به نام خداوند عیسی مسیح

از سری درسهای کوتاه

«خدا خالق جهان هستی»

 

آیا می‌دانید یکی از نقشهای برجسته خدا خلق کنندگی او است؟

 

بسیاری از مردم وجودیّت خدا را باور دارند، حتّی زمانی که از وجودیّت خدا از آنها سؤال پرسیده می‌شود، یکی از دلایلی را که عنوان می‌کنند این است که او خالق و به وجود آورندۀ جهان هستی می‌باشد، یعنی اوّلین نقش و حرفه‌ای که از خدا همیشه در ذهنها برجسته می‌باشد آفرینندگی او است.

در طول تاریخ هیچ شخصیّتی را نمی‌بینید که قدرت خلق کنندگی داشته باشد، به زبانی ساده خدا یعنی آفریننده و خلق کننده و هر کسی که ادّعای خداوندی داشته باشد و نتواند چیزی بیافریند، او خدا نیست و دادن عنوان خدایی به او عین کفر خواهد بود.

خلق کردن یکی از نقشهای برجسته و مهم خدا است، انسانهای بسیاری در طول تاریخ دست به اختراع و نوآوری زده‌اند امّا آنها تنها توانستند که از ماده و عناصر موجودِ در دسترس روی زمین محصولی را ابداع کنند. امّا خالق بودن تنها خاص خدا می‌باشد زیرا او کسی است که جهان هستی را بدون هیچ عنصر و مادۀ اوّلیّه از نیستی به هستی آورد.

علاوه بر شناخت خدا از طریق قدرت خلقتش، انسان از طریق وجدان هم پی به وجودیّت خدا برده. انسان به طور ذاتی به وجود خدا معترف است، هر انسانی در درون خود به وجود برتری که خالق این جهان هستی می‌باشد اعتراف دارد، حتّی معیارهای اخلاقی که در وجدان انسانها می‌باشد آنها را به سوی راستی و نیکویی دعوت می‌کند و گواه بر وجودیّت خدا از طریق وجدان دارد. همچنین این موضوع شامل حال کسانی که پیرو هیچ مذهبی نیستند نیز می‌شود. وجودیّت خدا چه از طریق کائناتی که آفریده و چه از طریق درون انسان یعنی وجدان، همگی نشان دهندۀ خالق برتری است که خدا نامیده می‌شود.

از سری درسهای کوتاه

«خدا در نزد مذاهب»

 خدا  در نزد مذاهب متفاوت است:
 

مذهب مجموع اعتقادات و باورهایی است که همراه با مناسک و شعائری مذهبی که ریشه در باورهای کهن، چه غلط یا درست دارد. لیکن انسانها به واسطۀ این مناسک و مراسم، و باید و نبایدها خواستار این هستند که خود را به خالق هستی یعنی آن خدای نادیده وصل نمایند. مذهب به نوعی محاکمه کننده است. در مذاهب مختلفِ به وجود آمده، خدا آفریدگار جهان و کامل‌ترین وجودِ مفهوم محورِ اغلب مذاهب است. به طوری که اعتقاد به خدا سنگ زیر بنای آموزه‌های همۀ مذاهب می‌باشد.

تمام مذاهبی که وجود دارند همگی مدّعی پرستش خدای حقیقی می‌باشند و همگی خدایی را پرستش می‌کنند که خالق آسمان و زمین است. آنها داعیۀ این را دارند که از طریق این مذاهب می‌توانند به خدا رجوع کنند و رضامندی او را برای خود کسب نمایند. هر کدام از مذاهبِ به وجود آمده به نوعی آیین و بایدها و نبایدهای خودشان را دارند و همگی این اعتراف را دارند که از سوی خالقِ جهان هستی این دستورات و فرامین را دریافت نموده‌اند و با انجام دادن آن خواستِ خدا را به جا می‌آورند.

به عنوان مثال یک مذهب، برخی از حیوانات را نجس می‌داند، و در باوری دیگر همان حیوانات، خوراک آنان می‌باشد. نزد عدّه‌ایی نوشیدن شراب جایز نیست امّا در جایی دیگر از آن در مراسمات خاص عبادی خود استفاده می‌کنند. برخی بر پوشاندن موی و حجاب کامل زن معتقدند، امّا در جایی دیگر موی بلند برای زن پوشش او محسوب می‌شود. خالکوبی در برخی از مذاهب جایز نیست امّا در برخی آیینها خالکوبی را نشانِ تقدّس می‌دانند. در جایی چند همسری و در جایی دیگر تک همسری را از سوی خدا می‌دانند و …؛ نکتۀ جالب توجّه این است که همۀ این مذاهب داعیۀ این را دارند که همان خدای خالق هستی را پرستش و فرامین او را به جا می‌آورند در صورتی که هیچ کدام از آنها در شناخت خدا هم رأی، و دارای یک عقیدۀ مشترک نیستند.

از سری درسهای کوتاه

«خدا در نزد بی‌خدایان»

 

آیا می‌دانید بی‌خدایان چون خدا را نادیده می‌انگارند به وجودیّت او اعتقادی ندارند؟

 

بی‌خدا کسی است که ادّعا می‌کند خدایی وجود ندارد یعنی فقدان باور به وجود خدا، کسی که چنین اعتقادی دارد باید همچنین ادّعا کند که دانای کل است، ولی واقعیّت این است که اکثر مردم فقط دانش کوچکی از تمام دانش عالم هستی را دارا می‌باشند. چنین افرادی با وجودی که خدا را باور ندارند امّا در زندگیشان قائل به رعایت یکسری امور اخلاقی و بایدها و نبایدها هستند که در نزد مذاهب، کاملاً اساسی و جزو قوانین مذهبی آنان می‌باشد؛ مثلاً دزدی، ظلم، تجاوز و … را مانند مذهبیون محکوم می‌کنند.

چنین افرادی چگونه این بایدها و نبایدها را به کار می‌برند در حالی که در پی این نیستند که از چه جهت می‌بایست بدون قائل شدن به هیچ ذات لایتناهی به امور نیکو پرداخت؟ این افراد خدا را در زندگیشان داخل نمی‌کنند، امّا فرامینی که خدا به جامعه داده است را در زندگیشان لحاظ می‌کنند، این افراد به دستوراتی که خدا بدان سفارش می‌کند مکلّف‌اند امّا زمانی به اسم خدا می‌رسند آن را انکار می‌کنند، به طور مثال حق و حقوق همسایه را رعایت می‌کنند، به اصولِ قوانین و مقرّرات کشورشان پایبند هستند، فحاشی، بدگویی و ناعدالتی را محکوم می‌کنند. آنها با رعایت کردن اصول اخلاقی همین جهان به نوعی بر این صحّه می‌گذارند که این اصولِ پایه، از منبعی گرفته شده است که بایست حتّی برای یک زندگی سادۀ زمینی به آنها پایبند باشند.

برخی از بی‌خدایان چون خدا را نادیده می‌انگارند به وجود او اعتقادی نداشته و وجود او را رد می‌کنند، پس چه طور این افراد به وجدانی که در درونشان وجود دارد اعتقاد داشته، در صورتی که این وجدان نیز نادیدنی است؟ این چگونه اعتقادی است که وجدانِ نادیده را باور و به آن معتقدند ولی وقتی که به خدا می‌رسند چون نمی‌توانند آن را ببینند او را کنار می‌زنند؟ معتقدند که جهان هستی به خودی خود خلق شده و خودِ طبیعت را خالق هستی می‌دانند امّا در کمال تعجّب در چنین فرضیّۀ ارائه داده شده کاملاً مشهود است که به خلق شدن جهان هستی اعتراف دارند!

برخی انفجار را عامل به وجود آمدن جهان هستی می‌دانند. در نظریّۀ بیگ بنگ تا به نقطۀ انفجار پیش رفتند، امّا حاضر نشدند به عقب‌تر از زمان انفجار پیش بروند و ببینند عامل این انفجار کِی بود! واضح است که برای هر انفجاری به سه دلیل اصلی احتیاج است: 1- انگیزۀ انفجار 2- عامل انفجار 3- مواد منفجره. برای به وجود آمدن انفجار به عنصرِ الکترون و مادۀ منفجره‌ای لازم است. برای همین است بسیاری که خدا را نمی‌بینند و به وجود او باور ندارند در شناخت او به اشتباه رفته‌اند، در صورتی که بسیاری از این افراد اخلاق‌گرا هستند و به اصول و قوانینی پایبند می‌باشند.

حال باید پرسید که این اصول و اخلاقیّات از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ چه چیزی است که می‌خواهد انسان را از بدی و گناه دور نگه دارد؟ این تنها اعتقاد به خدا و فرامین او است، که اگر غیر از این بود انسان می‌توانست به هر طریقی که اراده‌اش بود زندگی کند، بدون بایدها و نبایدها و اصول اخلاقی و رفتاری به مانند یک حیوان زیست کند، متعهّد به هیچ پیمان ازدواجی نباشد و طبع درّنده‌خویی و … را دارا باشد. که چنین افرادی در زمان تنگی، فشار، تهدید و رویارویی با مرگ برای رهایی از آن در طلب آن هستند که به یک نیروی بالاتر و قوی‌تر متمسّک شوند. این افراد حتّی در درونشان به وجودیّت نیروی برتر ( خدا ) معترف می‌باشند.

