یکی از عادتهای بشری آن است که پیوسته در حال آزمودن همه چیز میباشد. در یک ارتباط انسانی اگر شخصی پس از آن که چیزی را برای دیگران اثبات نموده باز مورد آزمایش دیگران قرار گیرد، از این جریان شدیداً عصبانی و دلخور خواهد شد. حال توجّه کنید که چند مرتبه بیشتر برای خدا خواهد بود، با وجودی که بارها خود را با آیات و نشانههای بسیار و پارادوکسهای عجیب آشکار و اثبات مینماید، ولی پیوسته مورد آزمایشِ بشرِ ساخته شده به دست خود قرار میگیرد.
خداوند قومش را پس از آن که به فیض خود از اسارت مصر آزاد نمود، اجازه نداد تا او را مورد آزمایش قرار دهند، امّا آن قومِ کجرو و سرکش چندین بار در بیابان خدا را آزمودند که در نتیجه مورد غضب خدا قرار گرفتند و به سرزمین وعدۀ خدا داخل نشدند. «8دل خود را سخت مسازید، مثل مریبا، مانند یوم مسّا در صحرا.9چون اجداد شما مرا آزمودند و تجربه کردند و اعمال مرا دیدند.10چهل سال از آن قوم محزون بودم و گفتم قوم گمراه دل هستند که طرق مرا نشناختند.11پس در غضب خود قسم خوردم که به آرامیِ من داخل نخواهند شد» ( مزامیر 95 : 8 – 11 ).
امروزه نیز خدا به کلیسای خود که آن را به فیضش از اسارت شیطان نجات داده اجازه نمیدهد تا او را مورد آزمایش قرار دهند. سخت باید مراقب باشید تا به این خطا نیفتید، چون بیشتر اوقات کسی دیگر است که شخص را به این کار وا میدارد؛ شاید بسیار مواجه شدید با کسانی که برای به چالش کشیدن شما میگویند”اگر راست میگویی از خداوند خودت بخواه این کار را بکند، اگر این کار را کرد، من باور میکنم و شاید ایمان بیاورم!”و یا جملاتی از این قبیل. هوشیار و مراقب باشید! زیرا در پشت این گونه جملات شریری به انتظار نشسته. آن چه مسیح به شیطان گفت را به یاد داشته باشید: «7عیسی وی را گفت: و نیز مکتوب است خداوند خدای خود را تجربه مکن» ( متّی 4 : 7 ).
همیشه این بزرگتر است که کوچکتر را مورد آزمایش قرار میدهد؛ فرمان فرمایانند که فرمان برداران را مورد سنجش و آزمایش قرار میدهند. هرگز سربازی جرأت ندارد فرماندۀ خود را مورد آزمایش قرار دهد، و یا غلامی آقای خود را بیازماید، و یا کوچکتری بزرگتر خود را به آزمایش بیاورد. انسانِ فرمانبر، اگر نسبت به خدای خالق خود، او را مورد آزمایش قرار دهد گویی خود را در جایگاه بالاتر از خدا نشانده، و این یعنی ناسپاسی و کفر، این کار خشم خدا را به همراه خواهد داشت و چنین شخصی اگر در خطای خود بماند به وقتش خشم و غضب خدا بر او خواهد آمد.
کتاب مقدّس به ما میآموزد، انسان با هر تفکّر و اعتقادی که دارد با آن پیوند خورده و با آن یک میگردد، و با بود و نبود آن اعتقاد او هم خواهد زیست و یا هلاک خواهد شد. کلام خدا به ما این را هم میآموزد که هر کسی اگر در میان اموال خود، چیزی که نشان از خدایان غیر دارد و یا هر مال حرامی که خدا از آن نفرت دارد را هم نگاه دارد، با آن یک میشود و در عقوبتی که آن اموال در نزد خدا دارد شریک خواهد بود.
داشتن هر شیئی از خدایان دیگر در خانۀ یک ایماندار، اهانت آشکار به خدا است و به منزلۀ روی برگرداندن از فیض رایگان خدا میباشد، چه شخصی آگاه به این مهم باشد و چه ابراز بیاطّلاعی کند. نگهداری از هر مال حرامی نیز فرد را حرام و مطرود در حضور خداوند میسازد. خداوند در کلامش میفرماید که از چنین کسانی در مقابل دشمنان و بد خواهانشان حمایت که نمیکند هیچ، بلکه به دست آنان گرفتار میسازد، زیرا در نظر او ملعون و طرد شده هستند.
«1و بنیاسرائیل در آن چه حرام شده بود خیانت ورزیدند، زیرا عَخان ابن کَرْمی ابن زَبْدی ابن زارَح از سبط یهودا، از آن چه حرام شده بود گرفت، و غضب خداوند بر بنیاسرائیل افروخته شد …7و یوشع گفت: آه ای خداوند یهوه برای چه این قوم را از اُرْدُن عبور دادی تا ما را به دست اَموریان تسلیم کرده، ما را هلاک کنی. کاش راضی شده بودیم که به آن طرف اردن بمانیم …10خداوند به یوشع گفت: برخیز! چرا تو به این طور به روی خود افتادهای؟11اسرائیل گناه کرده و از عهدی نیز که به ایشان امر فرمودم تجاوز نمودهاند و از چیز حرام هم گرفته دزدیدهاند، بلکه انکار کرده، آن را در اسباب خود گذاشتهاند.12از این سبب بنیاسرائیل نمیتوانند به حضور دشمنان خود بایستند و از حضور دشمنان خود پشت دادهاند، زیرا که ملعون شدهاند. و اگر چیز حرام را از میان خود تباه نسازید، من دیگر با شما نخواهم بود.13برخیز قوم را تقدیس نما و بگو برای فردا خویشتن را تقدیس نمایید، زیرا یهوه خدای اسرائیل چنین میگوید: ای اسرائیل چیزی حرام در میان تو است و تا این چیز حرام را از میان خود دور نکنی، پیش روی دشمنان خود نمیتوانی ایستاد …» ( یوشع باب 7 ).
امروز اگر کسی چیزی حرام در خانۀ خود دارد و در سلامت زندگی میکند، فریب نخورد این هلاکت برای او برقرار هست، امّا اگر فعلاً در حیات است، از آن جهت است که در دورۀ فیض زندگی میکنیم و در این دوره حکم داوری اجرا نمیشود بلکه وقتی دورۀ فیض تمام شود موت اوّل را تجربه خواهد کرد و در قیام ثانی میبایست بابت تمام رجاساتی که روا داشته منتظر موت ثانی و هلاکت ابدی باشد.
به تمام کسانی که خود را ایماندار میدانند! کلام خدا را حقیر نشمارید و به شوخی نگیرید. تا زمانی که در دورۀ فیض قرار دارید و هنوز فرصت است، اشیای متعلّق به خدایان دیگر و حرام را از دلها و خانههای خود دور کنید تا حکم بر شما نیاید و دوباره دلها و خانههایتان محل سکونت و گذر خدا گردد.
هرگز فکر نکنید چون فقط به زبان ایمان آوردید، همه چیز تمام هست و هیچ جای لغزش و هلاکتی نیست! و یا با بیان این که خداوند بخشنده و پر از محبّت است، چنین خطاهایی را بر شما محسوب نمیدارد!
خداوند ما عیسی مسیح نیز در جواب به چنین اشخاص خام انگار میفرماید: «21نه هر که مرا خداوند، خداوند گوید داخل ملکوت آسمان گردد، بلکه آن که ارادۀ پدر مرا که در آسمان است به جا آورد» (متّی 7 : 21).
«26تدبیرهای فاسد نزد خداوند مکروه است، امّا سخنان پسندیده برای طاهران است» ( امثال 15 : 26 ).
فکرهای فاسد، اندیشههایی است که قوام و ماندگاری ندارد و زود به بطالت میرود، این گونه فکرهای فاسد همان گونه که از اسمش بر میآید همیشه بوی تعفّن و فساد میدهد، زیرا در آن اثری از کلام خدا که همیشه تازه و ماندگار و ابدی است وجود ندارد.
خدا، خدای نیکوییها است، بنابراین هر تدبیر و فکر فاسدی ریشه در پدر شرارتها دارد. لذا بشر از همان زمان که به اسارت شیطان در آمد تمام فکرهایش نیز فاسد و باطل گردید و در طول تاریخ تمام تدبیرهای آنان جنگ و نزاع و آشوب و نافرمانی از خدا و شرارت بوده. مزمورسرا در این ارتباط میگوید: «10خداوند فکرهای انسان را میداند که محض بطالت است» ( مزامیر 94 : 10 ).
لذا خدا بارها به قوم خود هشدار داده که از هر اندیشۀ بدی دوری کنید، از آن جهت که هر اندیشۀ بد، آبستن شده و ثمری پر از شرارت به عمل خواهد آورد. که خدا از همۀ آنها نفرت دارد: «17و در دلهای خود برای یک دیگر بدی میندیشید و قسم دروغ را دوست مدارید، زیرا خداوند میگوید از همۀ این کارها نفرت دارم» ( زکریّا 8 : 17 ).
کتاب مقدّس ما را به پایداری در مقابل بدی سفارش میکند: «21مغلوب بدی مشو بلکه بدی را به نیکویی مغلوب ساز» ( رومیان 12 : 21 ). بدی و شرارت آتشی است فروزان که هر چه قدر به آن دامن بزنید زبانههای آن افروختهتر میشود.
انسان پیوسته در دلهای خود اندیشههای بد میآفریند و قدرت مقابله با آنها را به تنهایی ندارد، لذا حکمت آسمانی به ما میآموزد که: «3اعمال خود را به خداوند تفویض کن تا فکرهای تو استوار شود» ( امثال 16 : 3 ).
تنها راه برای جایگزینیِ افکار فاسد و جلوگیری از تبعات آن، سپردن تمامی فکرهای خود به خدا است: «11زیرا خداوند میگوید: فکرهایی را که برای شما دارم میدانم که فکرهای سلامتی میباشد و نه بدی تا شما را در آخرت امید بخشم» ( ارمیا 29 : 11 ).
هر فکر فاسدی در یک ایماندارِ به مسیح، گواه بر آن است که او روحالقدس را نیافته و هنوز در ارادۀ شیطان زندگی میکند؛ «امّا سخنان پسندیده برای طاهران است.» کسانی که از بند شیطان رها میشوند، خداوند اختیاردار تمام روح و جسم و جانشان خواهد شد و زندگی آنها به گونهای خواهد بود که گویی خداوند در آنان تجلّی مینماید.
«22لبهای دروغگو نزد خداوند مکروه است، امّا عاملان راستی پسندیدۀ او هستند» ( امثال 12 : 22 ).
دهانی که از آن دروغ بیرون میآید، در نزد خدا مکروه و رانده شده است و او هرگز هیچ صدایی را از چنین دهانی نخواهد شنید. نه دعا، نه گریه، نه استغاثه و نه فریادِ کمک آنان، هیچ کدام به گوش خدا نخواهد رسید، بلکه آن شخص را هلاک خواهد ساخت: «6دروغگویان را هلاک خواهی ساخت. خداوند شخص خونی و حیلهگر را مکروه میدارد» ( مزامیر 5 : 6 ).
خدا بر ضد دروغگویان است و نه تنها از آنان نفرت دارد بلکه آنان را هلاک خواهد نمود. با آن که انسان به شباهت خدا ساخته شده امّا مانند خدا راستی را نمیشناسد و در طریق کذب ابلیس گام بر میدارد زیرا: «19خدا انسان نیست که دروغ بگوید و از بنیآدم نیست که به ارادۀ خود تغییر بدهد. آیا او سخنی گفته باشد و نکند؟ یا چیزی فرموده باشد و استوار ننماید» ( اعداد 23 : 19 )؟
عاملانِ به راستی با بیان حقایق، آتش شرارت را به سردی مبدّل میسازند؛ امّا از آن جا که در شیطان، پدر دروغگویان هرگز راستی نیست و تمام اعمال او در فریبکاری و نیرنگ شالوده شده و عامل تمام نزاعها و جنگهای در دنیا میباشد پس عجیب نیست که میوه و زادۀ او به طریق او رفتار کند: «28مرد دروغگو نزاع میپاشد و نمّام دوستان خالص را از هم دیگر جدا میکند» ( امثال 16 : 28 ).
چنان که شیطان در آسمانِ خدا فتنۀ بزرگ بهپا کرد و یک سوّم فرشتگان آسمان را سقوط داد، نسل او نیز با لبهای کاذب خود در زمین فتنهها بر میانگیزند. بر زبان دروغگو ابلیس جولان میدهد. و شخص شنوندۀ کلام او، به فتنه انگیزی و دروغش پر و بال داده و با او به آتشِ فتنه باد میزند: «4شریر به لبهای دروغگو اصغا میکند و مرد کاذب به زبان فتنه انگیز گوش میدهد» ( امثال 17 : 4 ).
شخص دروغگو نه تنها در استیلای شیطان است، بلکه خودِ او میوه و زادۀ کلام ِدروغین شیطان است. او به پدر دروغگوی خود اقتدا میکند. خداوند عیسی مسیح چنین اشخاصی را فرزندان ابلیس میخواند و انتهای آنان در هلاکت با پدرشان است: «44شما از پدر خود ابلیس میباشید و خواهشهای پدر خود را میخواهید به عمل آرید. او از اوّل قاتل بود و در راستی ثابت نمیباشد، از آن جهت که در او راستی نیست. هرگاه به دروغ سخن میگوید، از ذات خود میگوید زیرا دروغگو و پدر دروغگویان است» ( یوحنّا 8 : 44 ).
مهم نیست شخصی پیوسته دهان به دروغ بگشاید یا فقط اندکی بر زبان بیاورد، دروغ حتّی یک بار بر زبان خداوند نبوده، لذا کسی که به اندکی ناچیز هم دروغ گفته باشد باز دروغگو محسوب میشود. و خدا نیز اعلام داشته که: «7حیلهگر در خانۀ من ساکن نخواهد شد. دروغگو پیش نظر من نخواهد ماند» ( مزامیر 101 : 7 ).
وای بر زبانی که حتّی به شوخی دروغ را اختراع میکند. زیاد دیده میشود که بسیاری برای شوخی یا خنداندن دیگران جوک، لطیفه و یا حرفی که دروغ میباشد را به زبان میآورند! جای تأسّف دارد، امّا باید بدانید هر حرفی که از دهان خارج گردد اگر حقیقت نداشته باشد، حتّی اگر به شوخی و یا گفتن لطیفهای باشد، کذب و دروغ است و حکم دروغگویی بر آن جاری است. خدا در این ارتباط میفرماید: «9شاهد دروغگو بیسزا نخواهد ماند و هر که به کذب تنطّق نماید هلاک خواهد گردید» ( امثال 19 : 9 ).
آن چه تاریخ بشریّت شاهد بر آن بوده و گواهی میدهد، شخص دروغگو همیشه در آتش بلای ایجاد شده توسّط خود گرفتار گردیده است، کتاب مقدّس نیز در این راستا میگوید: «20کسی که دل کج دارد نیکویی را نخواهد یافت. و هر که زبان دروغگو دارد در بلا گرفتار خواهد شد» ( امثال 17 : 20 ).
در وجود یک مسیحی نیست، حتّی به شوخی و به جهت خنداندن دیگران که متأسّفانه زیاد رواج دارد، دهان به دروغ بگشاید، هرگز از دروغ ثمری جز ویرانی حاصل نیامده؛ طالبان کسب منعفت از طریق دروغگویی به یقین در انتها چیزی نخواهند یافت جز مرگ و تباهی: «6تحصیل گنجها به زبان دروغگو، بخاری است بر هوا شده برای جویندگان موت» ( امثال 21 : 6 ). زیرا هرگز: «5شاهد دروغگو بیسزا نخواهد ماند و کسی که به دروغ تنطّق کند رهایی نخواهد یافت» ( امثال 19 : 5 ).
شایسته است به این هشدار خداوند گوش جان بسپارید: «8لیکن ترسندگان و بیایمانان و خبیثان و قاتلان و زانیان و جادوگران و بت پرستان و جمیع دروغگویان، نصیب ایشان در دریاچۀ افروخته شده به آتش و کبریت خواهد بود. این است موت ثانی» ( مکاشفه 21 : 8 ). وقتی میگوید جمیع دروغگویان، منظور هر سخن کذبی که صحّت ندارد، حال فرقی ندارد که جدی باشد، شوخی و یا لطیفه. شخصِ دروغگو فرزند شیطان است و نصیب او با پدرش دریاچۀ آتش است.
«21اشیرهای از هیچ نوع درخت نزد مذبح یهوه، خدایت که برای خود خواهی ساخت غرس منما.22و ستونی برای خود نصب مکن زیرا یهوه خدایت آن را مکروه میدارد» ( تثنیّه 16 : 21 – 22 ).
اشیره، مجسّمۀ چوبیِ یکی از خدایان کنعان به نام اشتورت بود. وقتی خدا به قوم اسرائیل، شریعت و فرمان بر ساختن خیمۀ اجتماع و قدسالاقداس و تمام لوازم داخل آن را داد، قوم را منع نمود تا در مکان مقدّس او هیچ اشیرهای ( بتی از خدایان دیگر ) را قرار ندهند. خدا تحمّل نمیکند تا در کنار او خدایان دروغین دیگر قرار گیرند. این کار بیحرمتی به خدا، شرک و خروج از ایمان است.
امروزه قدسالاقداس خدا در زمین، بدن هر ایماندار و خیمۀ اجتماع یا همان مکان پرستش، کلیسا و محل سکونت ایمانداران است. به عبارتی در هر کجا که یک ایماندار باشد آن جا مکان مقدّس خدا است لذا نباید هیچ بت و نمادی از خدایان دیگر و تابلوی مکتوب از گفتار خدایان دیگر با او و در مکانی که هست وجود داشته باشد. این عمل در نظر خدا مکروه است و خدا در چنین مکانهایی ساکن نخواهد شد.
