در کتاب داوران باب 13 با پدر و مادر شمشون آشنا میشویم، مادر شمشون زنی نازاد بود. روزی فرشتۀ خداوند بر زن ظاهر میشود و به او مژدۀ تولّد پسری را میدهد که برای خدا نذیره خواهد بود. آن زن شرح ماجرای ملاقات خود با فرشتۀ خداوند را با شوهرش در میان میگذارد و مانوح ( شوهرش ) در نزد خدا دعا میکند تا دوباره فرشتۀ خداوند بر ایشان ظاهر گردد. روزی دیگر در صحرا دوباره فرشتۀ خداوند بر زن ظاهر میگردد و زن فوراً شوهرش را خبر میکند و به نزد فرشتۀ خداوند حاضر میشوند. پس از مدّتی سخن گفتن زمانی که فرشتۀ خداوند قصد رفتن داشت، مانوح از او در خصوص اسمش سؤال میکند: «18فرشتۀ خداوند وی را گفت: چرا دربارۀ اسم من سؤال میکنی؟ چون که آن عجیب است» ( داوران 13 : 18 ).
اسم عجیب! فرشتۀ خداوند در خصوص اسمش فقط اشاره میکند که اسمش عجیب است. میدانید که فرشتۀ خداوند یعنی خود خدا در هیئت فرشتگان آسمان. امّا فرشته نیست بلکه خدا است. مانوح پس از رفتن فرشتۀ خداوند این را فهمید: «19پس مانوح گوساله و هدیۀ آردی را گرفته، بر آن سنگ برای خداوند گذرانید و فرشته کاری عجیب کرد و مانوح و زنش میدیدند.20زیرا واقع شد که چون شعلۀ آتش از مذبح به سوی آسمان بالا میرفت، فرشتۀ خداوند در شعلۀ مذبح صعود نمود و مانوح و زنش چون دیدند، رو به زمین افتادند.21و فرشتۀ خداوند بر مانوح و زنش دیگر ظاهر نشد. پس مانوح دانست که فرشتۀ خداوند بود.22و مانوح به زنش گفت: البتّه خواهیم مرد، زیرا خدا را دیدیم» ( داوران 13 : 19 – 22 ).
این شخص، فرشتۀ خداوند، همان یهوه الوهیم بود. امّا چرا به عجیب بودن نامش اشاره کرد؟ چه منظوری از این داشت؟ در نبوّت اشعیای نبی وقتی مژدۀ تولّد منجی داده شد، نام او هم در آن جا عجیب اعلام میشود!: «6زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد» ( اشعیا 9 : 6 ). نه تنها نامش عجیب است بلکه اعلام میدارد که این کودک یک انسان معمولی نیست بلکه همان خدای قدیر و پدر سرمدی است.
مانوح و زنش، خداوند را میبینند که میگوید نامش عجیب است؛ اشعیا هم خبر از تولّد پسری میدهد که در اصل همان خدای قدیر و پدر سرمدی است و برای جلب توجّه بیشتر خوانندگان نبوّت میگوید نام او عجیب است. حال میدانیم این پسر، خداوند عیسی مسیح است، پس مانوح و زنش با خداوند عیسی مسیح ملاقات داشتند، همان فرشتۀ خداوند، همان خداوند خدا.
کلیسا میداند که منظور این آیه خداوند عیسی مسیح است. کاملاً واضح و آشکار گفته شده او خدای قدیر و پدر سرمدی است، او خدای پسر یا شخص دیگری نیست، همان گونه که در عهد عتیق نامش عجیب بود، امروز نیز نامش عجیب است. یکی از دلایل عجیب بودن نامش، به خاطر حیات و نجاتی است که تنها در این نام میباشد: «12و در هیچ کس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم» ( اعمال رسولان 4 : 12 ).
از دیگر ویژگیهایی که این نام را عجیب میکند قدرتی است که در به زبان آوردن این نام خارج میگردد آن گونه که خود خداوند عیسی مسیح در خصوص قدرت نامش به ایمانداران آگاهی میدهد: «17و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که به نام من دیوها را بیرون کنند و به زبانهای تازه حرف زنند.18و مارها را بردارند و اگر زهر قاتلی بخورند، ضرری بدیشان نرساند و هرگاه دستها بر مریضان گذارند، شفا خواهند یافت» ( مرقس 16 : 17 – 18 ).
خداوند عیسی مسیح همان یهوه الوهیم است که در هیئت انسانی مجسّم و آشکار شد.
عبارتِ نجات دهنده، همیشه به کسانی اطلاق میشود که به نوعی مانع از هلاکت یا آسیب دیدنِ دیگری میگردند. هر چند در کتب مقدّس با نجات دهندگان بسیاری آشنا میشویم امّا یک نجات دهنده محور اصلی تمام کتب است. رد پای این منجی از ابتدا تا به انقضای عالم کاملاً برجسته است.
داوود در سرودۀ خود هنگام آوردن تابوت عهد به اورشلیم چنین گفته: «23ای تمامی زمین یهوه را بسرایید. نجات او را روز به روز بشارت دهید. …35و بگویید ای خدای نجات ما، ما را نجات بده. و ما را جمع کرده، از میان امّتها رهایی بخش. تا نام قدّوس تو را حمد گوییم و در تسبیح تو فخر نماییم» ( اوّل تواریخ 16 : 23 و 35 ).
یهوه بارها اعلام نموده بود: «11من، من یهوه هستم و غیر از من نجات دهندهای نیست» ( اشعیا 43 : 11 )؛ همة قوم نیز میدانستند، حسب نبوّتهای صحف انبیا، ناجی بشر هیچ کس غیر از یهوه نیست.
اشعیای نبی علاوه بر این که اعتراف نمود یهوه تنها ناجی میباشد، حتّی آشکار میدارد که این نجات برای تمام امّتها است: «19در خفا و در جایی از زمین تاریک تکلّم ننمودم. و به ذرّیّۀ یعقوب نگفتم که مرا عبث بطلبید من یهوه به عدالت سخن میگویم و چیزهای راست را اعلان مینمایم… آیا نه من که یهوه هستم و غیر از من خدایی دیگر نیست؟ خدای عادل و نجات دهنده و سوای من نیست21» ( اشعیا 45 : 19 – 21 ).
تمام کتب به این شهادت میدهند که تنها نجات دهنده یهوه الوهیم میباشد و چون کتب چنین شهادت میدهد پس محال ممکن است که این تغییر کند. کلام خدا قابل تغییر نیست. این کلام منعقد شدۀ خدا و ارادۀ قاطع او بود که از سالهای بسیار دورتر وعده و مژدۀ آن داده شده بود. هیچ شک و هیچ تفسیری در این خصوص قابل پذیرش نیست. حال به عهد جدید بنگرید.
وقتی یوسف نامزد مریم از ازدواج با او منصرف شده بود، فرشتۀ خداوند در خواب بر وی ظاهر شد و او را از این کار منع کرد و به او اعلام نمود که این کودک همان منجی قوم میباشد: «20امّا چون او در این چیزها تفکّر میکرد، ناگاه فرشتۀ خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت: ای یوسف پسر داوود، از گرفتن زن خویش مریم مترس زیرا که آن چه در وی قرار گرفته است از روحالقدس است.21و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید» ( متّی 1 : 20 – 21 ).
در روز تولّد خداوند عیسی مسیح باز فرشتۀ خداوند ظاهر شد، امّا این بار بر شبانان گلّه، نه در خواب بلکه در بیداری و به آنان مژدۀ تولّد نجات دهندۀ را داد، که قوم در انتظار آمدن او بودند: «8و در آن نواحی، شبانان در صحرا به سر میبردند و در شب پاسبانی گلّههای خویش میکردند.9ناگاه فرشتۀ خداوند بر ایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و به غایت ترسان گشتند.10فرشته ایشان را گفت: مترسید، زیرا اینک بشارتِ خوشیِ عظیم به شما میدهم که برای جمیع قوم خواهد بود.11که امروز برای شما در شهر داوود، نجات دهندهای که مسیح خداوند باشد متولّد شد» ( لوقا 2 : 8 – 11 ).
ذرّیّت از پیش تعیین شدۀ خدا، فطرتاً وقتی در ارتباط با خداوند عیسی مسیح قرار میگرفتند به وجود حقیقی او شهادت میدادند، همان گونه که امروزه نیز این ذرّیّت برگزیده در قبال شناخت الوهیّت خداوند عیسی مسیح به انحراف نخواهند رفت. حتّی سامریان وقتی او را دیدند اعتراف نمودند که در حقیقت او مسیح و نجات دهندۀ عالم است: «39پس در آن شهر بسیاری از سامریان به واسطۀ سخن آن زن که شهادت داد که هر آن چه کرده بودم به من باز گفت 41و بسیاری دیگر به واسطۀ کلام او ایمان آوردند.42و به زن گفتند که بعد از این به واسطۀ سخن تو ایمان بدو ایمان آوردند.40و چون سامریان نزد او آمدند، از او خواهش کردند که نزد ایشان بماند و دو روز در آن جا بماند. نمیآوریم زیرا خود شنیده و دانستهایم که او در حقیقت مسیح و نجات دهندۀ عالم است» ( یوحنّا 4 : 39 – 42 ).
پطرس رسول، وقتی که در حضور حنّای رئیس کهنه و جمعی از بزرگان قبیلۀ او ایستاده بود، در حالی که از روحالقدس پر شده بود، کلام روحالقدس از زبانش جاری شد: «12و در هیچ کس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم» ( اعمال رسولان 4 : 12 ). او قویاً به قوّت روحالقدس، نویسندۀ حقیقی تمام کتب مقدّس اعلام نمود که خداوند عیسی مسیح تنها نجات دهندۀ عالم است.
پولس رسول هم اشاره میکند که هر فرد در انتهای شنیدنِ مژدۀ خوش انجیل، لازم است تا به زبان خود، به خداوند عیسی مسیح اعتراف کند تا نجات یابد: «9زیرا اگر به زبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت» ( رومیان 10 : 9 ).
سرتاسر کتاب مقدّس فقط یک نفر را به عنوان نجات دهندۀ عالم معرّفی میکند، عهد عتیق او را با نام یهوه معرّفی نمود؛ و در ادامه، هم زمان با شروعِ عهد جدید این خداوند عیسی مسیح بود که این وظیفۀ از پیش اعلام شده را به انجام رسانید و اثبات نمود که عیسیِ عهد جدید همان یهوۀ عهد عتیق است.
در طول تاریخ بشری، همیشه شاهد کارهای بزرگ و عجیب خدا بودهایم. کارهای عجیب خدا در حقیقت بیانگر طرق و شیوۀ کاری او است. طرق خدا بخشی از شخصیّت او است لذا قابل تغییر نیست، و همیشه به همان گونه عمل میکند. بعضی از این کارها به حدی خاص است که تا کنون هیچ کس چه در آسمان و چه در زمین نتوانسته مشابه آن را انجام دهد، چون صرفاً در انحصار خود خدا میباشد.
علاوه بر کارهای عجیب خدا، او بارها خود را در ارتباط با قومش، با عناوین مختلفی معرّفی نموده و صراحتاً اعلام داشته که در آن خصوص، به غیر از او کس دیگری نیست و نخواهد بود. ما باور داریم بر این که هرگاه خدا معترف به چیزی باشد محال ممکن است غیر آن واقع شود و همیشه این گونه بوده. امّا با ظهور خداوند عیسی مسیح، ما شاهد کارها و گفتاری بودیم که برای اوّلین و آخرین بار تنها از طریق او و قوّت کلامش خارج شده که کاملاً به شباهت خدا بوده است! چنین چیزی جز این که افکار ما را به سوی خدای مجسّم شده هدایت کند، نتیجۀ دیگری نخواهد داشت.
عیسی قرار بود با آمدنش پرده از رازهای بسیاری بردارد و اسرارِ مخفی شده برای قوم را آشکار سازد. از زمان موسی تا زمان مصلوب شدن عیسی مسیح، همیشه خدا در پشت پردۀ قدسالاقداس در حجاب بود و کسی اجازه نداشت به پشت پرده بنگرد و یا داخل گردد؛ انسان گناهکار نمیتوانست به خدا نگاه کند چون هلاک میشد، لذا خدا در پشت پرده و در مکان مقدّسِ قدسالاقداس سکونت میکرد و اگر کسی قصد دیدنِ آن سوی پرده را میداشت در دم هلاک میشد؛ مانند دو پسران هارونِ کاهن که وقتی سر به داخل قدسالاقداس انداختند در دم خداوند آنان را هلاک نمود.
«1و ناداب و ابیهو پسران هارون هر یکی مجمرۀ خود را گرفته، آتش بر آنها نهادند. و بخور بر آن گذارده، آتش غریبی که ایشان را نفرموده بود، به حضور خداوند نزدیک آوردند.2و آتش از حضور خداوند به در شده، ایشان را بلعید و به حضور خداوند مردند» ( لاویان 10 : 1 – 2 ).
در ساعتی که مسیح مصلوب شد و جان بداد، پردۀ هیکل از میان دو پاره شد: «50عیسی باز به آواز بلند صیحه زده، روح را تسلیم نمود.51که ناگاه پردۀ هیکل از سر تا پا دو پاره شد و زمین متزلزل و سنگها شکافته گردید» ( متّی 27 : 50 – 51 )، پردۀ هیکل دو پاره شد، خدا از پس پرده بیرون آمد، آن حجاب برای همیشه برداشته شد، زمان آن رسیده بود که خدا از پس پرده بیرون بیاید و مقدّسین را آزاد کند: «52و قبرها گشاده شد و بسیاری از بدنهای مقدّسین که آرامیده بودند برخاستند،53و بعد از برخاستن وی، از قبور برآمده به شهر مقدّس رفتند و بر بسیاری ظاهر شدند» ( متّی 27 : 52 – 53 ).
این آخرین نماد از عهد عتیق بود؛ همان گونه که یهوه از پشت حجاب هیکلِ مقدّس بیرون آمد و مقدّسان از قبرها رهایی یافتند و به آسمان رفتند، وقتی که باری دیگر در انتهای زمان خداوند برای قومش مکشوف گردد، برای بردن کلیسای خود از اسارت دنیا باز خواهد گشت. این همان خداوند است. عیسی همان خدای در پشت پردۀ هیکل است.
خداوند از پسِ پردۀ هیکل خارج شد ( خداوند عیسی مسیح از پس پرده جسم انسانی خارج شد ) پردۀ هیکل که فاصلۀ بین خدا و قوم بود تا کسی نتواند خداوند را ببیند و بشناسد، نماد هیکل جسمانی خداوند عیسی مسیح بود تا کسی به واسطۀ این هیکل نتواند او را تا زمان مصلوب شدن بشناسد. او باید تا زمان فدیه شدن در حجاب میماند تا قوم او را نشناسند، که فدیۀ ابدی گذرانده شود و چون فدیۀ ابدی گذرانده شد، خدا از پس پردۀ هیکل ( همان هیکل جسمانی عیسی مسیح ) خارج شد. در پس هر دو هیکل یک شخص بود. یهوۀ عهد عتیق همان عیسی مسیح بود. نقشۀ خدا برای نجات بشر تمام شد و سِرِ عظیم او از پس پرده آشکار شد.
برجستهترین شاخصۀ پادشاهی، حاکم و ملک بودن آن است. یک پادشاه صاحب حکم و مالک هر آن چه در حیطۀ قدرت او است، میباشد. اساساً زمانی عنوان و جایگاه پادشاهی نمود میکند که بتوان قوم و منطقهای را برای آن متصوّر شد. آدم، پادشاه زمین بود، این را خدا به او عطا کرده بود، امّا زمانی که گناه ورزید این عنوان و قدرت حکم فرمایی در زمین از او گرفته شد و به نزد خدا بازگشت. زمانی که خدا قوم اسرائیل را از بندگی مصر رهانید و از مسیر بیابان آنان را به سمت سرزمین وعدهای که از پیش به آنان مژدهاش را داده بود برد، شرایط لازم برای اعلام پادشاهی برای قوم مهیّا شد، لذا خدا فرمان بر ساخت قدسالاقداس و تخت رحمت و … داد، تا به این نشانیها پادشاهی او بر قوم آشکار گردد.
امّا قوم او در مقطعی نسبت به پادشاهی خدا گردنکشی کردند، و از سموئیل نبی خواستند تا برای آنان نیز مانند سایر اقوام پادشاهی انسانی نصب نماید. این عمل آنان خدا را پسند نیامد لذا آنان را از حیطۀ پادشاهی خود خارج نمود: «7و خداوند به سموئیل گفت: آواز قوم را در هر چه به تو گفتند بشنو، زیرا که تو را ترک نکردند بلکه مرا ترک کردند تا بر ایشان پادشاهی ننمایم» ( اوّل سموئیل 8 : 7 ). شاید بعضی بر این باورند که پادشاهی اسرائیل از خدا گرفته شد! امّا واقعیّت این است که نه! بلکه آنان از پادشاهی خدا خارج شدند و به شباهت امّتهای دیگر در آمدند.
پس از آن خدا بارها اعلام نمود که او پادشاه اسرائیل است: «15من خداوند قدّوس شما هستم. آفرینندۀ اسرائیل و پادشاه شما» ( اشعیا 43 : 15 ). امّا پادشاهی او تنها منحصر به قوم اسرائیل نبود زمانی که پادشاهی زمین از آدم گرفته شد، به نزد خدا بازگشت، لذا مزمورسرا ( بنیقورح ) با توجّه به این مهم چنین سرایید: «7زیرا خدا پادشاه تمامیِ جهان است. به خردمندی تسبیح بخوانید» ( مزامیر 47 : 7 ). و شنوندگان را در این خصوص به خردمندی دعوت نموده.
امّا یکی از شگفت انگیزترین نبوّتهای کتب مقدّس در کتاب زکریّا ذکر شده. این آیه بسیار تکان دهنده است. وقتی کتب را میخوانید، در سرتاسر حرکت خدا با قوم، خدا ( یهوه ) پادشاه بوده، ولی در کتاب زکریّا که حدوداً 500 سال پیش از میلاد مسیح میزیسته و جزو آخرین انبیای عهد عتیق بوده به پادشاهی یهوه در تمامی زمین اشاره دارد که در پیش است و باید زمانش برسد!: «9و یهوه بر تمامی زمین پادشاه خواهد بود. در آن روز یهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد» ( زکریّا 14 : 9 ). در آن زمان فقط این یهوه است که خواهد بود و حتّی به نام او اشاره میکند که واحد خواهد بود! یعنی چه؟ یعنی این که دیگر نه نام”ال”خواهد بود، نه نام”الوهیم”، نه نام”یهوه”، و نه نامهای مشتق از”ال و یهوه”؛ فقط یک نام پس از آن خواهد بود. یهوه الوهیم فقط با یک نام آشکار خواهد شد. چه وقت؟ آیا در زمان نزول این آیه؟ نه! بلکه در آینده”خواهد بود – هستم”؛ در آینده.