از سری درسهای کوتاه

«خدا در نزد شیطان پرستان»

 

آیا می‌دانید شیطان پرستان عملاً کسی را که به خدا حمله می‌کند را پرستش می‌کنند؟

 

شیطان پرستی به معنی پرستش شیطان به عنوان قدرتی بسیار قوی‌تر و مؤثّرتر از قدرت واقعی یعنی خدا می‌باشد. و به معنی عام، اطاعت از شیطان و پرستش آن به عنوان معبود است. شیطان پرستان نیز به نوعی در حال پرستش خدای خود هستند امّا پرستشی که در آن ابلیس را به عنوان معبود خود می‌شناسند. آنها با شیطان که فرمانروای پلیدیها است همراه شده و او را قدرت برتر این جهان می‌دانند، امّا اصلاً در پی این نیستند که بدانند او نیز که یک مخلوق است قدرتش را از کجا آورده و هدف او از تمامی این بدیها چیست؟ آنها به جای رفتن به سوی چشمۀ حقیقی و شناخت خدا رو به سوی اباطیلِ خلقت نموده‌اند که ظاهری جذّاب دارند و آن را به جای خالق هستی مدح و ثنا می‌نمایند. شیطان پرستان نه تنها در پرستش خدای حقیقی به اشتباه رفته‌اند بلکه عملاً کسی را که به خدا حمله می‌کند را مورد پرستش قرار می‌دهند. با این حال ما حتّی ذات پرستش را در شیطان پرستان نیز می‌بینیم که شیطان را عبادت کرده و او را مورد ستایش قرا می‌دهند و قربانی و هدایا برای او می‌گذرانند.

از سری درسهای کوتاه

«خدا در نزد بت پرستان و مشرکین»

 

بت پرستان چه چیزی را مورد پرستش قرار می‌دهند؟

 

بت، تندیسی از سنگ، فلز، چوب و یا هر چیز دیگری است که آن را به شکل انسان یا جاندار یا هر شکل خیالی یا راستینی بسازند و پرستش کنند. در برخی از اقوام افراد حتّی حیوانات و برخی دیگر، خورشید، ماه، ستاره و یا هر گونه تمثیل دیگری را مورد پرستش و ستایش قرار می‌دهند. در جایی گاو را مقدّس می‌دانند و ممنوعیّتِ خوردن گوشت گاو و عدم استفاده از پوست آن و حتّی نوشیدن ادرار آن را تبرّک می‌دانند. برخی از مکتبها و آیینها به چند خدایی اعتقاد دارند. به طور مثال در برخی مذاهب خدایان و مجسّمه‌هایی را پرستش می‌کنند که مظاهر و تجلّیهای مختلف خدایان بر زمین‌اند که اعتقاد دارند این خدایان از ابتدای آفرینش تا اکنون بر زمین ظاهر شده‌اند و به کمک بشر و موجودات آمده‌اند. در تمامی این آیینهای به وجود آمده، اشخاص خودشان را در سیطرۀ خدای ساخته شدۀ ذهن خود قرار می‌دهند و این به معنی این است که خدا را قبول دارند امّا در شناخت خدا به اشتباه رفته‌اند.

تمامی مردم دنیا چه از حیث عدم اعتقاد و چه از حیث پرستش ساختۀ دست خود به نوعی به وجودیّت خدا اذعان دارند. ذات پرستش در شیطان پرستان نیز وجود دارد و این موضوع حتّی شامل حال کسانی که بی‌مذهب و بی‌خدا محسوب می‌شوند نیز صدق می‌کند؛ چنین دسته‌ای باز وجدانشان گواه بر وجودیّت نیروی قوی دارد که نشان دهندۀ خالق برتری است که خدا نامیده می‌شود.

امّا با بیان این موضوعات می‌خواهیم این را عنوان کنیم که هر انسانی به وجود خدا معتقد است و هر کسی به نوعی می‌خواهد با او ارتباط داشته باشد. امّا هر کسی یک تعریفی منحصر به فرد از خدا دارد. شخصی خدای خود را در سنگ و چوب می‌بیند و فردی دیگر در طبیعت و کائنات؛ یک شخص در خورشید، ماه، ستاره و شخصی دیگر خدای خود را در معشوق خود، و دیگری حیوانی را می‌پرستد و …؛ با این حال می‌بینیم که همه به خدا که خالق جهان هستی است معترف می‌باشند ولی هر کسی تعریفی غیر از دیگری از او ارائه می‌دهد. حسب تمام این مشهودات چنین نتیجه حاصل می‌شود که تمامی آنها به وجود یک منبع حیات که سزاوار پرستش است صحّه می‌گذارند، لذا برای داشتن شناختی درست از خدا لازم است تا به منبع حیات پرداخته شود.

 منبع حیاتی که همه می‌خواهند به آن دست بیابند و او را بشناسند. اگر چنین فرض کنیم خدا در معشوقۀ شما باشد او روزی خواهد مرد اگر در سنگ، حیوان، کائنات، خورشید و هر چیز خیالی دیگر او نیز روزی از بین خواهد رفت. شاید بسیاری مدّعی این باشند که انسان به خدا نیازی ندارد و شخص باید با وجدانش زندگی کند، امّا کدام وجدان؟ بهتر است بگوییم که وجدان هر شخص با شخص دیگری متفاوت است. برخی وجدانشان به گونه‌ای است که اگر چراغ قرمز را رد کنند خود را گناهکار می‌دانند، برخی نیز اگر مرتکب به عمل زنا شوند وجدانشان آنها را محکوم به گناه می‌کند. بدین صورت وجدان هر شخصی متفاوت و در یک حد و حدودی برای خودِ شخص تعریف شده است. در تمامی این موارد ذکر شده هر کسی سعی دارد خدایی که برای خود ساخته است را معرّفی کند.

حال با این وجود ما با چند نوع خدا مواجه می‌شویم. کدام خدا خالق حقیقی است که از ازل تا به کنون بوده است؟ اگر ده تا خدا وجود داشته باشد کدام خدا اوّل بوده، کدام خدا دوّم و کدام خدا دیگری را خلق کرده است؟ با این تفاسیر می‌بایست فقط یک خدا وجود داشته باشد و مابقی، خدایان محسوب می‌گردند. آیا با وجود این همه خدا، یک آشفتگی و بی‌نظمی به وجود نمی‌آید؟ کدام خدا راست می‌گوید و کدام خدا دروغ؟ انسان باید به سراغ کدام خدا برود؟

هر کسی خدا را به یک نوع معرّفی می‌کند، در بین تمامی صداهایی که وجود دارد همگی مدّعی بر این هستند که ما شما را به خدا می‌رسانیم، پس کدام صدا درست می‌باشد؟ ما می‌خواهیم با منبع حیات که خالق جهان هستی و به وجود آورندۀ آن است ارتباط برقرار کنیم کسی که خدای تمامی این خدایان می‌باشد. حال می‌توانیم بگوییم هر کسی که نتوانست با خدای حقیقی که منشأ حیات است در ارتباط باشد در شناخت خدا به اشتباه رفته است؟ بله، حتماً همین گونه است.

بسیاری خدا را از جانب ذهن و افکار خودشان معرّفی کرده‌اند. آیا تا به حال اندیشیده‌اید که چه کسی می‌تواند خدا را به درستی به شما معرّفی کند؟ با یک مثال پیش می‌رویم، فرض کنید کسی می‌خواهد خصوصیّات اخلاقی شما را بشناسد و با حالات درونی شما آشنا شود، به نظرتان چه کسی می‌تواند خصوصیّات شما را به درستی عنوان کند؟ پدر؟ مادر؟ همسر؟ یا دوست شما؟

 شاید پدر، مادر، همسر و یا نزدیکان شما بتوانند تا حدودی خصوصیّات اخلاقی شما را معرّفی کنند، امّا تنها کسی که می‌تواند تمامی حالات و خصوصیّات روحی شما را به درستی معرّفی کند خودِ شخصِ شما می‌باشید. پس برای شناخت هر کس بهترین گزینه این است که سراغ خود شخص مورد نظر رفته تا شخص با تمامی خصوصیّات و حالات درونی‌اش خودش را به شما معرّفی کند. تا به اکنون کتب زیادی در ارتباط با خدا و شناختِ او به رشتۀ تحریر درآمده است. امّا بیاییم برای مدّتی به دور از هر تعصّب و زندان افکارِ از پیش تعیین شده و بایدها و نبایدهای تلقین شده از کتب مختلف یا جوامع گوناگون، صرفاً خدا را از دیدگاه خودش بشناسیم. برای حصول به این منظور لازم است به سراغ خود خدا برویم.

از سری درسهای کوتاه

«خدای کتاب مقدّس»

 

خدای معرّفی شده در کتاب مقدّس چگونه خدایی است؟

 

کتاب مقدّس یا به عبارت صحیح‌تر کتب مقدّس که در آن شرح چگونگی خلقتِ جهان هستی و انسان و شکل‌گیری تمام اقوام دنیا در آن، توسّط انبیا و نویسندگان امین خدا در طول قرنهای بسیاری به رشتۀ تحریر درآمده و نسل به نسل در عین امانتداری چرخیده و امروزه به همان صورت به دست نسل امروزی رسیده، و مرجعِ مستند و حقیقی تاریخ تمام انبیا و قوم اسرائیل و مسیحیّت می‌باشد.