متأسّفانه هنوز بسیار دیده میشود، کسانی که از مذهبهای دیگر به مسیحیّت گرویدند و حتّی آنانی که مسیحی زادهاند، در کمال بیتوجّهای خانههایشان را پر نمودهاند از نمادها، مجسّمهها و تابلو نوشتههای مشرکانه. این کار در نزد خدا مکروه، قبیح و باطل است.
نمیتوانید پس از آن که به خدای واحد حقیقی ایمان آوردید حتّی کوچکترین نگاهی به گذشته داشته باشید؛ کوچکترین نگاه به عقب و گذشته هلاکت را به همراه دارد. زن لوط وقتی حسب رحمت خدا فرصت نجات را یافت و در مسیر نجات گام بر میداشت، از آن جایی که نگاه و دلش به گذشته و خانه و اموالش بود، وقتی به پشت سرش فقط برای یک لحظه نگاه کرد، سریعاً مورد غضب خدا قرار گرفت و هلاک شد. هوشیار باشید، پس از نجاتی که به رایگان یافتید اگر قدر و حرمت آن را نگاه ندارید و فقط یک لحظه حسرت گذشته را بخورید لایق ملکوت خدا نخواهید بود و هلاک خواهید شد؛ مانند زن لوط و یا قوم اسرائیل که در بیابان با حسرت، نگاه و فکرشان به گذشتۀ خود در مصر بود که حتّی این را در بیابان نیز اعلام نمودند، و در نهایت همه هلاک شدند.
هیچ نماد و نشانی از خدایان غیر را در خانهها، کلیساها، و حتّی در دل خود نگاه ندارید، این در نزد خدا مکروه است و خشم او را به همراه دارد. همه را بیرون بیاندازید و به سوی خدا بازگشت نمایید. داشتن هر نماد و اشیرهای به منزلۀ پرستش آنان است.
خدا ملعون میدارد کسی را که نمادی از خدایان دیگر با خود دارد؛ و نه این که ملعون باد میگوید بلکه به قوم خویش نیز فرمان میدهد تا آمینگو باشند. یعنی قوم نیز چنین شخصی را از خود طرد و دور نمایند: «15ملعون باد کسی که صورت تراشیده یا ریخته شده از صنعت دست کارگر که نزد خداوند مکروه است، بسازد و مخفی نگاه دارد. و تمامی قوم در جواب بگویند، آمین» ( تثنیّه 27 : 15 ).
ملعون به معنی دور انداخته شده است. وقتی خدا کسی را ملعون میکند یعنی از حضورش دور انداخته است. نمیتوانید خود را مسیحی بدانید و پیکرهای تراشیده شده و تمثالهایی که نزد خدا مکروه هست را با خود داشته باشید. این خروج از حضور خدا است. و چنین شخصی میبایست از کلیسا خارج شود. هر چه قدر هم که چنین شخصی نیک نام باشد امّا کلیسا میبایست او را طرد کند.
یکی از مواردی که خدا صدای دعای ایمانداران را هرگز نخواهد شنید، زمانی است که شخص پیکری تراشیده شده و یا تمثال و نمادی که نزد خدا مکروه است را با خود داشته باشد.
موافق این آیه مرد اجازه ندارد لباس زنانه بپوشد، امّا برای زن سخنی از لباس مردانه نشده، بلکه گفته شده متاع مرد بر زن نباشد. بسیاری به اشتباه متاع مرد را همان لباس مردانه میدانند.
متاع، از مادۀ”مُتوع”به معنی هر چیزی است که انسان از آن بهره میگیرد و مفهوم آن بسیار وسیع است و تمام وسایل زندگی و مواهب مادی را شامل میشود. و در لغت به معنی: کالا، اسباب، اثاث، مال، آن چه از آن سود و فایده ببرند، آن چه بتوان خرید و فروخت، است.
باید به یاد داشت خدا حکومت زمین را به آدم سپرده «26و خدا گفت: آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همۀ حشراتی که بر زمین میخزند، حکومت نماید …» ( پیدایش 1 : 26 – 28 ). آدم به شباهت خدا در زمین ساخته شده بود و مالکِ تمام داراییهای زمین بود و نمیبایست حکومتی را که از خدا دریافت نموده بود، به هیچ کس دیگری واگذار میکرد.
یکی دیگر از داراییهای آدم زن بود، زن موجودی هم تراز و در کنار آدم نبود بلکه از درون او و برای او بیرون کشیده شده بود؛ زن برای حکومت کردن نبود، حکومت از آنِ مرد بود و زن آفریده شده بود تا به عنوان معاونِ او در کنارش باشد: «18و خداوند خدا گفت: خوب نیست که آدم تنها باشد. پس برایش معاونی موافق وی بسازم» ( پیدایش 2 : 18 ). کتاب مقدّس میگوید زن برای مرد خلق شده، نه مرد برای زن: «8زیرا که مرد از زن نیست بلکه زن از مرد است.9و نیز مرد به جهت زن آفریده نشد، بلکه زن برای مرد» ( اوّل قرنتیان 11 : 8 – 9 ).
زن نصیبی از اموال دنیا ندارد بلکه نصیب او شوهرش است و با او محسوب میشود، کتاب مقدّس پر است از وقایعی که زنان با مردانشان محسوب شدند؛ بودهاند زنان و اموالی که به خاطر گناهکاری مردان، در نزد خدا محکوم به هلاکت شدند مانند ماجرای قورح؛ و نیز بودهاند زنانی که به خاطر پارسایی شوهرانشان از هلاکت نجات یافتند مانند سارا زوجۀ ابراهیم، در زمانی که به وعدة خدا شک کرد و خندید، که غضب خدا افروخته شد امّا چون او زوجۀ ابراهیم ( محبوبِ خدا ) بود هلاک نشد. در این باره مکتوب است که خداوند با سارا اصلاً تکلّم نکرد بلکه با ابراهیم صحبت میکرد: «13و خداوند به ابراهیم گفت: ساره برای چه خندید؟ و گفت: آیا فیالحقیقه خواهم زایید و حال آن که پیر هستم» ( پیدایش 18 : 13 )؟
زن برای مرد خلق شد تا در خانه و کنار او برای او باشد، لذا خدا میفرماید: «متاع مرد بر زن نباشد» بلکه خود مرد ( با تمامِ کالا، اسباب، اثاث، مال، آن چه از آن سود و فایده میبرند و آن چه بتوان خرید و فروخت) نصیب زن هست. مرد نمیتواند چیزی به زن ببخشد، امّا زن در کنار شوهرش از همۀ آنها نصیب میبرد.
در جامعۀ غرب وقتی زن و شوهری از هم طلاق میگیرند، طبق قانون مرسوم در برخی از کشورهای مدّعیِ مسیحیّت، مرد میبایست نیمی از اموالش را با همسر مطلّقۀ خود تقسیم نماید! به ظاهر عوام شاید این عمل انصاف به نظر رسد، امّا این عمل کتاب مقدّسی نیست، این ارادۀ خدا نیست و در اصلِ موضوع، آنان حتّی اجازۀ طلاق گرفتن ندارند چه رسد به تقسیم اموال مرد.
امّا موضوع تنها اینها نیست! «متاع مرد بر زن نباشد» مرد برای کار و تجارت و امور خارج از خانه ساخته شده، آدم میبایست کار باغ را مینمود نه حوّا، مرد میباید به امور کسب و کار و … در بیرون خانه مشغول باشد نه زن، بارِ کار و خرید و فروش و سودآوری یا زیان برای زندگی با مرد است، این متاعِ مرد است، خدا میفرماید: «متاعِ مرد بر زن نباشد»، خدا به زن اجازۀ فعالیّتهای مردانه را نداده، خدا از این نفرت دارد، خدا از مردانی که زنانشان به امور کاریِ بیرون از خانه مشغولاند نفرت دارد، مرد و زنی که به این کار مبادرت نمایند هر دو مکروه و طرد شدۀ خدا هستند.
و امّا «مرد لباس زن را نپوشد» در ادامه صحبتی از متاعِ زن نشده بلکه لباسِ زنانه، پوشیدن لباس زنانه حقارت، بیارزشی و تنزّل جایگاه مرد است، پوشیدن لباس زنانه اهانت به خدا است از آن رو که خدا آدم را به شباهت خود ساخت و خود را بارها با عنوان شوهر و داماد معرّفی نموده.
همیشه در طول تاریخ و در نزد تمام اقوام و ملل دنیا بین پوشش مرد و زن تفاوتهایی وجود داشته، در نزد ملل متمدّن و با فرهنگ همیشه تغییر پوشش بین مرد و زن مایۀ ننگ و بیآبرویی محسوب میشد و به شدّت از این کار پرهیز میکردند. شاید این آیه نیم نگاهی خاص به زمانهای آخر داشته یعنی دورهای که ما در آن زندگی میکنیم، زیرا شاهد هستیم که زنان به سوی کارهای مردانه گرایش پیدا کردند و فعّالیّتهای اقتصادی دارند و پوششهایشان مردانه شده و حتّی بعضیها موهای خود را مردانه کوتاه میکنند و در مقابل بعضی مردان با بیشرمی لباسهای زیر زنانه، حتّی دامن میپوشند و از زیورآلات زنانه استفاده میکنند. این اعمال مکروه و مورد نفرت خدا است.
امّا وخامت بسیار بزرگتر از اینها است! تقریباً بسیاری از مردان تمام ملل دنیا با پوششهای زنانه آشکار میشوند! با هر گونه زیورآلات، گوشواره، گردنبند، دستبند، النگو، انگشتر و …، تا پوششِ لباسهای زنانه. در هیچ کجای کتاب مقدّس نمیبینید یکی از شاگردان مسیح اینها را بر خود آویخته باشند، حتّی هیچ یک از مردان مسیحی در طول تاریخ خود را با این اشیا تزئین نکردند. زیورآلات برای مرد جایز نیست. این پوششِ زنانه است. خدا از کسانی که با پوشش زنان هستند، نفرت دارد.
مرد و زن جایگاه خود را بشناسند و مطابق ارادة خدا در جایگاه و شأن خود رفتار کنند تا مکروه و طرد شدۀ خدا نگردند که از ملکوت خدا جا خواهند ماند.
در نزد خدا، هرگز هیچ شریری عادل نیست و هیچ عادلی گناهکار محسوب نمیگردد. هر ادّعایی غیر از این دقیقاً مقابله و دشمنی آشکار با تفکّر و کلام خدا است. لذا هر که مدّعیِ تنها یکی از این دو مورد شود، مکروه خدا و مورد لعنت او قرار خواهد گرفت.
عادل به معنی کسی است که خدا بر او گناهی محسوب نکند، یعنی تاوان و جزای گناهان او قبلاً به واسطۀ خون عیسی مسیح پرداخت شده باشد. این فدیۀ گناهان از آنِ کسانی است که از شرارت گذشتۀ خود رها شده و در طریق عدالت و پارسایی زندگی میکنند.
آنانی که از گناه گرفته شدهاند و دیگر جرمی بر آنان نیست، نه تنها خدا بلکه هیچ کسی در آسمان و بر زمین نمیتواند بر آنان ادّعایی بیاورد. خداوند هرگز او را بر هیچ چیز محکوم نمیکند، لذا وقتی او که صاحب حکم است حکم نمیکند، هیچ کس دیگری لایق و مجاز بر حکم نمودن نیست. مگر آن مدّعی همیشگی برادران ( شیطان ).
کسانی که به خودشان جرأت داده و در جایگاهی مینشینند که بر ضد تمام آموزههای کتاب مقدّس، فرد شریر ( زادۀ کلام شیطان ) را عادل ( بیگناه و شخصی نیک) میخوانند و در عوض عادل شمردگان خدا را که از گناه گرفته شدهاند و خدا بر آنان هیچ جرمی به حساب نمیآورد، مجرم و ملزم به گناهکاری میسازند، به اراده و کلام پدرشان ابلیس رفتار میکنند، لذا غضب سخت خدا با آنان خواهد بود زیرا چنین اشخاصی مکروه خدا و از ملکوت او دور خواهند بود.
یک فرد مسیحی وقتی در مدح یک شخصِ بیایمان، او را فردی بیگناه و بسیار خوب میخواند، عملاً در مخالفت با کلام خدا سخن گفته و کلام ابلیس در زبان او جاری است. چگونه است که کتاب مقدّس میگوید: «23زیرا همه گناه کردهاند و از جلال خدا قاصر میباشند» ( رومیان 3 : 23 ). و او به بیگناهی و نیکیِ یکی از همین مردم دنیا شهادت میدهد؟ چنین شخصی مکروه و طرد شدۀ خدا است، حتّی اگر بسیاری بر او شهادت دهند که یک مسیحی با ایمان و کرامات و خوب است. مهم نیست تمام مردم دنیا چه میگویند! خدا او را مکروه دارد. متأسّفانه چنین جملاتی از زبان بسیاری از ایمانداران، چه دانسته و چه نادانسته زیاد شنیده میشود.
و باز در عین تعجّب بسیار دیده و شنیده میشود که برخی به خود جرأت داده و با جسارت زیاد، فرد عادل و مقدّس خداوند را مورد سرزنش و توبیخ قرار داده و سعی میکنند او را ملزم به خطا و اشتباه کنند. وقتی به ادّعاهای آنان توجّه میکنید، تنها غرض ورزی شخصی آنان است که آشکار میگردد. اوه! این کار نیز در نظر خداوند مکروه است. آیا نمیدانند این مقدّسین هستند که دنیا را داوری خواهند کرد؟ «2یا نمیدانید که مقدّسان، دنیا را داوری خواهند کرد؛ و اگر دنیا از شما حکم یابد، آیا قابل مقدّماتِ کمتر نیستید» ( اوّل قرنتیان 6 : 2 )؟ خداوند چنین افرادی را نیز مکروه دارد، یعنی آنان را لمس نمیکند بلکه از خود دور میسازد. چنین اشخاصی نیز ملکوت خدا را نخواهند دید.
باید خیلی سخت مراقب آن چه در فکرهایتان هست و از دهانتان خارج میشود باشید تا مبادا: «2از سخنان دهان خود در دام افتاده، و از سخنان دهانت گرفتار شده باشی» ( امثال 6 : 2 ). در مواجه با فرد شریر و عادل مراقب باشید که خداوند کدام سو ایستاده، مبادا غضب خدا را به جنبش آورید.
یکی از خصوصیّات هر انسان نیک سرشت این است که وقتی بزرگ خانوادۀ خود میشود، تمایل دارد تا سایر اعضای خانوادۀ او، مشکلات و گرفتاریهای خود را با وی در میان بگذارند و هرگز برای کمک و رفع حاجت به کسی دیگر رجوع نکنند چون این عمل را بیحرمتی به خود میداند. آدم به شباهت خدا ساخته شد، پس این عجیب نیست برخی خصوصیّات خدا در نسل بشر نیز وجود داشته باشد.
خدا برای این که در ملکوت فرزندانی داشته باشد در ابتدا جهان هستی را آفرید و سپس زمین را به زیباترین شکل برای سکونت بساخت. آنگاه بهترین خوراکهایی که هیچ ذهنی قدرت تصوّرش را هم نداشت بیافرید. و بارها در طول تاریخ بشریّت حمایت و مراقبت و حفاظت خود را از قومش نشان داد، بلکه نیکوییهای خود را بر بدان و نیکان نیز یکسان عرض داشت.
او در تمام طول تاریخ بشری به حقیقت خدای پدر ما، خدای تعالی، خدای قادر مطلق، خدای سرمدی، خدای قدیر، خدای غیور، خدای قدّوس، خدای کریم و خدای رحیم ما بود و هست. و همیشه برای ما مهیّا کننده، شفا دهنده، سلامتی دهنده ( نجات دهنده )، عادل کننده ( آمرزندۀ گناهان )، همراه همیشگی ما، فرماندۀ لشکر ما ( محافظ و جنگنده برای ما)، پرچمِ سرافرازی و افتخار و اقتدار ما بوده و هست. او تنها صخرۀ ما، شبان ما و پادشاه ما است.
او در بیابان به قومش منِّ آسمانی داد، از صخره برای آنان آب جاری ساخت، روزها راهنما و سایبان در ستون ابر، و شبها راهنما و گرما بخش و روشنایی در ستون آتش بود، حتّی با وجودی که نسبت به او شرارتها ورزیدند، امّا نگذاشت در طول 40 سال در بیابان جامههای آنان مندرس شود ( تثنیّه 29 : 5 ).
او از پیش اعلام نموده بود که: «3اعمال خود را به خداوند تفویض کن، تا فکرهای تو استوار شود» ( امثال 16 : 3 ). امروزه نیز به کلیسایش میگوید: همۀ امور خود را به من وا گذارید، برای چیزی فکر نکنید، در اندیشۀ فردا نباشید، من نیازهای شما را میدانم، هر چه در نام من بطلبید به شما خواهم داد، وقتی شما را به محکمه میبرند در دهان شما خواهم گذاشت که چه بگویید، مترسید من هستم و … ( اینها خلاصهای از آیات متعدّدی در عهد جدید خطاب به مقدّسین میباشد.)
خدا پدر، مالک و پادشاه و بزرگ ابنای بشر است، با همۀ اوصافی که از او در کتاب مقدّس میبینیم، با تمام محبّتهایی که به بنیآدم نمود، بیانصافی، ناسپاسی، اهانت و جهالت محض است اگر کسی او را ترک کند و به یک موجود فانی به مِثلِ خودش توکّل و اعتماد نماید. در چنین مواقعی خشم و غیرت خدا افروخته خواهد شد. لذا به انسان چنین هشدار میدهد: «… ملعون باد کسی که بر انسان توکّل دارد و بشر را اعتماد خویش سازد و دلش از یهوه منحرف باشد.» چنین اشخاصی ملعون شدۀ خدا و از ملکوت او طرد شدهاند.