حال وقتی زمانش رسید، خدا و کتب مقدّس چگونه به او شهادت میدهند؟ چگونه پادشاهی یهوه آشکار میشود؟ آن نام واحدی که یهوه با آن آشکار میگردد چیست؟ اوّلین شهادت را سه دانشمند ایرانی دادند زمانی که ستارۀ تولّد او را در آسمان دیدند: «1و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْلَحِم یهودیّه تولّد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند:2کجا است آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم» ( متّی 2 : 1 – 2 )؟ مجوسیان به دو نکتۀ بسیار مهم در خصوص این کودک تازه تولّد یافته اشاره میکنند: 1- پادشاه یهود. 2- خدا بودن او ( چون گفتند برای پرستش او آمدهاند. ) آنان موحّد بودند و میدانستند که تنها خدا سزاوار پرستش است.
خداوند عیسی مسیح هرگز پادشاهی خود را انکار نکرد بلکه میگفت زمان او هنوز نرسیده، او به شاگردانش در خصوص زمان پادشاهیاش خبر داده بود: «31امّا چون پسر انسان در جلال خود با جمیع ملائکۀ مقدّس خویش آید، آنگاه بر کرسی جلال خود خواهد نشست» ( متّی 25 : 31 ).
جلال خداوند عیسی مسیح آن چنان آشکار بود که ابنای ملکوتِ او بیاراده به شکوه شاهانۀ او اعتراف میکردند؛ مانند زمانی که سوار بر کرّۀ الاغ وارد اورشیلم شد و جمعیّتی عظیم هلهلهکنان به استقبال او شتافتند: «38و میگفتند: مبارک باد آن پادشاهی که میآید به نام خداوند؛ سلامتی در آسمان و جلال در اعلی علیّین باد» ( لوقا 19 : 38).
حتّی در زمان جلال یافتن او نیز، دشمنانش نتوانستند منکر پادشاهی او باشند و به نوعی به این مهم اعتراف داشتند، لذا در تقصیر نامۀ بالای صلیب او این را اعتراف نمودند: «3پس پیلاطس از او پرسیده، گفت: آیا تو پادشاه یهود هستی؟ او در جواب وی گفت: تو میگویی. …37و میگفتند: اگر تو پادشاه یهود هستی خود را نجات ده.38و بر سر او تقصیر نامهای نوشتند به خط یونانی و رومی و عبرانی که این است پادشاه یهود» ( لوقا 23 : 3 و 37 – 38 ).
خداوند عیسی مسیح همان پادشاه قوم یهود و پادشاه بر تمامی زمین بوده و هست و خواهد بود که در کتب با عنوانی چند از او یاد شده است. هرگز کتب از دو پادشاه نام نبرده بلکه یک پادشاه، همان یهوه الوهیمِ مجسّم شده.
در عهد عتیق با واژۀ صخره در چندین جا مواجه میشویم که خداوند یهوه را با عنوان صخره معرّفی میکند: «2و گفت: خداوند صخرۀ من و قلعۀ من و رهانندۀ من است. …32زیرا کیست خدا غیر از یهوه؟ و کیست صخره غیر از خدای ما؟ …47خداوند زنده است و صخرۀ من متبارک و خدای صخرۀ نجات من متّعال باد» ( دوّم سموئیل 22 : 2 و 32 و 47 ).
صخره همیشه نماد محکمی و استواری است، صخره جای محکمی برای ایستادن است، صخره مکان امنی برای ساختن بنا است، صخره لغزش نمیخورد، صخره در برابر فشارهای سهمگین آبها محکم میماند. داوود نیز خداوند را به صخرۀ نجات خود تشبیه میکند: «2خداوند صخرۀ من است و ملجا و نجات دهندۀ من. خدایم صخرۀ من است که در او پناه میبرم. سپر من و شاخ نجاتم و قلعۀ بلند من» ( مزامیر 18 : 2 ).
امّا در کتاب مقدّس صخره علاوه بر این ویژگیها یک معنی خاص کتاب مقدّسی دیگر نیز دارد. صخرة کتاب مقدّس میتواند از درون خود آب بیرون آورد و بسیاری را بنوشاند. در بیابان صخرهای از عقب قوم اسرائیل حرکت میکرد که هرگاه موسی به آن میزد از میان این صخره آب بیرون میآمد و قوم از آن مینوشیدند تا هلاک نشوند. این صخره نماد خداوند بود و آن آب نماد روحالقدس؛ امروزه هر که به خداوند عیسی مسیح برخورد، او به آن شخص آب زنده ( روحالقدس ) خواهد داد.
پولس رسول در نامۀ خود به قرنتیان این صخرۀ متحرّک در بیابان را معرّفی میکند: «4و همه همان شُرب روحانی را نوشیدند، زیرا که میآشامیدند از صخرۀ روحانی که از عقب ایشان میآمد و آن صخره مسیح بود» ( اوّل قرنتیان10 : 4 ).
خود خداوند عیسی مسیح در جواب به آن زن سامری که از او درخواست آب کرده بود گفت: «10عیسی در جواب او گفت: اگر بخشش خدا را میدانستی و کیست که به تو میگوید آب به من بده، هر آینه تو از او خواهش میکردی و به تو آب زنده عطا میکرد» ( یوحنّا 4 : 10 ). همان گونه که خداوند یهوه در بیابان به قوم اسرائیل آب مینوشانید تا زنده بماند، امروز نیز به کلیسای تشنه که در مسیر صخره پیش میروند آب حیات ( روحالقدس ) مینوشاند.
صخره همان خداوند است، خداوند هرگز دو یا چند تا نمیشود، هرگز از ابتدای عالم تا کنون و در میان قوم خدا دو یا چند خداوند نمییابید، چند خدایی یک شرک مهلک است. یهوه و عیسی، فقط یک صخره است، «کیست صخره غیر از خدای ما؟»
شبان در لغت به معنی چوپان، راعی، رمّهبان و گلّهبان است؛ امّا در فرهنگ کتاب مقدّسی مفهوم فراتری دارد. قوم اسرائیل در صحف انبیا گاهاً با عنوان گوسفندان معرّفی شدهاند و حتّی در عهد جدید نیز مسیحیان کلیسای خداوند عیسی مسیح به لحاظ طبع آرامشان به گوسفندان تشبیه شدهاند. حسب خصوصیّت ذاتی این حیوان است که به نمادی از فروتنی و آرامی و بیآزاری تبدیل شده، طبع این حیوان حتّی تا پای مرگ تغییر نمیکند و همیشه همین است؛ همان گونه که کلام خدا، به خود خداوند عیسی مسیح نیز برّۀ خدا میگفت چون به غایت مطیع و فروتن و بیآزار بود. و شبان در فرهنگ کتاب مقدّسی به معنی رهبر و هدایت کننده و در وقت لزوم محافظ و تیماردار چنین گلّهای است، گلّۀ خدا. شبان کلیسا، شخصی است که فقط از جانب خداوند بر کلیسایش گماشته میشود و یک شبان حتماً میبایست مسح خداوند ( یک اتّفاق ماوراءالطبیعه ) را داشته باشد.
در عهد عتیق میبینیم این یهوه بود که قوم را هدایت و رهبری میکرد و به پیش میبرد. به قوم نگاه کنید، زمانی که از دریای سرخ عبور کرد، خداوند روزها در ستون ابر و شبها در ستون آتش قوم را هدایت و رهبری میکرد و به پیش میبرد و به آنان خوراک و … میرساند.
اشعیای نبی در خصوص عملِ شبانیِ یهوه شهادت میدهد که: «10اینک خداوند یهوه با قوّت میآید و بازوی وی برایش حکمرانی مینماید. اینک اجرت او با وی است و عقوبت وی پیش روی او میآید.11او مثل شبان گلّۀ خود را خواهد چرانید و به بازوی خود برّهها را جمع کرده، به آغوش خویش خواهد گرفت و شیر دهندگان را به ملایمت رهبری خواهد کرد» ( اشعیا 40 : 10 – 11 ).
یکی از ویژگیهای خاص خداوند حس شبانی او است، و همیشه خواستار یک ارتباط مستقیم و نزدیک با محبوبانش بوده و به خاطر اهمیّتی که به این ارتباط میدهد، نسبت به سلامتی آنان همیشه خود را در جایگاه شبانی قرار داده و هرگز از گلّۀ خود غافل نشده و آنها را رها نکرده است.
در کتاب حزقیال یهوه علاوه بر اعلام وجودیّت خود به عنوان شبان، شاخصههای یک شبان نیکو را نیز بیان میدارد: «15خداوند یهوه میگوید که من گوسفندان خود را خواهم چرانید و من ایشان را خواهم خوابانید.16گم شدگان را خواهم طلبید و رانده شدگان را باز خواهم آورد و شکستهها را شکسته بندی نموده، بیماران را قوّت خواهم داد. لیکن فربهان و زورآوران را هلاک ساخته، بر ایشان به انصاف رعایت خواهم نمود.17و امّا به شما ای گوسفندان من، خداوند یهوه چنین میفرماید: هان من در میان گوسفند و گوسفند و در میان قوچها و بزهای نر داوری خواهم نمود.18آیا برای شما کم بود که مرتع نیکو را چرانیدید، بلکه بقیّۀ مرتع خود را نیز به پایهای خویش پایمال ساختید؟ و آب زلال را نوشیدید بلکه باقی مانده را به پایهای خویش گل آلود ساختید؟19و گوسفندان من آن چه را که از پای شما پایمال شده است، میچرند و آن چه را که به پای شما گل آلود گشته است، مینوشند. …30و خداوند یهوه میگوید: خاندان اسرائیل خواهند دانست که من یهوه خدای ایشان با ایشان هستم و ایشان قوم من میباشند.31و خداوند یهوه میگوید: شما ای گلّۀ من و ای گوسفندان مرتع من، انسان هستید و من خدای شما میباشم» ( حزقیال 34 : 15 – 31 ).
یک شبان نیکو، شبانی است که گلّۀ او با بودنش محتاج به هیچ چیز نباشند، آن گونه که داوود میگوید: «1[ مزمور داوود ] خداوند شبان من است محتاج به هیچ چیز نخواهم بود» ( مزامیر 23 : 1 ).
حال وقتی به خداوند عیسی مسیح نگاه میکنیم او نه تنها تمام غمهای ما را برداشته بلکه مانند یک شبان نیکو تمام نیازهای ما را اجابت نموده و از گلّۀ خود در برابر فوج نیروهای تاریکی محافظت میکند، به طوری که نیاز به هیچ چیزی نداریم. او شبانِ نیکوی قوم و کلیسا بوده و هست. او خود را یک شبانِ نیکو معرّفی میکند چنان که یهوه در خصوص خودش نیز از پیش گفته بود.
«11من شبان نیکو هستم. شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان مینهد.12امّا مزدوری که شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نمیباشند، چون بیند که گرگ میآید، گوسفندان را گذاشته، فرار میکند و گرگ گوسفندان را میگیرد و پراکنده میسازد. 13مزدور میگریزد چون که مزدور است و به فکر گوسفندان نیست.14من شبان نیکو هستم و خاصان خود را میشناسم و خاصان من مرا میشناسند،15چنان که پدر مرا میشناسد و من پدر را میشناسم و جان خود را در راه گوسفندان مینهم.16و مرا گوسفندان دیگر هست که از این آغل نیستند. باید آنها را نیز بیاورم و آواز مرا خواهند شنید و یک گلّه و یک شبان خواهند شد…27گوسفندان من آواز مرا میشنوند و من آنها را میشناسم و مرا متابعت میکنند.28و من به آنها حیات جاودانی میدهم و تا به ابد هلاک نخواهند شد و هیچ کس آنها را از دست من نخواهد گرفت» ( یوحنّا 10 : 11 – 28 ).
در کتب مقدّس چه به زبان یهوه و چه از زبان خداوند عیسی مسیح، او یک شبان نیکو است؛ اگر دقّت کنید در هر دو عهد این شبان بسیار خاص و متمایز با سایر شبانان است؛ او علاوه بر این که شبانی نیکو است، مالک گوسفندان و ناظر و داور بر شبانان دیگری است که خود آنان را به کار گماشته است. ادبیّات و احساس و اختیار خداوند در هر دو عهد، یکی است. خداوند عیسی مسیحِ عهد جدید دقیقاً همان یهوۀ در عهد عتیق است.
خدا جهان را به قوّت کلامش ساخت، او کلمۀ حیات است، در هر کلمهای که از دهان او خارج گردد حیات جاری است. اوّلین چیزی که از خدا آشکار شد کلمۀ حیات بخش او بود که صوت گردید و همان شد پایۀ بنیاد جهان هستی: «6به کلام خداوند آسمانها ساخته شد و کل جنود آنها به نَفْخِۀ دهان او» ( مزامیر 33 : 6 ).
امّا آن چه خدا در خصوص کلامش در کتاب اشعیا گفته، بس جالب و قابل تعمّق است! «11همچنان کلام من که از دهانم صادر گردد خواهد بود. نزد من بیثمر نخواهد برگشت بلکه آن چه را که خواستم به جا خواهد آورد و برای آن چه آن را فرستادم کامران خواهد گردید» ( اشعیا 55 : 11 ).
او در این آیه چنان از کلامش سخن میگوید که فقط میتوان چنین برداشت نمود که، کلام او مانند یک انسان به زمین خواهد آمد و ارادۀ خدا را به جا خواهد آورد و با ثمرات بسیار به نزد او بازگشت خواهد کرد.
یوحنّای رسول در همین راستا به شکلی دیگر و بسیار آشکارتر این را باز میکند: «1در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.2همان در ابتدا نزد خدا بود.3همه چیز به واسطۀ او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت …14و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پُر از فیض و راستی؛ و جلال او را دیدیم، جلالی شایستۀ پسر یگانۀ پدر» ( یوحنّا 1 : 1 – 3 و 14 ).
بله، یوحنّا شهادت میدهد آن کلمۀ خدا، خود خدا بود که جسمِ انسانی بر خود گرفت و به صورت پسر یگانۀ خدا به زمین آمد، یهوۀ عهد عتیق با هیئتی انسانی و با نام عیسی به زمین آمد؛ و در طول مدّتی که بر زمین بود از خود کاری نکرد و تنها ارادۀ پدر آسمانی را به انجام رساند و با دیدن ثمرۀ مشقّت جان خویش کامروا شد و همان گونه که از پیش گفته شده بود به آسمان بازگشت. شخص همان است امّا در نقشهای گوناگون ظاهر شده؛ خدا همان است امّا به گونههای مختلفی مکشوف میگردد.
شاید برجستهترین جایی که خدا خود را با عنوان”هستم ( به عبری: اِحیِّ אהיה )”معرّفی کرده در کتاب خروج باب 3 میباشد: «13موسی به خدا گفت: اینک چون من نزد بنیاسرائیل برسم و بدیشان گویم خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟14خدا به موسی گفت: هستم آن که هستم. و گفت: به بنیاسرائیل چنین بگو: اِحیِّ ( هستم ) مرا نزد شما فرستاد» ( خروج 3 : 13 – 14 ). امّا واقعیّت این است که تا آن وقت هرگاه خدا خود را بر کسی آشکار میکرد و میخواست خود را معرّفی کند این واژۀ”هستم ( اِحیِّ )”را نیز در هنگام معرّفی خود ذکر میکرد.
در کتاب اشعیا نیز یهوه، چندین بار در معرّفی خود از واژۀ”هستم ( خواهم بود )”استفاده کرده: «10یهوه میگوید که، شما و بندۀ من که او را برگزیدهام شهود من میباشید. تا دانسته به من ایمان آورید و بفهمید که من او هستم و پیش از من خدایی مصوّر نشده و بعد از من هم نخواهد شد.11من، من یهوه هستم و غیر از من نجات دهندهای نیست» ( اشعیا 43 : 10 – 11 ). گویی این واژه از ابتدا نکتۀ خاص کلام خدا بوده تا یک اطمینان خاطر به قوم اسرائیل ببخشد که در حمایت خدا خواهند بود.
شنیدن کلمۀ هستم، همیشه یک اطمینان خاطر و جسارت و شهامت بسیار بالایی به مخاطب خود میدهد، مبنی بر پشتیبانی شدن از یک قدرت بسیار بزرگتر و برتر نسبت به هر کس و هر چیز دیگری. خداوند عیسی مسیح نیز همین نکتۀ کلام را داشت و بارها از این واژه در معرّفی و اعلام وجودیّت خود استفاده میکرد.
به یوحنّا باب 8 نگاه کنید: «23ایشان را گفت: شما از پایین میباشید امّا من از بالا. شما از این جهان هستید، لیکن من از این جهان نیستم.24از این جهت به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد، زیرا اگر باور نکنید که من هستم، در گناهان خود خواهید مرد.25بدو گفتند: تو کیستی؟ عیسی بدیشان گفت: همانم که از اوّل نیز به شما گفتم.26من چیزهای بسیار دارم که دربارۀ شما بگویم و حکم کنم؛ لیکن آن که مرا فرستاد حق است و من آن چه از او شنیدهام، به جهان میگویم.27ایشان نفهمیدند که بدیشان دربارۀ پدر سخن میگوید.28عیسی بدیشان گفت: وقتی که پسر انسان را بلند کردید، آن وقت خواهید دانست که من هستم و از خود کاری نمیکنم بلکه به آن چه پدرم مرا تعلیم داد، تکلّم میکنم» ( یوحنّا 8 : 23 – 28 ).
چه قدر محکم و قاطع خداوند عیسی مسیح به آسمانی بودن خودش اشاره کرد، کسی که او را باور نکند در گناهان خود خواهد مرد! هستم او در این جا نیز به آینده اشاره دارد چون هنوز فدیه پرداخت نشده بود، هنوز او مصلوب نگردیده بود؛ وقتی کشته گردد و از مرگ قیام نماید، این هستم ( خواهم بود ) دیگر زمان آینده نخواهد بود.
از او پرسیدند کیستی؟ و او گفت: «… همانم که از اوّل به شما گفتم …» اوه! او از کدام اوّل صحبت میکند؟ از چه زمانی؟ چه کسی؟ اوّلین بار به طور روشن، خدا ( الوهیم ) بود که به موسی خود را چنین معرّفی کرد؛ و بعدها با نام یهوه باز خود را چنین معرّفی میکرد؛ و اکنون این خداوند عیسی مسیح است که چنین خود را معرّفی میکند. او همان یهوه الوهیم است که در شمایل انسانی سخن میگفت.
چه کلامی از این واضحتر که گفت: «30من و پدر یک هستیم» ( یوحنّا 10 : 30 ).”یک”، واحد، عدد اوّل، مفرد، آغاز اعداد و تمام محاسبات، خدای واحد حقیقی.
یکی دیگر از عناوینی که خداوند یهوه خود را با آن معرّفی نموده، اوّل و آخر است: «6خداوند پادشاه اسرائیل و یهوه صوااُت که ولیِ ایشان است چنین میگوید: من اوّل هستم و من آخر هستم و غیر از من خدایی نیست» ( اشعیا 44 : 6 ).