خدای معرّفی شده در کتاب مقدّس تنها خدای واحد حقیقی است که از ازل بوده و تا به ابد خواهد بود، خدایی که جهان هستی را از نیستی به هستی آورد، خالق آسمانها و زمین و پُری آن، خدای قادر مطلق، دانا، توانا و قدّوس. خدای کتاب مقدّس همان طور که به انسان توان حرف زدن داده است خود نیز سخنگو است. او خدایی است که از همان ابتدایِ خلقت انسان همراه با آدم اوّلیّه بوده و همین طور بر تمامی نسل او مانند نوح، ابراهیم، اسحاق و به طور قوی‌تر در نسل یعقوب و قوم بنی‌اسرائیل. امّا تنها قومی که بسیار با او همراه شده اسرائیل و اعقاب او بودند. و حتّی ما آن را در میان قومهای دیگر از جمله در مردم نینوا نیز می‌بینیم.

خدای کتاب مقدّس مختص به یک قوم و قشر خاصی نبوده، بلکه این خدا از مرزها نیز فراتر رفته و تمامی قارّه‌ها را درنوردیده است، حتّی در کشورهایی که دارای تمدّن کهن بوده‌اند، مانند یونانیان و رومیان و … نیز آمده است. خدای کتاب مقدّس محدود به هیچ گروه و قوم و دستۀ خاصی نیست، همان طور که تمام جهان را آفرید او نیز متعلّق به یک محدوده، مرز و جا و مکان جغرافیایی نیست. این خدا خدای تمام جهانیان است، خدایی به وسعت جهان هستی، که انسان را دوست دارد و خواهان ارتباط با او است، خدایی که انسان را محبّت نموده و می‌خواهد به او حیات ببخشد تا انسان برای همیشه با او، تا به ابد زنده و جاوید بماند. خداوندی که دیدنی و قابل رؤیت است که بسیاری او را لمس کردن و با او سخن گفتند.

متأسّفانه در قرون اخیر به خاطر دین گریزی و شاید بتوان گفت نفرت مردم از فجایه‌ای که با نام دین صورت گرفته و تأثیرات منفی شدیدی که در اذهان همگانی گذاشته، افراد بسیار قلیل هستند که به سمت خدا و کلام مقدّس او بروند، امّا با تمام وقایع ناگواری که به نام دین صورت گرفته تا کلام خدا را بی‌اعتبار سازد، همچنان تنها این کلام مقدّس خدا است که در آن حقایق را می‌توان یافت و تحصیل نمود، از این روی برای بیان حقایق این جهان به سراغ کتاب مقدّس باید رفت تا ببینیم خود خدا در خصوص خودش و رازهایی که از چشم و گوش بسیاری از مردم دنیا پوشیده مانده، حقایق را چگونه آشکار نموده و بیان داشته است.

از سری درسهای کوتاه

«وضعیّت جهان امروزی»

 

نگاهی به وضعیّت جهان امروزی:

 

به خود انسان نگاه کنیم، تمامی انسانها از نظر شکل ظاهر و آناتومی بدن مشابهت بسیاری نسبت به یک دیگر دارند. همگی دارای دست، پا، قلب، گوش، دهان و … می‌باشند. ولی از نظر عقاید، تفکّر و اعتقادات بسیار با هم متفاوتند، امّا با وجود تفاوتهایی که دارند می‌توانند در کنار یک دیگر همزیستی داشته باشند و در یک چهارچوب و یک قانونمندی حرکت کنند. می‌توانند بایدها و نبایدهایی را برای خود تعریف کنند و یک آیینی را تشکیل دهند و همگی مکلّف به اجرای آن باشند.

به طور مثال به قوانین راهنمایی و رانندگی در کشورها نگاه کنید، در بسیاری از کشورها رانندگی از سمت راست می‌باشد امّا در برخی از کشورها مثل انگلیس و هند از سمت چپ، در برخی از کشورها واحد اندازه‌گیری سانتی‌گراد می‌باشد و در جایی دیگر فارنهایت، در جایی معیار اندازه‌گیری مایل است در جایی کیلومتر و …؛ امّا می‌بینیم با وجود این تفاوتها هر کدامشان با هر قانونی که دارند در صنعت خودشان موفّق بوده و به دستاوردهای بزرگی رسیده‌اند. حال ما می‌توانیم بگوییم کدام درست است یا غلط؟ در مورد مذهبهای به وجود آمده نیز همین طور، هر مذهبی اعتقادات و بایدها و نبایدهای خودش را دارد. در جنگهای بین کشورها نگاه کنیم، هر کشوری کشته شدگان خودش را شهدای حق می‌دانند، آیا حقیقتاً می‌توان گفت کدام یک از آنها شهدای حق هستند؟

 تمامی مذهبهای به وجود آمده، با شعارهای فریبنده انسانها را به سمت نیکویی هدایت می‌کنند و هیچ کدام از آنها با تفکّراتِ به ظاهر شریرانه به جلو نیامده‌اند.

تمامی آنها دروغ، زنا، دزدی، ظلم و … را رد کرده و آن را زشت و ناپسند می‌دانند. امّا آیا حقیقتاً اگر تمامی این مذاهب از سمت خدا هستند چرا این قدر با هم تفاوت دارند؟ چرا در یک مذهب برخی چیزها را نجس و در جای دیگر آن را پاک می‌دانند. جایی سگ و خوک را نجس می‌دانند و جایی دیگر آنان را پاک و حتّی برای خوراک استفاده می‌‌‌‌‌کنند.

مذهبی چند همسری و مذهبی دیگر تک همسری را حکم می‌کند. مذهبی خوردن شراب را ممنوع و مذهبی دیگر در مراسمات مذهبی خود آن را بر حسب یک فریضه به جا می‌آورند. در جایی مو و حجاب زن به طور کامل باید رعایت شده باشد و در جای دیگر موی بلند پوشش زن محسوب می‌شود. در بعضی از مذاهب تتو و خالکوبی کردن را منع می‌کنند، در حالی که در مذهبی دیگر تتو و خالکوبیِ بیشتر نشانی از تقدّس می‌باشد و بسیاری از مثالهای این چنینی دیگر. در صورتی که تمامی مذاهب مدّعی این می‌باشند که خدا چنین گفته و دستورات او را به جا می‌آورند!

ممکن است این جواب به ذهن شما برسد که دلیل تمامی این مذاهب به وجود آمده بستگی به شرایط مکانی و جغرافیایی بوده است که خدا هر بار در هر مکان و با توجّه به موقعیّت جغرافیایی آن سخن گفته است. به نظر شما اگر این چنین بوده خدا یک خدای بی‌ثباتی نیست؟ آیا خدا ندانسته سخنی گفته و هر بار سخن خود را تغییر داده و یا از سخن خود پشیمان شده است؟ اگر چنین است چگونه می‌خواهد انسانها را داوری کند؟ که اگر این طور باشد انسانها مدّعی این می‌باشند که به آنها ظلم شده است زیرا در جایی آزادی و در جای دیگر افراد مورد ظلم قرار گرفته‌اند. به طوری که مکان تولّد و موقعیّت جغرافیایی هر شخص تعیین کنندۀ اعتقادش می‌باشد.

در حالی که همه مدّعی بر این هستند که خدایی را پرستش می‌کنند که قادر مطلق، ثابت و تغییرناپذیر است. حال این همه مذاهب و آیینهای مختلف از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ اگر سرچشمه و منبع تمام اینها از یک خدا باشد چرا این همه تضاد و آشفتگی را به همراه دارد؟ این خدا چه طور می‌خواهد بابت این اتهام از خودش دفاع کند؟

از سری درسهای کوتاه

«دیدگاه مشترک بشر از خدا»

 

با نگاهی به جهان امروزی می‌توان به دیدگاه مشترک بشر از خدا رسید:

 

وقتی به تمامی جهان هستی نگاه می‌کنیم چشمان ما نظاره‌گر قدرت پر شکوه و قدرتمند خدا می‌باشد، خدای قادر مطلق که جهان هستی را از عدم و از هیچ به هستی آورد و آن را با چنین وسعتی آفریده است، خدایی خالق، دانا، توانا که عالِم بر همه چیز است، وقتی به اطرافمان نگاه می‌کنیم می‌بینیم که نظام هستی و قوانین حاکم بر آن از ریزترین موجودات تا بزرگ‌ترین آنها حکایت از نظمی شگفت انگیز می‌کند، آفرینشی که بر اساس نظم استوار است. در دستگاه خلقت، نه تنها هر پدیده‌ای جای خاصی را دارد بلکه مأموریّت و كار ویژه‌ای به عهده دارد، اگر نگاهی دقیق به اطراف خودمان بیاندازیم و پدیده‌های هستی را با دیدۀ دقّت بنگریم در می‌یابیم که دست خدای توانا چه قدر زیبا و منظّم هر چیز را در جای خویش نهاده است.

