معرّفی نامۀ جان الکساندر داوی
گردآوری : زوفا رایان
انتشارات کلیسای خداوند عیسی مسیح
انجمن تحقیقات کتاب مقدّسی رایـان
در این نوبت از معرّفی مشاهیر تاریخ کلیسا به زندگی جان الکساندر داوی (John Alexander Dowie )، خواهیم پرداخت.
او متولّد 25 مِی سال 1847 میلادی در اسکاتلند – و متوفّی در 9 مارس 1907 میلادی در صهیون ایلینوی از ایالات متّحده آمریکا میباشد.
از آن جایی که در چند قرن اخیر، برخی افراد با تصوّر خوش بینانه بدون درک درست از کلام با تفاسیر اشتباه از بخشهایی از کلام خود را به عنوان بازگشت ایلیای عهد عتیق معرّفی کردهاند داوی نیز در دورۀ خود گرفتار چنین تفکّراتی گشت.
جان الکساندر داوی در سال 1847 میلادی در ادینبورگ ( Edinburgh ) اسکاتلند متولّد شد. خانوادهاش به دلیل فقر در سال ۱۸۶۰ میلادی به استرالیا مهاجرت کردند و او در خواربار فروشی عموی خود به کار پرداخت. او از همان سنین کودکی با کلام آشنا شد و در جلسات دعا شرکت میکرد. از طریق موعظههای خیابانی انجیل را درک کرد و زندگی خود را وقف خداوند نمود.
در سال میلادی۱۸۶۸، در سن ۲۱ سالگی، داوی برای تحصیل در حوزة الهیّات به اسکاتلند بازگشت و در آن جا به شدّت تحت تأثیر آموزههای پیروان ادوارد ایروینگ ( Edward Irving ) قرار گرفت و به یک بشارت دهنده و شفا دهنده ایمان مبدّل شد. او در دوران تحصیل، به عنوان کشیش افتخاری در بیمارستان مشغول به کار بود و گرچه تنها اندکی از پزشکی آموخت، این تجربه نقش مهمی در شکلگیری دیدگاههای او نسبت به شفا ایفا کرد.
او بعد از تحصیلات به استرالیا بازگشت و به خدمت مشغول شد. این گونه گفته شده که رهبری مستبدانة داوی منجر به شکاف در کلیسا شد و داوی به علت رهبری راهپیماییهای غیر مجاز جریمه و بیش از یک ماه زندانی شد. او شرح این واقعه را در کتابی به نام”گناه در اردوگاه”آورده است.
طبق دایرهالمعارف بیوگرافی استرالیا”او ابتدا در سال ۱۸۷۳ میلادی، به ادّعای خودش به خاطر بیماری، یا به گفته دیگران، به دلیل اختلاف با جماعتش، استعفا میدهد.”
همچنین در ادامه دربارۀ رفتارهای غیر عادی او چنین نوشته شده که”با وجود این که داوی سخنور توانایی بود، در این زمان به طرز مشهودی دچار رفتارهای عجیب و غریب شد. در فوریه ۱۸۷۸ میلادی، او استعفای خود را اعلام کرد و در حالی که جام شرابی را در دست داشت، از تریبون کلیسا فریاد زد:”اینها خدایان تو هستند، ای اسرائیل”. پس از آن، او به تبلیغ در تئاترها و سالنها پرداخت، در حالی که مطبوعات بیپرده و بیاعتنای سیدنی، جزوات و موعظههای تند او را مورد تمسخر قرار میدادند.”
در اوایل دهه ۱۸۸۰ میلادی، الکساندر داوی پس از مشاهدة هیجان و درمانهایی که توسّط جورج میلنر استیفن ( George Milner Stephen ) انجام میشد، به شفای ایمان علاقمند شد.
از آن جایی که داوی در جوانی تجربهای از شفا یافتن از یک بیماری مزمن ( سوء هاضمه ) را به خداوند نسبت میداد همین واقعه نقطه آغاز فعالیّتهای او به عنوان یک شفاگر شد. او به تدریج شهرتی در این زمینه پیدا کرد و”انجمن بینالمللی شفا”را تأسیس کرد.