توکّلِ به دیگری در تمام لحظات زندگی یک مسیحی پیوسته با او هست؛ در زمانی که پول او تمام میشود، در زمانی که بدهکاری او سر میرسد، در زمانی که بر سفرۀ او چیزی برای خوردن نیست، در زمانی که بیماری به سراغ او میآید، در زمانی که او را به محکمه میبرند، در زمانی که بلایی به سمت او میآید، در زمانی که بر علیه جان او نقشه میکشند و در لحظه لحظۀ زندگی او. امّا اگر سمت توکّل او به سوی کسی غیر از خدا باشد، آنگاه است که این کلام خدا برای او مصداق پیدا میکند: «… ملعون باد کسی که بر انسان توکّل دارد و بشر را اعتماد خویش سازد و دلش از یهوه منحرف باشد.»
خدا برکت خواهد داد هر کسی را که در زمان بروز تمام این مسائل دلش از خدا منحرف نگردد و به سمت انسانی نرود و انصاف را رعایت نموده و خدا را اکرام بگذارد و از ابتدا تنها به او توکّل نماید. خدا به چنین اشخاصی میفرماید: «مبارک باد کسی که بر خداوند توکّل دارد و خداوند اعتماد او باشد.» خدا چنین اشخاصی را در هر چیزی برکت خواهد داد.
جادوگری از دیرباز، تقریباً در نزد تمام امّتها رایج بوده. هر ملّت و قومی به فراخور اعتقادی خود، جادوگرانی با طرق و تفکّرات مختلف داشته و دارند، امّا آن چه مسلّم است این اعمال حسب علم و دانش بشری و یا به خاطر ممارست و تهذیب نفس و اکتساب قدرتهای ماورایی نیست، بلکه تماماً زیر قدرت نیروهای تاریکی شرارت است. شخصی که به امور جادوگری در انواع مختلف شاخههای آن از قبیل: فالگیری، افسونگری، رمّالی، احضار ارواح و غیبگویی میپردازد در ابتدا روح خود را به شیطان تقدیم میکند و با کراهت و نجاستی که آن روحها در نزد خدا دارند، خودش را نیز مکروه خدا و نجس میگرداند.
این کراهت و نجاست نه تنها شامل حال عاملینِ به سحر و جادو میباشد، بلکه آنانی که به چنین افرادی رجوع میکنند نیز از آن نجس و مکروه خدا میگردند چنان که کلام خدا میفرماید: «31به اصحاب اجنّه توجّه مکنید و از جادوگران پرسش منمایید تا خود را به ایشان نجس سازید. من یهوه خدای شما هستم» ( لاویان 19 : 31 ).
متأسّفانه در نزد بعضی از به ظاهر ایمانداران رایج است که هنوز با تفکّر خرافه پرستی از طبیعتِ سابقِ خود به رمّال و فالگیر و جادوگر برای گشایش کارهای خود رجوع میکنند و وقتی از این کار منع میگردند بهانه میآورند که خدا جادوگران را رد کرده نه کسانی که به آنان رجوع میکنند؛ کلام خدا در این خصوص میفرماید: «6و کسی که به سوی صاحبان اجنّه و جادوگران توجّه نماید تا در عقب ایشان زنا کند، من روی خود را به ضد آن شخص خواهم گردانید و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت» ( لاویان 20 : 6 ). چنین افرادی نه تنها با روی برگشتة خدا مواجه خواهند شد بلکه غضب خدا بر زندگی آنان خواهد آمد و نیز باید از کلیسا اخراج گردند.
در عهد عتیق نصیب هر که با امور سحر و جادوگری سر و کار داشته سنگسار و مرگ بود: «27مرد و زنی که صاحب اجنّه یا جادوگر باشد، البتّه کشته شوند؛ ایشان را به سنگ سنگسار کنید. خون ایشان بر خود ایشان است» ( لاویان 20 : 27 ).
و امروزه نیز کلام خداوند با قدرت هشدار میدهد که نصیب جادوگران دریاچۀ آتش و مرگ ابدی است: «8لیکن ترسندگان و بیایمانان و خبیثان و قاتلان و زانیان و جادوگران و بت پرستان و جمیع دروغگویان، نصیب ایشان در دریاچة افروخته شده به آتش و کبریت خواهد بود. این است موت ثانی» ( مکاشفه 21 : 8 ).
لذا اگر هنوز کسی به این امور ممارست دارد، تا فرصت هست، پیش از آن که جلوی تخت داوری خدا بایستد توبه نموده و به سوی خداوند بازگشت نماید. «14خوشا به حال آنانی که رختهای خود را میشویند تا بر درخت حیات اقتدار یابند و به دروازههای شهر درآیند،15زیرا که سگان و جادوگران و زانیان و قاتلان و بت پرستان و هر که دروغ را دوست دارد و به عمل آورد، بیرون میباشند» ( مکاشفه 22 : 14 – 15 ).
شخص کج خلق در نزد خدا مکروه و طرد شده میباشد. کج خلقان همیشه دارای خویی تند و زبانی گزنده هستند، محبّت را نمیشناسند و اگر بخششی بنمایند، محض ریا و یا اجبار خواهد بود، این گونه افراد به خاطر خوی تندی که نسبت به دیگران دارند، هرگز به کسی اعتماد نمیکنند لذا نصیب آنان از زندگی انزوا و حماقت خواهد بود: «29کسی که دیر غضب باشد کثیرالفهم است و کج خلق حماقت را به نصیب خود میبرد» ( امثال 14 : 29 ).
حماقت کار افراد احمق و ابله است، شخص کج خلق فردی ابله است که هرگز اعمالش راست نمیآید، در حماقت فکر خود دشمنان برای خود میسازد و به جهت تندخویی در گرفتاریها تنها خواهد ماند، هر که با چنین افرادی همراهی کند در جهالت او آن قدر مورد آزار قرار خواهد گرفت که نهایتاً پس از دیدن لطمات بسیار بر ضد او خواهد شد، و خود او نیز در شرارت خواهد افتاد. هم جواری و همراهی با چنین افرادی غالباً بر خوی شخص نیز تأثیرگذاری شدید خواهد داشت لذا حکمت به ما میآموزد تا: «24با مرد تندخو معاشرت مکن، و با شخص کج خلق همراه مباش» ( امثال 22 : 24 ).
هیچ مرد تندخو و کج خلقی نیست که فتنه نیانگیزد و یا بر آن دامن نزند: «22مرد تندخو نزاع بر میانگیزاند، و شخص کج خلق در تقصیر میافزاید» ( امثال 29 : 22 ).
مهمتر از اینها شخص کج خلق منفور خدا است و راهی به ملکوت خدا نخواهد داشت. خداوند ما را به راستی و یافتن ارادۀ پسندیدۀ او سفارش میکند تا در نظر او کامل باشیم: «20کج خلقان نزد خداوند مکروهاند، امّا کاملان طریق پسندیدۀ او میباشند» ( امثال 11 : 20 ).
این آیه به معاملات فروشندگان کالا اشاره ندارد، بلکه سنگ به معنی وزنهای است که در یک کفۀ ترازو قرار میدهند تا به وسیلۀ آن، آن چه در کفۀ دیگر ترازو قرار دارد را وزن کنند، این سنگها در اوزان مختلف ساخته میشوند تا عمل سنجش را بر اساس وزن انجام دهند. و پیمانه، ظرفهایی است در اندازههای مختلف که محتویات داخل آن بر حسب میزان حجم سنجیده میشود. در واقع به جز آن چه در ارتباط با زمین است مثل متراژِ حدِ فاصلۀ اراضی، مابقی چیزها که مستقل هستند، همه بر اساس وزن یا پیمانه سنجش و ارزشگذاری میشوند.
جالب است که انسانها نیز در ارتباط با یک دیگر بر اساس این دو، مورد سنجش یک دیگر قرار میگیرند؛ همان گونه که شخصی برای به دست آوردن وزن اندام خود بر روی ترازو قرار میگیرد، انسانها نیز یک دیگر را دائماً وزن میکنند. این سنگ ترازو در ارتباط با معیارهای ارزشگذاری دنیایی میباشد. مثلاً فلانی چه قدر آدم به درد بخوری هست؟ چه مقامی دارد؟ چه قدر نفوذ دارد؟ چه قدر شهرت دارد؟ چه قدر ثروت دارد؟ و … و بر اساس همین معیارها برای یک دیگر ارزش و احترام و جایگاه قائل هستند، که غالباً با ارزشترینِ این افراد دنیا دوستترین اشخاص زمین هستند.
امّا پیمانه بر خلاف وزنه چیز بیرونی در کفۀ دیگر ترازو را نمیسنجد بلکه آن چه در درون خودش دارد را ارزشگذاری میکند. مانند: مایعات، آرد و …، پیمانه مقیاس سنجش داخلی است که در امور انسانی به ارزش روحانی یک شخص در نزد خدا اشاره دارد. مثلاً چه مقدار فلانی: محبوب خدا است؟ پاک و مقدّس است؟ پر از روح خدا است؟ آسمانی است؟ پر از قوّت است؟ برگزیدۀ خدا است و … و یا برعکس این، چه قدر منفور خدا است؟ پلید و ناپاک است؟ در تسخیر شیطان است؟ اهل هلاکت است؟ فرزند شیطان است؟ و …؛ انسانها بر اساس همین معیارها برای یک دیگر جایگاه آسمانی و یا شیطانی قائل میشوند. در حالی که از درون پیمانه تنها خدا است که خبر دارد.
یکی چون یهودای اسخریوطی از رسولان بود در حالی که از ابتدا از شیطان بود؛ و یکی دیگر چون پولس که آزار دهندۀ کلیسا بود، امّا ظرف برگزیدۀ خدا بود. همیشه بشر یا در حال سنجش دیگران با وزنههای مختلف دنیا است که معیارهای دنیا در نزد خدا باطل است: «4ای زانیات، آیا نمیدانید که دوستیِ دنیا، دشمنی خدا است؟ پس هر که میخواهد دوست دنیا باشد، دشمن خدا گردد» ( یعقوب 4 : 4 ). و یا در حال سنجش دیگران با پیمانههای مختلف است؛ به پیمانه وزن نمودنِ دیگران از آن جایی که از اندرون هر شخص تنها خدا آگاه است، حکم نمودن بر یک دیگر است، لذا حکم از آن خداوند است و بس. و او در این خصوص میفرماید: «1حکم مکنید تا بر شما حکم نشود.2زیرا بدان طریقی که حکم کنید بر شما نیز حکم خواهد شد و بدان پیمانهای که پیمایید برای شما خواهند پیمود» ( متّی 7 : 1 – 2 ).
هر کس میبایست توجّهاش به اندرون پیمانۀ خودش باشد چنان که عیسی خداوند در خطاب به کاتبان و فریسیان فرمود: «25وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، از آن رو که بیرون پیاله و بشقاب را پاک مینمایید و درون آنها مملو از جبر و ظلم است.26ای فریسی کور، اوّل درون پیاله و بشقاب را طاهر ساز تا بیرونش نیز طاهر شود» ( متّی 23 : 25 – 26 ).
لذا هیچ انسانی شایستۀ آن نیست که بر اساس معیارهای دنیا که در تضاد و دشمنی با خدا است دیگری را بسنجد و وزن کند و یا از آن چه که خبر ندارد و در دانایی خدا است دیگران را پیمانه زند و ارزش و مقدار قائل شود. این به قدری در نزد خدا مهم است که حتّی به پدران نیز این اجازه داده نشده تا اعضای خانۀ خود را که فکر میکنند شناخت کاملی روی آنان دارند را به اعتبار سنجی بیاورند: «14در خانۀ تو کیلهای مختلف، بزرگ و کوچک نباشد.15تو را وزن صحیح و راست باشد و تو را کیل صحیح و راست باشد تا عمرت در زمینی که یهوه، خدایت به تو میدهد دراز شود» ( تثنیّه 25 : 14 – 15 ).
هیچ والدینی اجازه ندارند تا با سنگ دنیا و پیمانۀ فکری خود، فرزندانشان را وزن و ارزشگذاری کنند و بین آنها تبعیض قائل شوند، تنها معیار اجازۀ سنجش، همان گونه که کلام خدا اشاره دارد، وزن و پیمانة صحیح و راست است. راست همان راستی، کلام مقدّس خدا است. و هر سنگ دیگری مکروه خدا است: «23سنگهای مختلف نزد خداوند مکروه است …» ( امثال 20 : 23 ).
و امّا از زاویهای دیگر به این آیه مینگریم! سنگهای مختلف ( معیارهای دنیا ) و پیمانههای مختلف ( افکار انسانی ) به هر شخص نیز اشاره دارد؛ خداوند شمعون را پطرس نامید به معنی سنگ، او کلیسا را چون یک بنای روحانی تعریف نمود که خودش سنگ زاویۀ آن است و هر یک از مسیحیان فرد اندر فرد سنگ و خشتی از این عمارت روحانی هستند. هر فرد مسیحی سنگی است در بنای کلیسا، غیر مسیحیان ( مسح شدگان خداوند ) در این بنا جایی ندارند آنان سنگهای مختلفِ کج و به درد نخورِ بیرونی هستند که در این بنا جایگاهی ندارند.
در داخل کلیسای خداوند، همان بدن روحانی عیسی مسیح، یعنی درون پیمانه ( افکار خدا )، کسی اجازۀ ورود ندارد مگر آن که روحالقدس، که مجوّز ورود به این عمارتِ روحانیِ خدا هست را، در درون خود داشته باشد. و هر روحی غیر از روحالقدس اگر در داخل کسی باشد، او را با خود پیوند میزند و به پیمانهای دیگر یعنی به کلیساهای دیگر ( غیر از کلیسای خداوند ) وارد میکند؛ کلیسایی که نام خداوند عیسی مسیح بر آن نیست بلکه دارای نامهای کفر آمیز دیگری است ( فرقههای کاذب، با اندرونی غیر از افکار خدا، دِگمها و تعالیم و آیینهای که در کلام خدا مکتوب نگشته. )
خدا، سنگهای مختلف و پیمانههای مختلف را مکروه دارد، چنین افرادی ملعون و رد شدۀ خدا هستند، آنان هرگز به ملکوت خدا داخل نخواهند شد. «10سنگهای مختلف و پیمانههای مختلف، هر دوی آنها نزد خداوند مکروه است» ( امثال 20 : 10 ).
ترازو وسیلهای است با دو کفه، که وزنه در یک کفۀ آن و کالا بر روی کفۀ دیگر آن قرار میگیرد تا با کم و زیاد کردنِ یکی از دو کفه عدالت در بین دو کفه و معامله بین فروشنده و خریدار حادث گردد. آن چه در عدالت خدا میبینیم، او همیشه در طول تاریخ بشریّت عدالت را به نیکویی به انجام رساند. کتاب مقدّس در خصوص بزرگترین ترازوی عدالت خدا به ما چنین میگوید:
«17زیرا اگر به سبب خطای یک نفر و به واسطۀ آن یک موت سلطنت کرد، چه قدر بیشتر آنانی که افزونی فیض و بخشش عدالت را میپذیرند، در حیات سلطنت خواهند کرد به وسیلۀ یک، یعنی عیسی مسیح.18پس همچنان که به یک خطا حکم شد بر جمیع مردمان برای قصاص، همچنین به یک عمل صالح بخشش شد بر جمیع مردمان برای عدالت حیات.19زیرا به همین قسمی که از نافرمانی یک شخص بسیاری گناهکار شدند، همچنین نیز به اطاعت یک شخص بسیاری عادل خواهند گردید» ( رومیان 5 : 17 – 19).
عدالت خدا حتّی گستردهتر از این نیز عمل کرد، چون گناه از طریق یک زن وارد جهان شد، نجات خدا هم از طریق یک زن آمد؛ چون خدا عهد اوّل را به واسطۀ موسی با قوم بنیاسرائیل بست، بار دیگر عهد دوّم را به واسطۀ نبیای همچون موسی ( خداوند عیسی مسیح ) با تمام امّتهای دنیا بست. و نیز چون رستاخیز اوّل برای مقدّسین است، رستاخیز دوّم برای جمیع مردگان خواهد بود. و باز همان گونه که خدا آفتاب خود را بر نیکان میتاباند، به همان گونه نیز بر بدان طالع میکند؛ همان گونه که فرصت فیض برای قوم اسرائیل بود، به همان گونه نیز این فرصت برای سایر امّتها شد؛ و …
بخششهای خدا برای همگان در زمین یکسان بوده است، عدالت خدا همیشه دو کفۀ ترازو را برابر ساخته و هر که را مطابق سنگ او بخشیده است. کلام خدا به ما سفارش میکند تا حتّی محبّت را بر دوستان و دشمنان خود یکسان داشته باشیم، نه فقط این! بلکه حتّی در کوچکترین مسائل مانند سلام کردن نیز این گونه باشیم: «45تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید، زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع میسازد و باران بر عادلان و ظالمان میباراند.46زیرا هرگاه آنانی را محبّت نمایید که شما را محبّت مینمایند، چه اجر دارید؟ آیا باجگیران چنین نمیکنند؟47و هرگاه برادران خود را فقط سلام گویید چه فضیلت دارید؟ آیا باجگیران چنین نمیکنند» ( متّی 5 : 45 – 47 )؟
حال وقتی ارادۀ خدا چنین است، شایسته است تا ابنای ملکوت، مانند او کامل باشند چنان که او از ما چنین خواسته: «48پس شما کامل باشید چنان که پدر شما که در آسمان است کامل است» ( متّی 5 : 48 ). عدالت خدا در زمینِ خاکی برای همگان یکسان است، عدالت خدا ترازوی سنجش است و از این عدالت نمیتوان تخطّی کرد. عدم تراز بین دو کفۀ ترازویِ خدا و نیز عدم توازن بین سنگهای یک کفه با کالای کفۀ دیگر تقلّب است. سنگی که در ظاهر درست مینماید و امّا وزن آن نادرست یک سنگ تقلّبی است. او عدالت را به جا نخواهد آورد. به زبان سادهتر، ترازوی بخشش خدا برای نیکان و بدان یکسان است؛ خداوند هر چه آفرید را به مساوات به همگان بخشید و انتظار دارد تا بشر نیز این گونه عمل نماید.