در آفرینشِ آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، فصول به کار رفته، خواب در زمستان و بیداری آن در بهار، زنجیرۀ حیات در حیوانات و گیاهان و وابستگی آنها به هم، وجود کهکشانها و منظومه‌های بسیار که هر کدامشان در یک مدار معیّنی حرکت می‌کنند، حرکت وضعی زمین به دور خورشید و … که اگر اندکی بی‌نظمی در گوشه‌ایی از چرخۀ حیات راه بیفتد، همۀ آنها را به نابودی می‌کشاند. تمامی اینها بیانگر خالقی است که هر چیزی را منظّم و قانونمند آفریده است.

به گیاهان که نگاه می‌اندازیم می‌بینیم هر گیاه در شرایط آب و هوایی خاص خودش رشد می‌کند، ماهیهای دریای شور فقط در آب شور و ماهیان آب شیرین در آب رودخانه‌ها زندگی می‌کنند و تکثیر می‌شوند و هر کدام در چرخۀ زندگیشان دارای نظم و قانون خاص به خود می‌باشند. ما این نظم را در حیوانات نیز می‌بینیم. برای مثال خرسها همچنان خواب زمستانی خود را دارند یا مورچه برای فصل زمستان آذوقۀ خود را از قبل جمع می‌کند.

و یا نظمی که در درختان می‌باشد را بنگریم، درخت آلبالو همیشه میوۀ آلبالو را به بار می‌آورد و ما از یک درخت آلبالو انتظار میوۀ پرتقال را نداریم. به فصلهای سال که نگاه می‌اندازیم می‌بینیم که همیشه پس از زمستان، بهار و بعد آن فصل تابستان در راه است، بعد از هر نو شدنی خزان و پس از هر خزانی دوباره نو شدن طبیعت را می‌بینیم. که همۀ اینها خدایی را معرّفی می‌کند که قادر، توانا، با نظم و قانونمند است، خدایی قدّوس و پاک که هیچ انسانی نمی‌تواند او را به بی‌نظمی و جهالت ملزم سازد.

حال در بین تمامی مخلوقات خدا نگاهی به انسان بیاندازیم، خدا که انسان را در یک قانونمندی آفرید، آناتومی بدن انسان و عضوهای به کار رفتۀ او را هم در یک قانونمندی آفرید. حال همین انسانی که خدا او را با نظم تمام آفریده و او را بر روی زمینی که دارای نظامی بسیار دقیق است مقرّر فرمود، باعث بر هم زدن نظم در زمین و طبیعت شده است. به طوری که نه تنها به خود آسیب می‌زند بلکه نظم طبیعت را نیز به مخاطره انداخته. با ساخت مواد مخدر و مشروبات الکی به بدن خود آسیب می‌رساند، با از بین بردن درختان و جنگلها باعث سیل و از بین بردن طبیعت شده است. با به کارگیری عناصر روی زمین دست به ساخت بمب اتمی به جهت از بین بردن و تخریب و کشتار انسانها زده است و …؛

انسان امروزی نه تنها دست به بر هم زدن طبیعت دراز کرده بلکه گناهانی را انجام می‌دهد که از آن متنفّر است و پس از انجام دادن آن دچار عذاب وجدان می‌شود، دروغ، زنا، خیانت، قتل، فحشا، ریا و … را ناپسند می‌داند امّا زمانی که در شرایط آن قرار می‌گیرد عمل کننده به همۀ آنها است. در یک عصبانیّت مرتکب قتل می‌شود و بعد از ساعاتی پشیمانی به سراغش می‌آید، دروغ را ناپسند می‌داند امّا زمانی که در شرایط آن قرار می‌گیرد آن را به راحتی ادا می‌کند، در جایی قانونها و بایدها و نبایدهایی را در یک چهارچوب از پیش تعیین شده تعریف می‌کند امّا خودش قادر به مراعات آنها نیست.

به وضوح می‌بینیم که انسانها حتّی ناخواسته مرتکب گناه می‎شوند در صورتی که از انجام دادن آن تنفّر دارند. مذاهب به وجود آمده، انسانها را به سمت نیکویی هدایت می‌کنند و هیچ یک از آنها با تفکّر شریرانه نخواسته‌اند باری بر انسانها بگذارند، امّا با وجودی که همۀ آنها انسانها را به سمت تقدّس و نیکویی دعوت می‌کنند و مدّعی این می‌باشند که باید از گناه به دور بود، ولی خود با انجام ناپاکی و شرارت بر ضد کلام خود رفتار می‌کنند. به راستی چه طور چنین چیزی ممکن است؟ چگونه انسان می‌تواند گناه نکند؟ چه راه حلی برای آن وجود دارد؟

 شخصی گناه می‌کند و بعد از آن پشیمان شده و در حضور خدا توبه می‌کند و باز روز دیگر همان گناه را تکرار و یا گناه دیگری را مرتکب می‌شود، شخصی دیگر برای از بین بردن گناهش به دنبال کارهای خیریّه می‌رود با ساختن مدرسه، بیمارستان، کمک به یتیمان و … پوششی خود درآورده بر گناهانش می‌خواهد بگذارد، کسی دیگر هم با انجام مناسک مذهبی می‌خواهد رضایتمندی خدا را تحصیل نماید.

حال خدایی که این همه با نظم، قانونمند و قدّوس است چگونه انسانی را خلق کرده که تا این حد نامیزان است و یا چه طور این همه مذاهب و اعتقاد را به وجود آورده که دارای تضاد و آشفتگی می‌باشد و در هر جایی به یک طور سخن گفته است. چرا انسانها گناهانی می‌کنند که حتّی خودشان آن را دوست ندارند، ما مخلوقات خدا را مثال زدیم که همگی در یک نظم هستند امّا انسان در بین مخلوقات خدا نه تنها بی‌نظم است بلکه نظم طبیعت را نیز بر هم زده است.

این گونه به نظر می‌رسد که انسانها طبع و خوی متفاوتی پیدا کرده‌اند و دو شخصیّتی متفاوت از یک دیگر را ارائه می‌دهند به طوری که در افکار و ذهنشان با دو صدای متضّاد پیوسته مواجه‌اند، یک صدا آنها را به سمت نیکویی و پاکی هدایت می‌کند و صدایی دیگر به سمت شرارت و بدی، یک صدا او را به سمت بخشش و محبّت رهنمود می‌کند امّا صدایی دیگر به سمت انتقام و ستیزه‌جویی.

حال چرا انسانها دو صدا را می‌شنوند؟ منبع این صداها از کجا است؟ چه اتّفاقی در وجدان، ضمیر و در فکر و عقاید انسان صورت گرفته است که دارای دوگانگی شخصیّت شده است؟ مگر ما ساختۀ دست خدای قدّوس و پاکی نیستیم که از گناه متنفّر است، پس چرا انسان این گونه آفریده شده است؟ خدایی که همه چیز را در نظم و هماهنگی خاص آفرید آیا در ساختن انسان ناتوان بود؟ چرا انسانها مرتکب گناهانی می‌شوند که حتّی دوست ندارند، چرا دارای افکار و عقاید و مذهبهای مختلف می‌باشند در صورتی‌ که همه مدّعی بر این هستند که خدایی را پرستش می‌کنند که ثابت و تغییرناپذیر است؟ آیا خدا انسان را با گناه خلق کرد؟ آیا تمامی مذهبهای به وجود آمده با صداهای مختلف که هر کدام مدّعی این می‌باشند که انسان را به سمت خدا هدایت می‌کنند همگی از جانب خدا هستند؟

مهم‌ترین نکته این است که چرا همۀ انسانها در شناخت گناه مشترک، امّا در شناخت خدا با هم متفاوتند، چرا جهان صحنۀ این همه تضادها است. منبع این تفکّرات، بدیها و خوبیها از کجا است؟ چرا همۀ مخلوقات خدا هماهنگ هستند امّا انسان امروزی ناهماهنگ؟ آیا خدا آدم را در ابتدا با گناه خلق کرد یا گناهی به یک شکل و به یک طریقی به انسان وارد شده است؟

اکنون با توجّه به این گناهانی که انسان هر روزه مرتکب می‌شود و دارا بودن طبع و خوی متفاوت و دو شخصیّتی بودنش، می‌توانیم به عنوان یک بیماری به آن نگاه کنیم که گریبان‌گیر تمام بشر شده است، گناهانی که انسانها را در بند و اسارت خود گرفته و نمی‌توانند از آن خلاصی یابند.

یک سؤال، آیا خدا آدم را در زمان آفرینش نامیزان و با گناه خلق کرده است؟ یا گناه به طریقی به انسان داخل شده؟ اگر این یک بیماری بوده باشد، چه طور وارد انسان شده و برای درمان این بیماری چگونه باید عمل کرد؟ می‌دانیم بسیاری از بیماریهای ویروسی که به وجود می‌آیند، محقّقین در ابتدا به جهت درمان آن به سراغ ناقل اوّلیّۀ آن می‌روند، مانند بیماری ایدز، زمانی که ویروس این بیماری آمد محقّقین به دنبال ناقل اوّلیّۀ آن رفتند و فهمیدند که این بیماری از ارتباط بین میمون و انسان به وجود آمده. پس لازم است برای شناخت یک بیماری به سمت ناقل اوّلیّۀ بیماری رفت.