او به عنوان یک بشارت دهندۀ مستقل فعّالیّت خود را آغاز کرد و جلسات خود را در یک تئاتر برگزار میکرد و مدّعی بود که قدرتهای شفا بخشی دارد. یک تاجر، ساختمانی را که به عنوان کلیسا استفاده میشد به نام داوی ثبت کرد و به مالکیّت شخصی او درآورد. این ساختمان که بیمه شده بود، سپس در یک آتش سوزی مشکوک ویران شد. داوی این حادثه را به منافع حامیان مشروبات الکلی نسبت داد، زیرا او حامی جدی جنبش ضد الکل بود. این رویداد در روزنامههای محلی و لندن پوشش خبری گستردهای یافت.
در ملبورن، داوی ابتدا در منطقه کالینگوود ( Collingwood ) مستقر شد، امّا در نهایت به خیمۀ خیابان جانستون ( Johnston ) نقل مکان کرد. به دلیل اختلاف با مالک، در سال ۱۸۸۵ میلادی از آن جا اخراج شد و موعظههای خود را به یک کارخانه کفش منتقل کرد.”در عصر همان روز، او پیروانش را با مشعلهای روشن در مقابل خیمه گرد هم آورد و به همراه جمعیّتی بینظم که حدود ۲ تا ۳ هزار نفر بودند، در خیابانهای اطراف رژه رفتند. این جمعیّت به سوی پلیس سنگ پرتاب کردند و کلاهخودهای افسرهای پلیسها، با این پرتابها آسیب دید. این رژه به سمت خیمه بازگشت و سعی شد که یک مراسم مذهبی یا گردهمایی بر روی زمین خالی مجاور برگزار شود، امّا جمعیّت واعظ را هُل دادند و او از ادامه این تلاش منصرف شد”( روزنامه The Australiasian، ۹ مِی ۱۸۸۵ میلادی ).
طبق گفتههای یک پادکست، داوی در موعظههای خود به طور منظم اعضای شورای شهر را نکوهش میکرد و راهپیمایی او جمعیّتی از ایمانداران و همچنین کسانی که به دنبال آشوب و سر و صدا میآمدند را، جذب میکرد و هر بار باعث آشوب عمومی میشد. به همین دلیل شورا برای ممنوعیّت چنین اعتصابات خیابانی، قانون وضع کرد. با این حال، کشیش داوی به این کار ادامه داد و جریمه شد و وقتی نتوانست جریمه خود را پرداخت کند، به مدّت یک ماه زندانی شد. او همچنین پس از آزادی، یک هفتۀ دیگر نیز به دلیل ناتوانی در پرداخت جریمه در زندان ماند، امّا حامیانش برای آزادی او کمپین به راه انداختند. در این زمان، دادگاهها دستور دادند که اجازه استفاده از خیمۀ خیابان جانستون به او داده شود.
در جریان اختلافات بر سر مالکیّت این خیمه، آشوبهای زیادی شد و داوی با تصوّر این که خودش برگزیدۀ خدا و صاحب خیمه است استدلال میکرد در پی رسیدن به هدف الهی باید از قانون خداوند اطاعت کند نه از قانون انسان، و با این تفکّر آشوب و اعتصاب را مجاز میدانست و به این قسمت کلام در اوّل پطرس 2 : 13 که سفارش به اطاعت از صاحبان قدرتها و والیان شده توجهای نداشت. او در دادگاه گفت که اگر نیاز به مجازات جسمانی باشد، او ۱۴ سنگ ( حدود ۸۹ کیلوگرم وزن ) دارد و آماده است تا جریمه را بپردازد. او برای یک ماه زندانی شد و باز به خاطر عدم پرداخت جریمه بار دیگر برای هفت روز دیگر زندانی شد. با این حال، با حمایت دیگران زود آزاد شد.
داوی در سال ۱۸۸۳ میلادی کلیسای آزاد مسیحی ملبورن را تأسیس کرد و تا زمان عزیمت به ایالات متّحده در مارس ۱۸۸۸ میلادی، در آن جا به عنوان کشیش خدمت کرد.
او پس از عزیمت به آمریکا در ابتدا در سانفرانسیسکو، کالیفرنیا مستقر شد و با انجام شفاها، پیروانی را به دور خود جمع کرد. سال ۱۸۹۵ میلادی به عنوان سالی برجسته در فعّالیّتهای مذهبی جان الکساندر داوی در شهر شیکاگو شناخته میشود. او چندین خانه شفا تأسیس کرد و با این کار خشم شورای شهر شیکاگو و اعضای آن را برانگیخت. مقامات از او خواستند که برای اداره این مراکز، مجوز بیمارستان یا آسایشگاه بگیرد، امّا داوی از این کار امتناع کرد. در نتیجه، او در طول آن سال بیش از صد بار دستگیر شد ولی عاقبت توانست رای دادگاه را به نفع خود به دست بیاورد.