به ابتدا بنگرید! همان گونه که خدا هدیۀ هابیل را پذیرفت، اگر قائن نیز بر مذبح دیگر ( کفۀ دیگر ترازو ) هدیۀ نیکو مانند هابیل میگذاشت پذیرفته میشد: «6آنگاه خداوند به قائن گفت: چرا خشمناک شدی؟ و چرا سر خود را به زیر افکندی؟7اگر نیکویی میکردی آیا مقبول نمیشدی؟ و اگر نیکویی نکردی، گناه بر در، در کمین است و اشتیاق تو دارد، امّا تو بر وی مسلّط شوی» ( پیدایش 4 : 6 – 7 ). قائن نیکویی نکرد، لذا مقبول خدا واقع نشد.
شخص متقلّب با یک سنگ تقلّبی یک بیانصاف است، در آسمان برای اوّلین بار تنها یک بیانصاف و متقلّب بود که خواست کفۀ ترازوی عدالت خدا را منحرف کند: «14تو کرّوبی مسح شدۀ سایه گستر بودی. و تو را نصب نمودم تا بر کوه مقدّس خدا بوده باشی. و در میان سنگهای آتشین میخرامیدی.15از روزی که آفریده شدی تا وقتی که بیانصافی در تو یافت شد به رفتار خود کامل بودی» ( حزقیال 28 : 14 – 15 ). او میخواست تا تخت خودش را بالای تخت حضرت اعلی قرار دهد و بر عالم هستی خدایی نماید: «12ای زهره دختر صبح چگونه از آسمان افتادهای؟ ای که امّتها را ذلیل میساختی چگونه به زمین افکنده شدهای؟13و تو در دل خود میگفتی: به آسمان صعود نموده، کرسی خود را بالای ستارگان خدا خواهم افراشت و بر کوه اجتماع در اطراف شمال جلوس خواهم نمود.14بالای بلندیهای ابرها صعود کرده، مثل حضرت اعلی خواهم شد» ( اشعیا 14 : 12 – 14 ).
شیطان امروز هدایتگر تمام متقلّبین روی زمین است، کاری را که در آسمان نتوانست بکند، در زمین با فریبکاری کرد او یک سنگِ به ظاهر درست امّا تقلّبی بود که آدم را فریب داد. آدم سنگ خدا، که همان کلامِ حقِ خدا بود را به زیر گذاشت و سنگ تقلّبی که همان کلامِ بیانصافیِ شیطان بود را برداشت و از آن پس آدم و نسل او در دنیا همه چیز را با این سنگ تقلّبیِ بیانصافی وزن میکنند. شیطان حکومت زمین را با تقلّب غصب نمود و پس از آن، سنگ متقلّب او بود که بر زمین معیار سنجشها قرار گرفت. و خدا شدیداً از این نفرت دارد، او از ترازویی با سنگ تقلّبی کراهت دارد.
هر کس در هر کار و امری وقتی با سنگ و ترازوی متقلّب پیش رود، سنگ شیطان را به دست گرفته و وزن میکند و تحت ارادۀ او قرار دارد، در انتها نیز با او از آتش عذاب ابدی نصیب خواهد برد. لذا بر حذر باشید از ترازوی با سنگ متقلّب که خدا از آن کراهت دارد.
امّا سنگ تمام که پسندیدۀ خدا است چیست؟ این یک سنگ کامل و تمام است، این سنگ عدالت خدا را به انجام میرساند، این سنگ اجرت او با او است و هر کس را به میزان استحقاقش جزا خواهد داد، این همان سنگ زاویه، عدالت خدا بر روی زمین است: «42عیسی بدیشان گفت: مگر در کتب هرگز نخواندهاید این که سنگی را که معمارانش رد نمودند، همان سر زاویه شده است. این از جانب خداوند آمد و در نظر ما عجیب است.43از این جهت شما را میگویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده به امّتی که میوهاش را بیاورند، عطا خواهد شد.44و هر که بر آن سنگ افتد، منکسر شود و اگر آن بر کسی افتد، نرمش سازد» ( متّی 21 : 42 – 44 ).
عیسی مسیح، سنگ زاویه، سنگ تمام در نظر خدا، معیار و مقیاس سنجش خدا، کلام مجسّم شدۀ خدا است که همه کس و همه چیز با او وزن میگردد.
“وای”در گفتار خدا، به وحشتناکترین و هولناکترین وقایعی اشاره دارد که بشر میتواند درگیر آن گردد. هرگاه در کتاب مقدّس خدا با وای خطاب کرده، اشاره به غضب بیحد و وحشتی دهشتبار دارد.
یکی از این وایهای وحشتناک از آنِ کسانی است که با خدا مخاصمه میکنند؛ در این آیه، مخاصمهای چون جنگ آورده نشده بلکه منظور کسانی است که در حد یک عیبجویی به خدا ایراد وارد میآورند که این عیبجویی آنان، فریادِ وایِ خدا ( شدّت خشم و غضب خدا ) را بلند کرده، پس وای بر حال مخاصمه کنندگان.
متأسّفانه نه در بین امّتها که از ارادۀ خدا دور هستند بلکه در بین ایمانداران بسیار دیده میشود که با زبان خود به مخاصمه با خدا میپردازند! شاید عدّۀ زیادی از این گونه مخاصمه کنندگان از روی جهل و نادانیشان با خدا منازعه میکنند، امّا حتّی چنین جهلی در ارتباط با خدا قابل توجیه و پذیرش نیست.
بسیاری وقتی در تجربه یا مشکلی بسیار کوچک در زندگی میافتند به خدا اعتراض میآورند که چرا آنان را به دنیا آورد. و یا برخی به خدا اعتراض میآورند که چرا آنان را با قدِ کوتاه آفرید؛ یا آنان را تیره پوست خلق کرد و یا حتّی نسبت به دیگر مخلوقات خدا با واکنشی متخاصّمانه میگویند چرا خدا اینان را آفرید و یا چنین آفرید و یا …
اوه! «آیا کوزه به کوزهگر بگوید چه چیز را ساختی؟» این گونه سخن وای و غضب خدا را بلند خواهد نمود. آگاه باشید آن چه از دهان خدا خارج گردد تغییر نخواهد کرد، اگر وای خدا بر کسی بلند گردد تغییر نخواهد کرد، مراقب آن چه از دهانتان خارج میشود باشید تا مبادا غضب خدا را به غیرت آورید.
دنیا پر از شرارت است و بنیآدم پیوسته در تمام لحظات زندگیاش در حال بیانصافی و بیعدالتی نسبت به دیگران میباشد، دولتی با دولتی، قومی با قومی، فردی با فردی، چه با سلاحهای مرگبار جانها میگیرند و چه بسیار بسیار با سلاحِ زبان، جانها میکشند. هرگز به اعمال و زبان خود توجّه ندارند، امّا وقتی طرف آنان خدا میگردد با وقاحت تمام خود را در جایگاه قاضی عادل مینشانند و بر خدا ایراد وارد میکنند که چرا چنین ساخت و چرا چنان کرد! اینها را نه حسب پرسش بلکه حسب عیبجویی از خدا بیان میکنند، بعضاً وقاحت را تا آن جا میکشانند که در هر امری برای خدا ایراد وارد میکنند، مثلاً چرا فلان بچّه را معلول خلق کرد؟! چرا فلان بچّه در کودکی مرد؟! چرا فلانی را هلاک نمیکند؟! چرا به فلانی حکومت و قدرت داد؟! چرا دنیا را با طوفانِ آب زد مگر انسان نبودند؟! و دهها چرا و عیبجویی دیگر.
اوه! این گونه رفتار کفر به خدا است، یک مخلوق اجازه ندارد با خالق خود چنین منازعه کند. والدین یک کودک هرگز به فرزند خود اجازۀ زبان درشتی نمیدهند، حتّی به او حق عیبجویی نسبت به خود را نمیدهند، خود را مالک و صاحب اختیار در تمام امور او میدانند، به جای او تصمیم میگیرند، برای او به میل خود حکم میکنند، او را تنبیه میکنند، او را محروم میکنند و در برخی مواقع کودکانِ ناقصالخلقۀ خود را به قتل میرسانند، در حالی که به هیچ وجه حق چنین اعمالی را ندارند، چون فقط یک بهانه و مجرایی برای ورود فرزندانشان به دنیا، و مراقبین آنان هستند. ولی تمام کوتاهیها و خطاهایشان را در خصوص عیبهای فرزندان، به گردن خدا میاندازند.
آن چه به عمل میآورند را نمیبینند و در عوض در مخاصمۀ با خدا بلند شده و او را که محق بر همه چیز است به محاکمه میکشانند. کجا متّهمی جرأت دارد تا قاضی را محکوم کند و حال آن که بشرِ متّهم، خدا را محکوم میکند. پولس رسول میفرماید: «20نی بلکه تو کیستی ای انسان که با خدا معارضه میکنی؟ آیا مصنوع به صانع میگوید که چرا مرا چنین ساختی؟21یا کوزهگر اختیار بر گِل ندارد که از یک خمیره ظرفی عزیز و ظرفی ذلیل بسازد؟22و اگر خدا چون اراده نمود که غضب خود را ظاهر سازد و قدرت خویش را بشناساند، ظروف غضب را که برای هلاکت آماده شده بود، به حلم بسیار متحمّل گردید،23و تا دولت جلال خود را بشناساند بر ظروف رحمتی که آنها را از قبل برای جلال مستعد نمود» ( رومیان 9 : 20 – 23 ).
بشر هر چه هست ارادۀ سازندهاش است، چه برای عزّت ساخته شده باشد و چه برای هلاکت، تنها میبایست به آن چه هست، خدا را شاکر باشد که حتّی برای اندک زمانی او را حیات و زندگی بخشیده، مانند کوزهگری که از گل کوزهای میسازد تا برای مدّتی از او استفاده کند و بعد او را میشکند و نابود میکند درست مانند آدم که از خاک زمین سرشته شد. همان گونه که کسی نمیتواند کوزهگر را محکوم کند و با او مخاصمه نماید هیچ انسانی اجازه ندارد با خالق خود منازعه کند و او را محکوم نماید.
روزی «1کلامی که از جانب خداوند به ارمیا نازل شده، گفت:2برخیز و به خانۀ کوزهگر فرودآی که در آن جا کلام خود را به تو خواهم شنوانید.3پس به خانۀ کوزهگر فرود شدم و اینک او بر چرخها کار میکرد.4و ظرفی که از گل میساخت در دست کوزهگر ضایع شد پس دوباره ظرفی دیگر از آن ساخت به طوری که به نظر کوزهگر پسند آمد که بسازد.5آنگاه کلام خداوند به من نازل شده، گفت:6خداوند میگوید: ای خاندان اسرائیل آیا من مثل این کوزهگر با شما عمل نتوانم نمود زیرا چنان که گل در دست کوزهگر است، همچنان شما ای خاندان اسرائیل در دست من میباشید» ( ارمیا 18 : 1 – 6 ).
بشر از زمانی نسبت به خدا گستاخ شد که مخلوقِ زیبای او، شیطان در آسمان با خدا مخاصمه کرد و وقتی به زمین افتاد، اوّلین کوزه یعنی انسانِ ساخته شدۀ دست خدا را به مخاصمۀ با خدا برانگیخت و این تا به انتهای زمان در نسل آدم ادامه دارد، زیرا مخاصمه کنندگان از معلّم و استاد خود شیطان تبعیّت میکنند. لذا وای مهیب خداوند بر چنین افرادی خواهد بود.
در برخی از مواقع خدا نفرت و کراهت خود را به وضوح اعلام نکرده و در بعضی از مواقع صریحاً و با قدرت اعلام کرد، امّا در ارتباط با دنیا! حتّی به ذات خود قسم خورد! این یعنی اوج خشم و نفرتِ بیحد و مرز. خدا تا کنون برای چیزهایی به ذات خود قسم خورده که تحقّق آن حتمی و تغییرناپذیر بوده و این مورد، یکی از آن موارد خاص است، دنیا دوستی!
در ارتباط با این موضوع، خدا خود را با عنوان یهوه خدای لشکرها معرّفی کرده، این بسیار رعب برانگیز است؛ نام یهوه را آورد که گویای خدایی است که در زمین وارد عمل میشود؛ چگونه؟ در ادامه بعد از نامش عنوانِ خدای لشکرها را آورد که میفهماند یهوه با تمام قوا و لشکرهای آسمان و زمین وارد عمل خواهد شد. اوه! این بسیار ترسناک است. بر ضد چه کسی؟ یعقوب.
حشمت به معنی: بزرگی، جلال، جلوه، شأن، شکوه، شوکت، صولت، عظمت، فر، مجد؛ و یعقوب، به قوم اسرائیل اشاره دارد. با آن که خدا این قوم را برکت داد و در بین تمامی قومها شهرت داد، امّا رفته رفته این قوم از طریق خدا منحرف شد و با الگوپذیری از رسوم امّتهای دیگر در پی حشمت و جلال و ثروت دنیا رفت، و این خدا را پسند نیامد و خشم او را برانگیخت، لذا خدا به ذات خود قسم خورد و نفرت خود را از تمام حشمت و فخر این قوم اعلام داشت و آنان را به دست دشمنانشان تسلیم نمود.
اسرائیل قوم برگزیدۀ خدا بود و خدا بارها او را زوجۀ خود خوانده بود، پس عجیب نیست که این سوگندِ خدا برای امروز که کلیسا، عروس خداوند خوانده میشود همچنان نیز اعتبار داشته باشد. چنان چه کلیسایی، طریق او را رها کند و در پی ثروت اندوزی و جلال و شوکت دنیا پیش رود، دیگر نمیتواند با چنین شرایطی پی به ارادۀ خدا ببرد و در طریق او قرار گیرد. او به کلیسای لائودکیه چنین خطاب میکند: «17زیرا میگویی دولتمند هستم و دولت اندوختهام و به هیچ چیز محتاج نیستم و نمیدانی که تو مستمند و مسکین هستی و فقیر و کور و عریان» ( مکاشفه 3 : 17 ).
از زمان گناه آدم در باغ عدن، زمین در نزد خدا ملعون و دور انداخته شد لذا شیطان بر کل دنیا چیره گشت. امّا این چیرگی، تنها دنیا را به دستان شیطان نداد بلکه تمام روح و فهم و افکار بشر نیز در اختیار شیطان قرار گرفت. هر چه قدر انسان در زیبایی فریبندۀ دنیا فرو رود و به شکل دنیا گردد در حقیقت با خوی شیطان بیشتر پیوند میخورد و در ارادۀ او زندگی میکند. این دنیا دوستی نه تنها در فکر و اعتقادِ شکل گرفتۀ شخص است بلکه در هر شی و ثروتی از دنیا، از جمله ملک، اموال، دارایی و هر چیزی که در دنیا وجود دارد نیز هست آن گونه که یوحنّای رسول میفرماید: «19… تمام دنیا در شریر خوابیده است» ( اوّل یوحنّا 5 : 19 ).
شیطان خود را مالک و خدای این جهان میداند. لذا ثروت دنیا را در جهت فریفتن و به اسارت کشیدن روح بنیآدم به کار میبرد. پولسِ رسول هشدار میدهد که: «2و هم شکل این جهان مشوید بلکه به تازگی ذهن خود صورت خود را تبدیل دهید تا شما دریافت کنید که ارادۀ نیکوی پسندیدۀ کامل خدا چیست» ( رومیان 12 : 2 ).
در پی دنیا بودن، روح و فهم انسان را کور میگرداند و او را از مسیر حقیقت جدا و دور میسازد. با یک نگاهِ گذرا به وقایعه مکتوب در تاریخ بشری میبینید که هرگاه کلام خدا به دولتمندان و اهل دنیا رسید، نتوانستند آن را درک کنند و با توجّه به آیات و معجزات بسیاری که خدا برای آنان به عمل آورد باز نتوانستند جلال خدا را ببینند. پولس رسول در این خصوص میفرماید: «3لیکن اگر بشارت ما مخفی است، بر هالکان مخفی است،4که در ایشان خدای این جهان فهمهای بیایمانشان را کور گردانیده است که مبادا تجلّی بشارت جلال مسیح که صورت خدا است، ایشان را روشن سازد» ( دوّم قرنتیان 4 : 3 – 4 ).
از عقب دنیا رفتن و سرگرم شدن در آن دقیقاً از عقب شیطان قدم زدن و در طریق هلاکت گام برداشتن است. یوحنّای رسول هشدار میدهد: «15دنیا را و آن چه در دنیا است دوست مدارید زیرا اگر کسی دنیا را دوست دارد، محبّت پدر در وی نیست.16زیرا که آن چه در دنیا است از شهوت جسم و خواهش چشم و غرور زندگانی از پدر نیست بلکه از جهان است» ( اوّل یوحنّا 2 : 15 – 16 ). یوحنّا به دو محبّت اشاره دارد، محبّت واژۀ عربی است به معنی دوست داشتن؛ او دنیا دوستی را بر ضد دوستی با خدا اعلام نمود و گفت هر که دنیا را دوست دارد محال ممکن است دوستی خدا در او وجود داشته باشد. عیسی خداوند نیز فرمود: «24هیچ کس دو آقا را خدمت نمیتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت دارد و با دیگری محبّت و یا به یکی میچسبد و دیگر را حقیر میشمارد. محال است که خدا و ممُونا را خدمت کنید» ( متّی 6 : 24 ).