در انسان نیز این ناهماهنگی و عدم توازن به وجود آمده است پس باید به سراغ اوّلین انسانی که گناه نموده رفت تا ببینیم چگونه گناه به مانند یک بیماری به آدم داخل شده است. حال می‌دانیم که آن آدم خطاکار اوّلیّه در دسترس نمی‌باشد پس برای یافتن پاسخ این سؤال چه کار باید کرد و به دنبال چه کسی باید رفت؟

 فرض کنید شما یک نقّاش هستید، شاید بسیاری از افراد در مورد نقّاشیِ شما، رنگ و ابزارهایی که به کار برده‌اید صاحب نظر باشند و نظری بدهند، امّا تنها شخصِ شما می‌توانید به درستیِ تمام، نکات و تکنیکهای به کار برده شده و زمان صرف شده برای آن نقّاشی را توضیح دهید. پس برای جواب تمامی این سؤالات، گناهانی که انسان مرتکب می‌شود، مذاهب به وجود آمده که همۀ آنها مدّعی این هستند که از سوی خدا آورده شده‌اند، تنها کسی می‌تواند پاسخگو باشد که شاهد زندۀ تمامی این وقایع بوده باشد.

و او کسی نیست جز خدا. او که در تمامی اعصار همراه بشر بوده است. او که خالق انسان و تمامی موجودات می‌باشد. پس تنها راه، رفتن به سراغ خدا است. اگر این نامیزانی و عدم توازن از خدا باشد که تکلیف مشخّص است در روز داوری هر شخصی در حضور خدا مدّعی این است که مخلوقِ دست او بوده و این نامیزانی از طرف خدا بوده است. حال اگر او مقصّر بوده باشد چه طور می‌تواند در برابر این اتّهام از خودش دفاع کند و یا انسان را محکوم نماید؟

با وجود صداهای متفاوتی که در دنیا وجود دارد و هر صدا مدّعی است که انسان را به سمت نیکویی دعوت می‌کند به راستی کدام صدا درست می‌گوید؟ و بر اساس کدام صدا است که خدا انسان را قضاوت و داوری می‌نماید؟ لذا عاقلانه است که به سراغ خود خدا رفته و حقیقت هر امری را از او جویا شد.

بسیاری می‌گویند، مگر خدا سخن می‌گوید؟ چرا که نه! آیا خدایی که جهان هستی را به این عظمت آفرید و انسان را با چنین نبوغی خلق کرد، در سخن گفتن خود ناتوان است؟ همیشه باید به این فکر کرد که عدم توانایی در شنیدن صدای خدا می‌تواند به یک علّت انسانی مربوط باشد، علّتی که گوشهای ما را قادر به شنیدن صدای او نمی‌کند زیرا تاریخ نشان می‌دهد که بودند کسانی که با خدا سخن می‌گفتند و از او می‌شنیدند.

خدا می‌دانست که روزی خواهد رسید که بشر صدای او را نخواهد شنید و چنین اتّفاقاتی خواهد افتاد که بشر در شناخت او به اشتباه می‌رود و بسیاری به جهت انحرافات به وجود آمده از دریچۀ ذهن خود خدا را بدون کسب معرفت تام او معرّفی می‌کنند.

اکنون فرض کنید در ایّام قدیم زندگی می‌کنید و برای خانوادۀ خود که در یک کشور و شهر دیگر زندگی می‌کنند می‌خواهید از اوضاع و احوالتان آنها را با خبر سازید امّا شما به هیچ طریق ارتباطی، دسترسی ندارید. تنها کاری که می‌توانید انجام دهید این است که اوضاع و احوال و شرایط خودتان را به صورت مکتوب به رشتۀ تحریر درآورده و به دست خانواده خود برسانید؛ یقیناً شما برای رساندن این نامه به دست خانواده‌تان از فردی امین استفاده می‌کنید، فردی که بتواند نامۀ شما را به دست خانواده‌تان برساند. آیا می‌دانید خدا نیز سخنان خود را از طریق نویسندگانی امین که منتخب او بودند مکتوب کرد تا احکام، فرامین و اراده‌اش را به گوش بشر برساند؟ او در کلام مکتوب شده‌اش از ابتدا تا انقضای عالم و حتّی عالم ابدی را در دست بشر قرار داد.

 کتب مقدّس همان نامۀ سرگشادۀ خدا برای تمام اعصار بشری است که تنها توسّط یک قوم گردآوری شده و اتّفاقاً جهت تأیید و امانتدار بودن نویسندگان آن، به وقایع مرتبط به آن قوم نیز می‌پردازد؛ امّا آن قوم یک نماد و سایه‌ای از برگزیدگان خدا برای تمام اقوام دنیا بودند برای دریافت حیات ابدی، و روی سخن این کتب با تمام امّتهای دنیا می‌باشد و تنها برای یک قوم و یک قشر خاصی از مردم دنیا نگاشته نشده است.

 

از سری درسهای کوتاه

«علّت خلقت جهان هستی»

 

علّت خلقت جهان هستی چیست؟

 

خدا که تنها حیات جاودان است، اراده نمود تا در ابدیّت با انسان یک مشارکت دو طرفه داشته باشد، امّا از آن جایی که هیچ موجود زنده‌ای غیر از خودش نبود در ابتدا دست به خلقت جهان هستی زد یعنی آسمانها و زمین کنونی را به وجود آورد و انسان هوشیار را به شباهت خود آفرید تا بتواند برای همیشه با آن مشارکت دو طرفه داشته باشد.

از سری درسهای کوتاه

«خلقت آدم»

 

آدم ( انسان ) چگونه خلق شد؟


در همان اوایل کتاب پیدایش مکتوب گردیده که خدا آدم را به شباهت خودش آفرید و زمانی که قصد بر چنین کاری داشت از پیش این را در حضور فرشتگانش اعلام می‌کند: «آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهايم و بر تمامى زمين و همۀ حشراتى كه بر زمين مى‌خزند، حكومت نمايد. پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را به صورت خدا آفريد. ايشان را نر و ماده آفريد.»

در میان خلقتِ تمامی موجودات روی زمین، آدم خلقت اصلی خدا محسوب می‌شود به طوری که خدا دلیل آفرینش تمامی موجودات روی زمین را برای آدم می‌داند. امّا آدم به چه شکلی ساخته شد؟

آدم اوّلیّه یک موجود آسمانی نبود بلکه او نیز مانند سایر مخلوقات خدا از خاک زمین سرشته شده بود، زمانی که خدا آدم را از خاک زمین آفرید او یک موجود بی‌جان بود که بعد از دریافت روحِ حیات تبدیل به یک نفس زنده می‌شود، روحی که در آدم دمیده شد روح ذی‌ حیات بود که به انسان حیات و زندگی می‌بخشید تا بتواند مادامی که این جهان هستی برقرار است در آن زندگی کند.

بر خلاف تصوّر عدّه‌ای که به این معتقدند که خدا از روح خود به انسان دمید، کتاب مقدّس این تفکّر را رد می‌کند و به این اشاره دارد که انسان می‌بایست روح خدا را در این دنیای فانی دریافت کند تا بتواند در ابدیّت با خدا همیشه زنده و جاودان باشد.

لازم به ذکر است که به این نکته نیز پرداخته شود که کتاب مقدّس کاملاً عناوین به کار برده شده از کلام خدا را به طور دقیق عنوان می‌کند. هیچ کلمه‌ای در کتاب مقدّس بی‌دلیل و خارج از مفهوم خود استفاده نشده، هیچ عبارتی در کتاب مقدّس بیهوده نیامده، کلام خدا حتّی حروف ربط مانند از، به، با، را هم به طور صحیح در جای درست آن به کار می‌برد.

اگر خدا از روح خود به انسان عطا می‌کرد به طور قطع خدا به آن اشاره می‌نمود و به عوض کلمۀ روحِ حیات از روح خدا استفاده می‌نمود. در صورتی که اگر خدا از روح خود به بشر عطا می‌کرد انسان فانی نمی‌بود امّا می‌بینیم که از آدم تا به تمامی نسل او تا به امروزه همه یک به یک از دنیا رفتند و به خاک بازگشتند. پس آدم می‌بایست برای داشتن حیاتِ جاودان در ابدیّت، روح خدا را دریافت کند.

همان طوری که خدا از پیش گفته بود: «پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را به صورت خدا آفريد. ايشان را نر و ماده آفريد» خدا خالق و آفرینندۀ جهان هستی، می‎‌تواند به هر شکل و منظری خود را آشکار کند، زیرا تمامی اشکال و موجودات چه آنانی که بر ما آشکار هستند و چه آنانی که نهان هستند از وجودیّت او است که معنی می‌گیرند.

خدا آدم را به شباهت و به صورت خود آفرید، خدا زمانی که اراده نمود تا آدم را بیافریند در ابتدا برای خود بُعد جسمانی و زمینی ساخته بود تا آدم را در زمین به شباهت خود بیافریند و با او ملاقاتی رو در رو داشته باشد. نگاه کردن به وجوهات ساخت آدم، ما را در شناخت شکل خدا یاری می کند. به عبارتی آدم نمونۀ خدا بر روی زمین است.

