یک فرد مسیحی تحت هیچ شرایطی نمیتواند با شخصی غیر مسیحی وارد پیمان ازدواج گردد. پس اگر همان طور که کتاب مقدّس ایمانداران مسیحی را فرزندان نور و فرزندان خدا میخواند، این چنین نیز به آنان هشدار میدهد که: «14زير يوغ ناموافق با بيايمانان مشويد، زيرا عدالت را با گناه چه رفاقت و نور را با ظلمت چه شراكت است؟15و مسيح را با بليَعال چه مناسبت و مؤمن را با كافر چه نصيب است؟16و هيكل خدا را با بتها چه موافقت؟ زيرا شما هيكل خداي حي ميباشيد، چنان كه خدا گفت كه در ايشان ساكن خواهم بود و در ايشان راه خواهم رفت و خداي ايشان خواهم بود، و ايشان قوم من خواهند بود» ( دوّم قرنتیان 6 : 14 – 16 ).
بدن و تمام وجود هر فرد مسیحی به بهای بسیار سنگینِ خون خداوند عیسی مسیح، برای او خریداری شده. او به ازای نجات و رهایی نسل آدم از اسارت شیطان و مرگِ ابدی، جان خود را فدیه نمود، تا پس از آن، حیاتی که در او جریان دارد، به آن کسانی که او را به عنوان منجی و خداوند خود میپذیرند نیز جاری گردد؛ لذا مسیحیان برای خداوند تخصیص و مقدّس گردیدهاند. از این روی است که دیگر بر روح و جسم خود مالکیّتی ندارند و جانهای آنان متعلّق به خداوند خواهد بود.
پولس رسول این نکتۀ بسیار مهم را به کلیسا گوشزد نموده بود که پس از این دیگر هر فرد مسیحی به خود تعلّق ندارد بلکه مقدّس و از آن خداوند است: «19یا نمیدانید که بدن شما هیکل روحالقدس است که در شما است که از خدا یافتهاید و از آن خود نیستید؟20زیرا که به قیمتی خریده شدید، پس خدا را به بدن خود تمجید نمایید» ( اوّل قرنتیان 6 : 19 – 20 ).
پولس رسول باز در جایی دیگر به زنانی که شوهرانشان را از دست داده و از زیر پیمان ازدواج قبلی آزاد شدند، چنان چه قصد ازدواج مجدّد داشته باشند، اکیداً تذکّر میدهد تنها میتوانند با یک ایماندار مسیحی ازدواج نمایند: «39زن مادامي كه شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مرد آزاد گرديد تا به هر كه بخواهد منكوحه شود، ليكن در خداوند فقط» ( اوّل قرنتیان 7 : 39 ).
در عهد عتیق خدا قوم خود اسرائیل را از نکاح با اقوام دیگر، که بر ضد خدا قیام نموده بودند، منع نموده بود: «1چون يهوه، خدايت، تو را به زمينى كه براى تصرّفش به آن جا مىروى درآورد، و امّتهاى بسيار را كه حتِيان و جِرْجاشيان و اموريان و كنعانيان و فِرِزَّيان و حِوَّيان و يَبُوْسيان، هفت امّت بزرگتر و عظيمتر از تو باشند، از پيش تو اخراج نمايد.2و چون يهوه خدايت، ايشان را به دست تو تسليم نمايد، و تو ايشان را مغلوب سازى، آنگاه ايشان را بالكل هلاك كن، و با ايشان عهد مبند و بر ايشان ترحّم منما.3و با ايشان مصاهرت منما؛ دختر خود را به پسر ايشان مده، و دختر ايشان را براى پسر خود مگير.4زيرا كه اولاد تو را از متابعت من برخواهند گردانيد، تا خدايان غير را عبادت نمايند، و غضب خداوند بر شما افروخته شده، شما را به زودى هلاك خواهد ساخت» ( تثنیّه 7 : 1 – 4 ).
برخی از مفسّران چون نام این تعداد اقوام را در این جای کلام دیدند، با بهانه قراردادن این که این اقوام با اسرائیل سر دشمنی برداشته بودند، برای گذاشتن راه دررویی جهت ازدواج مسیحیان با غیر مسیحیان، چنین تعلیم دادهاند که منظور خدا از ازدواج ننمودن با اقوام دیگر، فقط این قومهای نامبرده شده است، و قوم او میتوانست با اقوامی دیگر به غیر از اینان نکاح نمایند. برگردان این تعلیم در مسیحیّت میشود: مسیحیان نیز میتوانند با مذاهبی که با مسیحیّت دشمنی ندارند ازدواج کنند!
این یک تعلیم کاملاً اشتباه است. باید این را در نظر بگیرید که تنها این قومها بودند که در مسیر حرکت اسرائیل قرار داشتند، و اسرائیل به تمام دنیا سیر و گذر نکرد تا با قومهای دیگر مواجه شود تا خدا ذکر نامی از آنها نیز بنماید. هیچ کس نامی را بیهوده به زبان نمیآورد که در آن سود و ضرری برایش ندارد!
این که چگونه باید دانست، که آیا منظور خدا، فقط همین اقوام نامبرده شده است یا تمام امّتهای جهان، نحمیا در کتاب خود این مسئله را آشکار میکند: «30و اين كه دختران خود را به اهل زمين ندهيم و دختران ايشان را براي پسران خود نگيريم» ( نحمیا 10 : 30 ). وقتی گفته میشود اهل زمین، یعنی تمام اقوام و مللی که در مسیح نباشند؛ لذا باید دانست که ازدواج در کلیسا، یک امر کاملاً داخلی است.
عمل یک تنی به چه معنی است؟
نکاح به همان گونه که کتاب مقدّس به ما میآموزد یک پیوند جسمانی بین دو کس میباشد. خداوند عیسی مسیح در جواب به فریسیان که آمده بودند تا او را از بابت طلاق تجربه نمایند، فرمود که به واسطة نکاح بین دو کس آن دو با هم یک تن محسوب میگردند: «3پس فريسيان آمدند تا او را امتحان كنند و گفتند: آيا جايز است مرد، زن خود را به هر علّتي طلاق دهد؟4او در جواب ايشان گفت: مگر نخواندهايد كه خالق در ابتدا ايشان را مرد و زن آفريد،5و گفت از اين جهت مرد، پدر و مادر خود را رها كرده، به زن خويش بپيوندد و هر دو يك تن خواهند شد؟6بنابراين بعد از آن دو نيستند بلكه يك تن هستند. پس آن چه را خدا پيوست انسان جدا نسازد» ( متّی 19 : 3 – 6 ).
این سخن امین است. موسی برای اوّلین بار در باب دوّم کتاب پیدایش به این نکته اشاره کرده بود: «24از اين سبب مرد پدر و مادر خود را ترک كرده، با زن خويش خواهد پيوست و يک تن خواهند بود.» ( پیدایش 2 : 24 ).
پولس رسول نیز با توجّه به گفتۀ خداوند عیسی مسیح و مکتوبِ در باب دوّم کتاب پیدایش عنوان میدارد: «31از اين جا است كه مرد پدر و مادر را رها كرده، با زوجۀ خويش خواهد پيوست و آن دو يك تن خواهند بود» ( افسسیان 5 : 31 ).
عمل یک تنی تنها مربوط به نکاح، حسب خطبۀ عقد نیست، بلکه هر گونه ارتباط جنسی بین دو کس وقتی برقرار گردد، موجب اتّحاد در یک تنی خواهد شد، حال با هر عنوان و شکلی، حتّی خارج از پیمان ازدواج، مانند زناکاری و غیره. پولس به این نکته نیز صحّه گذاشته و در خصوص آن هشدار میدهد: «16آيا نميدانيد كه هر كه با فاحشه پيوندد، با وي يك تن باشد؟ زيرا ميگويد، هر دو يك تن خواهند بود» ( اوّل قرنتیان 6 : 16 ).
لذا چون خدا بر یک جان حکم کند، بر جان پیوسته به او نیز حکم جاری خواهد بود. و نیز همچنین است برای کسی که در روح با خدا پیوند بخورد، با او یک روح خواهد شد و صاحب حیات وی خواهد گردید: «17لیکن کسی که با خداوند پیوندد یک روح است» ( اوّل قرنتیان 6 : 17 ).