این اوّل و آخر مفهومی بسیار وسیع دارد، این ادّعایی نیست که کسی بتواند داشته باشد؛ چه در آسمان و چه در زمین هرگز کسی مدّعی این نشد؛ تنها در عهد عتیق بود که چند بار یهوه به این خصوصیّت خود اشاره کرده: «12ای یعقوب و ای دعوت شدۀ من اسرائیل بشنو! من او هستم! من اوّل هستم و آخر هستم» ( اشعیا 48 : 12 ).
این جمله دیگر از هیچ کسی در آسمان و زمین خارج نشد مگر از زبان خداوند عیسی مسیح: «8من هستم الف و یاء، اوّل و آخر، میگوید آن خداوند خدا، که هست و بود و میآید، قادر عَلَیالاِطلاق» ( مکاشفه 1 : 8 ).
در مکاشفه وقتی یوحنّای رسول با جلال پر شکوه خداوند عیسی مسیح، با آن ابهتِ آسمانی و خدایی او مواجه میشود از ترس مانند مرده به خاک میافتد و اگر خداوند بر او دست نمیگذاشت قلب او طاقت نمیآورد: «17و چون او را دیدم، مثل مرده پیش پایهایش افتادم. و دست راست خود را بر من نهاده، گفت: ترسان مباش؛ من هستم اوّل و آخر و زنده» ( مکاشفه 1 : 17 ).
از آن جایی که یهوه الوهیم واحد است و غیر از او دیگری نیست، لذا اگر کسی در آسمان و زمین هم سنگ او دیده شود، یقیناً خود او است.
سوگند خدا گسستنی نیست. وقتی سوگندی بخورد آن را به هر قیمتی ادا خواهد نمود. هرگز نشده که حتّی یکی از سوگندهای خدا شکسته گردد. او یک بار به ذات خود سوگند بزرگی خورد مبنی بر این که هر زانویی در نزد او خم خواهد شد. این نشان از عجز و ناتوانی صاحب آن زانو دارد. هر مدّعیِ قدرتی در مقابل خدا زانوانش بیقوّت و خم میگردد این سوگند به هیچ وجه برگشتنی نیست زیرا خدا آن را با کلامش مهر نموده است: «23به ذات خود قسم خوردم و این کلام به عدالت از دهانم صادر گشته بر نخواهد گشت که هر زانو پیش من خم خواهد شد و هر زبان به من قسم خواهد خورد» ( اشعیا 45 : 23 ).
پولس رسول در نامه به فیلیپیان اعلام نمود که هر زانویی چه در آسمان و چه در زمین در نزد خداوند عیسی مسیح خم خواهد شد: «10تا به نام عیسی هر زانویی از آن چه در آسمان و بر زمین و زیر زمین است خم شود» ( فیلیپیان 2 : 10). نه این که پولس یک پیشگویی نموده باشد بلکه او واقعیّت امر را گفته، زیرا در نام خداوند عیسی مسیح هر عملی شدنی، و زانوی تمام فرشتگان و ابلیس و شریران در آسمان خم شده و ناتواناند، و در روز پادشاهی او در زمین زانوی تمام ساکنان زمین نیز خم خواهد شد، همین طور تمام مردگان در نزد او زانو خواهند زد.
وقتی خدا چنین قسم خورده که هر زانویی در نزد او خم خواهد شد، پس این اتّفاق برای هیچ کس دیگری نمیتواند بیفتد، مگر آن که آن، خود یهوه الوهیم باشد. و نتیجه حاصل میشود که خداوند عیسی مسیح نمیتواند کس دیگری باشد و باز تمام زانوها در نزد او خم میگردد. او بدون شک خود خدا است که در جسم انسانی آشکار شده بود.
علاوه بر ذاتِ الوهیِ خداوند عیسی مسیح، نام او ( عیسی ) نیز بسیار عجیب و پر جلال است. نام عیسی تنها نامی است در تمام عالم هستی که وقتی صوت گردد، به همان قدر که حضور دارد، پر از قدرت و اعتبار است. عجایب و شکوه این نام بسیار است.
اشعیای نبی از خیلی پیشتر اعلام داشته بود که نام او عجیب است! «6زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد» ( اشعیا 9 : 6 ).
نامهای بسیاری در دنیا وجود دارد امّا در هیچ یک از آنها حتّی ذرّهای چنین شکوه و قدرتی وجود ندارد، تنها یک اسم هستند برای شناختن. حتّی صفات بسیاری در دنیا وجود دارد، امّا حتّی در بیان آن صفات نیز هیچ شکوه و قدرتی وجود ندارد و فقط برای شناختن است؛ مثلاً اگر دقّت کنید، صفت”خدا”که بزرگترینِ صفاتِ در دنیا است را بسیاری بر اجسام و اشخاص و … نهادهاند، و بسیاری از مردم سراسر دنیا به دلایل مختلف، عنوان خدا را صدا میزنند ولی هرگز از این صفت”خدا”هیچ شکوه و قدرتی خارج نمیگردد و صرفاً برای شناختن است؛ امّا وقتی تنها نامِ خاصِ او را در هر زمان و شرایطی صدا بزنید، جلال و قدرت او آشکار میگردد.
پطرس رسول به هنگام محاکمه در برابر رئیسِ کهنه و رؤسا و مشایخ قوم، از روحالقدس پر شده و با قوّتی که روحالقدس به او داده بود، اعلام نمود: «12و در هیچ کس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم» ( اعمال رسولان 4 : 12 ).
خداوند عیسی مسیح، برّۀ قربانی از سوی خدا که برای گناهان تمام بشر کشته شد، به واسطۀ مرگ و قیام خود از مردگان، همۀ دنیا را از اسارت شیطان و عاقبتِ مرگ رهایی و نجات داد. او تنها نجات دهندۀ عالم است چنان که از پیش نیز تمام کتب به این اخبار نموده و شهادت دادهاند.
شرط دریافت این نجات عظیم و عجیب چیست؟ آیا در اعمال انسان گونه؟ آیا در مهربانی و نیکویی؟ و یا در داشتن یک زندگیِ در آرامش؟
خیر! پولس رسول شرطِ پذیرفته شدن ایمان واقعی و دریافت نجات را بر روی دو اصل اوّلیّه اعلام میدارد: «9زیرا اگر به زبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.10چون که به دل ایمان آورده میشود برای عدالت و به زبان اعتراف میشود به جهت نجات.11و کتاب میگوید هر که به او ایمان آورد خجل نخواهد شد.12زیرا که در یهود و یونانی تفاوتی نیست که همان خداوند، خداوند همه است و دولتمند است برای همه که نام او را میخوانند.13زیرا هر که نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت» ( رومیان 10 : 9 – 13 ).
شرط نجات: اوّل، به زبان اعتراف کردن به نام عیسی مسیح. و دوّم، ایمان آوردن حقیقی در دل به او که مرد و زنده شد. و در پایان صریح میگوید: «زیرا هر که نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت.» و تنها در ایمان و پذیرفتن عیسی مسیح به عنوان منجی است که هر شخص نجات مییابد و بس.
پطرس در روز پنطیکاست، پس از تعمید و پر شدن از روحالقدس، به قوّت روح، دهان خود را گشود و به تمام مردم یهود دیندارِ حاضر از طوایف مختلف، که موعظۀ او را در خصوص خداوند عیسی مسیح شنیده و نادم و دلریش شده بودند و جویای راهی برای توبه و آمرزش گناهانشان بودند، ندا در داد و گفت که میبایست در نام عیسی مسیح به جهت آمرزش گناهان تعمید گیرند.
«38پطرس بدیشان گفت: توبه کنید و هر یک از شما به اسم عیسی مسیح به جهت آمرزش گناهان تعمید گیرید و عطای روحالقدس را خواهید یافت» ( اعمال رسولان 2 : 38 ).
پولس رسول برای نشان دادن عظمت و قوّت نام خداوند عیسی مسیح در یک جملۀ کامل و جامع سفارش میکند که: «17و آن چه کنید در قول و فعل، همه را به نام عیسی خداوند بکنید و خدای پدر را به وسیلۀ او شکر کنید» ( کولسیان 3 : 17 ).
پیش از او مرقس نیز در انجیل خود، سخنانی از زبان خداوند عیسی مسیح نوشته که عظمت و شکوه و جلال نام عجیب خداوند را به رخ میکشد: «15پس بدیشان گفت: در تمام عالم بروید و جمیع خلایق را به انجیل موعظه کنید.16هر که ایمان آورده، تعمید یابد، نجات یابد و امّا هر که ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد.17و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که به نام من دیوها را بیرون کنند و به زبانهای تازه حرف زنند18و مارها را بردارند و اگر زهر قاتلی بخورند، ضرری بدیشان نرساند و هرگاه دستها بر مریضان گذارند، شفا خواهند یافت» ( مرقس 16 : 15 – 18 ).
در این سخنان ما به طور خاص خدمت واعظ، نجات، تعمید، اخراج دیوها، سخن به زبانهای بیگانه، معجزات و شفاها را میبینیم که خداوند خواسته همه در نام او انجام شود. این آن جایی است که خداوند اجازه و دستور داده تا هر عملی صرفاً فقط در نام او ( عیسی مسیح ) انجام گیرد.
قابل توجّۀ منحرفین از راستی کلام، که واژۀ کفر آمیز تثلیث را به مسیحیّت داخل نمودند و کلیساها را از اطاعت راستی کلام خدا منحرف ساختند؛ آنانی که خدایان چندگانۀ یونان باستان را برداشتند و نام یکی از خدایان آنان را با روحالقدس عوض کردند و شرک را به خورد کلیساها دادند. سرمه بر چشمان خود بکشند و یک بار هم که شده کتاب مقدّس را باز کنند تا به نیکویی ببینند که، خود خدای پدر و خداوند عیسی مسیح و شاگردان و رسولانش، که شاهدان زندۀ زمان بودند، همه هر عملی را در نام خداوند عیسی مسیح انجام میدادند.
قابل توجّۀ گمراهان در میان فرقهها و اعتقاد تثلیثی، اگر به هر چیزی غیر از نام عیسی مسیح ایمان و تمسّک داشته باشید، بدانید که از کلیسای خداوند عیسی مسیح خارج هستید و در کلیسای شیطان حضور دارید. هوشیار باشید که در آن کلیساها نه این که عروس مسیح یافت نمیشود، بلکه حتّی یک باکرۀ نادان نیز در آن میان نخواهد بود، زیرا تمام باکرهها چه دانا و چه نادان در نام خداوند عیسی مسیح زیست میکنند. این کلام کتاب مقدّس است.
یکی از عطایای خاص و عجیب خداوند”شفاها”است. در ایمان مسیحی، خداوند طبیب اعظمی است که تمام دردها و بیماریها را با قوّت آسمانی خود شفا میدهد. برای دریافت هر شفایی، فقط مانند عمل نجات دو چیز لازم است: اوّل، به زبان درخواست شفا نمودن به نام قدّوس عیسی مسیح. و دوّم، ایمان آوردن حقیقی در دل به این که خداوند عیسی مسیح او را شفا خواهد داد.
پطرس در مواجه با یک مرد لنگ مادرزاد که هر روزه در ورودی هیکل مینشست و گدایی میکرد، دست او را گرفت و در نام خداوند عیسی مسیح به جهت شفای او ندا داد: «6آنگاه پطرس گفت: مرا طلا و نقره نیست، امّا آن چه دارم به تو میدهم. به نام عیسی مسیح ناصری برخیز و بخرام!7و دست راستش را گرفته، او را برخیزانید که در ساعت پایها و ساقهای او قوّت گرفت8و برجسته، بایستاد و خرامید و با ایشان خرامان و جَست و خیزکنان و خدا را حمد گویان داخل هیکل شد.»
«9و جمیع قوم او را خرامان و خدا را تسبیح خوانان دیدند.10و چون او را شناختند که همان است که به درِ جمیلِ هیکل به جهت صدقه مینشست، به سبب این امر که بر او واقع شد، متعجّب و متحیّر گردیدند.11و چون آن لنگِ شفا یافته به پطرس و یوحنّا متمسّک بود، تمامی قوم در رواقی که به سلیمانی مسمّی است، حیرت زده به شتاب گِردِ ایشان جمع شدند.»
سپس پطرس خطاب به قوم ادامه داد: «12آنگاه پطرس ملتفت شده، بدان جماعت خطاب کرد که ای مردان اسرائیلی، چرا از این کار تعجّب دارید و چرا بر ما چشم دوختهاید که گویا به قوّت و تقوای خود این شخص را خرامان ساختیم؟13خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای اجداد ما، بندۀ خود عیسی را جلال داد که شما تسلیم نموده، او را در حضور پیلاطس انکار کردید، هنگامی که او حکم به رهانیدنش داد.14امّا شما آن قدّوس و عادل را منکر شده، خواستید که مردی خونریز به شما بخشیده شود.15و رئیس حیات را کشتید که خدا او را از مردگان برخیزانید و ما شاهد بر او هستیم.16و به سبب ایمان به اسم او، اسم او این شخص را که میبینید و میشناسید قوّت بخشیده است. بلی آن ایمانی که به وسیلۀ او است، این کس را پیش روی همۀ شما این صحّت کامل داده است» ( اعمال رسولان 3 : 6 – 16 ).
در فردای آن روز «5بامدادان رؤسا و مشایخ و کاتبان ایشان در اورشلیم فراهم آمدند،6با حنّای رئیس کَهَنَه و قیافا و یوحنّا و اسکندر و همۀ کسانی که از قبیلۀ رئیس کَهَنَه بودند.7و ایشان را در میان بداشتند و از ایشان پرسیدند که شما به کدام قوّت و به چه نام این کار را کردهاید؟8آنگاه پطرس از روحالقدس پر شده، بدیشان گفت: ای رؤسای قوم و مشایخ اسرائیل،9اگر امروز از ما بازپرس میشود دربارۀ احسانی که بدین مرد ضعیف شده، یعنی به چه سبب او صحّت یافته است،10جمیع شما و تمام قوم اسرائیل را معلوم باد که به نام عیسی مسیح ناصری که شما مصلوب کردید و خدا او را از مردگان برخیزانید، در او این کس به حضور شما تندرست ایستاده است» ( اعمال رسولان 4 : 5 – 10 ).
به علّت سلطنتِ شیطان بر بشر گناهکار، لشکریان او یعنی روحهای شریر پیوسته در صدد آزار و کنترل انسانها هستند. در همین راستا یکی دیگر از عطایای ضروری برای رهایی انسان از این همه فشار و شرارتهای متعاقب آن، اخراج و بیرون افکندن روحهای شریری است.
این روحهای پر از شرارت، به هیچ وجه افراد گرفتار در دستان خود را رها نمیکنند، به هیچ طریقی نمیتوان آنان را بیرون انداخت و یا به اطاعت کشاند. مگر فقط به نام قدّوس خداوند عیسی مسیح و از زبانی مسح شده برای این منظور بشنوند.
پولس رسول نیز در مواجه با دختری که روح فالگیری داشت، به نام عیسی مسیح به آن روح فرمان داد و آن روح از دختر خارج شد: «16و واقع شد که چون ما به محل نماز میرفتیم، کنیزی که روح تَفَأُل داشت و از غیبگویی منافع بسیار برای آقایان خود پیدا مینمود، به ما برخورد.17و از عقبِ پولس و ما آمده، ندا کرده، میگفت که این مردمان خدّام خدای تعالی میباشند که شما را از طریق نجات اعلام مینمایند.18و چون این کار را روزهای بسیار میکرد، پولس دلتنگ شده، برگشت و به روح گفت: تو را میفرمایم به نام عیسی مسیح از این دختر بیرون بیا. که در ساعت از او بیرون شد» ( اعمال رسولان 16 : 16 – 18 ).
بسیاری در دنیا خدا خدا میکنند و او را با نامهای زیبا و صفات بزرگ و پر معنی، و حتّی در کمال احترام میخوانند، امّا هرگز حضور خداوند را احساس نمیکنند! خداوند عیسی مسیح برای افرادی که خواستار حضور او در میان خود هستند، یک راهکار بسیار ساده و عجیب و زیبا گذاشته و چنین تعلیم میدهد: «20زیرا جایی که دو یا سه نفر به اسم من جمع شوند، آن جا در میان ایشان حاضرم» ( متّی 18 : 20 ).
متأسّفانه زیاد شنیدم که از این آیه یک برداشت کاملاً غلط کردند و برای آن تفسیر و فلسفهای زمینی ساختند! در اکثر کلیساها با استناد به این آیه چنین تعلیم میدهند”که هر کجا دو یا چند ایماندار باشد، آن جا کلیسا است! چون خداوند حضور دارد.”به حسب چنین تعلیمی هرگاه دو سه نفر در خانهای جمع میشوند، چنین میپندارند که تبدیل به یک کلیسا شدهاند!
اوه! کِی خداوند چنین گفت؟ این یک انحراف است. او فقط گفت: در میان ایشان حاضرم. مگر هر کجا خداوند باشد آن جا کلیسا است؟ خداوند در نزد اقوام و اشخاص دیگر نیز حاضر میشود، آیا آنان نیز کلیسا هستند؟ این یک تعلیم غلط است.
کلیسا باید دارای شرایط خاصی باشد؛ سادهترین و ابتداییترین شرایط کلیسا، حضور یک شبان مسح شده در رهبری کلیسا است؛ و نیز کلیسا باید توسّط یک رسول مسح شدۀ خدا بنیاد نهاده شده باشد. علاوه بر اینها شرایط بسیار دیگری لازم است، از جمله این که کلیسا باید دارای خادمینی باشد و خادمین آن را خداوند تأیید کند.
دیگر این که حسب آموزههای کتاب مقدّس، حد نصاب افراد دینداری که لازم است تا کلیسایی تشکیل شود، دوازده تن است. دوازده عدد سنگهای مذبح خداوند است که نماد دوازده سبط قوم اسرائیل و دوازده رسول خداوند عیسی مسیح است؛ تا دوازده سنگ برقرار نمیشد آن مذبح، مذبح خداوند نبود، به همین قسم تا دوازده نفر زیر نام خداوند عیسی مسیح جمع نشوند، آن جمع کلیسای خداوند نخواهد بود، حتّی با یک نفر کمتر. همان گونه که یهودا افتاد و لازم بود تا متیاس به جای او بنشیند تا کلیسای اوّلیّه شکل گیرد، امروز نیز صادق است. خارج از این، هر کلیسایی کاذب و دروغین است.
همیشه در نزد تمام ادیان و آیینها، به نسبت درک آنان از مقولۀ دعا، در میان آنان دعا به اشکال گوناگون رایج بوده و هست. هر تفکّری برای ادعیههای خود تفسیر و توضیحی خاصِ به خود را دارد. ولی آن چه مسلّم است همه با دعا نمودن آشنایی دارند.
امّا خداوندِ زندۀ ما عیسی مسیح برای آن که دعاها به گوشش برسد و مستجاب گردد، راحتترین طریق را پیش روی کلیسا گذاشته تا توجّۀ خدا را به دعاهای کلیسا جلب کند. اساساً این تنها راه رسیدن دعا به آسمان و دریافت اجابت آسمانی است.