خدا قدّوس است؛ در خدا ناپاکی نیست؛ پاک یعنی خالص، بدون ترکیبات؛ خدا با هیچ تفکّری غیر از تفکّر خود قاطی نمیشود، او نان حیات است، او یک نان فطیر است، بدون خمیرمایه، کلام او نیز خالص و بدون ترکیبات غیر است، با هیچ کلام غیری ترکیب نمیشود؛ او هر چیزی را که ساخت، موافق اجناس آنها که از پیش نمونهاش را آفریده بود ساخت:
تمام خلقت خدا خالص بود. خدا حتّی وقتی آدم را آفرید او را نیز خالص و به شباهت خود آفرید، حوّا موجودی غیر از آدم نبود بلکه موافق جنس او بود، کتاب مقدّس میگوید وقتی که آدم تمام حیوانات را نامگذاری کرد معاونی موافق او یافت نشد پس خدا خوابی گران بر آدم آورد و حوّا را از درون او بیرون کشید: «20پس آدم همۀ بهایم و پرندگان آسمان و همۀ حیوانات صحرا را نام نهاد. لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد.21و خداوند خدا، خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دندههایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد.22و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد» ( پیدایش 2 : 20 – 22 ).
تمام حیوانات خالص بودند، مار نیز خالص بود، او مشتقی از هیچ حیوان دیگری نبود. همه چیز میبایست آن گونه که خدا ساخته بود خالص میماند، کاملاً فطیر، این طریق خدا است، در هیچ چیز خدا شریکی نداشت. تا آن که شیطان در نظم طبیعی خدا دست برد، او به بهترین مخلوق خدا دست برد، او شبیه خدا بر روی زمین را تغییر داد، او به آن خمیرمایه اضافه نمود. زن خالص و فطیر بود و مار نیز موجودی باهوش و خالص، نزدیکترین حیوان از لحاظ ژنتیکی به انسان. شیطان مار را به زن پیوند زد، یک عمل مقاربتی بین انسان و حیوان، زن نیز همین عمل را با آدم کرد و روح شیطان که در مار بود در آدم نیز داخل شد. ابتدای نسل بشر با خمیرمایۀ شیطان مخلوط شد. لذا خدا به مار گفت از همۀ حیوانات صحرا ملعونتر هستی: «14پس خداوند خدا به مار گفت: چون که این کار کردی از جمیع بهایم و از همۀ حیوانات صحرا ملعونتر هستی! بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایّام عمرت خاک خواهی خورد» ( پیدایش 3 : 14 ).
خداوند خدا آدم را نیز ملعون ساخت و از عدن بیرون انداخت. رجوع شود به کتاب ( پیدایش 3 : 23 – 24 ). و چون زمین به واسطۀ او از یک خمیرمایۀ نامأنوس آلوده شد، در نظر خدا ملعون گردید: «17و به آدم گفت: چون که سخن زوجهات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده، گفتم از آن نخوری پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایّام عمرت از آن با رنج خواهی خورد» ( پیدایش 3 : 17 ).
شیطان آن چه با زن و نسل آدم در باغ عدن کرد، در طول تاریخ تا به امروز همچنان دارد ادامه میدهد. این عمل هرگاه در هر نقطۀ کرۀ زمین که به وقوع میپیوندد، شیطان به یادبود آن اوّلین، به رخ جهان میکشد. لذا خدا شدیداً از این متنفّر است و میفرماید: «19هر که با حیوانی مقاربت کند، هر آینه کشته شود» ( خروج 22 : 19 ). چنین کسی نه تنها از ملکوت خدا رانده شده است بلکه در زمین نیز حکمش مرگ بوده است، او از قوم ( کلیسای ) خدا اخراج میباشد.
از زمانی که بسیاری سعی کردند تا بر کلیسای خداوند تسلّط و اشراف یابند ولی به علّت وجود رسولان خداوند و خصوصاً تلاشهای پولس رسول موفّق نشدند؛ امّا در دورههای بعد بر کلیسا با چهرۀ فریبندۀ مقدّس مآبانه و در لفاف آن با خونریزی و جنایات بسیار و به دستگیریِ رزق و روزی و القای اعتقاد نامههای خود غالب آمدند. نقولاویان به معنی تسلّط بر عوام است یا به عبارت آشناتر، سلطهگران.
خدا هرگاه بخشش و فیضی به بشر داشته، هرگز با استبداد و سلطهگری عمل ننموده و قوم را در انتخاب مختار گذاشته، امّا در خصوص انتخاب اشتباه همیشه از روی دلسوزی هشدار داده است. خدا در زمانی که قوم را از اسارت مصر رهانید و به سوی سرزمین وعده پیش میبرد، آنان را در پذیرش حیات یا مرگ، و داشتن برکت یا لعنت مختار گذاشت تا انتخاب نمایند امّا در انتها با لحنی سرشار از محبّت پدرانه از قوم خود خواست تا حیات را برگزینند: «19امروز آسمان و زمین را بر شما شاهد میآورم که حیات و موت و برکت و لعنت را پیش روی تو گذاشتم؛ پس حیات را برگزین تا تو با ذرّیّتت زنده بمانی» ( تثنیّه 30 : 19 ).
او حتّی زمانی که پادشاه اسرائیل بود و ارادۀ او این چنین بوده که باشد، امّا وقتی قوم پادشاهی خدا را رد نمودند و از سموئیلِ نبی خواستند تا مانند سایر امّتها برای آنها نیز پادشاهی برگزیند، به سموئیل گفت، آن چه آنان خواستند به عمل بیاور ولی به ایشان هشدار بده. رجوع شود به کتاب ( اوّل سموئیل 8 : 4 – 9 ).
خدا سلطنت مینماید، امّا نه از طریق سلطهگری. او وقتی از سوی قوم محبوب خود طرد شد و سلطنت او را نخواستند، از راه جبر و غضب وارد نشد بلکه به آرامی کنار رفت. صلح طریق خدا است، از این روی از فرزندان و کلیسای خود نیز چنین انتظار دارد و به آنان که مانند پدر آسمانی خود رفتار میکنند خوشا به حال میگوید و فرزندان خود میخواند: «9خوشا به حالِ صلح کنندگان، زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد» ( متّی 5 : 9 ).
طریق فرزندان خدا و کلیسای خدا سلطهگری و جبر و خونریزی نیست، تمام رسولان خداوند به بدترین وضع کشته شدند بیآن که مقاومتی کنند و یا در هدایت کلیسای خداوند بخواهند به خشونت و جبر و سلطهگری وارد شوند. امّا همیشه در کنار کلیسای خداوند، کلیسای نامشروع دنیا نیز بوده، برادرِ بزرگترِ جبّار و خونریز، مادر فواحش فرقه شده، با تفکّر نقولاوی، با عملکرد سلطهگرایانه و زور و خونریزی. تاریخ شهادت میدهد بر جنایات بیشمار و بیشرمانۀ او.
«4و آن زن به ارغوانی و قرمز ملبّس بود و به طلا و جواهر و مروارید مزیّن و پیالهای زرّین به دست خود پر از خبائث و نجاسات زنای خود داشت.5و بر پیشانیاش این اسم مرقوم بود، سِر و بابل عظیم و مادر فواحش و خبائث دنیا.6و آن زن را دیدم، مست از خون مقدّسین و از خون شهدای عیسی و از دیدن او بینهایت تعجّب نمودم» ( مکاشفه 17 : 4 – 6 ). این زن ( کلیسای ) ارغوانی و قرمزپوش کیست؟ که با طلا و جواهرات، خود را میآراید و ثروت عظیم جمع نموده و با پادشاهان جهان پیکار نموده و چون آنان بر تخت سلطنت نشسته، این کدام کلیسا هست که خداوند میگوید او مادر فواحش و خبائث دنیا ( فرقههای کلیسا ) است؟ او مست از خون مقدّسین و شهدای عیسی خداوند است. تمام تاریخ پر است از جنایات وحشتناک و ظلم و خونریزی بیرحمانۀ او. او بابلِ سرکش که فرقهها را زاییده و متّحد میکند است، او نه از مسیح بلکه ضد مسیح است.
خداوند از ابتدا نسبت به کلیسای راستین خود چنین گفته: «6لیکن این را داری که اعمال نِقُولاویان را دشمن داری، چنان که من نیز از آنها نفرت دارم» ( مکاشفه 2 : 6 ). مادر فواحش و دختران او دارای تفکّر نقولاوی هستند و همیشه در تلاش برای به سلطه کشیدن دیگران بودهاند؛ این با اساس ایمان مسیحی کاملاً مغایرت دارد همان گونه که خود خدا نیز هرگز در طول تاریخ به اجبار عملی را از قوم خود نخواسته و آنان را حتّی در پذیرش یا رد برکت و لعنت مختار گذاشته، امّا تنفّر خود را از هر که دارای تفکّر نقولاوی است به صراحت اعلام داشته است. نصیب چنین افرادی، هر که و در هر جایگاه و مقامی که باشند، دریاچۀ آتش و سیاهی ابدی است، زیرا خداوند از آنان نفرت نموده است.
تصمیم گیرنده در کلیسای خداوند فقط روحالقدس است، هر مرجع دیگری غیر از او از تفکّر دنیا و نامشروع است. از میان آنها بیرون بیایید، مبادا در هنگام غضب خداوند در گناهانش با او شریک گردید.
در جایگاه قدرت نشستن غالباً خوی ستمگری و آزار رسانی را نیز در انسان به حرکت میآورد. این جایگاه قدرت صرفاً به مقام و منصب بسنده نمیشود بلکه قدرت داشتن در هر امری میتواند منجر به ستم بر ناتوانان گردد. شاید یک پدر در بیرون منزل شخصی فاقد قدرت و اعتبار اجتماعی باشد امّا در خانه میتواند یک ستمگر بیرحم نسبت به خانواده باشد؛ و یا یک کاسب معمولی با شیوههای نادرست به هم صنفان خود زیان برساند؛ و یا یک معلّم عادی به علّت خصومت با دانشآموزی با دادن نمرات بیانصافانه به او ظلم نماید؛ و یا یک مؤجر به جهت افزایش نامعقول کرایه خانه، مستأجر خود را تحت فشار و ستم قرار دهد.
اساساً در این دنیای شریر هر کسی در هر جایگاه و امکان و اختیاری که دارد، بنا بر هر دلیل و علّتی، فرصت آن را دارد تا راه ستمگری و ظلم را پیشه گیرد، در بسیاری مواقع نیز شخصی به جهت ظلمی که به او شده به مقابله بلند میشود و خود او نیز جامۀ ظلم را بر تن میکند، این یکی از مشکلات بزرگی است که بسیاری ناخواسته به آن گرفتار میشوند؛ پولس رسول در چنین مواقعی به ما سفارش میکند تا مظلوم واقع شویم، نه این که ما نیز طریق ظلم را در پیش بگیریم: «7بلکه الآن شما را بالکلیّه قصوری است که با یک دیگر مرافعه دارید. چرا بیشتر مظلوم نمیشوید و چرا بیشتر مغبون نمیشوید؟8بلکه شما ظلم میکنید و مغبون میسازید و این را نیز به برادران خود» ( اوّل قرنتیان 6 : 7 – 8 ).
در چنین شرایط متقابلی هوشیار باشید زیرا به تجربه افتادید، خداوند اجازه میدهد تا شخص عادل پیوسته در تجربیات آزموده شود: «5خداوند مرد عادل را امتحان میکند و امّا از شریر و ظلم دوست، جان او نفرت میدارد» ( مزامیر 11 : 5 ). خداوند از ظالمِ ستمگر نفرت دارد، چنین شخصی در ملکوت خدا جای نخواهد داشت: «9آیا نمیدانید که ظالمان وارث ملکوت خدا نمیشوند؟ فریب مخورید، زیرا فاسقان و بت پرستان و زانیان و متنعّمان و لوّاط» ( اوّل قرنتیان 6 : 9 ).
داوری از آنِ خداوند است، امّا خدا نیز برای امور دنیا داورانی برای قوم خود قرار داده بود که تا به امروز نه تنها در قوم خدا بلکه در نزد تمام امّتها رواج دارد. بیعدالتی و ناداوری همیشه گناه و موجب غضب خدا بوده، امّا نسبت به سه دسته از مردم غیرت بسیار خاص و محکمی دارد زیرا این سه دسته در اوج ناتوانی قرار دارند و اگر بیعدالتی بر آنان واقع شود جز خدا هیچ پناه و دادرسی ندارند: غریبان، یتیمان، بیوهزنان!
خدا ملعون و دور نموده کسانی را که به این سه دسته قضاوت ناحق کنند و یا موجب آن گردند تا قاضی به آنان حکم ناحق دهد؛ بلکه به این لعنت خود بسنده نکرده و در دنیا نیز از قوم خود خواسته تا به آن آمین بگویند و هر کسی که در این عمل نقشی داشته را ملعون نموده و از میان قوم ( کلیسا ) اخراج نمایند.
یقیناً هیچ کس از گرفتن هدیۀ معیوب یا ناشایست خشنود نخواهد شد، زیرا نشان از بیحرمتی و دشمنی شدید هدیه دهنده دارد. افرادِ بیتفاوت اساساً در بند هدیه دادن به کسی نیستند و کسانی که در دل خصومتی دارند از عمد هدیهای نمیدهند امّا آنانی که هدیۀ معیوب یا ناشایست به کسی میدهند، بدون شک شرارتی در وجودشان دارند که با این گونه هدیه دادن آن را به طرف مقابل نشان میدهند.
به واقع هیچ کس دوست ندارد از چنین افرادی چیزی دریافت کند، حتّی اگر هدیه نباشد و حق او باشد که باید به او ادا میشد. کسی از گرفتن حقِ ضایع شدهاش نیز خشنود نخواهد شد. حال اگر ما که انسان هستیم و نیازمند و در خیلی مواقع حتّی مستحق دریافت هدیه نیستیم، این چنین از گرفتن چیزی معیوب و ناشایست غضبناک میگردیم، این تا چه حد اهانت و بیحرمتی خواهد بود نسبت به کسی که بزرگتر از تمام جهان هستی است و مستحق اوجِ کمال حرمت و اکرام و دریافت بهترین هدایا و تحفهها است؟
تمام برکات دنیا از جانب خدا است، بازگرداندن ذرّهای ناچیز از دادههای او به خودش آن قدر کار کوچک و بیارزشی است که شایسته نیست در ادای آن به ناشایستگی رفتار کرد. او نیازمند این هدایا نیست بلکه ادای درست و شایستۀ آن به خدا، ما را در نزد او اثبات میکند که چگونه در عدالت او زیست میکنیم. خداوند در خصوص اهمیّتِ به شایستگی در حضور او حاضر شدن و گذراندن قربانی و هدایا میفرماید:
«11خداوند میگوید از کثرت قربانیهای شما مرا چه فایده است؟ از قربانیهای سوختنی قوچها و پیه پرواریها سیر شدهام و به خون گاوان و برّهها و بزها رغبت ندارم.12وقتی که میآیید تا به حضور من حاضر شوید، کیست که این را از دست شما طلبیده است که دربار مرا پایمال کنید؟13هدایای باطل دیگر میاورید. بخور نزد من مکروه است … هنگامی که دستهای خود را دراز میکنید، چشمان خود را از شما خواهم پوشانید و چون دعای بسیار میکنید، اجابت نخواهم نمود زیرا که دستهای شما پر از خون است.16خویشتن را شسته، طاهر نمایید و بدی اعمال خویش را از نظر من دور کرده، از شرارت دست بردارید» ( اشعیا 1 : 11 – 16 ).
قربانی و هدایای معیوب و بد در نزد خدا مکروه و رد شده است و هرگز پذیرفتۀ او نخواهد شد. امّا این آیه سایهای بود از آن چه در عهد جدید باید تحقّق یابد؛ قربانی در عهد جدید شکرانۀ دعاهای ایمانداران به آسمان خدا است، لذا چون به حضور خدا برای دعا میروید به شایستگی و کاملیّت قربانی لبهای خود را، پرستش و شکرگزاریهایتان را به خدا تقدیم کنید، نه در ناشایستگی و بدی چون گدایان کاسه به دست گرفته، و یا به زور در پی طلب حاجتی که پسندیدۀ خدا نیست.
قربانی لبهای شما ( دعاهای شما ) نیز نباید مانند هدایای نامناسب به حضور خداوند گذرانده شود، پس بسیار تفکّر و تدبّر کنید که چه چیزی را به خدا عرض میکنید، مبادا تفکّر و سخنی به ناشایستگی در دل داشته و به زبان آورید!
«14در خانۀ تو کیلهای مختلف، بزرگ و کوچک نباشد.15تو را وزن صحیح و راست باشد و تو را کیل صحیح و راست باشد تا عمرت در زمینی که یهوه، خدایت به تو میدهد دراز شود» ( تثنیّه 25 : 14 – 15 ).
کیل یا پیمانه وسیلهای است برای سنجش مقدار اجناس، در مفهوم کتاب مقدّسی غالباً برای سنجشهایی با مقیاس روحانی به کار برده میشود. وقتی به خانه اشاره میشود منظور در ارتباط با بیرون و مردم نیست بلکه فقط اهل خانه، هیچ کس در خانه با اهل خانۀ خود داد و ستد و تجارت نمیکند بلکه میدهد و میبخشد، از سوی دیگر کیل یا پیمانه آورده شده، پس این دادن و بخشیدن جنبۀ روحانی دارد نه مادی. کلام خدا میگوید در خانۀ تو کیلهای مختلف، بزرگ و کوچک نباشد، کیلهای بزرگ و کوچک در ارتباط روحانی حکایت از عدم تساوی بخششهای روحانی است مانند محبّت نمودن.
خدا جهان را با تمام خوبی و بدیِ در آن و انسانهای سیاه و گناهکارِ در آن، به یکسان، آن قدر محبّت کرد که پسر یگانۀ خود را برایش داد. خداوند عیسی مسیح نیز در شام آخر با آن که در میان شاگردان یوحنّا را بیش از همه دوست داشت، امّا پای همگان را شست و نان را پاره کرد و به همۀ شاگردان حاضر در آن جا داد تا بخورند و همگان را محبّت کرد و برایشان دعا نمود.