از این روی است که تمام نسل آدم که حسب آمیزش در باغ عدن متولّد گردیدهاند در جسم محکوم به مرگ گردیدند چنان که خدا به آدم گفت: «17و به آدم گفت: چون که سخن زوجهات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده، گفتم از آن نخوری، پس به سبب تو زمین ملعون شد، و تمام ایّام عمرت از آن با رنج خواهی خورد.18خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزههای صحرا را خواهی خورد،19و به عرق پیشانیات نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی، که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت» ( پیدایش 3 : 17 – 19 ).
امّا فیض خدا در خداوند عیسی مسیح، در پیوند روحانی با روحالقدس است که وقتی جسم بمیرد و به خاک برگردد، نفس و روح در پیوند روحانی با خدا، حیات ابدی را بیابد. لذا پیوند جسمانی ضامن حیات ابدی نیست تا در آن تقدّسی بوده باشد، بلکه حیات و تقدّس تنها در پیوند روحانی با روحالقدس است.
حال با توجّه به هشدارهای کتاب مقدّس نتیجه حاصل میشود که هرگاه زنی به هر دلیل و عنوانی، چنان چه با مردی درآمیزد و عمل یک تنی بین آنان صورت گیرد، آن زن نمیتواند به غیر از آن مرد، به عقد نکاح کسی دیگر درآید. حتّی اگر خطبۀ عقد بین او با دیگری منعقد گردد، باطل بوده و چنان چه رابطۀ جنسی برقرار نماید به حکم زناکاری برای او خواهد بود.
شرایط زندگی با زوج بیایمان به چه صورت است؟
یکی از رایجترین پرسشهایی که در کلیساها بسیار مطرح میگردد، مربوط به ادامۀ زندگی یک ایماندار با بیایمان است. غالباً همیشه این پرسش از سوی کسانی است که به تازگی به مسیح ایمان آوردند ولی همسرانشان همچنان بیایمان میباشند. به هیچ وجه یک ایماندار مسیحی نمیتواند با شخص بیایمانی ازدواج نماید. اگر کسی مبادرت به این عمل نماید، از زیر سایة خدا خارج شده و حکم او در کلیسا اخراج برای همیشه خواهد بود.
امّا اگر پیوند ازدواج او پیش از ایمان آوردن به مسیح باشد، موضوع فرق خواهد کرد. کتاب مقدّس میآموزد که: «4نكاح به هر وجه محترم باشد و بسترش غير نجس زيرا كه فاسقان و زانيان را خدا داوري خواهد فرمود.» ( عبرانیان 13 : 4 )
پولس رسول نیز حسب اجازۀ اجتهاد خود در این خصوص میگوید: «12و ديگران را من ميگويم نه خداوند كه اگر كسي از برادران زني بيايمان داشته باشد و آن زن راضي باشد كه با وي بماند، او را جدا نسازد.13و زني كه شوهر بيايمان داشته باشد و او راضي باشد كه با وي بماند، از شوهر خود جدا نشود.14زيرا كه شوهر بيايمان از زن خود مقدّس ميشود و زن بيايمان از برادر مقدّس ميگردد و اگر نه اولاد شما ناپاك ميبودند، لیكن الحال مقدّسند» ( اوّل قرنتیان 7 : 12 – 14 ).
پولس کلاً فضای ایمانداری را با فضای بیایمانی مجزّا میدانسته و از این امر نیز آگاه بود که آمدن کسی از بیایمانی به ایمانِ به مسیح، شرایطی سخت و ناخوشایند اجتماعی برای او به همراه خواهد داشت، و حتّی در امورات دینی نیز میتواند باعث بروز چالشهای بزرگی برای او گردد. لذا به این دسته از ایمانداران توصیه نمود که: «20هر کس در هر حالتی که خوانده شده باشد، در همان بماند» ( اوّل قرنتیان 7 : 20 ).
حال با توجّه به محترم بودن امر نکاح، بهترین حکمی که برای این دسته از ایمانداران میتوان داشت، همان حکمی است که پولس رسول در باب هفتم رسالۀ اوّل قرنتیان نموده است. این کلام رسول خداوند عیسی مسیح، و امین است.
لزومی ندارد شخصی به خاطر وسواسهای ذهنی خود، با همسر بیایمانی که میخواهد زندگی مشترکشان را حفظ نماید، سر ناسازگاری و جدایی بردارد. او میتواند همچنان به زندگی خود ادامه دهد. در چنین شرایطی جسم یک تن میباشد که حسب حکم خدا در باغ عدن، بدن تمام آدمیان میبایست به خاک برگردد؛ امّا روح و نفس که میبایست وارثین ملکوت خدا گردند، تنها به واسطۀ پیوند با روحالقدس است که صاحب حیات جاودانی خواهند شد. مگر این که زوج بیایمان درخواست جدایی کند که در آن صورت زوج ایماندار مجاز به جدایی میباشد.
شرایط ازدواج مجدّد در مسیحیت به چه صورت است؟
بسیار پیش خواهد آمد که یکی از زوجین از دنیا رفته و یا کار بین دو زوج به جدایی کشیده شود. در این شرایط حکم برای ازدواج مجدّد با شخصی دیگر چگونه است؟ قطعاً در این جا حکم برای مرد و زن متفاوت خواهد بود. در هیچ کجای کتاب مقدّس برای ازدواج مجدّد مرد محدودیّتی وجود ندارد، مگر در یک مورد.
امّا برای ازدواج مجدّدِ یک زن موضوع کاملاً به گونهای دیگر است، و زن با داشتن تنها شرایط است که میتواند مجدّداً ازدواج نماید و خارج از این دو شرط لازم، اجازه نکاح مجدّد ندارد و باید مجرّد بماند. در خارج از این دو شرایط اگر با هر کسی ازدواج نماید، باطل و زناکار خواهد بود.
پولس رسول به لحاظ اهمیّت این مسئله دو بار در رسالاتش به این موضوع اشاره و حکم نموده است. او در رسالۀ رومیان، با اشاره به قانون شریعت، قویاً اعلام میدارد: «1اي برادران آيا نميدانيد ( زيرا كه با عارفين شريعت سخن ميگويم ) كه مادامي كه انسان زنده است، شريعت بر وي حكمراني دارد؟2زيرا زن منكوحه بر حسب شريعت به شوهرِ زنده بسته است، امّا هرگاه شوهرش بميرد، از شريعتِ شوهرش آزاد شود.3پس مادامي كه شوهرش حيات دارد، اگر به مرد ديگر بپيوندد، زانيه خوانده ميشود. لیكن هرگاه شوهرش بميرد، از آن شريعت آزاد است كه اگر به شوهري ديگر داده شود، زانيه نباشد» ( رومیان 7 : 1 – 3 ).
این حکم ربطی به عهد عتیق و عهد جدید ندارد و ساقط شدنی در بین دو عهدین نیست. هرگز این حکم شکسته و باطل نمیگردد. زنی که به نکاح کسی درآمده هرگز و با هر دلیلی که از شوهرش جدا گردد، در جسم منفک از شوهرش نخواهد شد. حسب کلام مکتوب در کتاب مقدّس، او همیشه به شوهرش پیوند خورده است. او تا زمانی که شوهرش در قید حیات باشد هرگز نمیتواند با دیگری ازدواج کند. و تنها در صورت فوت او میباشد که از قید یک تنی با شوهرش رها شده و میتواند مجدّداً به نکاح دیگری درآید.
امّا باز نمیتواند به هر کسی که دل او خواست، بپیوندد. شوهر او نیز باید یک شرط مهم را داشته باشد. حتماً لازم است تا او نیز یک ایماندار مسیحی باشد. پولس به این نکتۀ مهم نیز تأکید میکند که: «39زن مادامي كه شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مُرد آزاد گرديد تا به هر كه بخواهد منكوحه شود، ليكن در خداوند فقط» ( اوّل قرنتیان 7 : 39 ).