خود خداوند عیسی مسیح به شاگردانش، موهبت نام قدّوسش را داد تا هر چه به نام او بطلبند برآورده گردد: «23و در آن روز چیزی از من سؤال نخواهید کرد. آمین آمین به شما میگویم که هر آن چه از پدر به اسم من طلب کنید، به شما عطا خواهد کرد.24تا کنون به اسم من چیزی طلب نکردید، بطلبید تا بیابید و خوشی شما کامل گردد» ( یوحنّا 16 : 23 – 24 ). دعای در ایمان و به نام خداوند عیسی مسیح مستجاب میگردد.
با ظهور پسر یگانۀ خدا، خداوند عیسی مسیح، خدای پدر همه چیز را به پسر یگانۀ خود سپرد تا پس از او، همه او را به واسطۀ خداوند عیسی مسیح حرمت و تکریم نمایند: «20زیرا که پدر پسر را دوست میدارد و هر آن چه خود میکند بدو مینماید و اعمال بزرگتر از این بدو نشان خواهد داد تا شما تعجّب نمایید.21زیرا همچنان که پدر مردگان را بر میخیزاند و زنده میکند، همچنین پسر نیز هر که را میخواهد زنده میکند.22زیرا که پدر بر هیچ کس داوری نمیکند بلکه تمام داوری را به پسر سپرده است.23تا آن که همه پسر را حرمت بدارند، همچنان که پدر را حرمت میدارند؛ و کسی که به پسر حرمت نکند، به پدری که او را فرستاد احترام نکرده است» ( یوحنّا 5 : 20 – 23 ).
لذا پایه و مبنای هر خدمتی در مسیحیّت و کلیسا، فقط در نام خداوند عیسی مسیح است. اساس و بنیادی که رسولانِ خداوند در کلیسا تعیین میگردند و به آن شهادت میدهند اعتلای نام خداوند عیسی مسیح است، چنان که خود خداوند در خصوص پولس رسول میگوید: «15خداوند وی را گفت: برو زیرا که او ظرف برگزیدۀ من است تا نام مرا پیش امّتها و سلاطین و بنیاسرائیل ببرد» ( اعمال رسولان 9 : 15 ).
هر مبشّری در کلیسا، پایۀ بشارت او فقط در نام خداوند عیسی مسیح است: «12لیکن چون به بشارت فیلپس که به ملکوت خدا و نام عیسی مسیح میداد، ایمان آوردند، مردان و زنان تعمید یافتند» ( اعمال رسولان 8 : 12 ).
علاوه بر رسولان و مبشّرین، واعظین نیز قرار دارند، که این سه خدمت به طور کاملاً خاص در خدمتگزاری به خود خداوند عیسی مسیح است که تعیین میگردند. این خدمتها در ارتباط و شهادت دادن برای بنیاد، بشارت و یادآوری فیض خداوند در نام خداوند عیسی مسیح است: «28و در اورشلیم با ایشان آمد و رفت میکرد و به نام خداوند عیسی به دلیری موعظه مینمود» ( اعمال رسولان 9 : 28 ).
بالاترین و آخرین مرجع، داوری است. اعتبار یک داوری و حکمش در سایۀ بالای سر آن است. داوری از آنِ خداوند است. لذا رسولان خداوند عیسی مسیح نیز هرگاه حکمی صادر میکردند، آن را با نام او مُهر مینمودند، مانند دعاها که در نام خداوند عیسی مسیح مُهر و به آسمان خدا میرسد.
پولس نیز هرگاه حکمی میکرد در نام خداوند عیسی مسیح بود: «6ولی ای برادران، شما را به نام خداوند خود عیسی مسیح حکم میکنیم که از هر برادری که بینظم رفتار میکند و نه بر حسب آن قانونی که از ما یافتهاید، اجتناب نمایید» ( دوّم تسالونیکیان 3 : 6 ).
«3زیرا که من هر چند در جسم غایبم، امّا در روح حاضرم؛ و الآن چون حاضر، حکم کردم در حق کسی که این را چنین کرده است.4به نام خداوند ما عیسی مسیح، هنگامی که شما با روح من با قوّت خداوند ما عیسی مسیح جمع شوید،5که چنین شخص به شیطان سپرده شود به جهت هلاکت جسم تا روح در روز خداوند عیسی نجات یابد» ( اوّل قرنتیان 5 : 3 – 5 )
حتّی حکم عقد پیوند ازدواج نیز میبایست در نام خداوند عیسی مسیح منعقد گردد تا در حضور خدا پذیرفته شود.
تعمید یکی از رسومهایی است که از زمان قوم اسرائیل و تا به مسیحیّت، همیشه حائز اهمیّت و مبنای آغاز یک جریان نو بوده است. امروزه بر سر چگونگی تعمید و خصوصاً نامی که در آن باید تعمید گرفت جدالهای بسیاری است. اکنون به همین ذکر بسنده میکنیم که از زمان آغاز و تشکیل کلیسا تا بعد از آن تمام شاگردان و رسولان خداوند، همه در نام عیسی مسیح تعمید میدادند و هیچ تعمیدی در نام دیگری نبوده.
پطرس در آغاز کلیسا به وضوح و آشکار در لحظهای که از روحالقدس پر بود گفت: «38پطرس بدیشان گفت: توبه کنید و هر یک از شما به اسم عیسی مسیح به جهت آمرزش گناهان تعمید گیرید و عطای روحالقدس را خواهید یافت» ( اعمال رسولان 2 : 38 ).
«23ايشان را گفت: شما از پايين ميباشيد امّا من از بالا. شما از اين جهان هستيد، ليكن من از اين جهان نيستم.24از اين جهت به شما گفتم كه در گناهان خود خواهيد مرد، زيرا اگر باور نكنيد كه من هستم در گناهان خود خواهيد مرد» ( یوحنّا 8 : 23 – 24 ).
اوه! چه قدر تصوّر این جمله بزرگ است! آیا تا کنون به این جملۀ خداوند عیسی مسیح دقّت کردهاید که چه میگوید؟ شاید آن چه در نظر اوّل از این جمله در ذهن بسیاری حاصل شود، این است که من از آسمان آمدهام و از زمین نیستم. با این که این حرف درست است امّا مفهوم آن، این نیست! بلکه کمی فراتر از این میباشد.
حال این کلام خداوند را با دقّت بیشتری مورد بررسی قرار میدهیم. «شما از پايين ميباشيد امّا من از بالا» این جمله که از پایین و بالا حکایت دارد، دقیقاً به زمین و آسمان اشاره میکند. وقتی میگوید شما از پایین هستید، منظور این است که شما زمینی و انسان خاکی هستید. و وقتی میگوید، امّا من از بالا، به آسمان اشاره دارد، ملکوت آسمانی او که از آن جا آمد.
امّا دقّت کنید، وقتی در ادامه میگوید: «شما از اين جهان هستيد، ليكن من از اين جهان نيستم.» موضوعِ اشاره کلاً به سمت دیگری است. اگر در این جا باز منظور به زمین و آسمان میبود که این یک جملۀ اضافه و تکراری میشد، چون قبلش به این اشاره کرده بود، و دیگر لزومی نداشت مجدّداً به این اشاره کند! ولی با دقّت در جمله معلوم میشود که منظور به هیچ وجه زمین و آسمان نیست.
«شما از این جهان هستید» بله! خدا تنها یک جهان آفرید. کتاب مقدّس میگوید تنها یک جهان. آسمانها و زمین ( که خود زمین هم در اصل جزوی از آسمانها است ) کلاً در همین یک جهان قرار دارند، که به جهان هستی معروف است. خدا که در ازل تنها بود و وقتی خواست خود را آشکار کند در ابتدا جهان هستی ( آسمانها و زمین کنونی ) را آفرید. چیزی به نام جهانهای دیگر وجود ندارد؛ جهانهای موازی صحّت ندارد؛ این زاییدۀ ذهن خیالپرداز بشر است؛ کتاب مقدّس چنین چیزی را تأیید نمیکند. هر آن چه در آسمانها و زمین است، مربوط به این جهان هستی است. همۀ جنود آسمان و زمین، چه در عالم جسم و چه در عالم روح همه از این جهان میباشند.
تمامی بشر مخلوقِ همین جهان هستند که روزی پدید آمدند و روزی دیگر ناپدید خواهند شد؛ ابدی نیستند. امّا خداوند گفت: «ليكن من از اين جهان نيستم.» هیچ جهان دیگری غیر از این جهان وجود ندارد، این تنها جهان فانی است و غیر از این، فقط جهان ابدی است؛ خدا در کل کتب مقدّس شهادت میدهد که تنها او ابدی است، آن چه ابدی است نه ابتدایی دارد و نه انتهایی و هرگز زوال نمییابد. امّا در ادبیّات ما بشر، به این جهان ابدی تا پیش از شکلگیری جهان هستی”ازل”گفته میشود و پس از زوال کامل جهان هستی به آن”ابدیّت”گفته میشود.
در ازل وقتی خدا اراده به خلق جهان هستی نمود، یگانه و با او هیچ کس دیگری نبود؛ او خدای واحد حقیقی است؛ خداوند عیسی مسیح هم در خصوص جایگاه خود اشاره میکند که از آن جا آمده لذا نمیتواند او هیچ کس دیگری غیر از یهوه الوهیم بوده باشد. او هر چند در لفافه، امّا بسیار واضح به ذات الوهی خود اشاره کرد. این بسیار عجیب و شگفت انگیز و فراتر از درک بشر است امّا انصاف باید داد، کدام کار خدا تا کنون عجیب و شگفت انگیز و فراتر از درک بشر نبوده؟!
«9من در هستم! هر که از من داخل گردد، نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد» ( یوحنّا 10 : 9 ).
این آیه چون به گوسفندان اشاره دارد، در نظر بسیاری چنین برداشت شده که این تمثیلی است از این که ایمانداران مانند گوسفندان هستند و مسیح شبانِ گوسفندان؛ امّا این تعلیم اشتباه است. اولاً: اگر با این دیدگاه که گوسفندان نماد مسیحیان است، همان گونه که همیشه به این تمثیل نگاه شده، پس مسیح نیز حتماً میبایست در این جا، شبان معرّفی میشد، امّا او خود را”درِ”آغل گوسفندان خوانده. دوّماً: در این آیه محور”شبان و گوسفندان”نیست بلکه به طور واضح محور”آغل و گوسفندان”است، و در این ارتباط مسیح نقش”درِ”آغل را دارد. سوّماً: در آیات اوّل این باب، کاملاً مشخّص است که در این جا مسیح خود را در نقش دربان ( در ) آغل گوسفندان معرّفی میکند، تا راه را برای شبانان باز کند که داخل گردند: «1آمین آمین به شما میگویم هر که از در به آغل گوسفند داخل نشود بلکه از راه دیگر بالا رود، او دزد و راهزن است.2و امّا آن که از در داخل شود، شبان گوسفندان است.3دربان به جهت او میگشاید و گوسفندان آواز او را میشنوند و گوسفندان خود را نام به نام میخواند و ایشان را بیرون میبرد» ( یوحنّا 10 : 1 – 3 ).
لذا تنها چنین میتوان نتیجه گرفت که منظور”گوسفندان و شبان”نیست بلکه از چیز دیگری حکایت میکند، از”ارتباط گوسفندان و شبانان با درِ آغل گوسفندان”که در این جا مسیح آن”در”است. گوسفندان در این آیات نماد همان مسیحیان هستند؛ و شبانان، خادمین برگزیدۀ خداوند برای خدمتِ کار گلّۀ ملوکانۀ او، و خود خداوند عیسی مسیح آن درِ حایل بین آغل گوسفندان و محیط بیرون است که بر عبور و مرور آن نظارت و اختیار دارد. این در یعنی چه؟
یادتان هست مسیح گفته بود: «20… روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشیانهها است. لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست» ( متّی 8 : 20 )؛ چرا برای او جای سر نهادن نبود؟ چون او نه در داخل آغلِ گوسفندان بود و نه در بیرون، بلکه او”درِ”آغلِ گوسفندان است، همان درِ حایل، و آن قدر همان جا باز میماند تا آخرین گوسفندان آغل او داخل گردند؛ هرگاه آخرین داخل شود این در بسته خواهد شد و آنگاه مسیح هم در داخل به همراه گوسفندان خود خواهد بود.
باز به یاد بیاورید! مسیح گفته بود که او تنها برای گوسفندان گم شدۀ اسرائیل آمده. او به سایر گوسفندان در گلّۀ دیگر کاری ندارد. او فقط برای گوسفندان آمده و هیچ کاری به سایر نمادها ( حیوانات دیگر مانند سگان و پرندگان و ماهیها و … ) ندارد: «24او در جواب گفت: فرستاده نشدهام مگر به جهت گوسفندان گم شدۀ خاندان اسرائیل» ( متّی 15 : 24 )؛ از آن جا که در این مثال، تنها اشاره به گوسفندان اسرائیل ( مقاوم خدا – آنان که با ابلیس و گلّۀ او و دنیا مقاومت میکنند) دارد، لذا در خصوص جایگاه نیز میبایست به آغل اشاره میشد.
این جا دو مکان داریم: اوّل، داخل آغل که متعلّق به حیطۀ امن گلّه است و تنها گوسفندان خداوند اجازۀ ورود به آن را دارند. و دوّم، خارج از آغل گوسفندان که همۀ موجودات مشترکاً در آن حضور دارند. خارج آغل گوسفندان، همین دنیایی است که ابنای ملکوت و ابنای دنیا در آن زندگی میکنند؛ و در این فضا است که مسیح به عنوان یک شبان و شبانان مسح شدۀ او وظیفۀ محافظت از گلّه را دارند زیرا پر است از حیوانات درّندۀ دیگر؛ تا سایر درّندگان در دنیا به مانند گرگها، به گلّه نزنند. امّا داخل آغل گوسفندان فضایی دیگر است. آن جا فقط گوسفندانِ گلّۀ خداوند و شبانان میتوانند به آن داخل شوند چون مسیح به عنوان”درِ”آن مکان ایستاده و گوسفندان خود را میشناسد و اجازه نمیدهد تا هیچ موجود دیگری به آن داخل شود.
متوجّه میشوید؟ این ملکوت خداوند است و مسیح تنها”در”و راه ورود به آن است. هر که بخواهد به ملکوت خدا داخل شود باید از مسیح عبور کند؛ پیش از او هر که آمد و خود را”درِ”ورود به ملکوت خدا خوانده دروغگو و دزد بوده زیرا آنها”درِ”ملکوت خدا نبودند، بلکه دری به سویِ آتش ابدی جهنّم بودند.
آیا میدانید این”در”کی باز شد؟ اوّل باید یادآور شوم که هر”در”دو سوی دارد، به سمت داخل و به سمت بیرون. داخل، ملکوت خدا است و بیرون، دنیا. کلام خدا میگوید: «1در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید» ( پیدایش 1 : 1 )؛ وقتی خدا اقدام به خلقت جهان هستی نمود،”درِ”ملکوت خود ( ابدیّت ) را گشود و در بیرونِ آن، جهان هستی را با تمام موجوداتش پدید آورد، که چون ابدی نیست، فانی خواهد شد.
در ابتدا این خدا بود که جهان را به نفخۀ دهانش پدید آورد. آن کلمهای که در ابتدا از خدا خارج شد، دروازۀ ورود تمام فکرهای خدا (از هر آن چه که میخواست بیافریند) به جهان هستی بود. یوحنّا میگوید که آن کلمه، خود خدا بود، زیرا تنها وجود زنده خدا بود و هیچ چیز و هیچ کس دیگری وجود نداشت: «در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید.» همان درِ حایل بین ابدیّت و جهان هستی ( کلمۀ خدا ) است، که خدا از آن مجرا همه چیز را آفرید.
حال خداوند عیسی مسیح اشاره میکند: «9من در هستم! هر که از من داخل گردد، نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد» ( یوحنّا 10 : 9 )؛ دقّت کنید! میگوید هر که از این در ( او ) داخل گردد نجات خواهد یافت؛ هر کس از این در تنها یک بار بیرون میرود و یک بار داخل میشود، تا علوفه ( خوراک – حیات ) را یابد. اوّل به بیرون شدن اشاره دارد و سپس به داخل شدن؛ یعنی چه؟
ابدیّت آن جایی که خدا تنها بود، ملکوت او است، این داخلِ حریم او است که در آن خوراک یافت میشود و حیات جاری است. خارج از آن یعنی جهان هستی حریم بیرونی است که در آن قحطی و مرگ جاری است. هر شخصی یک بار برای اوّلین بار از فکرهای خدا خارج میشود و در جهان هستی شکل میگیرد. و یک بار هم فرصت دارد تا دوباره داخل گردد تا حیات را بیابد: «بیرون و درون خرامد و علوفه یابد.»
پولس رسول میگوید: «3متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح که ما را مبارک ساخت به هر برکت روحانی در جایهای آسمانی در مسیح.4چنان که ما را پیش از بنیاد عالم در او برگزید تا در حضور او در محبّت، مقدّس و بیعیب باشیم.5که ما را از قبل تعیین نمود تا او را پسر خوانده شویم به وساطت عیسی مسیح بر حسب خشنودی ارادۀ خود» ( افسسیان 1 : 3 – 5 ).
پیش از بنیاد عالم! همۀ برگزیدگان در پیش از خلقت جهان هستی از میان آنانی که برای هلاکت بودند، کنار گذاشته شده بودند؛ همه در فکرهای خدا بودند که میبایست از افکار او خارج میشدند و در جهان هستی نقش میگرفتند؛ و در انتها نیز باید دوباره داخل شده و با خدا یک گردند، و هر که از”در”داخل نگردد، بیرون افکنده شده جایی که فشار دندان و هلاکت خواهد بود.
خداوند عیسی مسیح دارد به نقشِ اوّل و آخرش در ارتباط با ابدیّت و جهان هستی اشاره میکند، به واسطۀ بودنش بین جهان هستی و ابدیّت. او در این آیه به خدمت شبانی خود اشاره ندارد، بلکه از آیۀ 11 به بعد به شبانی خود اشاره میکند. او در این جا به ذات الوهی خود اشاره میکند.
«12پس عيسي باز بديشان خطاب كرده، گفت: من نورِ عالم هستم. كسي كه مرا متابعت كند، در ظلمت سالك نشود بلكه نور حيات را يابد» ( یوحنّا 8 : 12 ).
نور عالم چیست؟ و شاید بهتر است پرسیده شود نور عالم کیست؟ پولس رسول به وقت سفارش خود به تیموتاؤس، در خصوص آن ساکن در نور به او آگاهی میدهد: «13تو را وصیّت میکنم، به حضور آن خدایی که همه را زندگی میبخشد و مسیح عیسی که در پیش پنطیوس پیلاطُس اعتراف نیکو نمود …16که تنها لایموت و ساکن در نوری است که نزدیک آن نتوان شد و احدی از انسان او را ندیده و نمیتواند دید. او را تا ابدالآباد اکرام و قدرت باد. آمین» ( اوّل تیموتاؤس 6 : 13 – 16 ).