در کتاب پیدایش به یک اتّفاق عجیب دیگر اشاره می‌شود که گویای ملاقاتِ جسمانی خدا با ابراهیم است در بلوطستان ممری، این واقعۀ عجیب در باب 18 کتاب پیدایش مکتوب شده: «1و خداوند در بلوطستان ممري، بر وي ظاهر شد، و او در گرماي روز به در خيمه نشسته بود.2ناگاه چشمان خود را بلند كرده، ديد كه اينك سه مرد در مقابل او ايستاده‌اند. و چون ايشان را ديد، از در خيمه به استقبال ايشان شتافت و روی بر زمين نهاد3و گفت: اي مولا، اكنون اگر منظور نظر تو شدم، از نزد بنده خود مگذر.4اندك آبي بياورند تا پاي خود را شسته، در زير درخت بياراميد،5و لقمه ناني بياورم تا دلهاي خود را تقويت دهيد و پس از آن روانه شويد، زيرا براي همين شما را بر بندۀ خود گذر افتاده است. گفتند: آن چه گفتي بكن.6پس ابراهيم به خيمه نزد ساره شتافت و گفت: سه كيل از آرد مَيْدَه به زودي حاضر كن و آن را خمير كرده، گِرده‌ها بساز.7و ابراهيم به سوي رمّه شتافت و گوسالۀ نازك خوب گرفته، به غلام خود داد تا به زودي آن را طبخ نمايد.8پس كره و شير و گوساله‌اي را كه ساخته بود، گرفته، پيش روي ايشان گذاشت، و خود در مقابل ايشان زير درخت ايستاد تا خوردند.»

از سری درسهای کوتاه

«بُعد جسمانی خدا»

 

چرا خدا پیش از آن که آدم را خلق کند برای خود یک بُعد جسمانی ساخته بود؟

 

 

استدلال ارادۀ خدا برای بشر به شناساندن خودش بود او در ازل تنها بود امّا چون غیر از خدا هیچ عنصر، ماده و هیچ موجود زنده‌ای نبود او در ابتدا اقدام به خلقت جهان هستی نمود و برای این که خود را به آدم بشناساند جسمی دیدنی و آشکار به خود گرفت. خدا یک جسمی زمینی به خود گرفت و آدم را به شباهت چهرۀ زمینی خود با قدرت فهم، ، هوش و قدرتِ اختیار بساخت.

خواست خدا آشکار کردن خود به آدم بود. و خدا با جسمی که برای خود، قبل از آفرینش آدم ساخته بود با آدم ملاقاتی رو در رو داشت. شاید بتوان این گونه هم گفت، مانند هنرمندی که یک قطعه از موسیقی را می‌سازد، یا یک نقّاش که پس از اتمام نقّاشی‌اش می‌خواهد هنرش را به نمایش بگذارد، در انتهای کار، خود را معرّفی می‌کند تا شناخته شود. ما نیز زمانی که با یک اثر هنری زیبا و یا با یک بیت شعر، فیلم یا آهنگی مواجه می‌شویم که برایمان بسیار دلنشین است به دنبال سازندۀ آن اثر می‌گردیم. این ارتباط جسمانی و زمینی خدا با آدم نشان از اوج محبّت و اشتیاق خدا به انسان بوده.

از سری درسهای کوتاه

«هدف خدا از خلقت آدم»

 

هدف خدا از خلقت آدم بر روی زمین چه بود؟

 

سؤالی که امروزه ذهن بسیاری از مردم دنیا را ممکن است درگیر کرده باشد این است که چرا خدا آدم را آفرید؟ جواب این سؤال را هم در کتاب پیدایش می‌توان دید، دقیقاً در جایی که خدا گفت، می‌خواهد آدم را به صورت خود بیافریند: «آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم [ چرا؟ ] تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهايم و بر تمامى زمين و همۀ حشراتى كه بر زمين مى‌خزند، حكومت نمايد.» این آیه از کتاب مقدّس به طور دقیق هدف خلقت آدم بر روی زمین را آشکار می‌کند.

یکی از مقامهای خدا، پادشاه بودن او است. خدا پادشاه در آسمان و آدم نمونۀ کوچکی از او بود که به عنوان فرمانروا و پادشاه بر روی زمین قرار داده بود. خدا زمانی که همه چیز را روی زمین ساخت آنگاه پادشاهی زمین را به آدم می‌سپارد تا آدم نه تنها بر یک قطعه از زمین بلکه بر تمامی زمین حکومت و پادشاهی نماید. اوج محبّت خدا را می‌بینید؟ او قبل از آفرینش آدم همه چیز را برای پادشاهِ زمین آماده و مهیّا نموده بود. خدا با تمامی قدرت و عظمت بی‌انتهایش زمین را بساخت آن هم در نیکویی تمام. زیبا، دلپذیر، مطبوع، و آدم بدون این که برای به دست آوردن این پادشاهی زحمتی بکشد هدیه‌ای مفت و رایگان را دریافت نمود. و این را خدا به او عطا کرده بود.

نمونه‌ای از اقتدار و پادشاهی آدم را در باغ عدن می‌بینیم که به آدم اختیار نام‌گذاری بر همۀ حیوانات داده شده بود که هر آن چه آدم هر ذى حيات را بخواند، همان نام او شود. کتاب پیدایش در این خصوص می‌گوید که: «خداوند خدا هر حيوان صحرا و هر پرندۀ آسمان را از زمين سرشت و نزد آدم آورد تا ببيند كه چه نام خواهد نهاد و آن چه آدم هر ذى حيات را خواند، همان نام او شد.»

همان طور که پادشاهی آسمان از آن خدا می‌باشد ارادۀ خدا نیز این چنین بود که پادشاهی زمین را به آدمی که به شباهت خود آفریده است بسپارد. یک پادشاه، صاحب و مالک هر چه که در حیطۀ قدرت او است می‌باشد. و آدم پادشاه بر تمامی زمین بود به طوری که اگر فرمان به جا به جایی کوه می‌داد کوه جا به جا می‌شد. او قدرت پادشاهی خود را از خدا دریافت می‌کرد. و خدا این را به آدم که نمونۀ کوچکی از او بر روی زمین بود بخشیده بود. و این برای خدا لذّت بخش می‌بود.

از سری درسهای کوتاه

«پیدایش زن ( حوّا )»

 

زن ( حوّا  ) چگونه پدید آمد؟

 

کتاب پیدایش در باب دوّم در خصوص پدید آمدن زن، به وجود آمدن او را به پس از نام‌گذاری همۀ حیوانات ارجاع می‌دهد: «20پس‌ آدم‌ همۀ بهایم‌ و پرندگان‌ آسمان‌ و همۀ حیوانات‌ صحرا را نام‌ نهاد. لیکن‌ برای‌ آدم‌ معاونی‌ موافق‌ وی‌ یافت‌ نشد.21و خداوند خدا، خوابی‌ گران‌ بر آدم‌ مستولی‌ گردانید تا بخفت‌، و یکی‌ از دنده‌هایش‌ را گرفت‌ و گوشت‌ در جایش‌ پر کرد.22و خداوند خدا آن‌ دنده‌ را که‌ از آدم‌ گرفته‌ بود، زنی‌ بنا کرد و وی‌ را به‌ نزد آدم‌ آورد.23و آدم‌ گفت‌: همانا این است‌ استخوانی‌ از استخوانهایم‌ و گوشتی‌ از گوشتم‌، از این‌ سبب”نسا”نامیده‌ شود زیرا که‌ از انسان‌ گرفته‌ شد.24از این‌ سبب‌ مرد پدر و مادر خود را ترک‌ کرده‌، با زن‌ خویش‌ خواهد پیوست‌ و یک‌ تن‌ خواهند بود.25و آدم‌ و زنش‌ هر دو برهنه‌ بودند و خجلت‌ نداشتند.»

در خلقت آدم خدا آدم را مستقیماً از خاک زمین بسرشت و آدم جزو خلقتِ اصلی محسوب می‌شد امّا برای آفرینش حوّا خدا از خاک زمین استفاده ننمود، بلکه آدم را به خوابی سنگینی برد و استخوانی از دنده‌های او را گرفته و از آن دنده زنی بنا کرد، و او را به عنوان معاون در کنار آدم قرار داد.

حوّا یک محصول فرعی بود که تنها جزئی از مرد محسوب می‌شد. او یک خلقتِ جدا از آدم نبود بلکه مستقیماً از درون آدم بیرون کشیده شده بود. او یک خلقت جدید نبود زیرا خلقت تمام شده بود و حتّی آدم بر تمامی حیوانات نام‌گذاری کرده بود امّا مناسب برای معاونتِ آدم کسی یافت نشد. پس خدا از پهلوی آدم یک استخوان دندۀ او را گرفت و از آن یک زن ساخت. زن تکّه‌ای از مرد بود و این نشانی از یک تنی است. آنگاه که خدا زن را ساخت او را به عنوان همکاری که آدم را معاونت کند در کنار دست او قرار داد.