نکتۀ مهم: این شرط فقط برای زنانی که میتوانند ازدواج مجدّد کنند نیست. بلکه هر مردی که قصد ازدواج مجدّد دارد نیز میبایست فقط با زنی ازدواج نماید که یک ایماندار مسیحی است. این قانون فقط برای ازدواج مجدّد نیست، بلکه کلام خدا و قانون مسیحیّت است که هر ایماندار مسیحی فقط میتواند با یک ایماندار مسیحی ازدواج نماید.
زندگی هر انسانی تا پیش از ایمان به مسیح، در گناه و بطالت و اسارت شیطان است که او را به سوی مرگ ابدی میبرد. ایمان به مسیح شخص را وارد یک تولّد تازه و حیاتی نو میگرداند که این بار دیگر نه از ذرّیّت آدم بلکه از ذرّیت خدا خواهد بود.
«3یا نمیدانید که جمیع ما که در مسیح عیسی تعمید یافتیم، در موت او تعمید یافتیم؟4پس چون که در موت او تعمید یافتیم، با او دفن شدیم تا آن که به همین قسمی که مسیح به جلال پدر از مردگان برخاست، ما نیز در تازگی حیات رفتار نماییم.5زیرا اگر بر مثال موت او متّحد گشتیم، هر آینه در قیامت وی نیز چنین خواهیم شد.6زیرا این را میدانیم که انسانیّت کهنه ما با او مصلوب شد تا جسد گناه معدوم گشته، دیگر گناه را بندگی نکنیم.7زیرا هر که مُرد، از گناه مبرّا شده است» ( رومیان 6 : 3 – 7 ).
توجّه کنید! این بسیار مهم است! تولّد تازه تنها با تعمید روحالقدس امکان مییابد. ایمان به مسیح و دوری نمودن از گناه تنها آغاز و روندی برای ورود به حیاتی نو در خداوند و تولّد تازه است. شخص تا زمانی که تعمید روحالقدس را نگرفته باشد، هنوز همان انسان قبلی است. او هنوز فرزند خدا محسوب نمیشود چون روح خدا هنوز در او قرار نگرفته و تولّدی روحانی نیافته تا تبدیل به شخصی دیگر گردد.
ایمان و اعتراف شخص را وارد مرحلۀ گزینش برای ملکوت خدا میکند، امّا او را داخل آن نمیگرداند، و این را نیز به یاد داشته باشید که شیاطین نیز ایمان دارند که خداوند عیسی مسیح پسر خدا است، امّا همچنان برای هلاکت مقرّر میباشند.
حسب کلام خداوند زن مطلّقه مادامی که شوهرش در قید حیات است نمیتواند مجدّداً ازدواج کند، لذا حکمی که اکنون میشنوید برای این دسته از زنان مسیحی نیست، بلکه برای آن دسته از زنانی است که در طبیعت گذشتۀ انسانی خود که کلاً همه چیز در بطالت بوده، و هنوز به مسیح ایمان نیاورده بودند میباشد که از شوهر خود به هر دلیلی جدا شدهاند.
اگر چنین زنی بعد از طلاق از شوهرش با مژدۀ خوش انجیل آشنا گردد و به او ایمان بیاورد، و از سوی خدا تعمید روحالقدس را نیز بیابد، او از موت به حیات منتقل شده و دارای زندگی و شخصیّتی دیگر در خداوند خواهد شد. لذا او میتواند در زندگی تازهای که از خداوند بر روی زمین یافته ازدواج نماید، امّا فقط در خداوند و با یک ایماندار مسیحی.
کتاب مقدّس در چه مواقعی اجازه جدایی بین زن و مرد را میدهد؟
تنها در چند مورد کتاب مقدّس اجازۀ جدایی میدهد.
اوّل) اگر یکی از زوجین بیایمان باشد یعنی از قوم خدا، مسیحی نباشد، اگر بیایمان خواستار جدایی باشد، طرف ایماندار میتواند از او جدا شود، امّا طرف ایماندار اجازۀ جدایی ندارد: «15امّا اگر بيايمان جدايي نمايد، بگذارش كه بشود زيرا برادر يا خواهر در اين صورت مقيّد نيست و خدا ما را به سلامتي خوانده است» ( اوّل قرنتیان 7 : 15 ).
امّا پولس رسول کسانی را که در چنین شرایطی هستند به جدایی اجبار نمیکند بلکه سفارش به با هم بودن و سازگاری دارد: «12و ديگران را من ميگويم نه خداوند كه اگر كسي از برادران زني بيايمان داشته باشد و آن زن راضي باشد كه با وي بماند، او را جدا نسازد.13و زني كه شوهر بيايمان داشته باشد و او راضي باشد كه با وي بماند، از شوهر خود جدا نشود.14زيرا كه شوهر بيايمان از زن خود مقدّس ميشود و زن بيايمان از برادر مقدّس ميگردد و اگر نه اولاد شما ناپاك ميبودند، لیكن الحال مقدّساند» ( اوّل قرنتیان 7 : 12 – 14 ).
در این جا یک نکته بسیار مهم را نیز متوجّه باشید که ازدواج در بیایمانی ازدواجی نیست که خدا پیوسته باشد. آن چه خدا پیوست، پیمان عقد نکاحی است که در نام حقیقی خداوند منعقد شده باشد، نه در هیچ نام دیگری. عقد نکاح در زیر هر نام دیگری را نمیتوان به پیوند خداوندی نسبت داد.
دوّم) اگر زن زنا کرده باشد، مرد میتواند او را از خود جدا سازد چنان که خداوند عیسی مسیح میفرماید: «32ليكن من به شما ميگويم، هر كس به غير علّت زنا، زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او ميباشد و هر كه زن مُطلّقه را نكاح كند، زنا كرده باشد» ( متّی 5 : 32 ).
خداوند عیسی مسیح فقط برای پیروان خود یک حکم گذاشته، زنا؛ به غیر علّت زنا هیچ کس اجازه ندارد از زن خود جدا شود؛ همین، تمام شد. جای هیچ صحبت و نظر و تفسیر دیگری نیست. غیر از این هر چیز دیگر باطل است.
خداوند فرمود: «باعث زنا کردن او میباشد.» و در کل هر کس زن مطلّقه را نکاح کند زناکار خواهد بود! چرا؟ زنِ نکاح کرده در عهد و پیمان شوهر خود است، وقتی با دیگری زنا کند آن عهد و پیمان را شکسته و با شخص زناکار وارد یک پیمان حرام شده، لذا او زانیه است. امّا اگر به غیر علّت زنا شوهرش او را از خود جدا نماید، زن زانیه نیست ولی چنان که به دیگری بپیوندد زناکار خواهد بود و هر کسِ دیگری هم که با او نکاح کند زنا نموده است. چرا؟ چون: «39زن مادامي كه شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مُرد آزاد گرديد تا به هر كه بخواهد منكوحه شود، ليكن در خداوند فقط» ( اوّل قرنتیان 7 : 39 ).
زنی که از شوهرش جدا شود تا زمانی که شوهرش زنده است اجازة نکاح ندارد زیرا پیمان ازدواج او ابدی است زیرا در دنیا با او یک تن هست و تنها وقتی شوهرش بمیرد از قید پیمان ازدواج آزاد شده و میتواند به دیگری بپیوندد.
«1اي برادران آيا نميدانيد، زيرا كه با عارفين شريعت سخن ميگويم، كه مادامي كه انسان زنده است، شريعت بر وي حكمراني دارد؟2زيرا زن منكوحه بر حسب شريعت به شوهرِ زنده بسته است، امّا هرگاه شوهرش بميرد از شريعتِ شوهرش آزاد شود.3پس مادامي كه شوهرش حيات دارد، اگر به مرد ديگر بپيوندد، زانيه خوانده ميشود. لیكن هرگاه شوهرش بميرد از آن شريعت آزاد است كه اگر به شوهري ديگر داده شود، زانيه نباشد» ( رومیان 7 : 1 – 3 ).
برای قطع ارتباط بین زوجین، کتاب مقدّس از دو عبارت مختلف استفاده میکند. هر کدام معنی متفاوتی با دیگری دارد ولی خدا از هر واژه در جایگاه درست خود استفاده نموده است: 1- طلاق. 2- جدایی.