خدا از زمانی که نور را پدید آورد آن را پسندید و در نور ساکن شد. یعقوب به خدا، عنوان پدر نورها را میدهد: «17هر بخشندگیِ نیکو و هر بخششِ کامل از بالا است، و نازل میشود از پدر نورها، که نزد او هیچ تبدیل و سایۀ گردش نیست» ( یعقوب 1 : 17)؛ پولس رسول نیز به کلیسا سفارش میکند تا پیوسته خدا را برای آن که ما را شایسته گردانید تا میراثداران این نور حقیقی باشیم شکرگزاری کنیم: «12و پدر را شکر گزارید که ما را لایق بهرۀ میراث مقدّسان در نور گردانیده است» ( کولسیان 1 : 12 ).
حال خداوند عیسی مسیح نیز میگوید من همان نور عالم هستم. بله، اشعیای نبی این را از خیلی پیشتر اعلام کرده و شهادت داده بود: «2قومی که در تاریکی سالک میبودند، نور عظیمی خواهند دید و بر ساکنانِ زمینِ سایۀ موت، نور ساطع خواهد شد. … 6زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد» ( اشعیا 9 : 2 – 6 ). میدانید که در آیۀ 6 مستقیم به تولّد خداوند عیسی مسیح اشاره میشود، که همان خدای قدیر و پدر سرمدی است که چون نوری بر قومی که در زیر سایة موت قرار دارند خواهد تابید.
زمانی که این نور عظیم بر قومی که در تاریکی بودند تابید و این نبوّت محقّق شد، از آن هنگام بود که خداوند عیسی مسیح شروع نمود به موعظه در خصوص ملکوت آسمان: «12و چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل روانه شد13و ناصره را ترک کرده، آمد و به کفرناحوم، به کنارۀ دریا در حدود زبولون و نفتالیم ساکن شد.14تا تمام گردد آن چه به زبان اشعیای نبی گفته شده بود15که، زمین زبولون و زمین نفتالیم، راه دریا آن طرف اُرْدُن، جلیلِ امّتها؛16قومی که در ظلمت ساکن بودند، نوری عظیم دیدند و بر نشینندگان دیار موت و سایۀ آن نوری تابید.17از آن هنگام عیسی به موعظه شروع کرد و گفت: توبه کنید زیرا ملکوت آسمان نزدیک است» ( متّی 4 : 12 – 17 ).
امّا این که او نور عالم است تنها در تمثیلها و استعارات نیست، بلکه خداوند عیسی مسیح پس از قیام، دوباره در نور ساکن شد و ما این را در ملاقات او با پولس رسول در راه دمشق میبینیم. نه تنها لوقا به این اعتراف نموده بلکه خود پولس نیز به این واقعه شهادت میدهد: «6و در اثنای راه چون نزدیک به دمشق رسیدم، قریب به ظهر ناگاه نوری عظیم از آسمان گِرد من درخشید.7پس بر زمین افتاده، هاتفی را شنیدم که به من میگوید: ای شاؤل، ای شاؤل، چرا بر من جفا میکنی؟8من جواب دادم، خداوندا تو کیستی؟ او مرا گفت: من آن عیسی ناصری هستم که تو بر وی جفا میکنی.9و همراهان من نور را دیده، ترسان گشتند ولی آواز آن کس را که با من سخن گفت، نشنیدند» ( اعمال رسولان 22 : 6 – 9 ).
منظور از نور عالم بودن خداوند عیسی مسیح نه تنها نوری است بصری که با چشمان میتوان دید، بلکه آن نور حقیقی و جاویدان که هر انسانی را منوّر میسازد و حیات میبخشد: «4در او حیات بود و حیات نور انسان بود.5و نور در تاریکی میدرخشد و تاریکی آن را درنیافت» ( یوحنّا 1 : 4 – 5 ).
«25عيسي بدو گفت: من قيامت و حيات هستم. هر كه به من ايمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد.26و هر كه زنده بُوَد و به من ايمان آورد تا به ابد نخواهد مرد. آيا اين را باور ميكني» ( یوحنّا 11 : 25 – 26 )؟
قیامت از کلمۀ قیام گرفته شده است. قیام در لغت به معنی: برخاستن، بلند شدن، ایستادن، خیزش است. و معانی دیگر مانند: اغتشاش، انقلاب، شورش، نهضت، جنبش، حرکت، رستاخیز، نیز از آن حاصل میگردد.
خداوند میگوید: «من قيامت و حيات هستم.» او حیات را در ادامۀ کلمۀ قیامت آورد و در ادامه به زنده شدن مردگان و نامیرایی اشاره دارد. لذا منظور او از قیامت، رستاخیز از مردگان با انقلابی بر ضد صاحبِ قدرت مرگ، شیطان است که موجب بنیانگذاری جنبشی عظیم برای اخذ حیات جاویدان شد. مسیح میبایست در ابتدا میمرد و سپس قیام مینمود؛ او فقط با قیامش میتوانست برای همیشه بر مرگ ظفر یابد و چون این محقّق شد دیگر برای همیشه حیات او بود که میتوانست بر همه کس و همه چیز، حتّی به مرگ جاری شود.
او از قیامتِ داوری نمیگوید چون در قیامت داوری یک سوی آن مرگ و هلاکت است، بلکه از قیامت و حیات سخن میگوید که به واسطۀ او، سر مار قدیمی یعنی شیطان که صاحب قدرت موت بود کوبیده شد و در یک انقلاب بزرگ مردگان از سیطرۀ آن آزاد شدند. از این رو برای تفهیم موضوع ادامه میدهد که: «… هر كه به من ايمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد. و هر كه زنده بُوَد و به من ايمان آورد تا به ابد نخواهد مرد. آيا اين را باور ميكني؟»
حیات تنها در آن که ابدی است جریان دارد و در ابدیّت تنها خدا بود. فقط در خدا حیات جریان دارد و او است که مرگ در او راه ندارد و میتواند آن حیاتی که در او است را به هر که بخواهد عطا کند. خداوند عیسی مسیح با مرگ و قیام خود از مردگان اثبات نمود که در او حیات وجود دارد و او همان ازلی و ابدی است و بر مرگ ظفر یافته و میتواند به هر که بخواهد این را نیز عطا کند. او مستقیماً به ذات الوهی خودش اشاره دارد.
«30من و پدر یک هستیم» ( یوحنّا 10 : 30 ).
این دقیقترین، محکمترین و روشنترین جملهای است که میگوید او ( پسر ) و خدا ( پدر )، دو شخص نیستند. من و پدر! خوب دقّت کنید! او به دو شخص اشاره نمیکند بلکه به دو صفت و عنوان اشاره دارد: من، در نقشِ پسر خدا، و پدر، به عنوان بنیانگذار جهان هستی، در جمله دو صفت و جایگاه مورد اشاره است نه دو شخص منفک از هم.
روزی یکی از شاگردان خداوند عیسی مسیح به نام فیلپُس از او درخواست میکند که پدر را به آنان نشان دهد که این برای ایمان آنها کفایت میکند. وقتی مسیح با چنین جملهای مواجه میشود با تعجّب به فیلپس میگوید: «7اگر مرا ميشناختيد، پدر مرا نيز ميشناختيد و بعد از اين او را ميشناسيد و او را ديدهايد.8فيلپس به وي گفت: اي آقا پدر را به ما نشان ده كه ما را كافي است.9عيسي بدو گفت: اي فيلپس در اين مدّت با شما بودهام، آيا مرا نشناختهاي؟ كسي كه مرا ديد، پدر را ديده است. پس چگونه تو ميگويي پدر را به ما نشان ده» ( یوحنّا 14 : 7 – 9 )؟
منظور فیلپس پدر آسمانی بود، او از خداوند معجزه و نشانی از پدر نخواست، چون تا آن زمان معجزات بسیاری از خداوند دیده بودند، بلکه صراحتاً درخواست دیدن پدر را با چشمِ سَر داشت. جوابی که مسیح به او داد نیز در معرّفی و آشکارسازی پدر بود و دست به انجام معجزهای نزد و حتّی سعی نکرد حسب کلام، پدر را به آنان معرّفی کند بلکه به روشنی گفت: «اي فيلپس در اين مدّت با شما بودهام، آيا مرا نشناختهاي؟ كسي كه مرا ديد، پدر را ديده است. پس چگونه تو ميگويي پدر را به ما نشان ده؟»
خدا با آنان در زمین بود امّا او را نشناخته بودند. قومش نیز او را هرگز نشناخت. یوحنّا به این شهادت میدهد: «10او در جهان بود و جهان به واسطۀ او آفریده شد و جهان او را نشناخت.11به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند» ( یوحنّا 1 : 10 – 11). دنیا فقط اهل خودش را میشناسد زیرا فراتر از آن را هرگز ندیده. مسیح از دنیا نبود، او از بالا آمده بود پس دنیا نمیتوانست او را بشناسد. قوم او نیز با آن که آن همه آیات و معجزات از او دیدند و کلام خدا را داشتند، امّا نتوانستند او را بشناسند، زیرا در قوانین فرقهای خود محصور شده بودند؛ مدّتها بود که قوم به فرقههای مختلفی تبدیل ماهیّت داده بودند به همین خاطر هم، چشم آنان برای دیدن حقیقت کور شده بود.
دقیقاً مانند کلیسای لائودکیه که دچار یک کوری و به شباهت فرقهها در آمده و در را به روی مسیح بستهاند لذا او پیوسته درِ کلیسا را میکوبد تا شاید به رویش باز کنند: «20اینک بر در ایستاده میکوبم؛ اگر کسی آواز مرا بشنود و در را باز کند، به نزد او در خواهم آمد و با وی شام خواهم خورد و او نیز با من» ( مکاشفه 3 : 20)؛ امّا این کلیسا نمیتواند مانند فرقهها او را پشتِ در ببیند. آنان به نور تولید شدۀ خود در داخل خانه خوشاند. آنان میترسند تا به بیرون از چهار دیواری خانۀ خود بنگرند. از روشنایی روز میترسند. نمیخواهند هر آن چه در خانه برای خود اندوختهاند را از دست بدهند.
دیوارهای خانۀ آنان، چشمانشان را برای دیدن آن نور حقیقی که بیرون در ایستاده کور کرده. آنان حاضر نیستند حتّی لحظهای به بیرون نگاه کنند. هر صدایی که از بیرون، آنان را خطاب میکند، از ترس این که مبادا نور حق بر آنان بتابد آن صدا را، صدای شیطان خطاب میکنند، دقیقاً مانند قوم که مسیح را نیز بعلزبول ( شیطان ) خطاب میکردند. بله آنان نیز مانند فرقهها و عقاید امّتهای دیگر در چهار دیواری اعتقادات خود کور شدهاند.
لذا خداوند در خطاب به آنان میگوید: «17زیرا میگویی دولتمند هستم و دولت اندوختهام و به هیچ چیز محتاج نیستم و نمیدانی که تو مستمند و مسکین هستی و فقیر و کور و عریان.18تو را نصیحت میکنم که زر مصفّای به آتش را از من بخری تا دولتمند شوی و رخت سفید را تا پوشانیده شوی و ننگ عریانی تو ظاهر نشود و سرمه را تا به چشمان خود کشیده بینایی یابی.19هر که را من دوست میدارم، توبیخ و تأدیب مینمایم. پس غیور شو و توبه نما.20اینک بر در ایستاده میکوبم؛ اگر کسی آواز مرا بشنود و در را باز کند، به نزد او در خواهم آمد و با وی شام خواهم خورد و او نیز با من» ( مکاشفه 3 : 17 – 20 ).
وقتی خداوند اعلام نمود که «من و پدر یک هستیم.» تمام یهودیان و فرقههای تشکیل شدۀ در یهود خواستند تا او را سنگسار کنند: «31آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند.32عیسی بدیشان جواب داد: از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به سبب کدام یک از آنها مرا سنگسار میکنید؟33یهودیان در جواب گفتند: به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمیکنیم، بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا میخوانی» ( یوحنّا 10 : 31 – 33 ).
یهودیانِ آن زمان، خوب فهمیده بودند که او خود را با خدا یکی ساخته و ادّعای خدایی میکند. در نزد یهودیان همیشه خدا واحد بوده و هست، لذا وقتی این را از او شنیدند فکر خدای دیگری به سرشان نیامد، آنان تنها نسبت به یهوه خدای خود غیرت داشتند و حال شاهد آن بودند که او خود را همان پدر سرمدی، یهوه الوهیم معرّفی میکند، لذا خواستند او را سنگسار کنند.
امّا متأسّفانه وضعیّت برخی از کلیساها، امروز بسیار بدتر و هولناکتر از آنان است! آنان چنان کور شدهاند که حتّی خدا را دیگر نمیشناسند. اگر قوم در آن زمان خداوند را نشناختند، امّا در کلام خدا و تعالیم کتب مقدّس دست نبردند و نسبت به آن مقیّد و متعصّب بودند، امّا فرقههای امروز، کلام خدا را بیحرمت ساختند و کلیساها را از نمادها و رسوم امّتها و تعالیم ضد کتاب مقدّسی پر نمودند!
امروز اگر میتوانستند از چهار دیواریِ خود بیرون بیایند و سرمه به چشمان خود کشیده تا بینایی بیابند، به وضوح میدیدند که خداوند عیسی مسیح و پدر، تنها یک شخص است.
«56پدر شما ابراهیم شادی کرد بر این که روز مرا ببیند و دید و شادمان گردید.57یهودیان بدو گفتند: هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیدهای؟58عیسی بدیشان گفت: آمین آمین به شما میگویم که پیش از آن که ابراهیم پیدا شود من هستم» ( یوحنّا 8 : 56 – 58 ).
ابراهیم 2008 سال از زمان آدم و 2 سال پس از وفات نوح به دنیا آمد، و از زمان ابراهیم تا خداوند عیسی مسیح، حدود 2000 سال سپری شده بود. بلندترین طول عمر یک انسان متعلّق به متوشالح، هشتمین نسل از آدم بود که 969 سال عمر نمود.
حال خداوند عیسی مسیح که یک جوان سی و اندی ساله بود به قوم میگوید که جدِ شما ابراهیم ( نزدیک به 2000 سال پیش از میلاد مسیح میزیسته ) او را ملاقات کرده. امّا ادّعای خداوند عیسی مسیح، بسیار بزرگتر از ادّعای طول عمر او بوده است. او از عبارتِ”هستم”بسیار در سخنانش استفاده مینمود، او در آن جا، خطاب به فریسیان چهار بار از واژۀ هستم استفاده نمود:
قوم میدانستند که ابراهیم در آن زمان با خود خدا که از آسمان نزول کرده ملاقات داشته، و اکنون از یک جوانی که سالهای عمر او به 50 سال هم نمیرسد ادّعایی را میشنوند که باورش برای آنان غیر ممکن میبود. و نیز این را هم میدانستند که هستم نکتۀ کلام یهوه است همان گونه که در بوتۀ آتش با موسی صحبت میکرد. پس هیچ فکری جز این که او خود را با خدا برابر ساخته در ذهن آنان نیامد، از این روی این سخن خداوند را به منزلۀ کفر دانسته، چون که خود را با خدا یکی ساخته بود، لذا سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند: «59آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند امّا عیسی خود را مخفی ساخت و از میان گذشته، از هیکل بیرون شد و همچنین برفت» ( یوحنّا 8 : 59 ).
در این آیات نیز خداوند عیسی مسیح به ذات الوهی خودش اشاره دارد.
«13من الف و یاء و ابتدا و انتها و اوّل و آخر هستم» ( مکاشفه 22 : 13 ).
وه! چه باشکوه و نوید بخش برای برگزیدگان و چه هولناک برای هالکان! خداوند عیسی مسیح این جمله را چند بار در جلال آسمانی خود گفته است. او”الف و یاء”؛”ابتدا و انتها”و”اوّل و آخر”است. اشتباه نکنید! هر سه یک هستم نیست هر سه یک معنی را نمیدهد، بلکه هر کدام به نکتۀ خاصی اشاره دارد.
قبل از بررسی این سه هستم لازم است تا دو نکتۀ مهم را به یاد بسپارید:
1- “الف و یاء”و”ابتدا و انتها”در عهد عتیق و در هیچ کتب مقدّس دیگری نیامده و فقط با این عبارات در کتاب مکاشفه مواجه هستیم. امّا عبارت اوّل و آخر در صحف انبیا نیز دیده میشود مثلاً: «6خداوند پادشاه اسرائیل و یهوه صوااُت که ولیِ ایشان است چنین میگوید: من اوّل هستم و من آخر هستم و غیر از من خدایی نیست» ( اشعیا 44 : 6 )
2- حرف ربطِ”و”در بین هر واژه ( الف و یاء؛ ابتدا و انتها؛ اوّل و آخر )، هر چند دو کلمه را به هم مربوط میکند، امّا به معنی پیوستگی و گویای یک خط سیر ممتد نیست، بلکه”و”در عین پیوند کردن دو کلمه، نشان از مستقل بودن آنها نیز هست. اگر منظور به یک پیوستگی و خط سیر ممتد بود، میبایست به جای”و”از کلمات”تا”یا”الی” استفاده میشد. مثل: الف تا یاء؛ ابتدا تا انتها، اوّل الی آخر.
خداوند عیسی مسیح در این سه هستم، همۀ عظمت و گستردگی ذات الوهی خود را بیان داشته. کل در کل، همۀ وجودیّت و همۀ زمان.
از صدۀ نهم پیش از میلاد مسیح نگارش به زبان یونانی رایج شد. این زبان دارای ۲۴ حروف الفبا میباشد که یکی از کهنترین و کاملترین سامانههای الفبایی است که هنوز نیز کاربرد بسیار دارد. بسیاری از نوشتههای عهد جدید به این زبان است؛ و یوحنّا، کتاب مکاشفه را نیز به زبان یونانی نوشته است. لذا او این آیه را در زبان یونانی چنین نگاشته:
«من الف و یاء و ابتدا و انتها و اوّل و آخر هستم.»
I egw am eimi Alpha a and kai Omega w, the beginning arch and kai the end teloV, the first prwtoV and kai the last escatwV.
الف و یاء که حرف اوّل و آخر الفبای زبان پارسی است در کتاب مقدّسهای پارسی نوشته شده، امّا این برگردان شده از زبان یونانیِ کتاب مقدّس میباشد که بیشترِ نوشتههای عهد جدید به این زبان نوشته شده است.
در الفبای زبان یونانی حرف اوّلِ آن آلفا (Άλφα ) است که صدای آ ( Α,α ) میدهد، و حرف آخر آن اومگا ( Ωμέγα ) میباشد که صدای او ( Ω,ω ) میدهد. در برگردان به هر زبان دیگری، حرف و صدایی مربوط به آن زبان را دارد. لذا به هیچ وجه نمیتوان از الف و یاء برداشتی که دالِ بر مخفّفِ واژهای باشد را نمود. زیرا در اصل زبان یونانی نیز حرف آخر آن که اومگا میباشد، به هیچ واژۀ مهم کتاب مقدّسی دلالت ندارد. لذا منظور از مخفّف بودن منتفی است.