امّا در همین برهه داوی سعی کرد دربارۀ کسی که ادّعا میکرد خودش همان بازگشت دوّم عیسی مسیح است تحقیق کند؛ مردی از ایالت ایلینوی آمریکا به نام جورج جیکوب شواینفورت ( George Jacob Schweinfurth ).
شواینفورت مالک زمین وسیعی در راکفورد، ایلینوی بود که توسّط یکی از خیّرین به او اهدا شده بود و و آن را”کوه صهیون”نامیده بود و فرقۀ خود را با نام”کلیسای پیروز” تأسیس کرد. به نظر میرسد داوی از ایدة او هم شگفتزده شده و هم به شدّت خشمگین بود ولی با این حال ترجیح میداد او را از نزدیک ببیند. از آن جایی که در زمان جلسۀ دادگاهی شواین فورت به اطر فریب زنان متأهّل و تولد فرزندان نامشروع و گرد آوری تجمّلات با استفاده از به کارگیری احساسات پیروانش، هیچ کسی اشراف صحیح بر کلام نداشت تا حقیقت امر را بر مبنای کلام روشن سازد و اصل تناسخ را رد کند و یادآور گردد که آمدن ثانویّة مسیح به چه شکل است، این مرد به راحتی پیروان زیادی را به خود جذب کرد و چنین عنوان کرد که”من همان عیسی، پسر خدا هستم که 1889 میلادی سال پیش بر روی زمین آمدم.”
عدم دانش کتاب مقدّسی و کاذب بودن این شخص به راحتی قابل درک بود چون از آن جایی که این شخص حتّی کوچکترین دانش کتاب مقدّسی از وعدههای کلام و تحقّق وعده در زمان تولّد منجی نداشت، حتّی نمیدانست که عیسی خداوند با کار صلیب سر مار را کوبیده و دیگر نیاز به آمدن شخص دیگری برای کوبیدن سر مار نیست ولی او با استفاده از عدم آگاهی کتاب مقدّسی پیروانش با اعتماد به نفس خودش را مسیح میخواند و مورد قبول جماعتش بود. فرای اینها حتّی پیروانش نصیحت ساده ولی مهم خداوند را که دربارۀ ظهور پسر انسان با زبانی ساده بیان کرده بود به یاد نداشتند که”آنگاه اگر کسی بگوید مسیح این جا است یا در آن جا است باور مکنید.”
در قسمتی دیگر از مطالب روزنامه عنوان شد که کبوتری بر سر او نشست. و خود این شخص در صحبتهایش گفته”من فرزند وعده داده شدهام و آمدهام تا سر مار را له کنم. من هم اکنون در حال له کردن آن هستم. هر عمل و فکرِ حیات به شیطان قدیمی ضربهای وارد میکند.”( Chicago, Illinois Thu, 2 May 1889 )
داوی با کنجکاوی در حین اقامتش در شیکاگو، در تاریخ ۲۹ ژوئیه ۱۸۸۹ میلادی به دیدار این”مسیح”رفت امّا با قدری پرسش و گفتگو متوجّه شد که این مرد یک دروغگو است و از او خواست که توبه کند.
با این که داوی خودش به شواین فورت هشدار داد امّا در مقیاسی دیگر خودش نیز به همان مسیر کشیده شد.
او نیز زمینهای زراعی خرید و شهر خود را تأسیس کرد و آن را”صهیون”نامید و و در حین مدیریّت همین شهر دچار هواهای نفسانی شدید شد و با روی تکبّر خودش را برگزیدۀ خاص و ایلیای احیاگر میدانست. هر چند او همچنان در حال کار بود ولی خدمت او بیشتر به شکل یک بنگاه تجاری اداره میشد و از تمام اعضا انتظار میرفت که عشریه پرداخت کنند. اعضای پرداخت کنندۀ عشریه میتوانستند از داوی برای درمان بیماریهای خود درخواست کمک داشته باشند. داوی همچنین به خرید و فروش اوراق بهادار شرکتهای ورشکسته میپرداخت که باعث شکایت دو زن و پیروزی آنها در دادگاه شد. سپس او به شیکاگو نقل مکان کرد و بعداً در سال 1900 میلادی شروع به تأسیس شهر صهیون در 40 مایلی شیکاگو کرد. او یک ساختار سیاسی و اقتصادی ایجاد کرد و برخی از رفتارها مانند مصرف مشروبات الکلی و خوردن گوشت خوک را ممنوع کرد.