طلاق به معنی: بیزاری، فسخ کردن عقد نکاح، رها شدن زن از قید نکاح است. امّا جدایی به معنی: فاصله گرفتن و دور شدن است. در طلاق پیمان نکاح منفک میگردد ولی در جدایی پیمان نکاح بر جای خود برقرار است فقط طرفین از هم جدایی میگزینند. خدا میفرماید: از طلاق نفرت دارم نه از جدایی زیرا یک تنی زوجین در میان است؛ عیسی خداوند نیز به خاطر علّت زنا، اجازه به جدایی داد نه طلاق زیرا در جدایی پیمان نکاح و یک تنی همچنان برقرار است. در هیچ کجای عهد جدید وقتی جدایی مجاز شده، از عبارت طلاق استفاده نگردیده است.
متأسّفانه بسیاری از معلّمین کذبه به علّت عدم مسح خدمتِ آسمانی، در خصوص این موضوع، کلیساها را به اشتباهی هولناک میبرند و رجاسات و فجایعِ بسیاری را در کلیسا وارد میکنند.
وقتی خدا میگوید: «از طلاق نفرت دارم.» محال ممکن است اجازه به جاری شدن طلاق دهد.
آیا شرایط ازدواج خادمین با سایر اعضا فرق دارد؟
در عهد عتیق شرایط ازدواج برای کاهنان کمی متفاوت و سختتر بوده. کسانی که خدمت کهانتی داشتند مجاز نبودند تا به هر کسی بپیوندند. در کتاب لاویان باب بیست و یکم، در خصوص احکام مربوط به کاهنان آورده شده که آنان از نکاح با زن زناکار، زن مطلّقه، و بیوهها منع شده بودند. و برای نکاح تنها مجاز به ازدواج با دختری باکرهای از قوم، یا بیوۀ کاهنی دیگر بودند.
« 7زن زانيه يا بيعصمت را نكاح ننمايند، و زن مطلّقه از شوهرش را نگيرند، زيرا او براي خداي خود مقدّس است …13و او زن باکرهای نکاح کند.14و بيوه و مطلّقه و بيعصمت و زانيه، اينها را نگيرد، فقط باكرهاي از قوم خود را به زني بگيرد» ( لاویان 21 : 7 و 13 – 14 ). در آیة هفتم منظور از عبارت مقدّس برای خدا، کاهن است نه زن.
در کتاب حزقیال نیز این حکم را مجدّداً میبینیم، البتّه افزون بر این که در این جا به بیوة کاهن نیز اشاره شده است. امّا مطلقاً با هیچ بیوه یا زن مطلّقه و زن زناکاری اجازۀ نکاح نداشته زیرا به نثر صریح در کلام آورده شده است: «22و زن بيوه يا مطلّقه را به زني نگيرند، بلكه باكرهاي كه از ذرّيّت خاندان اسرائيل باشد يا بيوهاي را كه بيوۀ كاهن باشد بگيرند» ( حزقیال 44 : 22 ).
حال این در عهد جدید و در مسیحیّت چگونه است؟ امّا لازم است یک هشدار بسیار جدی به آن دسته از خادمینی داده شود که همیشه سعی در کهانتی نشان دادن جایگاه خود دارند و خود را کاهنان خدا در کلیسا میدانند. کسانی که در خصوص نقش خود در کلیسا به عنوان خدمتهای کهانتی معتقد و معترفند، حسب شهادت دهانشان بر ایشان حکم خواهد شد.
چنین خادمینی که خود را در جایگاه کهانتی قرار میدهند، به جز ازدواج با دختری باکره در کلیسا، یا بیوۀ یکی از خدّام مسح شدۀ خداوند که نقشی کهانتی داشته و دیگر در قید حیات نباشد، اجازة ازدواج با هیچ زن دیگری را ندارند و اگر مبادرت به این کار کنند زناکار خواهند بود.
خادمین مدّعی نمیتوانند هر جا که برایشان صرف داشت، خود را خادمین کهانتی معرّفی کنند و هر کجا که منفعتی نبود، با توجیه کلام خدا، آن را منحرف سازند. به هر کس حسب شهادت دهانش حکم خواهد شد.
حکم زناکاری با زن زانیه و دختره باکره چیست؟
ازدواج امری است به غیر از زناکاری. عمل نکاح باید در چهارچوب قراردادی به نام ازدواج یا همان نکاح دائمی صورت بگیرد. و در غیر این صورت شخص خود را به تن شخص دیگری نجس میسازد که با او در پیمان ازدواج نبوده: «4نكاح به هر وجه محترم باشد و بسترش غير نجس زيرا كه فاسقان و زانيان را خدا داوري خواهد فرمود» ( عبرانیان 13 : 4 ).
عمل آمیزش جنسی، حسب کلام خدا در بین دو طرف ایجاد یک تنی در جسم انسانی میکند، چه بر حسب قانون خدا به صورت عقد نکاح برقرار گردد و یا خارج از قانون خدا، با ارتکاب به عمل فسق یا زنا منعقد گردد. در هر شکلی که باشد، عمل آمیزش دو شخص را به یک دیگر پیوند میزند و یک تن محسوب میگرداند.
حال اگر شخصی تن به زناکاری دهد با آن زن زانیه در جسم پیوند خورده و در نظر خدا نیز آن دو یک تن محسوب میگردند: «16آيا نميدانيد كه هر كه با فاحشه پيوندد، با وي يك تن باشد؟ زيرا ميگويد، هر دو يك تن خواهند بود.» ( اوّل قرنتیان 6 : 16 )
متأسّفانه دیده شده بسیاری، از این آیه و آیات هم راستا با آن به سادگی میگذرند. زنان زانیه بدن خود را نجس میسازند و هرگز نمیتوانند با کسی ازدواج نمایند تا زمانی که تمام آنانی که با او زنا نمودهاند از حیات دنیا رفته باشند. زیرا همان حکم زن مطلّقه بر آنان نیز جاری است. آنان اجازۀ ازدواج با دیگران را ندارند، چون اگر این کار را بکنند، همان گناه باغ عدن را مرتکب شده و گناهِ تلف نمودن جان کسی که با او ازدواج نمودهاند نیز بر آنان است.
کلام خدا به ما میآموزد که زن زانیه تنها میتواند با کسی که با او زنا نموده ازدواج نماید، به شرط آن که به غیر از او، هرگز با کس دیگری زناکاری نکرده باشد، که در غیر این صورت میباید توبه نموده و مجرّد بماند، تا از ملکوت خدا باز نماند.
پولس رسول هشدار میدهد: «18از زنا بگريزيد. هر گناهي كه آدمي ميكند بيرون از بدن است، لیكن زاني بر بدن خود گناه ميورزد» ( اوّل قرنتیان 6 : 18 ).
و امّا در خصوص دختر باکرهای که تن به فسق داده، این دختر با این که، حتّی در پیمان نامزدی کسی نبوده امّا چون مبادرت به برقراری ارتباط جنسی با کسی نموده نمیتواند به غیر از آن شخص، با کسی دیگر ازدواج نماید. در این خصوص نیز خدا حکمی روشن داده و حسب این حکم مرد زناکار میبایست آن دختر را به نکاح خود درآورد: «16اگر كسي دختري را كه نامزد نبود فريب داده، با او هم بستر شد، البتّه ميبايد او را زن منكوحه خويش سازد» ( خروج 22 : 16 ).
فعل”میباید”فعلی است امری و حکایت از اجبار به گردن نهادن به این حکم دارد. پسران و دخترانِ جوان میبایست بسیار هوشیار و مراقب باشند، تا به وسوسههای نفسانی گرفتار نشوند و تن خود را به خاطر هوسهای زودگذر نجس ننمایند؛ زیرا به هر دلیلی که مبادرت به چنین عملی نمایند، این حکم بر آنان جاری و ساقط شدنی نیست.
خداوند در این خصوص باز تأکید میکند و اضافه میدارد، نکاحی که حسب این حکم جاری شود، تا پایان عمر طرفین، به هیچ دلیلی، گسستنی نیست: «28و اگر مردى دختر باكرهاي را كه نامزد نباشد بيابد و او را گرفته، با او همبستر شود و گرفتار شوند،29آن كه آن مرد كه با او خوابيده است پنجاه مثقال نقره به پدر دختر بدهد و آن دختر زن او باشد، چون كه او را ذليل ساخته است و در تمامى عمرش نمىتواند او را رها كند» ( تثنیّه 22 : 28 – 29 ).