دیگر این که، با توجّه به نوع ادبیّات به کار رفته در کتاب مکاشفه، چون شبیه به صحفِ انبیا و کتب عهد عتیق است و شباهتی به انجیل یوحنّا و سایر نوشتههای او ندارد، و از آن جایی که خداوند عیسی مسیح و یوحنّا هر دو یهودی بودند و زبان مادری آنان عبری بوده، باور این که خداوند رؤیا را به زبان یونانی داده باشد بسیار سخت است. این دقیقاً مثل آن است که بگویید وقتی دو نفر انگلیسی زبان به هم میرسند و میخواهند مسائل بسیار مهمی را به هم بگویند به زبان پارسی با هم صحبت کنند! امّا حقیقت این است، با وجودی که یوحنّا یک شخص یهودی و عبری زبان بود امّا این کتاب به زبان یونانی نوشته شده است، نه این که به یونانی ترجمه کرده باشد! چون هیچ نسخۀ قدیمیترِ عبری از آن موجود نمیباشد. چرا این گونه شد؟ میتوان نظراتی قوی و قابل قبول برای آن آورد، امّا صحّت و سقم آن باز در پردۀ ابهام خواهد ماند، لذا به این موضوع نمیپردازیم.
در هر حال در کتاب مقدّسِ یونانی نیز نوشته شده « egw eimi a kai w ( من الف و یاء هستم )» الف و یاء حرف اوّل و آخر الفبای پارسی است. در میان این دو حرف، کلمۀ”تا”و یا”الی”نیامده ( ابتدا تا انتها ) تا چنین برداشت شود او به کل حروف الفبا از الف تا یاء اشاره دارد، یا به عبارتی به”کلام”بودن خود اشاره میکند، بلکه بین آنها حرف”و”آمده ( ابتدا و انتها ) او فقط به حرف اوّل و حرف آخر الفبای زبان اشاره دارد؛ او فقط حرف اوّل و آخر را زده؛ با حرفهای میانی کاری ندارد. لذا منظور از این که او کلام خدا است نیز منتفی میگردد چون کلام همة حروف زبان را در بر میگیرد.
او حرف اوّل و حرف آخر است؛ او الف و یاء است؛ او آلفا و اومگا است. حرفهای دیگر هیچ مهم نیست، او از الف”تا”یاء نیست، او الف”و”یاء است. فقط حرف اوّل و آخر که او است مهم میباشد! حرفهای بسیاری زده میشود! امّا او است که حرف اوّل و آخر را میزند. حرف اوّل آغاز کننده است و حرف آخر به تمام کُنشها پایان میدهد؛ لذا همیشه فقط آن که حرف اوّل و آخر را میزند مهم است. حرف فقط حرف او است!
آیا متوجّه شدید؟ خداوند میگوید من حرف اوّل و آخر هستم؛ من حرف اوّل و آخر را میزنم؛ در ابتدا فقط او بود که حرف اوّل را زد، و جهان پدید آمد، و در انتها نیز فقط او است که حرف آخر را میزند و همه چیز تمام میشود. در دنیا بسیاری آمدند و در این میان خیلی حرفها و مذهبها و آیینها و اعتقادات و … را شکل دادند و حرفهای بسیاری زدند؛ اینها حرفهای میانی است امّا او است که حرف اوّل و آخر است. همه چیز در او بسته شده است.
یقیناً زیاد شنیدید که میگویند شما هر چه میخواهید بگویید ولی در نهایت فلانی حرف اوّل و آخر را خواهد زد. و همان خواهد شد که او میگوید، این نشان از اقتدار مطلق و بلامنازع آن شخص است. خداوند عیسی مسیح میگوید: «من الف و یاء هستم.» این نشان اقتدار او است، این اقتدار کی به او داده شد؟ زمانی که او کشته شد و از قبر قیام نمود: «18پس عیسی پیش آمده، بدیشان خطاب کرده، گفت: تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من داده شده است» ( متّی 28 : 18). حال میفهمید چرا در عهد عتیق یهوه نگفته بود من الف و یاء هستم؟
او در ابتدا همه چیز را آغاز کرده بود امّا تمام نکرده بود زیرا هنوز کلید عالم اموات در دستان شیطان بود و او بر مردگان سیطره داشت؛ هنوز او صاحب قدرت موت بود: «14پس چون فرزندان در خون و جسم شراکت دارند، او نیز همچنان در این هر دو شریک شد تا به وساطت موت، صاحب قدرت موت یعنی ابلیس را تباه سازد» ( عبرانیان 2 : 14). هنوز شیطان بر زمین اقتدار داشت و خود را مالک زمین میدانست؛ یادتان هست زمین را به مسیح نشان داد و در قبال پرستش شدن حاضر بود همه چیز را به او بدهد؟ «8پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همۀ ممالک جهان و جلال آنها را بدو نشان داده،9به وی گفت: اگر افتاده مرا سجده کنی، همانا این همه را به تو بخشم» ( متّی 4 : 8 – 9 ).
هنوز شیطان حرفی برای زدن داشت. هنوز سَرِ آن مار قدیمی کوبیده نشده بود. امّا وقتی خداوند مصلوب شد و قیام نمود او تمام اقتدار شیطان را از او گرفت و حتّی کلید عالم اموات را از دستانش درآورد و حرف آخر را زد: «18و مرده شدم؛ و اینک تا ابدالآباد زنده هستم و کلیدهای موت و عالم اموات نزد من است» ( مکاشفه 1 : 18 ). آمین.
«13من الف و یاء و ابتدا و انتها و اوّل و آخر هستم» ( مکاشفه 22 : 13 ).
«من … ابتدا و انتها … هستم.» که تنها اشاره به ابتدا و انتها دارد و به میانه کاری ندارد. این هر چه باشد معلوم است دارای آغاز و پایانی است و همیشگی نیست، لذا هیچ ربطی به ازل و ابد نمیتواند داشته باشد. حتّی منظورش کلام خدا نیز نمیتواند باشد، زیرا کلام خدا جاویدان است و کل کلام خدا نیز دارای اهمیّت و کل در کلِ کلام، خود خدا است. این ابتدا و انتها حتّی به قوم اسرائیل هم مربوط نمیشود، زیرا این قوم دوازده سبط داشت و خدا با تمام آن دوازده سبط بوده است.
تنها ابتدا و انتهایی که میماند، دنیا ( جهان هستی ) است؛ که روزی پدید آمد و روزی دیگر، نیست خواهد شد. کلام خدا میگوید: «1در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید» ( پیدایش 1 : 1 ). در ابتدا فقط خدا بود و با او هیچ کس دیگری نبود. خود خدا بود که همه چیز را آغاز نمود. او پدر و پایهگذار جهان هستی است. پس چون در ابتدا فقط او بود، او ابتدا است بر هر چه وجود دارد. و نیز او انتها و پایان دهنده است؛ او روزی دنیا را مانند طوماری به هم خواهد پیچید: «1و دیدم آسمانی جدید و زمینی جدید، چون که آسمان اوّل و زمین اوّل درگذشت و دریا دیگر نمیباشد» ( مکاشفه 21 : 1 ). منظور از آسمان و زمین اوّل و دریا، جهان هستی است که روزی نابود خواهد شد و پس از آن خدا آسمان و زمینی جدید خواهد ساخت. در انتها نیز این خدا خواهد بود. او انتهای جهان هستی است.
دنیا در ابتدا مقدّس بود، پیش از این که گناه به آن داخل گردد؛ شیطان و فرشتگانِ تحت فرمان او در آسمان گناه ورزیدند و در زمین نیز در ابتدای خلقت بشر، آدم نیز گناه نمود و زمین را از حضور خدا دور نمود. در انتها نیز با داوری خدا است که دوباره جهان پاک و مقدّس خواهد شد. خدا با گناه میانهای ندارد از این روی است که میگوید من ابتدا و انتها هستم، چون در میانه گناه است. او آغاز کنندۀ جهان و پایان دهندۀ آن میباشد. او در ابتدای جهانِ فانی و در انتهای آن میباشد. و خداوند عیسی مسیح میگوید من همان خدا هستم.
حال میدانید چرا در کتب عهد عتیق، یهوه از عبارت ابتدا و انتها استفاده نکرده؟ زیرا هنوز انتهای کار نرسیده بود و کلام خدا در خصوص آن نگفته بود که چگونه خواهد بود. او وقتی رؤیای مکاشفه را به یوحنّا داد که قرار بود تا به انتها آشکار شود، و همه بدانند که خداوند عیسی مسیح با همین نام است که در انتها همه چیز را به انجام میرساند: «20او که بر این امور شاهد است، میگوید: بلی، به زودی میآیم! آمین. بیا، ای خداوند عیسی» ( مکاشفه 22 : 20 ).
«6باز مرا گفت: تمام شد! من الف و یاء و ابتدا و انتها هستم. من به هر که تشنه باشد از چشمۀ آب حیات مفت خواهم داد» ( مکاشفه 21 : 6 ).
«13من الف و یاء و ابتدا و انتها و اوّل و آخر هستم» ( مکاشفه 22 : 13 ).
اوّل و آخر در معنی با ابتدا و انتها فرق دارد. ابتدا و انتها حکایت از آغاز و پایان یک چیز دارد، یعنی چیزی هست که دارای ابتدا و دنباله و ادامهای است که به انتها میرسد. امّا وقتی گفته میشود اوّل ( یا همان نخست ) میتواند هیچ ادامهای نداشته باشد و همان نخست تنها باشد، مانند کسی که تنها دارای یک فرزند نخستزادۀ ذکور باشد و آن فرزند، تنها اولاد او باشد. اوّل ( نخست ) یعنی عدد یک و لزومی ندارد دو یا چند در ادامهاش بیاید و باشد. و وقتی که گفته میشود آخر، این آخر میتواند بدون شروع و پیشوند و سیر تکاملی باشد، مانند شخصی که تنها یک فرزند آورده و میگوید این فرزند من دیگر آخری است و هیچ لزومی ندارد که قبل او فرزندان دیگری بوده باشند.
حال خداوند عیسی مسیح میگوید: «من … اوّل و آخر هستم.» حرف ربط”و”در وسطش آمد، یعنی یک اوّلی هست و یک آخری، پس این دو یکی نیستند. از سویی دیگر این اوّل و آخر باید به وسعت عظمت خداوند نیز باشد، لذا فقط یک اوّل و آخر است که چنین عظمتی را دارد.
در حیات، تنها سه بُعد و حقیقت وجود دارد:
خداوند عیسی مسیح دارد اشاره میکند که او همان خدای قدیر، پدر سرمدی ( ازلی ) است، آن گونه که اشعیای نبی نیز شهادت داده؛ او اوّل است. و نیز او همان خدای ابدی است که بسیاری را از چشمۀ آب حیات خواهد نوشاند و در ابد خدای ایشان و در میان ایشان خواهد بود، او آخر است. او به طور واضح به ذات الوهی خودش اشاره میکند.
خداوند عیسی مسیح کل در کلِ همه چیز است. او حق است. او حرف اوّل و آخر، الف و یاء است. او ابتدای جهان هستی، پدید آورنده و در انتها داوری کنندۀ نهایی آن است، او ابتدا و انتها است. متوجّهاید؟! در حال بزرگتر شدن است! او در ازل تنها بود و در ابد بسیاری را از جهان هستی برخواهد گرفت و با خود خواهد برد، او اوّل و آخر است. او خداوند خدای قادر مطلق است.
کتب مقدّس به روشنی او را به ما معرّفی میکند. نفهمیدن این بسیار دشوارتر است از فهمیدنش! جای بسی شگفتی و تعجّب دارد که چگونه برخی از نهادهای کلیسایی او را نمیشناسند و او را به سه خدا تقسیم نمودند.
يوحنّا، چون بیش از سایر شاگردان به خداوند عیسی مسیح نزدیک بود و پیوسته، حتّی تا پای صلیب همراه او بود، شاهد وقایع زیادی بوده، و چون در اواخر عمر خود هم، خداوند را در جلال عظیم آسمانیاش دید، شایستهترین شخص برای توصیف ذات الوهی خداوند عیسی مسیح بود. لذا در انجیل خود، توجّه بسیار خاصی به ذات الوهی او داشت و شخصيّت او را از منظری آسمانی بیان داشته. از این روی شهادات او بسیار حائز اهمیّت است.
یوحنّا در ابتدای انجیل خود خداوند عیسی مسیح را این گونه معرّفی میکند: «1در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود. … 14و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پُر از فيض و راستي و جلال او را ديديم، جلالي شايستۀ پسر يگانۀ پدر» ( یوحنّا 1 : 1 – 14 ).
او آغاز انجیل خود را با تعریفی زیبا از خدا، در ابتدای خلقت جهان هستی شروع میکند. او بیان میدارد که در ابتدای خلقت تنها کلمه بود، منظور او از کلمه، همان صوت و صدای مهیب خدا بود که به وسیلۀ آن جهان مانند تودهای بخار پدیدار شد و آهسته آهسته شکل گرفت.
او گواهی میدهد که آن کلمه از خدا خارج شد، بلکه آن کلمه خود خدا بوده. یوحنّا خدا را کلمۀ حیات معرّفی میکند زیرا در ابتدا خدا خود را این گونه نشان داد و شناسانید. در ادامه، در آیۀ چهارده، بیپرده اعلام میکند که خدا که کلمۀ حیات بوده جسم گردید، یعنی انسان شد و در کالبدی انسانی خود را مکشوف ساخت که با نام پسر یگانۀ پدر معروف گردید. پسرِ یگانۀ پدر، همان پسر خدا، خداوند عیسی مسیح است.
او کاملاً واضح اعلام میکند که خداوند عیسی مسیح، همان الوهیم ( خدا ) است که همۀ هستی را آفرید و به شباهتی انسانی و مانند یک پسر وارد دنیا شد. این شهادت بسیار روشن و واضح است و به یک بودن پدر و پسر اعتراف دارد.
یوحنّا بعدها، باز بر این شهادتِ خود تأکید نموده و برای آن که خطایی پیش نیاید و جای شبههای نماند اعلام میکند که خود او این کلمۀ حیات را با چشمان خود دیده و با دستانش او را لمس نموده: «1آن چه از ابتدا بود و آن چه شنيدهايم و به چشم خود ديده، آن چه بر آن نگريستيم و دستهاي ما لمس كرد، دربارۀ كلمه حيات.2و حيات ظاهر شد و آن را ديدهايم و شهادت ميدهيم و به شما خبر ميدهيم از حيات جاوداني كه نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد» ( اوّل یوحنّا 1 : 1 – 2 ).
«20امّا آگاه هستیم که پسر خدا آمده است و به ما بصیرت داده است تا حق را بشناسیم، و در حق یعنی در پسر او عیسی مسیح هستیم. او است خدای حق و حیات جاودانی» ( اوّل یوحنّا 5 : 20 ).
یوحنّا خدا را حق معرّفی میکند. و میگوید پسر خدا ( خدای مجسّم شده ) آمده است تا حق یعنی خدا را به ما بشناساند. خود خداوند عیسی مسیح نیز در این خصوص میگوید: «31پس عیسی به یهودیانی که بدو ایمان آوردند، گفت: اگر شما در کلام من بمانید، فیالحقیقه شاگرد من خواهید شد،32و حق را خواهید شناخت و حق شما را آزاد خواهد کرد» ( یوحنّا 8 : 31 – 32 ).
او آشکار کنندۀ نام پدر است و خدا خود را در او به جهان شناسانید. خداوند در این خصوص میگوید: «6اسم تو را به آن مردمانی که از جهان به من عطا کردی ظاهر ساختم. …» ( یوحنّا 17 : 6 ). او چگونه نام پدر را به جهان آشکار کرد؟ او نام پدر، محبّت پدر و قدرت او را در خود داشت و وقتی با این نام در میان مردم جهان نمایان شد در واقع اسم خدا را ظاهر ساخت.
از این روی یوحنّا در ادامه میگوید که خداوند عیسی مسیح همان «خدای حق و حیات جادانی» است. او خدای دیگری نیست! او یک خداوند مانند خدایان کاذب دیگر نیز نیست! بلکه او خود خدای قادر مطلق، پدر سرمدی است چنان که اشعیا نیز در خصوص او این گونه نبوّت نموده بود.
«26و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانهای جمع بودند و درها بسته بود که ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده، گفت: سلام بر شما باد!27پس به توما گفت: انگشت خود را به این جا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بیایمان مباش بلکه ایمان دار.28توما در جواب وی گفت: ای خداوند من و ای خدای من» ( یوحنّا 20 : 26 – 28 ).
یوحنّا از واقعهای اخبار میکند که در آن خداوند عیسی مسیح، پس از قیام و آشکار شدن به بسیاری از شاگردانش، در آخر از همه خود را بر توما ظاهر میسازد.
میخواهم کمی این جا درنگ کنید! بسیار شنیدم که میگویند تومای شکّاک! اوه! این اهانت به رسول خداوند است. شک از شیطان است و حال آن که توما از ابتدا بذر و برگزیدۀ خاص خداوند بود. به او نسبتِ شیطانی دادن اهانت است.
بسیار شنیده شده برخی چنین تعلیم میدهند که معنی اسم توما یعنی شکّاک! این از بیسوادی بیش از حد این معلّمین است. توما یک اسم مذکّر و از ریشۀ یونانی میباشد به معنی: توأم، پیوسته، همراه، دو چیز با هم و همراه، دوقلو است. چنان که سایر شاگردان او را توأم صدا میزدند: «24امّا توما که یکی از آن دوازده بود و او را توأم میگفتند، وقتی که عیسی آمد با ایشان نبود» ( یوحنّا 20 : 24 ).
توما شکّاک نبود بلکه شخصی واقعبین بود. او حسب حرف دیگران چیزی را نمیپذیرفت بلکه میبایست آن چیز اوّل به او اثبات میشد. مردی عاقل بود امّا ایمان او همیشه بر اساس مشهودات بود نه منقولات؛ او میبایست میدید تا ایمان بیاورد و تا چیزی را نمیدید نمیپذیرفت.
خداوند بهترین کس را در بین شاگردان خود، به عنوان آخرین نفری که او را میبیند، انتخاب کرد. زیرا توما در آن لحظه به چیزی شهادت داد که تا آن وقت هیچ کس نگفته بود! توما بعد از دیدن خداوند سریعاً چیزی نگفت بلکه ابتدا انگشتان خود را بر دستان سوراخ شده و پهلوی نیزه خوردۀ خداوند گذاشت ( به قول یوحنّا «آن چه بر آن نگريستيم و دستهاي ما لمس كرد» )، آنگاه بزرگترین جملهای را که میشد گفت را بر زبان آورد.
توما در آن لحظه یک مکاشفۀ بزرگ دریافت کرد! او در آن لحظه نه تنها خداوند عیسی مسیح، بلکه خدای قادر مطلق را پیش روی خود میدید از این روی دهان خود را گشود و به این اعتراف نمود: «ای خداوند من و ای خدای من» این جمله پدر و پسر را در یک شخص و یک هیکل بشری معرّفی میکند.