کلام خدا به ما میگوید، در ارتباط با اعضای خانوادۀ خود پیمانههای مختلف به دست نگیریم و هر یک را پیمانهای خاص نزنیم. همسر و فرزندان و اهل خانۀ هر کس با او محسوب میشوند؛ به همان صورت که سارا با ابراهیم محسوب شد و از غضب خدا در امان ماند و یا هاجر و اسماعیل چون از ذرّیّت ابراهیم بودند، برکت گرفتند؛ و یا همسر و فرزندان قورح که با او محسوب بودند، با او هلاک شدند. پس وقتی در نیک و بد اعضای خانه به یک پیمانه زده میشوند، شایسته نیست تا انسان برای اهل خانۀ خود پیمانهها بزند. کتاب مقدّس پر است از این نمونهها.
امّا این فقط در ارتباط با مسائل روحانی نیست بلکه حتّی در ارتباط با نیازهای زندگی و دنیایی نیز هست زیرا کلام خدا میفرماید: «… تو را وزن صحیح و راست باشد …» مقیاس سنجش وزن، وزنه و ترازو است. وزنه برای سنجش کالای بیرونی است که در کفۀ دیگر ترازو و مقابل وزنه قرار میگیرد. وزنِ صحیح و راست یعنی دو کفۀ مساوی ترازو، عدالت، در راستی کلام بودن. پس برای اهل خانه به همان گونه که اهل خانه را به یک پیمانه میزنید، همۀ آنان را نیز با یک وزنه وزن نمایید، چه در نیازهای روحانی و چه در نیازهای جسمانی.
توجّه داشته باشید! این به آن معنی نیست که اگر برای هر عضو خانه چیزی اختصاص دادید، میبایست برای دیگران نیز دقیقاً همان را اختصاص دهید. نه! نیاز و احتیاجات متفاوت است، هر کس را حسب نیاز او برایش فراهم نمایید و هر کس را آن گونه که تشنه است محبّت نمایید تا هیچ کس تصوّر نکند که مورد تبعیض قرار گرفته است.
خداوند به آنانی که به عدالت و مساوات اهل خانۀ خود را محبّت مینمایند و در خانه تبعیض قائل نمیشوند، وعده داده که ایّام عمر آنان دراز خواهد بود، به عبارتی عدم تبعیض در خانه و برقراری مساوات و عدالت به یک میزان، باعث طول عمر میگردد.
هر چه روزگار به پیش میرود، همان طور که در کتاب مکتوب است: «1امّا این را بدان که در ایّام آخر زمانهای سخت پدید خواهد آمد،2زیرا که مردمان، خود پرست خواهند بود و طمّاع و لافزن و متکبّر و بدگو و نامطیعِ والدین و ناسپاس و ناپاک3و بیالفت و کینه دل و غیبتگو و ناپرهیز و بیمروّت و متنفّر از نیکویی4و خیانتکار و تند مزاج و مغرور، که عشرت را بیشتر از خدا دوست میدارند؛5که صورت دینداری دارند، لیکن قوّت آن را انکار میکنند. از ایشان اعراض نما» ( دوّم تیموتاؤس 3 : 1 – 5 ).
امّا در هیچ دورهای مانند این زمانهای آخر نبوده؛ گناه آن قدر گسترش یافته که دیگر حتّی فرزندان، کوچکترین اهمیّت و ارزشی برای والدین خود قائل نیستند و چه در عمل و چه در زبان اهانتی نیست که به والدین خود روا ندارند. خداوند از پیش چنین فرزندانی را ملعون ساخته و از حضور خود دور انداخته؛ همچنین به قوم خود نیز امر فرموده که چنین فرزندانی را دور انداخته و از قوم محسوب ندارند. چنین فرزندانی از کلیسای خداوند اخراج میباشند.
امّا آتش غضب خدا نسبت به چنین فرزندانی بسیار بیشتر از اینها است. خدا وای بر فرزندی میآورد که والدین خود را با تمسخر مخاطب قرار میدهند و مقصر تولید نمودن خود و یا فرزند دیگری میدانند: «10وای بر کسی که به پدر خود گوید: چه چیز را تولید نمودی و به زن که چه زاییدی» ( اشعیا 45 : 10 ).
چنین رفتار و گفتاری شایستۀ یک مسیحی نیست، حال علّت هر چیز، و عامل هر کسی بوده باشد، خداوند چنین چیزی را تحمّل نمیکند و انتقام خدا بر چنین فرزندانی بسیار سخت و وحشتناک خواهد بود.
بدترین و مهیبترین شکل دروغگویی، نه به جهت کسب منعفت و شوخی است بلکه به جهت گمراه نمودن یا منجر به گمراه شدن دیگران است. در راستی هرگز گمراهی پدید نمیآید بلکه روشنایی خواهد بود برای نابینایان؛ امّا کذب و دروغ است که با خود سیاهی و تباهی به همراه دارد.
کسی که راه گم کرده مانند نابینا میماند، اگر او را به راستی هدایت کنند حقیقت را خواهد یافت و جانش روشن خواهد شد، ولی اگر او را از راستی منحرف ساخته و در وادی کذب هدایت کنند جانش تباه خواهد شد و در بیخطایی، خطاکار خواهد شد. خشم و غضب سخت خدا بر کسانی است که گمراه کننده و بلکه منحرف کنندۀ آنانی میباشند که راه را نمیشناسند و محتاج هدایت هستند.
خطاب به شما معلّمین نادان و کذبه، تحصیلکردگان دنیا که از امور آسمانی هیچ نمیدانید و خود را الهیدان میخوانید، شما شبانان دروغین، شماهایی که بر مذبح خدا بالا میروید و جامۀ کهانت ندارید، کورانی که خود را هادیِ راه دیگران میدانید ولی در طریق موت گام بر میدارید، کلام خدا را با تمام توان و ثروت خود منحرف میسازید و فرصت اندیشه را از خود و دیگران میگیرید. وای بر شما که قاتلین بسیارید. خدا شما را ملعون نموده، کلیساهایی که در آن هستید کنیسۀ شیطان است چون خداوند شما را از کلیسای خود اخراج ساخته است.
فاحشه در کتاب مقدّس به معنی زناکاران به خدا، یا همان پیمان شکنان با خدا است، همان قومِ از پیمان او برگشته، این سایهای است از کلیسای فرقه شدۀ دنیا. و اجرت فاحشه آن چه این کلیسای فاحشه در قبال فاحشهگریاش از دنیا ( شیطان ) کسب کرده است.
سگ همیشه نماد دشمن بوده و هست. سگ به دشمن خارجی، غیر قوم برگزیدۀ خدا اشاره دارد. عیسی مسیح نیز در مکالمه با زن کنعانی به تمثیل از نام سگ استفاده نمود: «26در جواب گفت که، نان فرزندان را گرفتن و نزد سگان انداختن جایز نیست» ( متّی 15 : 26 ). چرا سگ دشمن است؟ زیرا مسیح را نپذیرفته و رد نموده و در دورۀ فیض که مال امّتها است حاضر نشده فیض را بپذیرد و دشمنی با کلام خدا را پذیرفته. سگ را بیرون خانه میاندازند. قیمت سگ به بیارزشی آن اشاره دارد که اگر کسی برایش پول هم بپردازد، نمیتواند آن را داخل خانه بیاورد زیرا خدا آن را نجس خوانده است.
حال هر دوی این، یعنی اجرت فاحشه و قیمت سگ، هدایا و قربانیهای آنها در نزد خدا مکروه، رد شده و غیر قابل پذیرش است. دعاهای کلیساهای فرقه شدۀ دنیا و امّتهای دیگر در نزد خدا مکروه و رد شده است و به آسمان خدا نخواهد رسید. چرا؟ «16زیرا خدا جهان را این قدر محبّت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.17زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند بلکه تا به وسیلۀ او جهان نجات یابد.18آن که به او ایمان آرد، بر او حکم نشود امّا هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، به جهت آن که به اسم پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده» ( یوحنّا 3 : 16 – 18 ).
هر دوی آنها عیسی مسیح را رد کردند. کلیساهای فرقهای نیز نام عیسی را رد کردند و نامهای مقدّس دیگر برای خود ساختند، روی خود را از خدای واحد حقیقی برگرداندند و به تبعیّت از خدایان چندگانۀ یونان باستان به سمت شرک رفتند، تعمید در نام خداوند عیسی مسیح را رد کردند و تعمید سهگانه باوری خودشان را زاییدند. لذا خداوند میفرماید: «… هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، به جهت آن که به اسم پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده.» آنانی که در دنیا خداوند را رد نمایند، هم اینک بر آنها حکم شده و جلوی تخت داوری هم نخواهند ایستاد بلکه مستوجب عذاب ابدی هستند.
«25ملعون باد کسی که رشوه گیرد تا خون بیگناهی ریخته شود. و تمامی قوم بگویند، آمین» ( تثنیّه 27 : 25 ).
رشوه عملی دنیا دوستانه و حاکی از طمعِ شخص دارد، امّا وقیحترین شکل رشوهگیری آن است که موجب صدمه زدن به دیگری گردد و هولناکترین شکل آن این است که جانی هلاک گردد یعنی باعث مرگ بیگناهی گردد. آن که به خاطر رشوه باعث مرگ کسی گردد، شریک قاتل یا قاتل آن بیگناه خواهد بود.
شخص طمّاع که وارث ملکوت نخواهد بود و نیز قاتلین هم داخل ملکوت نخواهند شد و مزید بر این دو کسی است که میتوانست از اینها دوری کند ولی به خاطر رشوه باعث قتل بیگناهی گردد؛ از این روی خدا لعنت نموده کسی را که رشوه میگیرد و به قوم ( کلیسا ) نیز حکم نموده او را اخراج نمایند.
همسایه در عهد عتیق و در نزد امّتها به ساکنین خانههای در مجاورت یک دیگر اطلاق میشد و میشود. این سایهای بود از کسانی که زیر یک سایه قرار میگیرند؛ مغازهدارانی که در یک مجتمع تجاری هستند همسایگان یک دیگرند، شاغلین مشاغل هم صنف همسایگان یک دیگرند، هم پیمانان یک حزب همسایگان یک دیگرند، پیروان یک دین نیز همسایگان یک دیگرند، مسیحیان مسح شده زیر سایۀ عیسی مسیح همسایگان یک دیگرند، زیرا همه زیر یک قانونِ منفعت و حتّی ضرر قرار دارند.
رعایت حدود همسایه مانند حدود خود واجب است و میبایست همسایگان خود را چون جان خود دوست داشت چنان که خداوند میفرماید: «19و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسایۀ خود را مثل نفس خود دوست دار» ( متّی 19 : 19 ). این نه تنها یک سفارش بلکه دوّمین حکم خداوند عیسی مسیح به کلیسایش است: «37عیسی وی را گفت: این که خداوند خدای خود را به همۀ دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبّت نما.38این است حکم اوّل و اعظم.39و دوّم مثل آن است یعنی همسایۀ خود را مثل خود محبّت نما» ( متّی 22 : 37 – 39 ).
لذا خدا به کسانی که نسبت به همسایگان خود از حدودِ حق همسایگی تجاوز میکنند و حقشان را ادا نمیکنند، لعنت میفرستد و به قوم ( کلیسا ) فرمان بر اخراج میدهد: «17ملعون باد کسی که حد همسایۀ خود را تغییر دهد. و تمامی قوم بگویند، آمین» ( تثنیّه 27 : 17 ).
و باز لعنت مینماید به کسانی که فراتر از این رفته و به جای محبّت که بدان حکم شدهاند، همسایگان خود را مورد آزار قرار میدهند: «24ملعون باد کسی که همسایۀ خود را در پنهانی بزند. و تمامی قوم بگویند، آمین» ( تثنیّه 27 : 24 ). چنین افرادی نیز از قوم ( کلیسا ) باید اخراج گردند.
زنا با محارم عملی به مراتب زشتتر از زنا با فاحشه است. این عمل پیش از آن که خدا به قوم، شریعت را بدهد کم و بیش رواج داشت و لازم بود تا چنین عمل ننگینی برداشته شود. خداوند در بین نسلها همیشه یک رگۀ پاک را بر میگرفت و نقشۀ خود را پیش میبرد تا این که به آمدن منجی ختم شود.
هر عمل زنایی به نوعی قابل بخشش و پاک شدن بوده و هست، امّا زنای با محارم حتّی اگر بخشیده شود اثر آن هرگز پاک نمیگردد؛ دنیا هر روزه بیشتر به سمت فساد و گناه پیش میرود، لذا برای آن که چنین گناهِ وحشتناکی تمام رگهها را آلوده نسازد خدا شدیداً با آن مقابله کرد و احکام سختی را قرار داد. در آیات زیر به حکم خدا با آنانی که با محارم خود زنا میکنند اشاره شده:
هفت چیز که خداوند از آن نفرت دارد:
در کتاب امثال نیز به هفت چیز اشاره شده که خداوند از آن نفرت دارد: «16شش چیز است که خداوند از آنها نفرت دارد بلکه هفت چیز که نزد جان وی مکروه است.17چشمان متکبّر و زبان دروغگو؛ و دستهایی که خون بیگناه را میریزد؛18دلی که تدابیر فاسد را اختراع میکند؛ پایهایی که در زیانکاری تیزرو میباشند؛19شاهد دروغگو که به کذب متکلّم شود؛ و کسی که در میان برادران نزاعها بپاشد» ( امثال 6 : 16 – 19 ).
نقولاوی در لغت به معنی تسلّط بر عوام است. نقولاوی در اصل یک تفکّر مستبدانه است که در لفاف آن، گروهی بر جمع کثیری سلطه و استیلا مییابند. این سلطه همه جانبه بوده، و نه تنها زندگی افراد را در بر میگیرد بلکه تفکّر و اندیشه و اعتقاد آنان را نیز در سیطرۀ خود میگیرد. این گونه تفکّر و سلطهگرایی همیشه در دنیا بوده و لاجرم از دورۀ اوّل کلیسا نیز، به داخل کلیساها راه پیدا کرده بود. به چنین تفکّر و کسانی که بدین گونه عمل میکردند، نقولاویان میگفتند.
در همان دورۀ اوّلِ کلیسا، پولس رسول شدیداً با این تفکّر مقابله کرد و اجازه نداد تا در کلیسا ریشه کنند، امّا در صدههای بعد تا به امروز نه تنها در کلیسا ریشه کردند، بلکه باعث ایجاد رجاسات بسیار و فجایع زیادی شدند. نقولاویان در کلیسا، تنها کسانی نبودند که بر جایگاهها نشسته باشند، بلکه اساس تعالیم کتاب مقدّسی را تغییر داده و در قدم اوّل کلام خدا را از کلیساها گرفتند سپس خواستههای سودجویانه و مستبدانۀ خود را در قالب کلام خدا به خورد کلیساها دادند.
این شرایط و این گروه را هنوز به وضوح در بسیاری از کلیساها میتوانید ببینید. این معضل تنها در کلیساهای فرقهای نیست بلکه خیلی از کلیساهایی که مدّعی همراهی با پیغامِ نبیِ زمان هستند نیز، چنین اعمالی را نسبت به اعضای کلیسای خود دارند. نقولاویان در جایگاه خادمین کلیسا، در ابتدا به گرد اعضای خود حصاری میکشند و ارتباط آنان را با ایمانداران و کلیساهای دیگر قطع میکنند، همچنین کسی را به داخل خود راه نمیدهند و هر عملی باید فقط با اجازۀ آنان صورت گیرد.
اینان مسح خداوند را برای خدمت ندارند، بلکه خدمتهایشان را از یک دیگر دریافت میکنند. آموزههایشان، نه از معلّمین مسح شدۀ خداوند است و نه از روحالقدس؛ بلکه یا از دانشگاههای الهیّاتی دنیا و یا حسب توهّم کاذب ذهنشان است. در تعیین خدمتهایشان روحالقدس هیچ نقشی ندارد، آن چه دخیل است میزان رفاقت و صمیمیّت آنان با شبانان میباشد.
هر مسح و خدمتی که روحالقدس به کسی دهد را خوار و رد میکنند. به اعضای کلیسا اجازۀ خدمت نمیدهند در حالی که هر عضوی در بدن خداوند باید دارای یک خدمت و کاری باشد. از کلام خدا استفادۀ ابزاری میکنند و در حالی که هیچ معرفتی به کلام خدا ندارند، آن را حسب میل خود تفسیر و تعلیم میدهند. گویی کلیسا ارثیهای است تنها برای همان چند نفر!
حال! چند درصد از کلیساهای دنیا چنین شرایطی را دارند؟! هر چه قدر میخواهد، باشد. هر چه قدر که میخواهند بزرگ باشند، هر چه قدر اعضای بیشتری را جذب کرده باشند، هر چه قدر فعّالیّتهای میسیونری گستردهای داشته باشند، این برای ارضای آنان است، شاید هم برای سودجویی آنان باشد، این حتّی میتواند راهی دیگر برای انحراف و تباهی انسانها باشد. خداوند چنین کسانی را تحمّل نمیکند. او از نقولاویان نفرت دارد.
«6لیکن این را داری که اعمال نِقُولاویان را دشمن داری، چنان که من نیز از آنها نفرت دارم» ( مکاشفه 2 : 6 ).
بسیاری بدون آن که بفهمند، به تبعیّت از پیشینیان کلیسا، طریق نقولاویان را در پیش گرفتهاند، شاید حتّی باورشان نشود که دارند از عقب تفکّر نقولاوی حرکت میکنند. این طریق برای آنان شیوۀ صحیح نظم در کلیسا میباشد. لذا لازم است تا بیدار شوند، باید از چهارچوبهای تحمیل شده به آنان خارج شوند تا ببینند که هرگز کلیسای خداوند و شیوۀ رسولان او کوچکترین شباهتی به طرق آنان ندارد.
موسی چه خطایی مرتکب شده بود که خدا قصد قتل جان او کرد؟
«24و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود.25آنگاه صِفوره سنگی تیز گرفته، غُلْفۀ پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: تو مرا شوهر خون هستی.26پس او وی را رها کرد. آنگاه صفوره گفت: شوهر خون هستی، به سبب ختنه» ( خروج 4 : 24 – 26 ).