حکم ازدواج با زن مطلّقه چیست؟
مانع مهم دیگر برای ازدواج، ممنوعیّت نکاح مردی با زنی که از شوهر خود جدا شده، میباشد. زن منکوحه مادامی که شوهر او در قید حیات باشد به وی پیوسته است؛ لذا طلاق دادن زنی که حسب نیاز طبیعی جنسی به شوهرش نیاز دارد، و در صورت طلاق میبایست در تجرّد زندگی کند، یک بیانصافی به آن میباشد، و شاید موجب انحراف و زناکاری او گردد.
خداوند عیسی مسیح خطاب به مردانی که به دلایلی مختلف در صدد طلاق دادن همسران خود و نکاح با زنان دیگر هستند، هشدار میدهد: «11بديشان گفت: هر كه زن خود را طلاق دهد و ديگري را نكاح كند، بر حق وي زنا كرده باشد» ( مرقس 10 : 11 ).
چرا”بر حق وی زنا نموده؟”اوّلاً باید این را بدانید که زنا، در معنی دنیوی به معنی نقض پیمان نکاح با زن است. وقتی مردی به خاطر نکاح با زن دیگری، زن خود را طلاق دهد در حق او بیسبب نقض پیمان میکند. به زبان سادهتر در حق زن خود زنا ( نقض پیمان نکاح ) کرده است.
خداوند در ادامه، همین وضعیّت را برای زنان نیز قائل شده، و به زنی که با میل خود از شوهرش جدا گردد و به نکاح دیگری درآید، او را زناکار معرّفی نموده، زیرا زن تا زمانی که شوهرش زنده است به او بسته میباشد و اساساً هیچ حکم طلاقی این یک تنی را منفک نمیکند: «12و اگر زن از شوهر خود جدا شود و منكوحه ديگري گردد، مرتكب زنا شود» ( مرقس 10 : 12 ).
لوقا این حکم خداوند را از منظری دیگر به نگارش درآورده و در انجیل خود از زبان خداوند چنین روایت مینماید که هرگاه مردی، زنی مطلّقه از شوهرش را به عقد نکاح خود درآورد با او زنا نموده است، زیرا با نکاح کردنِ زنِ مطلّقه، باعث نقض پیمان یک تنی بین آن زن و شوهرش شده: «18هر كه زن خود را طلاق دهد و ديگري را نكاح كند زاني بُوَد و هر كه زن مطلّقۀ مردي را به نكاح خويش درآورد، زنا كرده باشد» ( لوقا 16 : 18 ).
اگر زن از شوهر خود جدا گردد این مانع تنها زمانی برداشته میشود که شوهرش دیگر در قید حیات نباشد زیرا: «39زن مادامي كه شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مُرد آزاد گرديد تا به هر كه بخواهد منكوحه شود، ليكن در خداوند فقط» ( اوّل قرنتیان 7 : 39 ). و پس از آن نیز چنان چه قصد ازدواج نماید، تنها میتواند با مردی در ایمان به خداوند ازدواج نماید. ولی برای مرد زمانی چنین حکمی صدق میکند که او زن خود را از خود، برای نکاح با دیگری جدا سازد؛ که اگر مرد مسبب باشد، در طلاق دادن او و نکاح با دیگری، در حق زن نخستِ خود زناکاری و نقض پیمان نموده است.
این نکتۀ مهم را باید ذکر کنم که چنین مردی، در هر صورتی که از زن خود جدا شود و به دیگری بپیوند، با زن منکوحۀ دوّمی زناکار محسوب نمیشود زیرا با او وارد یک پیمان ازدواج شده که برای مردان جایز است. آن فعل زناکاری که خداوند به آن اشاره نموده، در حق زن اوّلی است که حسب بیمهری مرد، از شوهرش جدا شده و مورد نقض پیمان گردیده.
حکم ازدواج با محارم چیست؟
یکی از کریهترین نوع نکاح، پیوند با محارم خونی است که از زمان اعطای شریعت به موسی تا به انتهای عالم، خدا نفرت و کراهت خود را از آن اعلام داشته است.
ازدواج با محارم، ممنوع و باطل است. محارم هر شخصی عبارت است از: پدر و مادر و والدین خود و اولاد والدین خود و اولاد طبقۀ اوّل اجداد و جدات خود، مادر زن یا مادران و یا دختران آنها، پدر شوهر یا پدران و یا پسران آنها.
کلام خدا در این خصوص میفرماید: «6هيچ كس به احدي از اقرباي خويش نزديكي ننمايد تا كشف عورت او بكند. من يهوه هستم.7عورت پدر خود يعني عورت مادر خود را كشف منما؛ او مادر تو است. كشف عورت او مكن.8عورت زن پدر خود را كشف مكن. آن عورت پدر تو است.9عورت خواهر خود، خواه دختر پدرت، خواه دختر مادرت چه مولود در خانه، چه مولود بيرون، عورت ايشان را كشف منما.10عورت دختر پسرت و دختر دخترت، عورت ايشان را كشف مكن، زيرا كه اينها عورت تو است.
11عورت دختر زن پدرت كه از پدر تو زاييده شده باشد، او خواهر تو است كشف عورت او را مكن.12عورت خواهر پدر خود را كشف مكن، او از اقرباي پدر تو است.13عورت خواهر مادر خود را كشف مكن، او از اقرباي مادر تو است.14عورت برادر پدر خود را كشف مكن، و به زن او نزديكي منما. او ( به منزلۀ ) عمّۀ تو است.15عورت عروس خود را كشف مكن، او زن پسر تو است. عورت او را كشف مكن.16عورت زن برادر خود را كشف مكن. آن عورت برادر تو است.17عورت زني را با دخترش كشف مكن. و دختر پسر او يا دختر دختر او را مگير، تا عورت او را كشف كني. اينان از اقرباي او مي باشند و اين فجور است.18و زني را با خواهرش مگير، تا هيويه او بشود، و تا عورت او را با وي مادامي كه او زنده است، كشف نمايي» ( لاویان 18 : 6 – 18 ).
حکم ازدواج با مرد زن دار چیست؟
امروزه در کلیساها مردی اجازه داشتن دو همسر هم زمان یا بیشتر را ندارد. علاوه بر آن قوانین برخی از کشورها نیز چنین اجازهای نمیدهند.کلیساها با استناد به آیۀ معروف در پیدایش باب دوّم که میفرماید: «24از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود» ( پیدایش 2 : 24 ).
و نیز آن سخن پولس که در حق اسقفها و شمّاسان فرموده بود: «2پس اسقف باید بیملامت و صاحب یک زن و هوشیار و خردمند و صاحب نظام و مهماننواز و راغب به تعلیم باشد» ( اوّل تیموتاؤس 3 : 2 ). و همچنین: «12و شمّاسان صاحب یک زن باشند و فرزندان و اهل خانۀ خویش را نیکو تدبیر نمایند» ( اوّل تیموتاؤس 3 : 12 ). بیان میدارند که در مسیحیّت فقط تک همسری جایز است. زیرا خدا آدم و حوّا را مفرد آفریده بود، یعنی برای آدم فقط یک زن ساخت. و پولس نیز فقط به داشتن یک زن حکم داده است. آیا این تعلیم درست است؟
امروزه برای کلیسا مکشوف شده که خدا به غیر از آدم انسانهای دیگری نیز از جنس فقط مذکّر ساخته بود. وقتی آدم حوّا را دید، برای نامگذاری او چه گفت؟ «23و آدم گفت: همانا این است استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم، از این سبب”نسا” نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد» ( پیدایش 2 : 23 ). اگر حرف اوّل و آخر نام “انسان”را برداریم میشود”نسا”و این نام از نام انسان بیرون آمد، همان گونه که حوّا نیز از وجود آدم بیرون آمد. حکمت و دلیل این خلقت مربوط به اسرار کتاب پیدایش میشود که به آن کاری نداریم.