او از طریق روزنامه خود به نام”برگهای شفا ( Leaves of Healing )”، دیدگاههای خود را درباره شفا و دین منتشر میکرد. او مخالف سرسخت پزشکان و استفاده از داروهای مدرن بود و به روشهای سنّتی و دینی برای شفا اعتقاد داشت. او با سر طاس و ریش سفید بلندی که داشت، ظاهری شبیه به انبیای کتاب مقدّس داشت و این نقش را به تمامی به خود گرفته بود.
با شنیدن نبوّتهای کاذب از زبان دیگران که در گوشش به شکلی دلپسند طنین انداز گشت او خودش را”ایلیای احیاگر”نامید؛ آن گونه که در اثری از روبرتز لیاردون ( Roberts Liardon ) به نام God’s Generals او چنین نگاشته: «بعد از مدّتی خود داوی گفت به نظر میرسد صدایی میگوید”ایلیا باید بیاید، و چه کسی جز تو کار ایلیا را انجام میدهد”؟»
از آن جایی که فهم او در دریافت درست کلام فاسد گشته بود و همچنین او هیچ شهادتی برای مسح خاص خدمت تعلیم کلام نداشت حتّی در ارتباط با متنهای بدیهی کلام نیز به خطا راه میپیمود از جمله این که نقشی را که در کلام به عنوان رسول عهد برای عیسی خداوند تعریف شده به خود بست. او خود را”ناظر کل”بر صهیون و سپس بر همۀ مسیحیان اعلام کرد و همچنین در جایی دیگر خودش را همان رسول عهد معرّفی کرد. او اعلام کرد که از طرف خدا مأمور شده تا جهان را برای بازگشت دوّم مسیح آماده کند. چون مأموریّت او جهانی بود، او کلیسای خود را”کلیسای کاتولیک مسیحی”نامید. که البتّه این کلیسا هیچ ارتباطی با کلیسای کاتولیک رومی نداشت.
چهل و دو سال پس از مرگ داوی، گوردون لیندسی ( Gordon Lindsay ) ، سردبیر مجلّۀ Voice of Healing، در چاپ ماه مِی این مجلّه در سال 1949 میلادی از زندگی و خدمات الکساندر داوی، صرف نظر از این که والدینش جزو متضرّران مالی شهر صهیون بودند، یاد کرد:
“در یک جهاد تک نفره در شیکاگو و در برابر موانع بسیار، دکتر داوی حق دعا برای بیماران بدون مداخلهای از سوی مقامات مدنی را تأسیس کرد. دهها هزار نفر از شفا یافتگان تحت خدمات این مرد شهادت دادند و کار او در زمان خود بینظیر بود.”
لیندسی ادامه میدهد:”دکتر داوی ایدۀ ساخت شهر صهیون را در سواحل دریاچه میشیگان در ذهن خود پروراند، جایی که شرایط به نزدیکترین حالت ممکن به دوران هزاره نزدیک شود. امّا او نتوانست در نظر بگیرد که جزئیات فراوانی که برای تحقّق این طرح لازم بود، سلامت او را به نقطهای میرساند که به زوال آن بینجامد. جالب است که از میان بسیاری از کسانی که در پی کاهش ارزش املاک پس از مرگ داوی ضرر کردند ( والدین سردبیر نیز از جمله آنها بودند )، هنوز یک نفر پیدا نکردهایم که بر این باور نباشد که ارثیة غنی ایمان که از خدمات داوی به ارث بردهاند، خیلی بیشتر از میزان جبران زیانهای مادی آنها است.”
صرف نظر از نظرات موافقین و مخالفین خدمت الکساندر داوی، طبق اطّلاعات دانشنامۀ ویکیپدیا و منابع دیگر او بیش از 10 میلیون دلار ثروت جمع آوری کرده بود و درآمد سالانه او فقط از عشریه 250000 دلار گزارش شده است. یکی از محققین معاصر به او لقب «بارون مذهبی دزد» داده است.
داوی از ثروت خود خجالت نمیکشید و در تجملات بسیار زندگی میکرد و چنین موعظه میکرد: «عیسی آمد تا قوم خود را ثروتمند کند. نه در”عالم آینده”، بلکه”صد چندان در همین عالم”.»