«19و خداوند در مدیان به موسی گفت: روانه شده به مصر برگرد، زیرا آنانی که در قصد جان تو بودند، مردهاند.20پس موسی زن خویش و پسران خود را برداشته، ایشان را بر الاغ سوار کرده، به زمین مصر مراجعت نمود، و موسی عصای خدا را به دست خود گرفت.21و خداوند به موسی گفت: چون روانه شده، به مصر مراجعت کردی، آگاه باش که همۀ علاماتی را که به دستت سپردهام به حضور فرعون ظاهر سازی، و من دل او را سخت خواهم ساخت تا قوم را رها نکند.22و به فرعون بگو خداوند چنین میگوید: اسرائیل، پسر من و نخستزادۀ من است23و به تو میگویم پسرم را رها کن تا مرا عبادت نماید، و اگر از رها کردنش اِبا نمایی، همانا پسر تو، یعنی نخستزادۀ تو را میکشم» ( خروج 4 : 19 – 23 ).
این آیات به اتّفاقی که پس از ملاقات موسی با خداوند در بوتۀ آتش داشته و نزدیک به هلاک شدن او بوده اشاره دارد.
کاملاً واضح است این مقدّمهای بر آغاز مأموریّتِ موسی برای رهایی قوم اسرائیل از مصر است. لذا با دقّت به این آیات، خصوصاً آیۀ 21 کاملاً آشکار میگردد که خدا برای موسی و مأموریّتش یک برنامه دقیقِ از پیش تعیین شده داشت و باید این مأموریّت به طور کامل و دقیق به انجام میرسید. یعنی موسی به عنوان رسول فرستاده شده از سوی خدا که حامل کلام خدا بود، میبایست قدم به قدم با طرح و نقشۀ خدا پیش میرفت.
در این آیات یک نکتۀ جالب دیگر نیز وجود دارد، و آن این که خدا برای زنده ماندن و امنیّت موسی نیز تدبیری اندیشیده بود و با توجّه به آیۀ 19 در مییابیم که وقتی موسی را به مصر میفرستد، زمانی بوده که دیگر دشمنانش وجود نداشتند و همه مرده بودند.
علاوه بر این میدانیم که خدا همیشه با کلامش همراه است و همیشه حاملِ کلام خدا تا زمانی که کلام به انجام نرسد در امنیّت کاملِ جانی قرار دارد و مرگ را نخواهد چشید؛ در واقعۀ یونس نبی، زمانی که او از حضور خدا به سمت ترشیش فرار میکند و اتّفاقاتی که در طول راه و انجام مأموریّتش میافتد، به شکل بسیار زیبایی این مهم را اثبات میکند.
در ادامه با توجّه به این که موسی هنوز مأموریّتش را شروع نکرده و تنها کلام خدا را گرفته و حرکت مینماید، و با در نظر گرفتن این که خدا برای مأموریّت او برنامهها دارد که باید محقَّق شود، در آیۀ 24 میخوانیم که در بین راهِ مصر خداوند قصد جان موسی را میکند!
«24و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود.25آنگاه صِفوره سنگی تیز گرفته، غُلْفۀ پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: تو مرا شوهر خون هستی.26پس او وی را رها کرد. آنگاه صفوره گفت: شوهر خون هستی، به سبب ختنه» ( خروج 4 : 24 – 26 ).
چرا خدا قصد جان موسی را کرد؟ چه اتّفاقی افتاد؟ این خود خدا بود که او را انتخاب کرد و به این مأموریّت فرستاد! او کلامش را به موسی سپرد که میتوانست ضامن جان او باشد، حال چه شد که قصد جان او را کرد؟ چه خطایی به این بزرگی میتواند از کسی سر بزند که با توجّه به داشتن کلام خدا، امّا به سمت مرگ برود؟
در این آیات کوتاه دو موضوعِ مهم وجود دارد که به بررسی این دو موضوع میپردازیم.
آیا خدا به ناگه بر موسی ظاهر شد و در یک آشکارسازیِ رو در رو اقدام به گرفتن جان او کرد؟ اوه! به هیچ وجه! این امکان ندارد. موسی هرگز خداوند را در جسم ندید، حتّی زمانی که خیمۀ اجتماع و قدسالاقداس نیز برپا شد، خدا در میان شکینۀ ابر با موسی تکلّم میکرد. این را کتاب مقدّس به ما میگوید:
«7و موسی خیمۀ خود را برداشته، آن را بیرون لشکرگاه، دور از اردو زد، و آن را”خیمۀ اجتماع”نامید. و واقع شد که هر که طالب یهوه میبود، به خیمۀ اجتماع که خارج لشکرگاه بود، بیرون میرفت.8و هنگامی که موسی به سوی خیمه بیرون میرفت، تمامی قوم برخاسته، هر یکی به در خیمۀ خود میایستاد، و در عقب موسی مینگریست تا داخل خیمه میشد.9و چون موسی به خیمه داخل میشد، ستون ابر نازل شده، به در خیمه میایستاد، و خدا با موسی سخن میگفت.10و چون تمامی قوم، ستون ابر را بر در خیمه ایستاده میدیدند، همۀ قوم برخاسته، هر کس به در خیمۀ خود سجده میکرد.11و خداوند با موسی رو به رو سخن میگفت، مثل شخصی که با دوست خود سخن گوید. پس به اردو بر میگشت. امّا خادم او یوشع بن نونِ جوان، از میان خیمه بیرون نمیآمد» ( خروج 33 : 7 – 11 ).
موسی خیلی بعدتر از خداوند استدعا نمود و او اجازه داد تا فقط یک بار از میان شکاف صخرهای برای یک لحظه پشت سرِ خداوند را ببیند.
«18عرض کرد: مستدعی آن که جلال خود را به من بنمایی.19گفت: من تمامی احسان خود را پیش روی تو میگذرانم و نام یهوه را پیش روی تو ندا میکنم، و رأفت میکنم بر هر که رئوف هستم و رحمت خواهم کرد بر هر که رحیم هستم.20و گفت: روی مرا نمیتوانی دید، زیرا انسان نمیتواند مرا ببیند و زنده بماند.21و خداوند گفت: اینک مقامی نزد من است. پس بر صخره بایست.22و واقع میشود که چون جلال من میگذرد، تو را در شکاف صخره میگذارم، و تو را به دست خود خواهم پوشانید تا عبور کنم.23پس دست خود را خواهم برداشت تا قفای مرا ببینی، امّا روی من دیده نمیشود» ( خروج 33 : 18 – 23 ).
در هیچ کجای کتاب مقدّس حتّی نوشته نشده که موسی با خداوند در هیئت فرشتۀ خداوند، آن گونه که با بعضیها ملاقات داشته، نیز ملاقات کرده باشد. وقتی هم که خدا به صورت فرشتۀ خداوند در بوتۀ آتش با موسی ملاقات میکند و میبیند که موسی برای دیدن او جلو میآید به او اجازه نزدیک شدن نمیدهد.
«2و فرشتۀ خداوند در شعلۀ آتش از میان بوتهای بر وی ظاهر شد. و چون او نگریست، اینک آن بوته به آتش مشتعل است امّا سوخته نمیشود.3و موسی گفت: اکنون بدان طرف شوم، و این امر غریب را ببینم، که بوته چرا سوخته نمیشود.4چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سو میشود، خدا از میان بوته به وی ندا در داد و گفت: ای موسی! ای موسی! گفت: لبیک.5گفت: بدین جا نزدیک میا، نعلین خود را از پایهایت بیرون کن، زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدّس است» ( خروج 3 : 2 – 5 ).
حال وقتی موسی هرگز خدا را رو در رو ندیده، پس قطعاً همسر او صفوره نیز نمیتواند خداوند را دیده باشد. با این وجود اگر آن گونه که بعضیها در ساده لوحی تمام میگویند که صفوره وقتی دیده که خداوند دارد جان موسی را میگیرد پس رفته و سریعاً پسرش را ختنه کرده و غلفة او را پیش پای آنها انداخته تا خداوند از کشتن موسی دست بردارد، دارد یکی از فانتزیترین نمایش نامهها را تعریف میکند. در این جا فقط و فقط با مطرح کردن چند پرسش بسیار ساده و شبیهسازی آن صحنه آشکار میشود که چنین فرضیّهای تا چه حد مضحک میباشد.
باور چنین صحنهای یک جهالت احمقانه است. شما به هر یک از این پرسشها و پرسشهای دیگری که میتوان به اینها افزود اگر فقط اندکی تأمّل کنید، خواهید دید، چنین فرضیّهای که متأسّفانه در برخی از کلیساها تعلیم داده میشود چه میزان مضحک است.
فقط کافی است تا در عهد عتیقِ کتاب مقدّس تفحّص کنید و ببینید که هرگاه خدا مستقیماً قصد جان شخص یا قومی را کرده، آنان حتّی مجال گریختن یا مقاومت در برابر خداوند را نیافتند.
پس صحنۀ حقیقی این واقعه به چه شکلی بوده؟ کتاب مقدّس میگوید زمانی که موسی و خانوادهاش در بین راهِ رفتن به مصر در مکانی برای استراحت فرود آمده و توقّف کردند، خداوند قصد جان موسی را نمود. دانستیم که این نمیتواند برخورد رو در رو و آشکار بوده باشد.
و نیز این واقعه نمیتواند چیزی مانند برانگیختن گروهی از انسانها برای کشتن موسی بوده باشد، چون اوّلاً به چنین چیزی اشاره نشده و دوّماً این که اگر هم این گونه بوده باشد، ختنه کردن پسرِ موسی و کوتاه آمدن خداوند از کشتن او هم بیمعنی است.
با در نظر گرفتن شرح واقعهای که مکتوب گردید، حتّی نمیتوان گفت که چیزی مانند حملۀ حیوانات درنده یا بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله و آتشفشانی و … بوده باشد، چون این بلایا گریبان تمام اهل خانه موسی را باید میگرفت و ختنه کردن پسر او هم معنی نداشت.
فقط با اندکی تأمّل حاصل میشود که چنین اتّفاقی که دست خداوند در کار باشد و صفوره نیز فرصت کافی برای ختنۀ فرزند داشته باشد، فقط به این طریق میتوانست باشد که موسی در بستر بیماریِ بسیار سختی افتاده باشد.
موسی محال ممکن بود با خداوند مقابله کند، به یاد داشته باشید او برای خدمتگزاری و اطاعت از فرمان خداوند به سمت مصر حرکت کرده بود و قطعاً اگر خودش برای ختنه فرزند اقدام ننموده تنها در شرایطی میتوانست درست باشد که سخت در بستر بیماری بوده و نایی برای این کار نداشته که صفوره اقدام نموده.
حال صفوره از کجا فهمیده که میبایست پسر را ختنه کند تا خداوند دست از جان موسی بردارد؟ کاملاً مشخّص است موسی یک نبی بود و او از حقیقت آگاه بوده، قطعاً موسی به صفوره گفته که این احتضار او به سبب کوتاهیش در ختنه نکردن فرزند ذکورش است. عهدی ابدی که خداوند با ابراهیم و ذرّیّت او بسته بود؛ و صفوره برای به جا آوردن آن عهد سریعاً پسرش را ختنه کرده و غلفة او را پیش پای موسی انداخت.
«9پس خدا به ابراهیم گفت: و امّا تو عهد مرا نگاه دار، تو و بعد از تو ذرّیّت تو در نسلهای ایشان.10این است عهد من که نگاه خواهید داشت، در میان من و شما و ذرّیّت تو بعد از تو هر ذکوری از شما مختون شود،11و گوشت غلفۀ خود را مختون سازید، تا نشان آن عهدی باشد که در میان من و شما است.12هر پسر هشت روزه از شما مختون شود. هر ذکوری در نسلهای شما، خواه خانهزاد خواه زر خرید، از اولاد هر اجنبی که از ذرّیّت تو نباشد،13هر خانهزاد تو و هر زر خرید تو البتّه مختون شود تا عهد من در گوشت شما عهد جاودانی باشد.14و امّا هر ذکور نامختون که گوشت غلفۀ او ختنه نشود، آن کس از قوم خود منقطع شود، زیرا که عهد مرا شکسته است» ( پیدایش 17 : 9 – 14 ).
دقّت کنید خدا در جسم ظاهر نشده و موسی و صفوره او را ندیدند، موسی در بستر بیماری بود، و او تنها شخصیّت حاضر در آن منزلگاه بوده، پس صفوره غلفۀ بریده شدة پسرش را فقط پیش پای موسی میتوانست انداخته باشد تا نشانی باشد بر ادای سنّت نیاکان او که خداوند با دیدن آن از جان موسی دست کشیده.
کتاب مقدّس به ما میآموزد که خدا بارها با بیماری کسی را تنبیه نموده است. مثلاً مرضی که خدا بر جان یهورام انداخت: «12و مکتوبی از ایلیای نبی بدو رسیده، گفت که: یهوه، خدای پدرت داوود، چنین میفرماید: چون که به راههای پدرت یهُوشافاط و به طریقهای آسا پادشاه یهودا سلوک ننمودی،13بلکه به طریق پادشاهان اسرائیل رفتار نموده، یهودا و ساکنان اورشلیم را اغوا نمودی که موافق زناکاری خاندان اَخاب مرتکب زنا بشوند و برادران خویش را نیز از خاندان پدرت که از تو نیکوتر بودند به قتل رسانیدی،14همانا خداوند قومت و پسرانت و زنانت و تمامی اموالت را به بلای عظیم مبتلا خواهد ساخت.15و تو به مرض سخت گرفتار شده، در احشایت چنان بیماریای عارض خواهد شد که احشایت از آن مرض روز به روز بیرون خواهد آمد» ( دوّم تواریخ 21 : 12 – 15 ).
دروغگو؛ و دستهایی که خون بیگناه را میریزد؛18دلی که تدابیر فاسد را اختراع میکند؛ پایهایی که در زیانکاری تیزرو میباشند؛19شاهد دروغگو که به کذب متکلّم شود؛ و کسی که در میان برادران نزاعها بپاشد» ( امثال 6 : 16 – 19 ).
چرا خدا با اینکه موسی را برای یک مأموریّت بسیار بزرگ انتخاب کرده بود پیش از شروع خدمتش قصد گرفتن جان او را نمود؟
موسی تازه برای یک مأموریّت بسیار بزرگ برگزیده شده بود و هنوز خدمتش را آغاز نکرده بود که در مسیر راهِ مصر، خدا قصد گرفتن جان او را نمود. از سوی دیگر در کتاب مقدّس میخوانید که خدا برای خدمت او برنامههایی از پیش طرحریزی شده داشت؛ پس حقیقتاً چرا پیش از شروع خدمت او، قصد جانش را کرد؟«و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود. آنگاه صِفوره سنگی تیز گرفته، غُلْفۀ پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: تو مرا شوهر خون هستی. پس او وی را رها کرد. آنگاه صفوره گفت: شوهر خون هستی، به سبب ختنه» ( خروج 4 : 24 – 26 ).
در نگاه اوّل میتوان چنین برداشت کرد که چون او پسرش را حسب عهدی که خدا با ابراهیم و نسل بعد از او بسته بود، ختنه نکرده، خدا قصد کشتنِ او را نموده. این درست است، امّا به این سادگی هم نیست.
با توجّه به باب دوّم کتاب خروج پسر موسی از زمانی که به دنیا آمده بود تا روزی که توسّط مادرش ختنه شد، سالها از عمرش میگذشت و هنوز ختنه نشده بود، یعنی موسی هنوز به عهدی که خدا با جد او ابراهیم و نسل بعد از او بسته بود اعتنا نکرده و پسرش را ختنه نکرده بود: «16و کاهن مدیان را هفت دختر بود …21و موسی راضی شد که با آن مرد ساکن شود. و او دختر خود، صفوره را به موسی داد.22و آن زن پسری زایید، و موسی او را جِرشون نام نهاد، چه گفت: در زمین بیگانه نزیل شدم.23و واقع شد بعد از ایّام بسیار که پادشاه مصر بمرد، و بنیاسرائیل به سبب بندگی آه کشیده، استغاثه کردند، و نالۀ ایشان به سبب بندگی نزد خدا برآمد.24و خدا نالۀ ایشان را شنید، و خدا عهد خود را با ابراهیم و اسحاق و یعقوب به یاد آورد» ( خروج 2 : 16 – 24 ).
آیا خدا نمیدانست که موسی عهدِ او را به جا نیاورده و اشتباه کرد که او را برای چنین مأموریّتی انتخاب کرد؟ آیا خدا بعداً از انتخابش پشیمان شد و قصد جان موسی را کرد؟ در بین راه خدا چه طور فهمید که پسر موسی ختنه نشده؟ فکر کردن به ندانستن خدا و اشتباه کردن او عین کفر به خدا است. حاشا از خداوندی که آخر را از اوّل میداند و بخواهد چنین اشتباهی بکند.
این اتّفاق بسیار عمیقتر از به جای آوردن عهد ختنه بود، چون اگر تنها ختنه نکردن مسبّب بود، پس میبایست موسی در همان روز نهمِ تولّدِ فرزند به علّت ختنه نکردن او کشته میشد. این اتّفاق قطعاً در خود تعالیم بسیار مهمی دارد که برای هشدار به آیندگان مکتوب گردیده. بیایید به این موضوع دقیقتر نگاه کنیم و ببینیم در خود چه درسهایی برای ما دارد.
موسی زمانی که با صفوره ازدواج کرد از حدود قوم برگزیدۀ خدا خارج و دور شده بود؛ او دیگر از اهالی مدیان محسوب میشد. ذرّیّت ابراهیم همان گونه که میراثدار وعدههای خدا بودند، زیر تیغ عهدهای خدا نیز بودند. امّا موسی در میان قوم نبود.