امّا به این نکته دقّت کنید! آدم نام حوّا را از نام خودش که آدم بود اقتباس نکرد بلکه از نام گونۀ انسانی، این نامگذاری به خواننده میفهماند که آدم انسانهای دیگری و البتّه فقط از جنس مذکّر مثل خودش را میدیده که وقتی حوّا به نزد او میآید با تفاوتها و کمبودهایی جسمانی در برابر انسانها، نام او را نسا گذاشته است.
مفسّران تا کنون میپنداشتند در ابتدا خدا، فقط آدم و حوّا را از گونههای انسانی ساخته بود لذا آن چه از کتاب مقدّس برای تک همسری اقتباس کردند به این گونه بوده که:”چون خدا فقط یک زن برای آدم ساخته بود، پس نتیجه گرفته میشود مرد میبایست فقط یک زن داشته باشد.”امّا امروزه میدانیم که در ابتدا خدا مردانِ بسیاری ساخته بود، و در مقابل فقط یک زن بوده. پس با در نظر گرفتن این که در ابتدا مردان بسیاری بودند نه فقط آدم، و در مقابلِ این همه مردان، فقط یک زن ساخته شده بود، با توجّه به نوع دیدگاه مفسّران باید گفت که”یک زن برای مردان بسیار است!”اوه این وحشتناک است! این با کل کتاب مقدّس در تضاد است! نتیجۀ مهم این جا است که نگاه کردن به آن گونه که مفسّران به کتاب مقدّس نگاه و دلیل میآورند، کاملاً اشتباه و یک نوع دیدگاه باطل است.
از سویی دیگر وقتی به کلام پولس نیز استناد میکنند، این مهم را نمیبینند که: 1- پولس داشتن یک زن را به اسقفان و شمّاسان گفته، نه به کل مسیحیان؛ 2- شاید منظور پولس از داشتن یک زن، چنین بوده، کسانی که در این جایگاه قرار میگیرند لااقل باید دارای همسر باشند. امّا در کلیّت کتاب مقدّس هیچ اشارهای به تک همسری چه در عهد عتیق و چه در عهد جدید نشده است.
خداوند عیسی مسیح هیچ یک از احکام شریعت را نشکست و نقض نکرد، بلکه در جاهایی به آن افزود. با این که در خصوص زنا حکمی شدیدتر داده، امّا در هیچ یک از افزوده شدهها چیزی در خصوص تک همسری نمیبینیم. در عهد عتیق نیز تک همسری نبوده و قوم زنان بسیاری داشتند که خدا به آنان ایراد نمیگرفت.
خدا در خصوص زنا احکام بسیار سخت و محکم دارد، امّا هیچگاه کلامی برای معدود کردن تعدّد زوجین نداده. داوود سیصد زن داشت، و با این وجود بسیار محبوب خدا بود و هرگز به خاطر آن سرزنش نشد؛ امّا وقتی با بَتْشَبَع زنا نمود بابت آن سخت تنبیه شد. با این وجود وقتی بَتْشَبَع از بند شوهر خود که کشته شده بود، آزاد گردید، خدا نیز نکاح او با داوود را پذیرفت.
اگر چیزی در نزد خدا گناه باشد از ابتدا گناه هست تا به انتهای زمان و مقطعی نخواهد بود. واقعیّت کلام چیزی در خصوص تک همسری برای مردان به ما ارائه نمیدهد. البتّه باید این حقیقت را نیز در نظر داشت که یهودیان عادت به تعدّد همسران داشتند، و وقتی به مسیح ایمان آوردند شاید بعضی از آنان چند همسر داشته بودند، امّا کلام در این خصوص مطلقاً صحبتی ننموده است.
آن چه مهم و نادیده گرفتنی نیست این است که شخص نمیتواند به خاطر نکاح با زنی دیگر، جامة ظلم پوشیده و همسر خود را طلاق دهد که این کار زناکاری خواهد بود. امّا داشتن همسری دیگر بلامانع است.
حال چه بگوییم آیا مسیحیان میتوانند چند همسر داشته باشند؟ بگذارید واقعیّتی را به شما بگویم. حتّی وقتی که خدا ما را از این کار منع نکند، روحالقدس این حس را از انسان میگیرد. وقتی کسی در روحالقدس زندگی کند، میل و لذّت طلبی دنیا در او بسته شده و در روح ختنه میگردد. او تمام توجّه و اشتیاقش به خداوند خواهد بود و در روح مشتاق به آزادی جسم از وابستگی خواهد شد و نکاح فقط برای او یک امر و اجبار دنیایی خواهد گردید. این کاری است که روحالقدس با شخص میکند.
و به آن دسته از ایماندارانی که هنوز روحالقدس را نیافتهاند توصیه میکنم به جای درگیر شدن در لذّات دنیا که برای آنان گناهی ندارد، مشتاق مشارکت و پیوند با روحالقدس باشند که تضمینی برای حیات ابدی آنان است، زیرا دنیا با تمام لذّاتش در گذر است. به قول پولس رسول که میفرماید: «12همه چیز برای من جایز است لیکن هر چیز مفید نیست. همه چیز برای من رواست، لیکن نمیگذارم که چیزی بر من تسلّط یابد. 13خوراک برای شکم است و شکم برای خوراک، لیکن خدا این و آن را فانی خواهد ساخت. امّا جسم برای زنا نیست، بلکه برای خداوند است و خداوند برای جسم» ( اوّل قرنتیان 6 : 12 – 13 ).
امین خداوند بودم تا حقیقت را بگویم، پس به آن چه از خداوند یافتم میگویم”از پی آن چیزی که ازلی و ابدی نیست، هرگز نباشید که برای شما ماندنی نیست و منفعتی نخواهد بخشید.”
آیا میدانید خدا از طلاق نفرت دارد؟
کلام روشن و واضح خداوند است که میفرماید از طلاق نفرت دارد: «16زيرا يهوه خداي اسرائيل ميگويد كه از طلاق نفرت دارم و نيز از اين كه كسي ظلم را به لباس خود بپوشاند. قول يهوه صوااُت اين است پس از روحهاي خود باحذر بوده، زنهار خيانت نورزيد» ( ملاّکی 2 : 16 ).
سالیانه شاهد طلاقهای بسیاری از ایمانداران و به ظاهر مسیحی مذهبان در سراسر دنیا هستیم. در حالی که خدا به روشنی اعلام نموده «از طلاق نفرت دارم.» وقتی خدا از عملی نفرت دارد، عاملین آن را ملعون میدارد و از حضورش دور میاندازد و نتیجۀ آن محروم شدن شخص از ملکوت خدا و حیات ابدی است.
اگر کسی منظور این کلام خدا را بفهمد، حقیقتاً در خود خواهد لرزید. هرگاه خدا از چیزی نفرت نموده، هرگز نه به آن نگاه کرده و نه صدای آن را شنیده. خدا هیچ چیزی را که از آن نفرت دارد، تأیید نمیکند. هر چیزی که مورد نفرت و کراهت خدا باشد هرگز مورد تأیید او قرار نمیگیرد.
وقتی خدا میفرماید: «از طلاق نفرت دارم» یعنی این که در قوم خدا و فرزندانش، در نزد مسیحیان راستین و پذیرفته شدۀ خدای پدر به هیچ وجه چیزی به نام طلاق وجود ندارد. وقتی یک مرد به زنی میپیوندد، این یک پیمان ابدی خواهد بود و تنها مرگ آنان را در زمین از هم جدا میکند، این بخشی از پیمانی است که در موقع عقد نکاح، زوجین با هم میبندند:”تا مرگ ما را از هم جدا سازد.” حسب همین کلام خدا است که زن مطلّقه تا زمانی که شوهرش در قید حیات است نمیتواند به کسی دیگر بپیوندد. او برای همیشه به شوهر یا کسی که به هر شرایطی با او یک تن شده، تا به آخر بسته خواهد بود تا زمانی که او از دنیا برود؛ زیرا خدا حسب کلامی که فرمود از طلاق نفرت دارم، هرگز چیزی به نام خطبة طلاق را نمیپذیرد.