هر چند او این جمله را از گفتههای خداوند در لوقا 18 : 30 تنطق میکرد امّا به جملاتی ابتدایی این گفتۀ خداوند در آیۀ 29 اهمیّتی نداد که به از خودگذشتگی و فداکاری یک شاگرد حقیقی برای ترک تمام چیزهایی حال به خاطر ملکوت خدا حکایت میکند. و حتّی شاید آن قدر غرق در نسیان روحی بود که به این آیه توجهای نداشت که دوستی با دنیا دشمنی با خدا است. باری ما در زندگی سایر شاگردان و رسولان خداوند ردپایی از تجملات و فخر نمیبینیم.
هر چند او در برههای به زبان خودش را شایسته عناوین آن چنانی نمیدید امّا بعد از گذشت مدّت کمی خود را با عنوان همان ایلیای احیاگر به جهان معرّفی کرد. با توجّه به مقالهای از دکتر بری چانت ( Dr Barry Chant ) دربارۀ الکساندر داوی او خود سه پیغام کلیدی را دربارۀ خود در اعلانیه اش نوشته بود:
برای درست کردن لباس و رداهای مخصوص او که به شکل رداهای کاهنان عهد عتیق بوده چهل زن به مدّت سه ماه کار کردند تا لباسها حاضر شدند. او با آن ظاهر و رداها و در اوج قدرت خودش را به عنوان شایستهترین گزینه به عنوان همان ایلیا میدید.
در ابتدای شکلگیری شهر صهیون داوی مجموعهای از مشاغل، خانههای شفا، و یک خیمه بزرگ برای جذب پیروان از سراسر جهان در شهر صهیون تأسیس کرد. با وجود این که ظاهر شهر به عنوان یک پروژه مذهبی و اقتصادی موفق جلوه داده میشد، در واقعیّت زیرساختهای آن بر اساس تقلب و سوء استفادههای مالی بنا شده بود.
داوی از پیروان خود خواست تا وجوهشان را در بانک صهیون سپردهگذاری کنند، که به ظاهر یک نهاد قانونی و ثبت شده بود، امّا در واقعیّت، این بانک به طور غیر قانونی و تحت کنترل شخصی او عمل میکرد. علاوه بر این، او سهام شرکتهایی را که بیارزش بودند به پیروان خود فروخت و در نهایت، این ساختار که به طور دائم با بدهیهای مالی مواجه بود، پس از پیر شدن داوی و ناتوانی او در مدیریّت امور، فرو پاشید. او سعی کرد باز خدمت را به دست بگیرد امّا در این کار موفّق نشد. در سال ۱۹۰۵ میلادی، داوی دچار سکته مغزی شد و برای بهبودی به مکزیک سفر کرد. در این غیاب، ویلبور جی. وولیوا ( Wilbur G. Voliva ) معاون او، کنترل امور تجاری و مالی داوی را به دست گرفت و او را از این سمت برکنار کرد.
وولیوا و بازرسان رسمی اظهار داشتند که بین ۲.۵ تا ۳.۴ میلیون دلار از منابع مالی گم شده و هیچ توضیحی برای آن وجود نداشت. داوی تلاش کرد تا از طریق پیگیریهای قانونی قدرت خود را باز یابد، امّا در نهایت مجبور به بازنشستگی شد و تنها یک مستمری به او تعلّق گرفت که تا زمان مرگش در سال ۱۹۰۷ میلادی به او پرداخت میشد. هر چند در همان دوره که داوی در اوج خود بود فرانک وستون سندفورد ( Frank Weston Sandford ) نیز چنین ادّعاهایی داشت ولی او نیز در پروژههای خود در شیلوه ( Shiloah ) و سفرهای تبلیغیاش شکست خورد و موجب تلفات جانی و روانی جمعیّتی شد که با تفکّرات مسموم خود همراه کرده بود.
یکی از چالشهای مهم در زندگی داوی، رقابتی بود که با میرزا غلام احمد ( Mirza Ghulam Ahmad )، بنیانگذار فرقه احمدیّه در هند، داشت. از آن جایی که داوی با سایر مذاهب به خصوص اسلام در خصومت بود و با کلمات سخت به آنها میتاخت از شبه قارۀ هند، چالشی علنی برای”مباهله”، یک دوئل دعای مرگبار مطرح شد. میرزا غلام احمد متولّد 1835 میلادی بود و بنا به خواست پدرش در جوانی به عنوان منشی در سیالکوت ( Sialkot ) کار میکرد و در آن جا با مبلّغان مسیحی درگیر بحث و گفتگو بود. او مدّتی را برای فهم حقانیّت اسلام به روزه نشینی و دعا گذراند و بعد از مدّتی عنوان کرد که خداوند مقرّر کرده که دیگران با او بیعت کنند.