پولس ظرف برگزیدۀ خداوند عیسی مسیح بود؛ این عبارت را خداوند در رؤیایی به حنّانیا که یکی از شاگردانش بوده و در دمشق زندگی میکرده، اعلام نموده بود: «15خداوند وی را گفت: برو زیرا که او ظرف برگزیدۀ من است تا نام مرا پیش امّتها و سلاطین و بنیاسرائیل ببرد» ( اعمال رسولان 9 : 15 ). خداوند، پولس را از قبل برگزیده بود تا به عنوان رسول، واعظ و معلّم، جنبش بزرگی در انتشار مژدۀ خوش انجيل در سراسر دنيا ایجاد کند.
پولس، سابقاً یک فریسی بسیار متعصّب و مقیّد به شریعت خدا بود، تا جایی که از اِعمالِ هیچ آزار و اذیّتی به مسیحیان دریغ نداشت. او برای اوّلین بار در میانۀ راه دمشق با نوری آسمانی با خداوند مواجه و توبیخ میشود و از آن پس مسیر زندگی او تغییر کرده و یکی از خادمین امین و سختکوش خداوند میگردد. پس از آن پولس تمام تعالیم را بدون واسطۀ انسانی، به خاطر مسحی ( معلّم ) که بر او بود از خداوند دریافت میکند؛ لذا شهادات او که حسب دریافت و تجربۀ آسمانی است نیز بسیار حائز اهمیّت میباشد.
پولس در پاسخ به ایمانداران شهر کولسی ( واقع در ترکیه )، در نامهای به آنان شخصيّت حقیقی خداوند عیسی مسیح را تشريح ميكند: «15او صورت خدای نادیده است، نخستزادۀ تمامی آفریدگان،16زیرا که در او همه چیز آفریده شد، آن چه در آسمان و آن چه بر زمین است، از چیزهای دیدنی و نادیدنی و تختها و سلطنتها و ریاسات و قوّات؛ همه به وسیلۀ او و برای او آفریده شد.17و او قبل از همه است و در وی همه چیز قیام دارد» ( کولسیان 1 : 15 – 17 ).
وقتی خدا میخواست آدم را خلق کند فرمود: «26… آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم …» ( پیدایش 1 : 26 ). آدم تنها به صورت خدا خلق شد، او صورت خدا نبود، فقط یک کپی از صورت خدا بود؛ امّا پولس در حق خداوند عیسی مسیح میگوید که: «او صورت خدای نادیده است …» او کپی نیست، بلکه همان صورتی است که آدم از روی آن کپی شده بود. خدا روی نادیدنی خود را در خداوند عیسی مسیح نمایان کرد.
پولس ادامه میدهد که او نخستزادۀ تمامی آفریدگان است. یعنی خدا وقتی خواست جهان هستی را خلق کند اوّل از همه جسمی برای خود گرفت. این جا منظور از نخستزاده به قیام او اشاره ندارد! حتّی به تمام نسل بشر هم اشاره ندارد! چرا؟ چون به وضوح میگوید: «نخستزادۀ تمامی آفریدگان» یعنی از هر آن چه در آسمانها و زمین است، پس این نخستزاده به همه چیز اشاره دارد، حتّی قبل از خروج نفخة دهان خدا که تودههای بخار از آن شکل گرفت و …! اوه بله! او به ازل اشاره میکند، مرز بین ازل و جهان هستی، دری که به سمت جهان گشوده شد، همان دری که خداوند نیز گفته بود: «من در هستم.»
جهان هستی مانند حبابی است که پدید آمد و محو خواهد شد، در کجا؟ در ابدیّت ( ازل و ابد )، جاودانگی، جایی که فقط خود خدا بود، پولس میگوید: در او، در جهان هستی، همه چیز آفریده، همه چیز. ادامه میدهد: «و او قبل از همه است.» قبل از همه یعنی ازل. «و در وی همه چیز قیام دارد.» این یعنی ابد.
او خدای واحد حقیقی، الوهیم است؛ که به صورت پسر و با نام عیسی آشکار گردید.
پولس به ایمانداران در کولسی از شخصیّت حقیقی خداوند یک معرّفی بسیار برجسته و آشکار در نامۀ خود ارائه میکند: «9در وی از جهت جسم، تمامی پُری الوهیّت ساکن است» ( کولسیان 2 : 9 ).
“در وی”اشاره به کالبد جسمانی مسیح دارد، یعنی اشارۀ او به شخصی است که به صورت یک انسان قابل دیدن و لمس کردن است، امّا ادامه میدهد که در وجود او تمام پری الوهیّت، تمام الوهیم، تمام خدا ساکن بود، اتّفاقی که در طول تاریخ بشری هرگز در هیچ کس دیده نشده است.
وقتی صحبت از تمام پری الوهیّت میشود، یعنی در نظر گرفتنِ خدا با تمام شاخصهها و وجوهات و قوّتهایش، هر آن چه در خصوص خدا میتوان گفت و تصوّر کرد است. و یا به سادهترین جملهای که میتوان گفت: خود خدای مجسّم شده.
پولس رسول در نامۀ دیگری به ایمانداران شهر فیلیپی شرحی واضحتر از صورت خدا میدهد. «6که چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد،7لیکن خود را خالی کرده، صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد» ( فیلیپیان 2 : 6 – 7 ).
پولس در ابتدا میگوید او: «در صورت خدا بود.» نه این که به شباهت صورتِ خدا، بلکه او خود صورتِ خدا بود. و بعد ادامه میدهد: «با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد.» از ظاهر این جمله در نگاه ساده و گذرا، شاید چنین برداشت شود که این شخصی که با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرده، کس دیگری است! امّا این نگاه اشتباه است. پولس که ظرف برگزیدۀ خداوند بود نمیتوانست در یک جملۀ کوتاه او را خدا بخواند و سریعاً او را همان جا نقض کند! بلکه این جمله، در ادامۀ جملۀ قبلی آمده، که در این صورت چنین معنی میدهد که خود خدا جایگاه خدایی خود را غنیمت نشمرده است. پولس به خدا از زاویۀ نامحدود بودنش نگریسته، به این وجه که او میتواند به هر شکلی درآید و در آنِ واحد در همه جا باشد.
تمام انسانها و تمام فرشتگان و جنود آسمانی محدود به مکان هستند. تمام مخلوقات محدود به مکان هستند. مثلاً وقتی شیطان در نزد کسی باشد، او در آن لحظه فقط همان جا است و به هیچ وجه امکان ندارد بتواند هم زمان در جایی دیگر باشد. بسیاری به اشتباه وقتی در وسوسه و شرارتهای شریر گیر میکنند، در یک جملۀ ساده میگویند شیطان مرا فریب داد. امّا در واقع این اشتباه است. شیطان نمیتواند در یک لحظه بیش از یک نفر را فریب دهد.
وقتی شیطان از آسمان سقوط کرد و به زمین افتاد، با او یک سوّم فرشتگان آسمان نیز سقوط کردند و فرو افتادند. کتاب مقدّس به آنان روحهای شریر یا شیاطین میگوید. با در نظر گرفتن این که تعداد این روحهایی که از آسمان لایتناهی فرو افتادند، قطعاً بسیار بیشتر از جمعیّت زمین است، همانها هستند که تمام شرارتهای زمین را رقم میزنند. در بیابانی که خداوند عیسی مسیح برای تجربه شدن رفت به وضوح میبینیم که تا مدّت چهل روز این روحهای شریر بودند که او را آزمودند و چون همه شکست خوردند در انتهای کار و در روز چهلم بود که تازه شیطان آمد، چون همۀ سربازان و سردارانش شکست خورده بودند.
امّا خدا مخلوق نیست. او نامحدود و لایتناهی است. او میتواند در یک لحظه در همه جا باشد. ایمانداران تثلیثی هنوز این را نتوانستند درک کنند، زیرا هنوز در شناخت الوهیّت خدا کاملاً بیفهم ماندند. آنان الوهیّتشان را از خدایان یونان باستان گرفتند نه از کتاب مقدّس مسیحیان، برای همین هنوز در اشتباه محض، حرف از”آموزۀ الوهیّت”میزنند نه از”شناخت الوهیّت”. چرا؟ چون الوهیّت را نشناختند، بلکه به آنان تعلیم داده شد! آن چه شناختنی هست، هرگز نمیتواند تعلیم دادنی باشد. خدا را تنها میتوان شناخت. یک شخص را فقط میتوان به دیگران معرّفی کرد و شناساند، نه این که او را به کسی تعلیم داد.
عنوان خدا بسیار فراتر از محدودۀ زمین است. خدا خالق همۀ جهان هستی است، لذا وقتی از عنوان خدا صحبت میشود باید کل هستی در نظر گرفته شود. ولی وقتی خود را در قالبی محدود میکند، دیگر به او خدا نمیتوان گفت، این عنوان را باید پاس و حرمت داشت، لذا به او خداوند میگویند. خدا با”وندِ”نسبتی.
پولس از همین منظر است که چنین میگوید: «که چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد.» پولس از یک تغییر صحبت میکند. از یک حیطه به محدودۀ دیگر وارد شدن.
برای تفهیم بیشتر، یک مثالی میآورم: شما در کارخانهای بزرگ، مدیر عامل و مالک آن کارخانه هستید. تنها شما حق امضا و تعیینِ تکلیف دارید. حال شما علاوه بر این سِمَت، چون یک فرد متخصّص و فنی هستید، تمایل دارید تا واحد تأسیسات کارخانه را نیز زیر نظر خود داشته باشید و با حفظ سِمَت، مدیر تأسیسات نیز میباشید. حال شما یک شخص هستید با یک مشخّصات و خصوصیّات و همۀ وجودیّت خود، امّا در کارخانه دو عنوان دارید. وقتی به عنوان مدیر تأسیسات به لوازم و تجهیزاتی نیاز دارید، نمیتوانید مستقیم دستور خرید بدهید، چون اجازۀ خرید را مدیر عامل باید صادر کند. لذا بر طبق تشریفات اداری، برای مدیر عامل ( که در اصل خودتان هستید ) نامه مینویسید و از او درخواست خرید میکنید. این دقیقاً ما را به یاد دعاهای خداوند عیسی مسیح به نزد پدر میاندازد، که او به جایگاه آسمانی خدا ( که باز خود او است) خطاب میکند ( که باز تثلیثیها از درک این نیز عاجز ماندند. ) حال، وقتی شما نامۀ درخواست را نوشتید این نامه باید با امضا و مهر مدیر عامل تأیید شود تا اجرایی گردد، لذا به دفتر مدیریّت میروید و آن را مهر و امضا میکنید و آنگاه اجرایی میشود.
حال پولس ادامه میدهد: «لیکن خود را خالی کرده، صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد.» این جا ما شاهد یک جا به جایی هستیم؛ خدا، خداوند ( غلام ) میشود. همه با واژۀ غلام تا حد اندکی آشنا هستند. غلام به معنی: بنده، برده، خادم، خدمتکار، سرسپرده و … است. بله، امّا این معنی در مسیحیّت، بسیار کم کاربرد است. غلام معنی دیگری دارد که بسیار وسیعتر و پرکاربردتر میباشد. در اکثر مواقع، معنیِ دیگر آن مد نظر است. غلام به معنی: فرزند، پسر، طفل و جوان، است. آیا میدانستید در اکثر مواقع وقتی رسولان خود را غلامان عیسی مسیح خطاب میکردند، منظورشان فرزند خواندگی بوده، نه نوکری و …؟
حتماً بسیاری از شما، این جمله را در هنگام مراسم خواستگاری کردن از دختری شنیدید، که والدین پسر به والدین دختر خطاب میکنند که پسر ما را به”غلامی”بپذیرید. این غلامی به هیچ وجه به معنی نوکری نیست، بلکه دقیقاً منظور، پسر خواندگی است، زیرا والدین پسر به والدین دختر درخواست میدهند و موضوع اصلی فی مابین، داماد است. این یک تغییر است، از خانوادهای به خانوادۀ دیگر. هر چند در کمال تعجّب امروزه برخی از خانوادهها، وقتی کسی به آنان میگوید که پسر ما را به غلامی بپذیرید، فکر میکنند که پسرشان را برای نوکری به آنان تعارف کردهاند!
لذا وقتی پولس میگوید: «صورت غلام را پذیرفت.» به یک جا به جایی اشاره دارد، به یک تغییرِ حیطه و عنوان اشاره میکند. یعنی خدا ( پدر ) به صورت غلام ( پسر) شد. دقیقاً یوحنّا نیز چنین گفت که، کلمه ( خدا – پدر ) جسم ( پسر ) شد، پسر یگانۀ پدر. همۀ این عناوین مال یک شخص است. پدر ( خدا ) پسر ( خداوند عیسی مسیح ) یکی است، فقط به خاطر حیطۀ حضور، جایگاه و عنوان تغییر کرده است.
«6که چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد،7لیکن خود را خالی کرده، صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد» ( فیلیپیان 2 : 6 – 7 ). در این جا بسیار دقّت کنید! این بسیار مهم است! نمیگوید:”خالی شد”که اگر این گونه بود، یعنی خدا از قدرتهای خود تهی و بیفایده شده است! نه! بلکه میگوید: «خود را خالی کرد.» یعنی از جایگاه خدایی خود بیرون آمد. خدا خالی نشد، بلکه فقط جایگاه خدایی را برای خود شایسته نشمرد و به صورت غلام ( پسر خدا )، تغییر موضع داد و به شباهت انسانها آشکار شد. این یک خدای هم ذات دیگر نیست! این خود خدا است که در نقش پسر، ظاهر شد.
یک چیز هولناک را بسیار از نهادهای کلیسایی و متأسّفانه حتّی از کلیساهای پیغامی شنیدهام که در خصوص خداوند عیسی مسیح میگویند:”او هم ذات با خدا است”وای! این یک اشتباه وحشتناک است! این حرف پایۀ یک شرک است. او هم ذات با خدا نیست، بلکه او در ذات، خدا است. این دو جمله با هم خیلی فرق دارد. وقتی گفته شود هم ذات با خدا، یعنی یک خدای دیگر به غیر از خدای واحد حقیقی که این یک جملۀ مشرکانه است. ولی چنان چه گفته شود در ذات خدا است، یعنی این همان خدای واحد حقیقی است که در جسمِ انسانی ظاهر شده و این جمله نشان از یگانگیِ خدا دارد.
نبوّت اشعیا در خصوص خداوند عیسی مسیح میگوید: «6زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد» ( اشعیا 9 : 6 ). کاملاً مشخّص است که در کتاب اشعیا او همان خدای قادر مطلق و پدر سرمدی معرّفی میشود.
باز در عهد جدید نیز پولس رسول به روشنی و شفافیّت تمام ذات الوهی خداوند عیسی مسیح را به ما معرّفی میکند: «16و بالاجماع سِرِ دینداری عظیم است، که خدا در جسم ظاهر شد …» ( اوّل تیموتاؤس 3 : 16 ). او به آشکار میگوید که این خود خدا است که در جسم ظاهر شد؛ همان گونه که در باب 1 انجیل یوحنّا، او نیز به وضوح چنین شهادت میدهد «14و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پُر از فیض و راستی؛ و جلال او را دیدیم، جلالی شایستۀ پسر یگانۀ پدر» ( یوحنّا 1 : 14 ). پطرس و سایر نویسندگان عهد جدید نیز در آثار خود چنین شهادت دادهاند.
پولس در نامۀ اوّل خود به تیموتاؤس که او را مانند پسرش دوست میداشت و امور کلیسای افسس را به او سپرده بود، نکات مهمی را یادآوری و سفارش نمود. او در اواسط نامۀ خود به یک راز مهم در خصوص الوهیّت خداوند عیسی مسیح اشاره مینماید و آن را سِرِ بزرگ دینداری اعلام میکند.
«16و بالاجماع سر دينداري عظيم است كه خدا در جسم ظاهر شد و در روح، تصديق كرده شد و به فرشتگان مشهود گرديد و به امّتها موعظه كرده و در دنيا ايمان آورده و به جلال بالا برده شد» ( اوّل تیموتاؤس 3 : 16 ).
وقتی واژۀ سِر به کار برده میشود، یعنی موضوعی که از لحاظ ردۀ امنیّتی، دو طبقه بالاتر از محرمانه است. در ابتدا او برای دینداری از منظر صحیح و پسندیدۀ خدا، سِری قائل است: «و بالاجماع سر دينداري عظيم است.» تا کسی این سر بر او مکشوف نگردد، نمیتواند یک دیندارِ حقیقی باشد. خوب دقّت کنید، سِر، مکشوف شدنی است، تعلیم دادنی نیست. آنانی که در جایگاه معلّم میایستند و داد از”آموزۀ الوهیّت”و یا تثلیث میزنند، هنوز این سِر بر آنان مکشوف نشده.
این سِر چیست؟ ساده، روشن، آشکار، واضح، بیپرده، بدون پیچ و تاب، بدون فلسفهچینی، «خدا در جسم ظاهر شد»، کتاب مقدّس به چه زبانی سادهتر و واضحتر از این میتواند بگوید؟ «خدا در جسم ظاهر شد»، تمام. فقط همین است. خدا، الوهیم، یهوه الوهیم، در جسم ظاهر شد، در جسمی که نام او خداوند عیسی مسیح است.
میدانید چرا فرقههای تثلیثی این را نفهمیدند؟ چون این یک سِر است. این دارای طبقه بندی بسیار بالا است. این راز فقط برای فرزندان خدا آشکار خواهد شد. غیر از فرزندان کسی نمیتواند آن را درک کند. این برای بذر است، برای ابنای ملکوت است، برای گوسفندان گم شدۀ خداوند است. همۀ مدّعیان مسیحیّت این را دیدند و خواندند، امّا فقط فرزندان خدا و ابنای ملکوت آن را فهمیدند. امروز برای هر کسی که این سِر بزرگ را میشنود فرصت است تا برگزیدگی خود را اثبات نماید. از میان فرقهها خارج شوید. از میان شرک بیرون بیایید. فرقی نمیکند یک عضو کلیسایی باشید یا خادمِ آن جا، فوراً از آموزههای ابلیس بیرون بیایید.
«خدا در جسم ظاهر شد و در روح تصدیق کرده شد.» زمانی که تعمید گرفت و از آب بیرون آمد روحالقدس مانند کبوتری بر او قرار گرفت و از آسمان ندا آمد و بر همۀ حاضرین تصدیق شد. از یحیی تعمید دهنده پرسیدند چگونه او را شناختی؟ گفت: «33و من او را نشناختم، لیکن او که مرا فرستاد تا به آب تعمید دهم، همان به من گفت بر هر کس بینی که روح نازل شده، بر او قرار گرفت، همان است او که به روحالقدس تعمید میدهد.34و من دیده شهادت میدهم که این است پسر خدا» ( یوحنّا 1 : 33 – 34 ).
«و به فرشتگان مشهود گرديد.» تمام فرشتگان سقوط کرده ( روحهای شریر ) او را دیدند و به او خداوند گفتند و از او اطاعت کردند. «33و در کنیسه مردی بود که روح دیو خبیث داشت و به آواز بلند فریادکنان میگفت:34آه ای عیسی ناصری، ما را با تو چه کار است، آیا آمدهای تا ما را هلاک سازی؟ تو را میشناسم کیستی، ای قدّوس خدا» ( لوقا 4 : 33 – 34 ). فرشتگان آسمان نیز برای رسیدگی به او به زمین آمدند: «11در ساعت ابلیس او را رها کرد و اینک، فرشتگان آمده، او را پرستاری مینمودند» ( متّی 4 : 11 ).