در عهد عتیق هر پیمانی در نام یهوه منعقد میشد و پس از آن در عهد جدید هر عملی در نام خداوند عیسی مسیح. کتاب مقدّس به ما میآموزد هر قول ( گفتار ) و هر فعل ( عملکردی ) را باید در نام خداوند عیسی مسیح انجام دهیم. هر چیزی در نام خداوند عیسی مسیح مشروعیّت مییابد. هر پیمانی در نام خداوند عیسی مسیح در آسمان مُهر و تأیید میگردد: «17و آن چه كنيد در قول و فعل، همه را به نام عيسي خداوند بكنيد وخداي پدر را به وسيلۀ او شكر كنيد» ( کولسیان 3 : 17 ). حتّی عقد نکاح نیز در نام خداوند عیسی مسیح منعقد میگردد.
حال خدا فرموده از طلاق نفرت دارد، یعنی اجازۀ استفاده از نام خود را در امر طلاق نداده؛ اگر کشیش یا مدّعی خدمتی در کلیسا بخواهد اقدام به جاری نمودن خطبه طلاق بنماید، میبایست آن پیمان را در نام خداوند منعقد کند، و این شدنی نخواهد بود.
هشدار اکید به ایمانداران! اگر در هر کلیسایی کشیشی جرأت نماید در نام خدا طلاق را جاری سازد، یقین بدانید او فاقد مسح و خدمت آسمانی است، او کشیشِ شیطان است و آن کلیسا، کنیسۀ شیطان؛ از آن خارج شوید. هر عملی خارج از آموزههای کتاب مقدّس باطل است. از طلاق بپرهیزید، حتّی به آن فکر نکنید، زیرا ناممکن و موجب نفرت خدا است.
نکاح در نام خداوند عیسی مسیح باطل شدنی نیست؟
ازدواج پیوندی است که در نام خداوند منعقد میگردد، هر ایماندار مسیحی که زیر نام خداوند مبادرت به ازدواج میکند، چنان چه بخواهد طلاق بگیرد میبایست، آن عقد نکاحی که در نام خداوند بسته است را باطل سازد. خداوند عیسی مسیح نیز فرمان قاطع دیگری در همین خصوص دارد که منظری دیگر بیان شده است، آن جا که میفرماید: «6بنابراين بعد از آن دو نيستند بلكه يك تن هستند. پس آن چه را خدا پيوست انسان جدا نسازد» ( متّی 19 : 6 ).
کلام خداوند روشن است؛ «آن چه را خدا پيوست انسان جدا نسازد.» حیطة این کلام فراتر از تنها آوردن نام خداوند در موقع عقد نکاح است. این کلام چنین میگوید هرگاه عقد نکاح در نام خداوند منعقد گردد، دقیقاً بدان معنی است که خدا آن پیمان را منعقد نموده. لذا هیچ بشری اجازه ندارد پیمانی را که خدا بسته است را باطل سازد. این کلام نه تنها برای نکاح و طلاق، بلکه برای تمام عهدهایی است که خدا با بشر بسته است.
در چه شرایطی زوجین میتوانند از یکدیگر جدایی گزینند؟
آیا تحت هیچ شرایطی یک ایماندار مسیحی نمیتواند از همسرش طلاق گیرد؟ یا یک زن در هر شرایطی تا به انتها به شوهرش بسته است؟ کتاب مقدّس در خصوص طلاق و جدایی، قوانینی دارد که اگر کسی مشمول هر یک از آنها گردد، میتواند از همسر خود جدا شود.
گفتیم”طلاق”و”جدایی”. هر چند در لغت، طلاق را به جدایی معنی میکنند، امّا این دو در کتاب مقدّس کمی با هم تفاوت نیز دارند. طلاق در اصل باطل نمودن یک قرارداد و پیمان است که حسب آن دو سوی یک پیمان، برای همیشه از یک دیگر منفک میگردند. امّا جدایی به دوری گزیدن دو طرف از یک دیگر اشاره میکند، در حالتی که پیمان بین آنان باطل و منفک دائمی نمیگردد، مانند آن چه پولس برای اوقات روزهداری فرموده: «5از یک دیگر جدایی مگزینید مگر مدّتی به رضای طرفین تا برای روزه و عبادت فارغ باشید؛ و باز با هم پیوندید مبادا شیطان شما را به سبب ناپرهیزی شما در تجربه اندازد» ( اوّل قرنتیان 7 : 5 ). این آیه تنها از آن بابت ذکر گردید که بدانید تفاوتی بین طلاق و جدایی هست؛ و هر جا که اسمی از جدایی شنیدید آن را به حساب طلاق مطلق نگذارید.
یکی از شرایطی که زوجین میتوانند از یک دیگر جدا گزینند، زناکاری زن منکوحه است. زنی که به شوهر خود خیانت نموده و با دیگری ارتباط جنسی برقرار کند، حسب جسم با آن شخص یک تن محسوب میشود و شوهر او میتواند او را از خود جدا سازد.
خداوند عیسی مسیح در این خصوص میفرماید: «32ليكن من به شما ميگويم، هر كس به غير علّت زنا، زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او ميباشد، و هر كه زن مُطَلَّقه را نكاح كند، زنا كرده باشد» ( متّی 5 : 32 ).
این کلام خداوند به دو نکتۀ مهم اشاره میکند. نکتة اوّل این است که خداوند زناکاری زن را دلیلی موجّه برای جدایی اعلام داشته، که در صورت بروز چنین اتّفاقی، هیچ ایراد و خطایی بر شوهرش محسوب نخواهد شد؛ و نیز این را گوشزد مینماید که به هر دلیل دیگری به غیر از زنا اگر مرد زن خود را جدا سازد، مسبّب زناکاری او خواهد شد، از آن جهت که زن همچنان به شوهرش بسته خواهد ماند.
و نکتۀ دوّم این است که زن مطلّقه نمیتواند مجدّداً ازدواج نماید و چنان چه کسی زنی مطلّقه را به نکاح خود درآورد با او وارد یک رابطۀ زنا خواهد شد، نه ازدواج.
در حکم زن زانیه، چون زن با کسی دیگر نیز یک تن گردیده، شوهر میتواند او را از خود جدا کرده و از زیر سایۀ خود خارج کند، امّا آن زن از آن جایی که به لحاظ جسم به چند نفر بسته شده، هرگز نمیتواند با شخصی دیگری نکاح کند و چنان چه مبادرت به این کار کند، فرصت توبه را نیز از دست داده و در زمرۀ زناکاران، از ملکوت خدا نیز ساقط میگردد.
حال آیا چنین حکمی برای مردان نیز مقرّر است؟ در سه انجیل متّی، مرقس و لوقا احکامی را از خداوند عیسی مسیح میبینیم که به زناکاری مرد اشاره میکند:
کلام خداوند صدیق است. امّا لازم است به فرمایش خداوند خوب دقّت شود. حسب کلام گفته شده، برای این که مردی زناکار نسبت به همسر خود باشد، چند دلیل لازم است:
شرایط جدایی از همسر بیایمان به چه صورت است؟
دیگر از مواردی که میتواند باعث جدایی زوجین گردد، حسب گفتۀ پولس رسول زمانی است که یکی از آن دو همچنان بیایمان باشد. این زمانی اتّفاق میافتد که یکی از زوجین بعد از نکاح به مسیح ایمان آورده باشد و گر نه نکاح بین ایماندار و بیایمان از پایه و اساس باطل و اشتباه و محکوم به اخراج از کلیسا است؛ علاوه بر این یک شرط دیگر نیز لازم است، و آن این که طرف بیایمان درخواست کنندۀ جدایی باشد.
پولس رسول در این خصوص واضحاً صحبت نموده: «10امّا منکوحان را حکم میکنم و نه من بلکه خداوند که زن از شوهر خود جدا نشود؛11و اگر جدا شود، مجرّد بماند یا با شوهر خود صلح کند؛ و مرد نیز زن خود را جدا نسازد. [ پولس در خصوص این دو آیه به صراحت میگوید که این حکم را از خداوند دریافت نموده است. ]
12و دیگران را من میگویم نه خداوند که اگر کسی از برادران زنی بیایمان داشته باشد و آن زن راضی باشد که با وی بماند، او را جدا نسازد.13و زنی که شوهر بیایمان داشته باشد و او راضی باشد که با وی بماند، از شوهر خود جدا نشود.14زیرا که شوهر بیایمان از زن خود مقدّس میشود و زن بیایمان از برادر مقدّس میگردد و اگر نه اولاد شما ناپاک میبودند، لیکن الحال مقدّسند.15امّا اگر بیایمان جدایی نماید، بگذارش که بشود زیرا برادر یا خواهر در این صورت مقیّد نیست و خدا ما را به سلامتی خوانده است» [ و این احکام را او حسب اجازۀ اجتهادی که در خداوند داشته اعلام نموده است، که این نیز با توجّه به این که او رسول و معلّم مسح شدۀ خداوند بوده، سخنی امین و قابل پذیرش است. ] ( اوّل قرنتیان 7 : 10 – 15 ).