او خودش را همان مسیح موعود اسلام و مهدی میخواند و اظهار میکرد که عیسی در واقع از مصلوب شدن جان سالم به در برده و بسیار دیرتر در کشمیر، جایی که مهاجرت کرده بود، در اثر کهولت درگذشت. که این قسمت بسیار شبیه تفکّرات جوزف اسمیت در کتاب مورمونها است که تصوّر میکرد عیسی مسیح بعد از صلیب به قارۀ آمریکا رفته و مژدۀ خوش را به بومیان آمریکا داده چون قوم خودش او را نپذیرفتند. احمد حتّی دو کتاب نوشت و در آنها ملکه ویکتوریا را به پذیرش اسلام و ترک مسیحیّت دعوت کرد.
در سال ۱۹۰۳ میلادی، میرزا غلام احمد از داوی که دربارۀ انزجارش از اسلام شنیده بود دعوت کرد تا در یک دوئل دعا یا”مباهله”شرکت کند. این مباهله به این شکل بود که هر دو طرف دعا میکردند و از خدا میخواستند که دروغگو را در طول حیات طرف مقابل هلاک کند. احمد ادّعا میکرد که داوی در ادّعاهای نبوی خود دروغ میگوید و باید به این دوئل بپیوندد امّا داوی این را نمیپذیرفت.
احمد در پیشنهاد خود به داوی اشاره کرد که او ۶۶ سال سن دارد و داوی یازده سال جوانتر است، بنابراین داوی نباید از بابت سن نگرانی داشته باشد. این چالش به خوبی در رسانهها پوشش داده شد و باعث شد توجّه زیادی به این رقابت جلب شود. امّا سرنوشت این چالش در نهایت به این شکل رقم خورد که داوی پس از مواجه شدن با مشکلات مالی، شایعات ناپسند درباره زندگی شخصیاش و یک سکته مغزی در سال ۱۹۰۵ میلادی از قدرت برکنار شد و در نهایت در سال ۱۹۰۷ میلادی درگذشت. میرزا غلام احمد نیز یک سال بعد، در سال ۱۹۰۸ میلادی، از دنیا رفت و در قادیان ( Qadian ) به خاک سپرده شد ولی فرقۀ احمدیّه با همان اعتقادات همچنان به جا مانده است.
داوی که در اواخر عمر توسّط خانوادهاش طرد شده بود و دختر جوانش را در اثر آتش سوزی از دست داده بود پس از دوّمین سکته فلج شد و فوت کرد. او را در قبرستان لیک ماوند ( Lake Mound ) در صهیون، ایلینوی به خاک سپردند.
John Alexander Dowie. (2024, October 15). In Wikipedia. Retrieved November 10, 2024, from
https://en.wikipedia.org/wiki/John_Alexander_Dowie
Mirza Ghulam Ahmad. (2024, November 4). In Wikipedia. Retrieved November 10, 2024, from
https://en.wikipedia.org/wiki/Mirza_Ghulam_Ahmad
Encyclopedia Britannica. (n.d.). John Alexander Dowie. In Encyclopedia Britannica. Retrieved November 10, 2024, from
https://www.britannica.com/biography/John-Alexander-Dowie
Gibbney, H. J. (2006). John Alexander Dowie. In Australian Dictionary of Biography, Volume 4. Retrieved November 10, 2024, from
https://adb.anu.edu.au/biography/dowie-john-alexander-3434
Rach. (2021, October 24). 62-70 Johnston Street Fitzroy: The Tabernacle. Fitzroy Research, Melbourne. Retrieved November 10, 2024, from
https://fitzroymelb.com/62-70-johnston-street-fitzroy-the-tabernacle
McDermott, K. (n.d.). A.J. Christ Dowie and the Harmonial Philosophy. Retrieved November 10, 2024, from
https://www.james-joyce-music.com/extras/dowie_bio.html
Kalis, K. (2022, April 27). John Alexander Dowie: Big Hoax or Amazing Man of Faith? Retrieved November 10, 2024, from
https://www.kenkalis.com/post/who-was-john-alexander-dowie
Chicago Tribune Archive. (1889, May 2). Chicago, Illinois. Retrieved November 10, 2024, from
https://www.newspapers.com/article/chicago-tribune-george-jacob-schweinfurt/29457722