«و به امّتها موعظه كرده و در دنيا ايمان آورده» شاگردانش نام او را پایۀ تمام موعظاتشان قرار دادند و تا به امروز خادمان او نام او را در سرتاسر دنیا اعلام میدارند و بسیاری به او ایمان میآورند. «و به جلال بالا برده شد.» و در برابر چشمان شاگردانش در حالی که آنان را برکت میداد در میان ابرها به آسمان صعود نمود و بالا برده شد: «9و چون این را گفت، وقتی که ایشان همی نگریستند، بالا برده شد و ابری او را از چشمان ایشان در ربود.10و چون به سوی آسمان چشم دوخته میبودند، هنگامی که او میرفت، ناگاه دو مرد سفیدپوش نزد ایشان ایستاده،11گفتند: ای مردان جلیلی چرا ایستاده، به سوی آسمان نگرانید؟ همین عیسی که از نزد شما به آسمان بالا برده شد، باز خواهد آمد به همین طوری که او را به سوی آسمان روانه دیدید» ( اعمال رسولان 1 : 9 – 11 ).
پولس در نامۀ خود به افسسیان باز به این سِر عظیم اشاره میکند و بیان میدارد که این راز از ابتدای بنای عالم بر همگان مخفی مانده: «8يعني به من كه كمتر از كمترين همۀ مقدّسينم، اين فيض عطا شد كه در ميان امّتها به دولت بيقياس مسيح بشارت دهم،9و همه را روشن سازم كه چيست انتظام آن سِري كه از بناي عالمها مستور بود، در خدايي كه همه چيز را به وسيلۀ عيسي مسيح آفريد» ( افسسیان 3 : 8 – 9 ).
این راز نمیبایست تا آمدن خداوند عیسی مسیح و فدیه شدن جان او به عوض گناهان بشر، آشکار میشد. چرا؟ زیرا اگر به واقع آشکار میشد که او خود خدا است که در جسم انسانی آشکار شده و برای چه کاری آمده، محال بود تا شیطان در صدد وسوسه کردن قوم، برای کشته شدن او برآید. شیطان در این خصوص اشتباه کرد و نفهمید که او خود خدا است. او به خاطر حکمت فاسد شدۀ خود، خداوند را نشناخت. در بیابان سعی کرد او را بشناسد، امّا نفهمید. دقیقاً شاگردانش امروز نیز در کلیساهای تثلیثی، سعی میکنند خداوند را به گونهای غیر از آن چه هست معرّفی کنند، طبقه و حیطۀ آنان در همین حد است؛ از نخوتِ حکمت فاسد شدۀ خود نمیتوانند بفهمند خداوند عیسی مسیح کیست. این گونه تفکّر را از معلّم و استاد خود آموختهاند.
آنان نمیتوانند این را درک کنند. این کلام در عین سادگیِ تمام، امّا یک راز در طبقه بندی سری است، این راز محرمانه و یا خیلی محرمانه که بسیاری به آن دسترسی داشته باشند، نیست. نخیر! بلکه سِری است. درکش فقط برای فرزندان آسان و ساده است؛ فهمش فقط به آنان عطا شده. این راز برای برگزیدگان و ابنای ملکوت است. دیگران این را نخواهند فهمید، مهم نیست یهودی باشند یا ایماندار به مسیح یا از امّتهای دیگر، اگر در طبقه و حیطۀ خدا قرار نداشته باشند، این سِر برایشان آشکار نخواهد شد. برای قرار گرفتن در طبقۀ بالای خداوندی تنها میبایست از حکمت آسمانی به واسطۀ روحالقدس پر بود.
«در خدایی که همه چیز را به وسیلۀ عیسی مسیح آفرید.» خدا همه چیز را به وسیلۀ عیسی مسیح آفرید. عیسی در حین خلقت، دستان خدا بود، نفخۀ دهان خدا بود، کلمۀ خدا بود، و این همه خود خدا بود. همه در همه و در کل، یکی است. خداوند عیسی مسیح.
آیا واقعاً خدا در عهد عتیق بسیار خشن و بیرحم بود؟ وقتی میگوییم خدای عهد عتیق، منظور یهوه الوهیم است؛ این همان خدای پدر است؛ همانی است که خداوند عیسی مسیح در خطاب به جایگاه او، او را پدر میخوانده و به شاگردانش تعلیم داده تا در دعاهای خود او را پدر بخوانند.
خداوند عیسی مسیح در وصف خدا، به بزرگترین خصوصیّت او اشاره داشته و چنین میگوید: «16زیرا خدا جهان را این قدر محبّت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد» ( یوحنّا 3 : 16 ). وقتی میگوید جهان، یعنی تمام عالم هستی، لذا محبّتِ تمام عالم هستی، بزرگترین و استثناییترین محبّتی است که میتوان تصوّرش را کرد. خداوند میگوید: «این قدر محبّت نمود» این انتها و پایانِ همه جانبۀ محبّتی است که میتوان تصوّرش را کرد؛ او پسر یگانهاش را؛ وجود مقدّسش را در راه بشری گناهکار داد. آیا محبّتی از این بیشتر وجود دارد؟ «13کسی محبّتِ بزرگتر از این ندارد که جان خود را به جهت دوستان خود بدهد» ( یوحنّا 15 : 13 ).
یوحنّای رسول با ایمان تمام به این شهادت میدهد: «16و ما دانسته و باور کردهایم آن محبّتی را که خدا با ما نموده است. خدا محبّت است و هر که در محبّت ساکن است در خدا ساکن است و خدا در وی» ( اوّل یوحنّا 4 : 16 ).
یک مسیحی محال ممکن است که محبّت خدا را نفهمیده باشد، زیرا محبّت در مسیحیان فقط به واسطۀ خدا در آنان جریان مییابد. اگر کسی محبّت در خود نداشته باشد و خدا را در محبّت نبیند، یقیناً خدا در او نیست. یوحنّا به این نیز شهادت میدهد: «8و کسی که محبّت نمینماید، خدا را نمیشناسد زیرا خدا محبّت است» ( اوّل یوحنّا 4 : 8 ).
دربارۀ محبّت خدا در عهد جدید بسیار صحبت شده. وقتی خود خداوند و رسولان و شاگردانش به ذات و وجود پر از محبّت خدا اعتراف دارند، این کدام صدا است که خدا را به بیمحبّتی متّهم میکند؟! امّا چون نوک حمله به خدا در عهد عتیق است، برای تفهیم حقیقت وجودی خدا، نگاهی گذرا به محبّتهای خدا در عهد عتیق خواهیم انداخت.
به راستی چه لزومی داشت که خدا اقدام به خلقت نماید و انسان را به شباهت خود پدید آورد؟ و زمین را با تمام زیبایی و جلالش بیافریند و اقتدار و حکومت آن را به آدم بسپارد؟ آیا این چیزی غیر از محبّتِ عظیم خدا است؟ آدم این محبّت را از دست داد، امّا چرا؟ آیا خدا از او گرفت یا خود آدم محبّت خدا را پس زد و وسوسه و بخشش شیطان را پذیرفت؟ این آدم بود که محبّت خدا را خوار شمرد و جهان را زیر لعنت برد، مقصر او بود.
این نسلِ آدم هرگز قدردان محبّت خدا نخواهند بود، زیرا پدر آنها آدم، کلامِ خدا را بیحرمت نمود. آدم وقتی خطایش آشکار شد توبه و ابراز پشیمانی نکرد بلکه گناه خود را به گردن دیگری ( حوّا ) نهاد. فرزندان او دقیقاً مانند پدر خود سعی میکنند گناه را به گردن دیگری بیاندازند، همان گونه که آدم نیز وقتی اوّلین گناه را در عدن کرد، زن را متّهم نمود: «12آدم گفت: این زنی که قرین من ساختی، وی از میوۀ درخت به من داد که خوردم» ( پیدایش 3 : 12 ).
بشرِ امروزی، فرزندان همین آدم هستند که برای شرارتهای خود، دیگران را مقصر میکنند. لذا خدا از پیش به ابراهیم وعدۀ نسل و ذرّیّتی نو مانند ستارگان آسمان را داده بود، که نه از نسل آدم بلکه از نسل خدا خواهند بود؛ با وجود تمام سرکشیهای نسل آدم تا به امروز، امّا همچنان محبّت خدا با این نسل است. هنوز با وجود نافرمانیهای بشر، او آفتاب و باران خود را بر همگان یکسان میتاباند. هنوز از طریق زمین و درختان و نباتات به بشر خوراک میرساند. هنوز زمین را با تمام نعمات و برکاتش برای بشر مهیّا نگه میدارد. هنوز بر همگان فرصت توبه و بازگشت را باز گذاشته. و … محبّتهای بسیارِ دیگر. او حتّی پسر یگانۀ خود را برای این منظور دریغ نداشت.
آیا تا کنون در بیابان گرم و سوزان بودهاید؟ آیا تا کنون آفتابی که میتواند پوست سرتان را بسوزاند حس کردهاید؟ آیا از شدّت سرمای طاقت فرسا به خود لرزیدهاید؟ سرمایی که خون را در رگهای انسان منجمد میکند. خدا، روزها در بیابان برای گرمای سوزان و طاقت فرسا، خودش را چون ستونی از ابر بر بالای سر قوم قرار داد تا سایهای برای آنان و نسیم خنکی برای تحمّل و عذاب نکشیدن آنان باشد و در شب نیز مانند ستونی از آتش بر بالای سر آنان قرار گرفت تا هم گرمی بخش آنان در سرمای سوزناک شب باشد و هم مشعل و روشنایی برای دیدگان آنان. این خدای عهد عتیق است.
«21و خداوند در روز، پیش روی قوم در ستون ابر میرفت تا راه را به ایشان دلالت کند، و شبانگاه در ستون آتش، تا ایشان را روشنایی بخشد، و روز و شب راه روند.22و ستون ابر را در روز و ستون آتش را در شب، از پیش روی قوم برنداشت» (خروج 13 : 21 – 22).
مثلی است که میگوید”لنگه کفش در بیابان غنیمت است.”آن قدر بیابان فقیر و بینوا است که هیچ چیز در آن یافت نمیشود، لذا هر چیز ناقص و بیارزشی در آن ارزش مییابد. خصوصاً طعام و خوراک و به ویژه آب. خدا در سرتاسر مدّت حضور قوم در بیابان هر روزه از آسمان برای قوم منِّ ( خوراک آسمانی ) میفرستاد: «35و بنیاسرائیل مدّت چهل سال منِّ را میخوردند تا به زمین آباد رسیدند یعنی تا به سر حد زمین کنعان داخل شدند، خوراک ایشان منِّ بود» ( خروج 16 : 35 ).
و همچنین در زمین از عقب ایشان صخرهای را روان گردانید تا از میان آن به قوم آب بنوشاند: «5خداوند به موسی گفت: پیش روی قوم برو، و بعضی از مشایخ اسرائیل را با خود بردار، و عصای خود را که بدان نهر را زدی به دست خود گرفته، برو.6همانا من در آن جا پیش روی تو بر آن صخرهای که در حوریب است، میایستم، و صخره را خواهی زد تا آب از آن بیرون آید و قوم بنوشند. پس موسی به حضور مشایخ اسرائیل چنین کرد» ( خروج 17 : 5 – 6 ).
خدا حتّی پس از سرکشیهای بسیارِ قوم، این برکات را از آنان نگرفت، و حتّی وقتی که قوم نخواستند وارد وعدۀ خدا شوند و ترجیح دادند در بیابان بمانند، خدا در مدّت چهل سالی که آنان در بیابان بودند، اجازه نداد حتّی لباسهای آنان مندرس و پاره شود: «4در این چهل سال لباس تو در برت مُندرس نشد و پای تو آماس نکرد» ( تثنیّه 8 : 4 ). این خدای عهد عتیق است.
میگویند این همه فقط برای قوم او بود، خیر، این طور نیست! او برای امّتهای دیگر نیز دلسوز و مهربان بود. در کتاب یونس محبّت و مهربانی خاص خدا برای مردم نینوا کاملاً مشهود است. خدا به خاطر فروتنی پادشاه و مردم نینوا از فرستادن عذاب بر آنان درگذشت. وقتی یونس این را دید شدیداً عصبانی شد: «2و نزد خداوند دعا نموده، گفت: آه ای خداوند، آیا این سخن من نبود، حینی که در ولایت خود بودم. و از این سبب به فرار کردن به تَرشیش مبادرت نمودم زیرا میدانستم که تو خدای کریم و رحیم و دیر غضب و کثیر احسان هستی و از بلا پشیمان میشوی» ( یونس 4 : 2 )؟ نکتۀ جالب این است که یونس قبل از رساندن پیغامِ خدا به مردم نینوا میدانست که خدا کثیر احسان و بخشنده است و از غضب خود برخواهد گشت.
امّا صحنۀ زیباتر، برخورد مهربانانۀ خدا و گفتگوی او با یونس است، تا به او بفهماند که چه قدر به بندگان خود اشتیاق دارد حتّی وقتی که در گمراهی هستند: «4خداوند گفت: آیا صواب است که خشمناک شوی؟5و یونس از شهر بیرون رفته، به طرف شرقی شهر نشست و در آن جا سایبانی برای خود ساخته زیر سایهاش نشست تا ببیند بر شهر چه واقع خواهد شد.6و یهوه خدا کدویی رویانید و آن را بالای یونس نمو داد تا بر سر وی سایه افکنده، او را از حزنش آسایش دهد و یونس از کدو بینهایت شادمان شد.7امّا در فردای آن روز در وقت طلوع فجر خدا کِرمی پیدا کرد که کدو را زد و خشک شد.8و چون آفتاب برآمد خدا باد شرقی گرم وزانید و آفتاب بر سر یونس تابید به حدی که بیتاب شده، برای خود مسألت نمود که بمیرد و گفت: مردن از زنده ماندن برای من بهتر است.9خدا به یونس جواب داد: آیا صواب است که به جهت کدو غضبناک شوی؟ او گفت: صواب است که تا به مرگ غضبناک شوم.10خداوند گفت: دل تو برای کدو بسوخت که برای آن زحمت نکشیدی و آن را نمو ندادی که در یک شب به وجود آمد و در یک شب ضایع گردید.11و آیا دل من به جهت نینوا شهر بزرگ نسوزد که در آن بیشتر از صد و بیست هزار کس میباشند که در میان راست و چپ تشخیص نتوانند داد و نیز بهایم بسیار» ( یونس 4 : 4 – 11 )؟ چه محبّت عظیمی!
اگر در عهد عتیق ذرّهای از خشم خدا میبینید، هزاران بار بیشتر در خصوص محبّت استثنایی او ذکر شده. او اگر بر دشمنانش یک بار غضب نماید، در عوض چه بسیار بر دوستدارانش پیوسته رحمت خواهد کرد. فقط کافی است از زاویۀ دید دوستدارانش بنگرید تا برایتان آشکار شود. او در خصوص دشمنان و دوستانش میگوید: «5… من که یهوه، خدای تو میباشم، خدای غیور هستم که انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سوّم و چهارم از آنانی که مرا دشمن دارند میگیرم.6و تا هزار پشت بر آنانی که مرا دوست دارند و احکام مرا نگاه دارند، رحمت میکنم» ( خروج 20 : 5 – 6 ).
معمولاً آنانی که مورد غضب قرار میگیرند، همیشه معترض و شاکی هستند. چرا یک فرد نباید جزو دوستداران خدا باشد تا مستوجب رحمت خدا تا هزار پشت برای خود باشد؟ فقط کافی است سمت خود را تغییر دهید تا به جای خدای جبّار و سختگیر، خدایی پر از محبّت و صمیمی را ببینید.
خدا تغییرناپذیر است. کتاب مقدّس میگوید: «8عیسی مسیح دیروز و امروز و تا ابدالآباد همان است» ( عبرانیان 13 : 8 ). حال، در ادامه نظر شما را به عهد جدید در چند صحنه از زندگی خداوند عیسی مسیح جلب میکنم که در آن مسیح با چهرهای غیور و غضبناک و تند ظاهر شده است.
«13و چون عید فِصَحِ یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت،14و در هیکل، فروشندگان گاو و گوسفند و کبوتر و صرّافان را نشسته یافت.15پس تازیانهای از ریسمان ساخته، همه را از هیکل بیرون نمود، هم گوسفندان و گاوان را، و نقود صرّافان را ریخت و تختهای ایشان را واژگون ساخت،16و به کبوتر فروشان گفت: اینها را از این جا بیرون برید و خانۀ پدر مرا خانۀ تجارت مسازید» ( یوحنّا 2 : 13 – 16 ). خداوند عیسی را تازیانه به دست تصوّر کنید که در حال زدن است! او را در حال به هم ریختن اسباب دیگران و در حال فریاد زدن تصوّر کنید! این همان خداوند عیسی مسیح پر از محبّت است.
بیاعتنایی خداوند عیسی مسیح را نسبت به زن کنعانی که در متّی باب 15 مکتوب شده است را بخوانید، خصوصاً در آیۀ 26: «26در جواب گفت که، نان فرزندان را گرفتن و نزد سگان انداختن جایز نیست.»
و نیز خشم و تندی زبانِ خداوند عیسی مسیح در مواجه با کاتبان و فریسیان را که در متّی باب 23 مکتوب است، به یاد بیاورید، خصوصاً در آیۀ 33: «33ای ماران و افعیزادگان! چگونه از عذاب جهنّم فرار خواهید کرد؟» خداوند عیسی مسیح بارها شاگردان و کاتبان و فریسیان و … را مورد سرزنش قرار داده که در اناجیل مکتوب شده است.
ذکر این موضوعات فقط به آن جهت بود که وقتی در عهد جدید هزاران محبّت و رحمت خداوند را میبینید، بدانید که بعضی از مواقع او نیز بسیار خشمگین میشده، درست مانند خدای عهد عتیق زیرا او همان است و تغییر نمیکند. بدانید اگر در عهد عتیق، خدا بارها گروه و قومی را هلاک کرده، بسیار هولناکتر خداوند عیسی مسیح در انتهای زمان تمام جهان را هلاک خواهد کرد: «16و به کوهها و صخرهها میگویند که بر ما بیفتید و ما را مخفی سازید از روی آن تخت نشین و از غضب برّه؛17زیرا روز عظیم غضب او رسیده است و کیست که میتواند ایستاد» ( مکاشفه 6 : 16 – 17 )؟ همین خداوند عزیز ما عیسی مسیح.
خدا محبّت است. از دیروز و امروز و تا ابدالآباد همین گونه است. امّا به وقتش بسیار غیور و غضبناک و هولناک خواهد بود. شخص حکیم و عاقل در پشت خدا میایستد نه در برابر او. حکیم است آن که با خدا دوستی نماید و جاهل است هر که با او حریف گردد. از راستی کلام منحرف نشوید، تمام حقایق در کلام خدا هویدا است. خدا هست آن چه هست، نه آن که بشر بگوید که کیست!