آدم آخرین خلقت خدا محسوب می‌شد و بعد از آفرینش آدم خلقت پایان پذیرفت و در پایان دوره یا روز ششم خدا در کلامش این چنین گفت: «و خدا هر چه ساخته بود، ديد و همانا بسيار نيكو بود. و شام بود و صبح بود، روز ششم.» این آیه به سؤالی که در ابتدای این کتاب پرسیده شد پاسخ می‌دهد. که آیا خدا در ابتدا، آدم را با گناه و خطا آفریده بود؟

در این آیه از کتاب مقدّس خدا چنین می‌گوید: «و خدا هر چه ساخته بود بسیار نیکو بود.» خدا در پایان خلقت، به بسیار نیکو بودن هر آن چیزی که ساخته بود اشاره می‌کند یعنی هر آفرینش او بی‌نقص و بی‌عیب بوده و هر چیزی را که ساخته بود در نیکویی تمام قرار داشت.

از سری درسهای کوتاه

«معرّفی درخت حیات و درخت معرفت نیک و بد»

 

منظور از (درختِ حیات و درختِ معرفت نیک و بد) در کتاب مقدّس چیست؟

 

 

کتاب پیدایش در باب دوّم می‌گوید، زمانی که خدا آدم را آفرید، او را در باغی به نام عدن قرار می‌دهد. و به طور خاص او را از نزدیکی به یک درخت، یک درخت خاص، درختی که به نام درخت معرفت نیک و بد مشهور شده بود، منع می‌کند: «9و خداوند خدا هر درخت‌ خوش ‌نما و خوش خوراک‌ را از زمین‌ رویانید، و درخت‌ حیات‌ را در وسط باغ‌ و درخت‌ معرفت‌ نیک‌ و بد را. … .15پس‌ خداوند خدا آدم‌ را گرفت‌ و او را در باغ‌ عدن‌ گذاشت‌ تا کار آن‌ را بکند و آن‌ را محافظت‌ نماید.16و خداوند خدا آدم‌ را امر فرموده‌، گفت‌: از همۀ درختان‌ باغ‌ بی‌ممانعت ‌بخور،17امّا از درخت‌ معرفت‌ نیک‌ و بد زنهار نخوری‌، زیرا روزی‌ که‌ از آن‌ خوردی‌، هر آینه‌ خواهی‌ مرد.»

در این آیات صحبت از دو درخت شده است، درخت حیات و درخت معرفت نیک و بد که خداوند صراحتاً آدم را از درخت معرفت نیک و بد منع می‌کند و به او می‌گوید که هرگاه از این درخت بخورد مرگ را تجربه خواهد کرد. خوردن از آن درخت برای آدم مرگ و هلاکت را به همراه داشت.

در ابتدا درخت را بررسی می‌کنیم. در بین تمامی این سالها آیا با درختی برخورد کرده‌اید که نامش حیات و یا معرفت نیک و بد باشد؟ یقیناً با درختان بسیاری رو به رو شده‌اید مثل درخت آلبالو، سیب، گلابی و … امّا تا اکنون درختی یافت نشد که نامش حیات بوده و یا میوه‌ای به بار آورد که در خود حیات داشته باشد. و یا درختی که نامش معرفت نیک و بد بوده و میوة آن شناخت بر نیکویی و بدی داشته باشد.

زمانی که کتاب مقدّس را می‌خوانیم می‌بینیم که در بسیاری از جاها، خدا در کلامش با تمثیل با بشر یا با انبیای خود سخن گفته است.

درخت در کتاب مقدّس نماد زندگی است. نمادی از شخص یا شخصیّتی که دارای نسب نامه و ذرّیّت است. شخصیّتی که می‌تواند دارای نسل باشد. امروزه زمانی که می‌خواهیم از نسب نامۀ کسی سخنی بگوییم این چنین می‌گوییم: شجره نامۀ فلان شخص، در ادبیّاتِ زبان عرب شجر به معنی درخت است و در معنی مفهومی نمادی از شخصیّتی نیز می‌باشد. به طور واضح‌تر درخت، شخص یا شخصیّتی می‌باشد که دارای شعور، آگاهی، فهم، حافظه، استدلال و … است. که اینها شاخصه‌هایی هستند که خصوصیّات یک شخص را در بر می‌گیرد.

حال درخت حیات و درخت معرفت نیک و بد، دو درخت با نامهای متفاوت هستند. درخت حیات یعنی شخص یا شخصیّتی که دارای حیات می‌باشد که نه تنها در خود حیات را دارد بلکه می‌تواند به دیگران نیز زندگی و حیات ببخشد و درخت دیگری که معرفت نیک و بد نام دارد. شخصیّتی است که شناخت بر نیکویی و بدی دارد. در این آیه با دو شخصیّت رو به رو می‌شویم. یک شخصی که دارای حیات است و شخصیّت دیگر که شناخت بر نیکویی و بدی دارد.

یک سؤال، آیا به غیر از خدا شخصیّتی را سراغ دارید که در خود حیات داشته باشد و قادر باشد به انسان و سایر موجودات دیگر نیز زندگی و حیات ببخشد؟ ما در قسمت چگونگی خلقت جهان هستی به این اشاره نمودیم که خدا خالق و به وجود آورندة آسمانها و زمین است. او است که به تمامی موجودات از جمله انسان روح ذی‌ حیات داده است.

او زمانی که در ازل تنها بود جهان هستی را به وجود آورد، بدون هیچ عنصر و ماده‌ای که در ابتدا بوده باشد، در خدا همیشه حیات جریان دارد، او ازلی و ابدی است و مرگ در او راه ندارد. او صاحب حیات و زندگی است، و کتاب مقدّس درخت حیات را خودِ خدا معرّفی می‌کند. شخصیّتی که می‌تواند به انسان حیات و زندگی جاودانه عطا کند.

امّا شخصیّتِ دیگری که در باغ عدن بود، درخت معرفت نیک و بد نام داشت. امّا چرا معرفت نیک و بد؟ خوب می‌بینیم که این عناوین به ترتیب به کار برده شده است، ابتدا واژۀ نیک و سپس بد، یعنی شخصیّتی که اوّل نیک بوده و بعد بد شده است، لاجرم او شخصیّتی بوده که شناخت بر نیکویی و هم بر بدی داشت.

 واژۀ شناخت برای این شخصیّت به کار برده شده است، شناخت به معنی تجربه کردن، با هم درآمیختن است، با یک مثال پیش می‌رویم، شخصی که تا کنون عسل نخورده است او هیچ تجربه و شناختی از طعم و مزّۀ آن ندارد امّا زمانی که آن را می‌خورد بر آن شناخت و آگاهی کامل پیدا می‌کند. خوب این چه شخصیّتی است که هم تجربه بر نیکویی دارد و هم بر بدی؟

کتاب مقدّس درخت معرفت نیک و بد را، شیطان معرّفی می‌کند، و برای او نیز از واژۀ درخت استفاده کرده است یعنی شخصیّتی که دارای شعور، آگاهی، حکمت و فهم است، که علاوه بر داشتن این خصوصیّات دارای نسل و ذرّیّت نیز می‌باشد.

خدا به آدم امر می‌کند که از درخت معرفت نیک و بد بر حذر باشد و نخورد، این قسمت از خوردن به هیچ عنوان به میوه‌ای مثل سیب، انجیر و … اشاره ندارد. بلکه صحبت از کلامی است که از دهان آن شخصیّت صادر می‌شود، به طور مثال دانش‌آموزی را در نظر بگیرید که پای سخن معلّم خود جهت آموختن می‌نشیند، تعالیمی که معلّم می‌دهد و کلامی که از دهانش صادر می‌شود به خورد دانش‌آموز رفته و دانش‌آموز با گوش دادن به تعلیمات معلّم از آموزه‌های آن می‌خورد.

عمل خوردن در حقیقت اشاره به این دارد که از تعالیم او بهره نگیرید و به آموزه‌های آن گوش ندهید. زیرا آموزه‌ها، روشها و طریقهای شیطان برای آنان مرگ‌آور خواهد بود. خدا یک هشدار جدی در خصوص نخوردن از این شخصیّت را به آدم می‌دهد و دلیل آن را این چنین عنوان می‌کند، روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.

از سری درسهای کوتاه

«معرّفی شیطان»

 

شیطان کیست؟

 

در زبان یونانی به شیطان فُسفُرس یا آورندۀ نور می‌گویند، و در زبان لاتین لوسیفر و در ادبیّات فارسی و عرب صور گفته می‌شود. کتاب مقدّس اوّلین بار شیطان را در کتاب پیدایش باب 2 به عنوان درخت معرفت نیک و بد معرّفی می‌کند. کتاب حزقیال نبی نیز در باب 28 به طور خاص به معرّفی شیطان پرداخته و او را با عنوان ستارۀ صبح معروف می‌کند. کتاب مکاشفه که آخرین کتابِ کتاب مقدّس است، او را مار قدیم ( همان مار در کتاب پیدایش، اوّلین کتابِ کتاب مقدّس )، اژدها و ابلیس معرّفی می‌کند.