بگذارید با مثالی این را بیشتر توضیح دهیم. در اکثر کشورهای دنیا جهت رانندگی از سمت راست جاده است، حال اگر کسی از سمت چپ براند مجرم و جریمه خواهد شد؛ امّا در برخی از کشورها مانند انگلیس این قانون برعکس است و جهت رانندگی از سمت چپ میباشد، حال وقتی کسی در کشوری مانند انگلیس، بر خلاف قانون کشور خود از سمتی دیگر براند به هیچ وجه مجرم نیست. و برعکس اگر برگردد به کشور خود و مطابق قانون کشوری مانند انگلیس براند قطعاً با او مانند مجرم برخورد میشود.
موسی وقتی از مصر و نزد قوم خود خارج شد، تابعیّتی دیگر پذیرفت و یک مدیانی محسوب میشد، هر چند در اصل یک اسرائیلی بود، امّا به خاطر عدم رعایت قوانین قوم خود در مدیان مجرم محسوب نمیشد. حال در این جا کتاب مقدّس دو نکتة بسیار مهم را به ما میفهماند.
اوّل آن که اگر کسی از قوم خدا خارج شود، خدا دیگر با او در زمین کاری ندارد، و همان گونه که در انتهای زمان و روز داوری سایر اقوام برای هلاکت ابدی میروند او نیز بدون در نظر گرفتن اصالتش محکوم به هلاکت ابدی است؛ این هشداری برای آنانی است که یا از ایمان بر میگردند یا از شریعت خدا خارج و دور میشوند است.
دوّم این که خدا نشان داده که تا روز داوری با اعتقادات دیگر کاری ندارد و در فکرهای او جایی ندارند و آنان را تا روز حسابرسی تحمّل میکند.
از این روی بود که تا وقتی موسی در مدیان بود به علّت ختنه نکردن پسرش مجرم شناخته نمیشد. امّا وقتی وارد مصر شد، داستان برگشت.
موسی در مدیان در نظر خدا دیده شد، زیرا او پیش از تولّدش برای یک مأموریّت بزرگ برگزیده شده بود. مأموریّت او برای رهایی قوم اسرائیل از دست فرعون مصر بود و او باید به سمت قوم خود باز میگشت. ولی او برای ملحق شدن به قوم خود میبایست مانند آنان بیملامت و بیعیب از لحاظ قوانین قوم و احکام خدا میبود و این دقیقاً جایی بود که موسی قبل از ورود به حیطۀ قانون خدا، خود را از جرایم مبرّا نکرد بلکه بزرگترین قانون عهد قوم خود تا آن زمان، یعنی عهد ختنه را به جا نیاورده بود.
لذا به محض ورود به مصر، در حیطۀ قانون قوم برگزیدۀ خدا، چون با خود رجاست و نافرمانی به همراه داشت، آناً از سوی خدا مورد غضب قرار گرفت. در قوم اسرائیل کلام عهد خدا منعقد شده بود و نافرمانی از آن جرم محسوب میشد، موسی علاوه بر این که اصالتاً از قوم بوده و به سوی قوم خود بازگشت مینمود؛ بلکه بسیار بیشتر از این، او میبایست رسول عهدی جدید با خدا میشد، پس نمیبایست در او هیچ عیب و خطایی وجود میداشت.
امّا او با خود، پسرش را که مانند رسوم امتّهای دیگر بزرگ کرده بود وارد حیطۀ قوم خدا نمود. این به ما میآموزد که قانون خدا برای همگان یکسان و بدون استثنا است. او تحمّل نمیکند قوانین او نقض شود حتّی توسّط محبوبترین کسانی که آنان را دوست میدارد. کتاب مقدّس پر است از چنین برخوردهای با خاطیان. کلام خدا هرگز نمیباید بیحرمت گردد.
این یک هشدار است برای کسانی که در کلیساها هستند و رجاسات را وارد کلیسا میکنند. رجاسات با خود بیماری به همراه دارد، خدا برای چنین جرمهایی با جان افراد تقاص میگیرد، همان گونه که موسی را به بستر بیماری انداخت و نمونههای بسیاری که در کتاب مقدّس میتوان یافت. موسی نمیبایست با پسر نامختونش وارد مصر میشد، یا این که پیش از ورود میبایست او را ختنه میکرد. موسی با آزادی و قوانینی که در مدیان بود و او را تبرئه میکرد وارد حیطة قوم خدا شد، امّا همان آزادی در قوم برگزیده و دارای کلام خدا جرم محسوب میشد.
تا پیش از ورود به مصر او فرصت داشت، امّا او این را تا آن زمان نفهمیده بود. خدا کمی پیشتر به طریقی آشکار به موسی این مهم را هشدار داده بود که در جایی که مکان مقدّس است با شایستگی و فروتنی و اطاعت حاضر باشد: «4چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سو میشود، خدا از میان بوته به وی ندا در داد و گفت: ای موسی! ای موسی! گفت: لبیک.5گفت: بدین جا نزدیک میا، نعلین خود را از پایهایت بیرون کن، زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدّس است» ( خروج 3 : 4 – 5 ).
موسی در مدیان و جزو مردم مدیان محسوب میشد و برای همین اجازه نداشت به بوتۀ آتش که قدمگاه مقدّس خداوند بوده نزدیک شود.
خادمین کلیساها باید بدانند که اصلاً مهم نیست چه جایگاهی در کلیسا و یا حتّی در نزد خدا دارند، نباید در احکام خدا انحراف و رجاست وارد کنند، چون خدا تحمّل نخواهد کرد. اگر هنوز با وجود خطاهای بسیار در کلیسا، هنوز کسی در جایگاه خود قائم است، آنگاه اعضای آن کلیسا بر خود بلرزند زیرا در کلیسای خداوند عیسی مسیح نیستند و از حیطۀ کلیسای خداوند خارج شده و باید منتظر روز داوری مهیب خداوند بمانند.
گناه، اشتباه و رجاست را نمیتوان از عقوبتی که خدا بر شخص یا کلیسایی میآورد سنجید و فهمید، بلکه میبایست آن را از عدم انطباق با کلام خدا شناخت و از خود دور نمود. زیرا عقوبت خدا برای کلیسای برگزیدۀ خود در دنیا است در حالی که برای خارج شدگان از حیطة خداوند ( کلیسای حقیقی ) در روز داوری است؛ و همین امر میتواند باعث ایجاد یک لغزش و اشتباه بزرگ گردد.
در آیات 25 و 26، صفوره پس از ختنۀ پسر خود و انداختن غلفۀ او پیش پای موسی، به او میگوید که: «25… تو مرا شوهر خون هستی.26پس او وی را رها کرد. آنگاه ( صفوره ) گفت: شوهر خون هستی، به سبب ختنه.» این سخن یعنی چه؟
مدیانیان نیز از ذرّیّت ابراهیم و یکتا پرست بودند. از ازدواج موسی با صفوره دخترِ یترون کاهنِ مدیان و رفتارهای بعدی یترون نسبت به موسی و کلام خدا نیز کاملاً میتوان به این مهم پی برد.
امّا در این آیات به یک نکتۀ جالب بر میخوریم. موسی با صفورۀ مدیانی وقتی که ازدواج کرد زیر قوانین مدیان قرار گرفت، ختنه نشدن پسر موسی تا آن زمان نه تنها این را اثبات میکند بلکه به ما میفهماند که هنوز همسر موسی حسب قوم اسرائیل به موسی نپیوسته و زیر سایۀ قوم شوهر خود قرار نگرفته بود؛ و احتمالاً با او در بعضی از موارد مخالفت مینموده مانند ختنه نکردن پسرشان که نشان میدهد او بر شوهرش استیلا داشته است.
برای موسی که قرار بود به عنوان رسول عهد خداوند و رهبر قوم برگزیدۀ خدا وارد مصر شود، این یک خطای بزرگ محسوب میشد. وقتی که آنها وارد مصر شدند و در بین راه برای استراحت اطراق کردند، وارد حیطۀ خدمتی موسی و قوم خدا شدند و دیگر این ناشایستگی برای خدا قابل تحمّل نبود لذا قصد جان موسی را کرد.
موسی که برگزیده و فرستادۀ خدا بود نمیتوانست با زنی که از امّتی دیگر و چیره شده بر او باشد پیامآور خدا گردد، چون او پیشتر تحت قدرت این زن از بزرگترین عهد خدا تا آن زمان سر باز زده بود؛ این نه تنها مورد پذیرش خدا نبود بلکه قطعاً در آیندهای نزدیک فجایع بزرگی را به بار میآورد.
به اخاب و زنش ایزابل نگاه کنید؛ مشابه همین وضعیّت است، فقط با یک تفاوت، اخاب به حکم خدا بر تخت اسرائیل ننشست بلکه او پس از پدرش”عُمری”که از بدترین پادشاهان اسرائیل بود و رجاسات بسیاری را در قوم وارد کرد بر تخت نشست. فرق او با موسی این بود که او برگزیدۀ خدا و دارای کلام مقدّس خدا نبود، امّا فقط در رأس قوم برگزیدۀ خدا قرار گرفت. و او چه کرد؟
او اِیزابَل دختر پادشاه صیدون که زنی بسیار ستمگر و بت پرست بود را به همسری گرفت و آن زن بر اخاب استیلا یافت: «30و اَخاب بن عُمْری از همۀ آنانی که قبل از او بودند در نظر خداوند بدتر کرد.31و گویا سلوک نمودن او به گناهان یرُبْعام بن نباط سهل میبود که اِیزابَل، دختر اَتْبَعْل، پادشاه صیدونیان را نیز به زنی گرفت و رفته، بَعل را عبادت نمود و او را سجده کرد.32و مذبحی به جهت بعل در خانۀ بَعل که در سامره ساخته بود، برپا نمود.33و اَخاب اشیره را ساخت و اَخاب در اعمال خود افراط نموده، خشم یهوه، خدای اسرائیل را بیشتر از جمیع پادشاهان اسرائیل که قبل از او بودند، به هیجان آورد» ( اوّل پادشاهان 16 : 30 – 34 ).
از این دو واقعه باید یک درس عالی گرفت؛ کتاب مقدّس نشان میدهد که خدا به هیچ وجه به برگزیدگان و مسح شدگانش برای خدمتهای بزرگ در کلیسا اجازۀ خطاهای هولناک را نمیدهد، یا پیش از آن هلاک میکند یا او را به راستی میکشاند، دقیقاً کاری که با موسی کرد. پس کلیساها باید بدانند که هرگز نمیبایست بر خادمین مسح شدۀ خدا ایراد بیاورند، زیرا آنان آقایی دارند که حسابشان را به او پس میدهند.
امّا بر آنانی که به اشتباه بر مسند مقدّسین و در جایگاه کلیسا مینشینند و فاقد حکم و مسح خداوند هستند، حتّی اگر رجاسات بسیار بیاورند و فجایع بسیاری به بار بیاورند، هیچگاه خود خداوند تا پیش از روز عظیم و مهیب آخرالزمان وارد عمل نخواهد شد و آنان را با سزای اعمالشان وا میگذارد که اخاب و زنش ایزابل یک نمونه از این دسته افراد بودند.
حال ایمانداران متوجّه و هوشیار باشید! اگر در کلیسایی هستید که در آن پر است از رجاست و اعمال خلاف کلام خدا و رهنماییهای ضد کتاب مقدّس، شک نکنید که در آن کلیسا هیچ خادم مسح شدهای از سوی خدا وجود ندارد و میبایست ذرّیّت خدا از آن کلیسای دروغین خارج شوند. همان گونه که در کتاب مکاشفه مکتوب است، این پیغامی هست که خداوند در زمان آخر، توسّط یکی از رسولان برگزیدة خود به کلیساها اعلام خواهد نمود.
«4و صدایی دیگر از آسمان شنیدم که میگفت، ای قوم من از میان او بیرون آیید، مبادا در گناهانش شریک شده، از بلاهایش بهرهمند شوید.5زیرا گناهانش تا به فلک رسیده و خدا ظلمهایش را به یاد آورده است………..9آنگاه پادشاهان دنیا که با او زنا و عیاشی نمودند، چون دودِ سوختنِ او را بینند، گریه و ماتم خواهند کرد،10و از خوف عذابش دور ایستاده، خواهند گفت، وای وای، ای شهر عظیم، ای بابل، بَلده زورآور زیرا که در یک ساعت عقوبت تو آمد» ( مکاشفه 18 : 4 – 10 )!
از آن جایی که موسی یک نبی بوده قطعاً در خصوص وضعیّتی که برایش پیش آمده به صفوره هشدار داده. فقط کافی بود تا صفوره با یک حرکتی، پیوستن خود را به قوم شوهرش و قرار گرفتن زیر سایۀ او و قومش اعلام کند. و او چه کرد؟ او بزرگترین عهد خدا با قوم اسرائیل را به جا آورد، یعنی خودش دست به کار شد و غلفۀ پسر خود را برید و عهد ختنه را که خدا با ابراهیم و ذرّیّت او بسته بود را به جا آورد.
آیا این کافی بود؟ نه! او میبایست این نشان را پیش پای موسی میانداخت، یا شاید بهتر باشد بگوییم بین دو پای موسی. بین دو پای کسی قرار گرفتن به معنی پذیرفتن آقایی و سروری آن شخص است، این کاری بود که”روتِ”موآبی شبانه در بین پاهای بوعز انجام داد و خوابید تا نشان دهد خواهان زوجیّت او است: «7پس چون بوعَزْ خورد و نوشید و دلش شاد شد و رفته، به کنار بافههای جو خوابید، آنگاه او آهسته آهسته آمده، پایهای او را گشود و خوابید» ( روت 3 : 7 ).
صفوره نیز با ختنه کردن پسرش و گذاشتن غلفۀ او پیش پاهای شوهرش در بستر بیماری، نه تنها عهد خدا را به جا آورد بلکه خود و پسرش را نیز زیر سایۀ موسی برد. خوب به این جا دقّت کنید! موسی و صفوره حسب رسوم مدیان ازدواج کرده بودند و این برای خدا کافی نبود؛ این حرکت صفوره به شباهت عمل روت در پیش پای بوعز بود که به معنی اعلام موافقت و درخواست زوجیّتِ او بوده، حال به کلام گفته شدۀ صفوره دقّت کنید!
«تو مرا شوهر خون هستی.» تمام شد! این جمله نشان پذیرفتن پیوند ازدواج بود حسب عهد و پیمانی که در قوم اسرائیل مرسوم بود. با این جمله صفوره خود را متعهّد به پیوند نکاح با موسی نمود. و سریعاً پس از انجام و بیان این جمله که: «شوهر خون هستی، به سبب ختنه» نشان داد موسی را به شوهری خود، این بار و حسب عهد خدا در قوم اسرائیل ( عهد ختنه ) پذیرفته و مانند سایر زنان اسرائیلی زیر سایۀ شوهر و حکم خدا قرار گرفته. این جا بود که هر عیبی از موسی برداشته شد و خدا او را رها نمود و سلامتی داد.
یک نکتۀ جالب دیگر در این اتّفاق حائز اهمیّت است؛ و آن این که چرا احتضار و جان دادن موسی تا به این حد طول کشید که صفوره به خودش بیاید و کار درست را انجام دهد؟ گرفتن جان موسی که خدا به قصد آن رفته بود، برایش به آنی میّسر بوده، پس چرا این قدر زمان برد. صحبتهای موسی با صفوره و مجاب شدن او، یافتن یک سنگ تیز برای ختنه و گرفتن و مجاب کردن فرزند برای یک عمل فوری، دقّت در کار و زمان لازم برای انجام این عمل، زمانبر بوده. چرا خدا این را آن قدر طول داد؟
این به ما یک درس بزرگ دیگر را میدهد. موسی دارنده و حامل کلام خدا بود. او کلام خدا، برای فرعون مصر و رهایی قوم خدا را به همراه داشت. او نمیتوانست به هیچ طریقی کشته شود چون او کلام خدا را با خود داشت و باید آن کلام محقَّق میشد، کلام خدا هیچگاه در طول تاریخ بشری رها یا باطل نگردیده و هیچگاه از کسی به کسی دیگر منتقل نشده. هرگاه به کسی رسیده آن شخص فقط تحت هر شرایطی تا به انتها باید به پیش میبرد.
یونس یک نمونۀ عالی از شخصی است که کلام خدا را با خود داشت و با آن کلام وقتی از حضور خدا فرار نمود و در دریا به دهان یک نهنگ غول پیکر افتاد، امّا جانش تلف نشد و هلاک نگردید، او بالاخره نجات یافت و مأموریّتش را به انجام رساند. حاملان کلام خدا محال است تا کلام سپرده شده به آنان را به انجام نرسانند جانشان تلف شود چون آن کلامِ مقدّس از جانشان حفاظت خواهد کرد؛ کلام خدا باید محقَّق شود.
موسی دارندۀ وعدهها و حامل کلام خدا بود که میبایست محقَّق میشد پس محال ممکن بود خدا جان او را بگیرد، کتاب مقدّس میگوید که خدا فقط قصد جان موسی را کرد و او آن قدر این را ادامه داد تا موسی و همسرش هر رجاساتی را از خود دور نمایند و در شرایط پسندیدۀ خدا قرار گیرند.
لازم است تا این را بدانید که این وضعیّت فقط برای کسانی که حقیقتاً دارندۀ کلام خدا هستند صدق میکند و اگر خدا قصد جان هر شخصی که فاقد کلام او میباشد را بکند به او مجال نمیدهد، مانند آن چه که با قورح و اهل خانۀ او کرد.
قورح خواست تا در ابتدا بین قوم خدا شقاق انداخته و با مخالفت علنی با موسی و جمع نمودن عدّهای در گرد خود یک فرقه تشکیل دهد. و از آن جایی که خدا با هر فرقهای در قوم خود مخالف است، سریعاً واکنش نشان داد و قورح که کلام دروغین را برداشته و مدعّیِ داشتن کلام خدا بود را هلاک نمود.
بیگناه را میریزد؛18دلی که تدابیر فاسد را اختراع میکند؛ پایهایی که در زیانکاری تیزرو میباشند؛19شاهد دروغگو که به کذب متکلّم شود؛ و کسی که در میان برادران نزاعها بپاشد» ( امثال 6 : 16 – 19 ).