در هر صورت خانمها این را در نظر داشته باشند که با داشتن چنین شرایطی، باز نمیتوانند بعد از جدایی به کسی دیگر پیوسته و با دیگری نکاح کنند، زیرا تا زمانی که شوهرش زنده است به او بسته شده و یک تن میباشند این جدایی به معنی طلاق نیست؛ زیرا: «39زن مادامی که شوهرش زنده است، بسته است. امّا هرگاه شوهرش مُرد آزاد گردید تا به هر که بخواهد منکوحه شود، لیکن در خداوند فقط» ( اوّل قرنتیان 7 : 39 ).
لذا زنان میبایست پس از جدایی همچنان مجرّد بمانند؛ حکم خدا بر جدا نشدن است؛ امّا اگر زوجین از کلام خدا تخطّی نموده و جدا گردند، زن همیشه این فرصت را دارد تا هرگاه بخواهد دوباره به شوهرش رجوع کند زیرا او برای همیشه به او پیوسته است: «11و اگر جدا شود، مجرّد بماند یا با شوهر خود صلح کند؛ و مرد نیز زن خود را جدا نسازد» ( اوّل قرنتیان 7 : 11 ).
اگر یکی از زوجین از ایمان برگردد، حکم زوج ایماندار در ارتباط با ادامۀ زندگی با او چیست؟
یک پرسش بسیار مهم، بارها در کلیسا مطرح میشود؛ که بعضیها با آن دست به گریبان میباشند. اگر یکی از زوجین بعد از آن که به مسیح ایمان آورده، از ایمان برگردد و خداوند عیسی مسیح و فیض خدا را رد نماید و به بیایمانی بازگشت نماید، حکم زوج ایماندار در ارتباط با ادامۀ زندگی با او چیست؟
کتاب مقدّس آموزهای دارد که میگوید هرگاه کسی، پس از آن که به خداوند عیسی مسیح ایمان بیاورد، امّا به هر دلیلی از ایمان خود برگردد و خداوند و فیض او را رد نماید، شیطان بر گوش او حلقۀ غلامی خود را خواهد انداخت و او تا ابد متعلّق به شیطان خواهد شد و هرگز نجات نخواهد یافت، مگر این که مسیح دوباره برای او به زمین بیاید و باری دیگر مصلوب گردد؛ که این عمل هرگز اتّفاق نخواهد افتاد.
حال این را من میگویم، نه کلام خدا، بر حسب آن چه از طُرُق خداوند آموختهام. همان گونه که خداوند ما عیسی مسیح میفرماید: «29پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش کن و از خود دور انداز زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت تباه گردد، از آن که تمام بدنت در جهنّم افکنده شود.30و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضوی از اعضای تو نابود شود، از آن که کل جسدت در دوزخ افکنده شود» ( متّی 5 : 29 – 30 ).
به هر کس که در ایمان به خداوند عیسی مسیح است میگویم: هر که از ایمان برگردد تا به ابد غلام حلقه به گوش شیطان و متعلّق به او است و هرگز وارد حیات خدا نخواهد شد و برای هلاکت انتظار میکشد؛ شیطان در او و او در شیطان است؛ شریک با چنین شخصی مشوید، با او همبستر نگردید، و فوراً از او جدا شوید. زیرا تو را نیکوتر است تا در سختی و تنگی دنیا افکنده شوی از آن که تمام جانت هلاک گردد. چنین شخصی برای ابد مرده است و پیوند نکاح با او نیز باطل میباشد.
«14زیر یوغ ناموافق با بیایمانان مشوید، زیرا عدالت را با گناه چه رفاقت و نور را با ظلمت چه شراکت است؟15و مسیح را با بلیَعال چه مناسبت و مؤمن را با کافر چه نصیب است؟16و هیکل خدا را با بتها چه موافقت؟ زیرا شما هیکل خدای حَی میباشید، چنان که خدا گفت که، در ایشان ساکن خواهم بود و در ایشان راه خواهم رفت و خدای ایشان خواهم بود، و ایشان قوم من خواهند بود.17پس خداوند میگوید، از میان ایشان بیرون آیید و جدا شوید و چیز ناپاک را لمس مکنید تا من شما را مقبول بدارم» ( دوّم قرنتیان 6 : 14 – 17 ).
جدایی از زنی که شوهر خود را بیحیثیّت کرده:
یکی دیگر از دلایلی که میتواند باعث جدایی گردد، موردی است که به وضوح از آن به عنوانِ دلیلی برای جدایی کلامی گفته نشده، امّا کلامی که در خصوص آن وجود دارد میتواند تا این حیطه را نیز در بر بگیرد.
هر ایماندار مسیحی میداند که رد نمودن خداوند عیسی مسیح، و حتّی کسی که رجاسات و ناشایستگی بسیار دارد و وقاحت او تا به اندازهای شده که به سرور خود عیسی مسیح اهانت بنماید و یا کلام خدا را خوار و حقیر و پست شمارد و باعث بیحیثیّتی او گردد، از ملکوت خداوند ساقط و برای هلاکت خواهد بود.
پولس رسول در خصوص جایگاههای مرد و زن نسبت به خداوند و خدا تعلیمی جالب دارد که اگر کسی ملاحظۀ این جایگاهها را نکند باعث بیحیثیّتی سرور خود خواهد شد: «3امّا میخواهم شما بدانید که سر هر مرد، مسیح است و سر زن، مرد و سر مسیح، خدا.4هر مردی که سر پوشیده دعا یا نبوّت کند، سر خود را رسوا مینماید.5امّا هر زنی که سر برهنه دعا یا نبوّت کند، سر خود را رسوا میسازد، زیرا این چنان است که تراشیده شود» ( اوّل قرنتیان 11 : 3 – 5 ).
این آیات در خصوص مو و پوشش سر برای مردان و زنان به هنگام نبوّت و دعا است، امّا نکتۀ جالبی که دارد این است که هر کسی رعایت ادب و رفتار پسندیدۀ را نکند موجب بیحیثیّت ساختن سر خود میگردد. سَر مسیح خدا است و سَر مرد مسیح. اگر مردی باعث بیحیثیّتی خداوند عیسی مسیح گردد چه خواهد شد؟ مسیح او را از خود خواهد راند و ملکوت او را نخواهد دید. کسی که مسیح را بیحیثیّت سازد دیگر حتّی در زمرۀ باکرههای نادان نیز قرار نمیگیرد و از بدن مسیح خارج خواهد شد. لذا منقطع خواهد گردید؛ مانند تمام کسانی که در مسیحیّت فرقه شده و با پذیرش نامی دیگر خداوند عیسی مسیح را بیحیثیّت نمودهاند. حال سَر هر زن شوهر او است. مرد از آقای خود متابعت میکند، زنی که باعث بیحیثیّتی شوهر خود در نزد عوام گردد، دقیقاً مانند مردی است که آقای خود را بیحیثیّت نموده است. لذا مرد میتواند چنین زنی را از خود جدا و منقطع سازد.
همان گونه که اسرائیل چندین بار با رفتن به سمت بتها، نسبت به یهوه خدای اسرائیل زنا نمودند و متعاقباً خداوند آنان را به دست زانیانشان رها نمود، و همان گونه که با کلیساهای فرقهای خداوند عیسی مسیح چنین نموده و آنان را به حساب کلیسای خود نمیآورد، مرد نیز میتواند چنین زنی را رها نموده و با خود منظور ندارد. البتّه همیشه با توبۀ زن و نشان دادن ثمرۀ توبه، شوهر او نیز میتواند او را ببخشد و بازگشت نماید.