امّا در باب 28 کتاب حزقیال نبی توصیفی دقیق از شیطان می‌بینیم:

«11و کلام‌ خداوند بر من‌ نازل‌ شده‌، گفت‌:12ای‌ پسر انسان‌، برای‌ پادشاه‌ صور مرثیه‌ بخوان‌ و وی‌ را بگو خداوند یهوه‌ چنین‌ می‌فرماید: تو خاتم‌ کمال‌ و مملو حکمت‌ و کامل‌ جمال‌ هستی‌.13در عدن‌ در باغ‌ خدا بودی‌ و هر گونه‌ سنگ‌ گرانبها از عقیقِ احمر و یاقوتِ اصفر و عقیقِ سفید و زبرجد و جَزْع‌ و یشْب‌ و یاقوت‌ کبود و بَهرَمان‌ و زمرّد پوشش‌ تو بود. و صنعت‌ دفها و نایهایت‌ در تو از طلا بود که‌ در روز خلقت‌ تو آنها مهیّا شده‌ بود.14تو کرّوبی‌ مسح‌ شدۀ سایه‌‌ گستر بودی‌. و تو را نصب‌ نمودم‌ تا بر کوه‌ مقدّس‌ خدا بوده‌ باشی‌. و در میان‌ سنگهای‌ آتشین‌ می‌خرامیدی‌.15از روزی‌ که‌ آفریده‌ شدی‌ تا وقتی‌ که‌ بی‌انصافی‌ در تو یافت‌ شد به‌ رفتار خود کامل‌ بودی‌.

16امّا از کثرت‌ سوداگری‌ات‌ بطن‌ تو را از ظلم‌ پر ساختند. پس‌ خطا ورزیدی‌ و من‌ تو را از کوه‌ خدا بیرون‌ انداختم‌. و تو را ای‌ کرّوبی‌ سایه‌ گستر، از میان‌ سنگهای‌ آتشین‌ تلف‌ نمودم‌.17دل‌ تو از زیبایی‌ات‌ مغرور گردید و به‌ سبب‌ جمالت‌ حکمت‌ خود را فاسد گردانیدی‌. لهذا تو را بر زمین‌ می‌اندازم‌ و تو را پیش‌ روی‌ پادشاهان‌ می‌گذارم‌ تا بر تو بنگرند.18به‌ کثرت‌ گناهت‌ و بی‌انصافی تجارتت‌، مَقْدَسهای‌ خویش‌ را بی‌عصمت‌ ساختی‌. پس‌ آتشی‌ از میانت‌ بیرون‌ می‌آورم‌ که‌ تو را بسوزاند و تو را به‌ نظر جمیع‌ بینندگانت‌ بر روی‌ زمین‌ خاکستر خواهم‌ ساخت‌.19و همۀ آشنایانت‌ از میان‌ قومها بر تو متحیّر خواهند شد. و تو محل دهشت‌ شده‌، دیگر تا به‌ ابد نخواهی‌ بود.»

حزقیال نبی از جانب خدا، شیطان را فرشته‌ای فوق‌العاده زیبا معرّفی می‌کند، فرشته‌ای که در باغ عدن حضور داشت، او را خاتم کمال و مملو از حکمت و جمال معرّفی می‌کند. فرشته‌ای که در هر چیزی کامل بود از لحاظ حکمت، زیبایی، و دارای دانش در هر صنعت و حرفه‌ای. او استاد چیره‌دست نی و دف و یکی از فرشتگان مقرّب در نزدِ خدا محسوب می‌شد.

او از فرشتگان کرّوبی و بالدار بوده، کلام خدا او را فرشتۀ سایه‌‌گستر معرّفی می‌کند، سایه‌‌گستر بودن او نشانی از قدرت و اقتدار او محسوب می‌شد. شخصیّت بزرگی را در نظر بگیرید که می‌گویند سایۀ فلانی مستدام و بالای سرتان باشد، او نیز چنین شخصیّتی داشت، فرمانروایی در آسمان بود که یک سوّم فرشتگان در اطاعت او بودند او سایه‌ گستر بر سایر فرشتگان بود.

 خداوند او را کامل و بی‌عیب آفریده بود، او در ابتدا حسب رفتار خود کامل بود، امّا بعدها به خاطر زیباییش مغرور شد و در حق خدا بی‌انصافی نمود و همان باعث سقوط و رانده شدنش از نزد خدا شد. زیبایی بسیارِ او باعث ایجاد تکبّر و غرور در او گردید و غرورش باعث سقوط او از جایگاه آسمانی‌اش شد، از این روی او شیطان یعنی رانده شده مشهور گردید.

برخلاف برخی از مذاهب دنیا که دلیل رانده شدن شیطان از حضور خدا را به خاطر سجده نکردن شیطان بر آدم می‌دانند. کتاب مقدّس چنین نظری را به هیچ وجه تأیید نمی‌کند و موضوع را کاملاً رد می‌کند. سجده کردن نشانی از پرستش بنده نسبت به معبود است، و هیچگاه در نزد مقدّس خدا، انسان شایستۀ پرستش نبوده و نخواهد بود، در حقیقت بیان این موضوع هم به واقع شرک مسلّم به خدا است.

حتّی زمانی که یوحنّا، رسولِ عیسی مسیح خواست تا در نزد پاهای فرستادۀ خدا بیفتد و او را سجده کند، با منع قاطع او رو به رو می‌شود، در باب 22 کتاب مکاشفه آخرین کتابِ کتاب مقدّس، یوحنّا این واقعه را چنین روایت می‌کند:‌ «8و من يوحنّا، اين امور را شنيدم و ديدم و چون شنيدم و ديدم، افتادم تا پيش پايهاي آن فرشته‌اي كه اين امور را به من نشان داد سجده كنم.9او مرا گفت: زنهار نكني، زيرا كه هم خدمت با تو هستم و با انبيا يعني برادرانت و با آناني كه كلام اين كتاب را نگاه دارند. خدا را سجده كن.»

حزقیال نبی در ادامه و در باب 31 کتاب خود در خصوص درخت معرفت نیک و بد که در باغ عدن بود او را چنین توصیف می‌کند: «5از اين جهت قد او از جميع درختان صحرا بلندتر شده، شاخه‌هايش زياده گرديد و اغصان خود را نمو داده، آنها از كثرت آبها بلند شد.6و همۀ مرغان هوا در شاخه‌هايش آشيانه ساختند. و تمامي حيوانات صحرا زير اغصانش بچّه آوردند. و جميع امّتهاي عظيم در سايه‌اش سكني گرفتند.7پس در بزرگي خود و در درازي شاخه‌هاي خويش خوش ‌نما شد چون كه ريشه‌اش نزد آبهاي بسيار بود.8سروهاي آزاد باغ خدا آن را نتوانست پنهان كرد. و صنوبرها به شاخه‌هايش مشابهت نداشت. و چنارها مثل اغصانش نبود بلكه هيچ درخت در باغ خدا به زيبايي او مشابه نبود.9من او را به كثرت شاخه‌هايش به حدي زيبايي دادم كه همۀ درختان عدن كه در باغ خدا بود بر او حسد بردند.10بنابراين خداوند يهوه چنين مي‌فرمايد: چون كه قد تو بلند شده است، و او سر خود را در ميان ابرها برافراشته و دلش از بلنديش مغرور گرديده است،11از اين جهت من او را به دست قوي‌ترين پادشاه امّتها تسليم خواهم نمود و او آن چه را كه مي‌بايد به وي خواهد كرد. و من او را به سبب شرارتش بيرون خواهم انداخت.» زیبایی شیطان باعث غرور، و غرورش باعث فاسد شدن حکمتی که از جانب خدا دریافت کرده بود گردید.

سرکشی و نااطاعتی از آسمان از جانب شیطان شروع می‌شود، و تا به امروز با نسل آدم که به شباهت خدا هستند ادامه دارد. او خواهان تصاحب پادشاهی از آدم بر روی زمین بود تا بتواند سلطنت خود را بر روی زمین بگستراند.

ممکن است این پرسش مطرح شود که خدا که همه چیز را در نیکویی تمام آفرید پس چرا در شیطان نیکویی نیست و در او بدی یافت می‌شود؟

در توضیحات بالا به این اشاره کردیم که شیطان از ابتدا بد نبود زیرا کلام خدا او را درخت معرفت نیک و بد معرّفی می‌کند، شخصیّتی که در ابتدا نیک و بعد بد شد، کتاب مقدّس در خصوص شیطان به این اشاره دارد که به رفتارش کامل بود تا زمانی که در او بی‌انصافی یافت شد، زمانی که خدا او را خلق کرد او یکی از فرشتگان مقرّب به خدا محسوب می‌شد او بی‌عیب بود، او نمی‌توانست از ابتدا زمانی که خدا او را آفریده، بد بوده باشد. زیرا خدا در پایان خلقت هر موجودی به نیکویی آن اشاره می‌کند. تا زمان خلقت آدم که آخرین خلقت خدا محسوب می‌شد همه چیز بسیار نیکو بود. او به سمت زیباییهای دنیا رفت و همانها بطن او را از غرور پُر کرد.

آیا می‌دانید؟ یک سری خصوصیّات در خدا وجود دارد مثل غرور، انتقام، داوری که این خصوصیّات مخصوص و خاصِ خدا و فقط برای او شایسته و پسندیده است ولی برای مخلوقات خدا می‌تواند بسیار کشنده و سمی باشد، از آن جایی که انسان و فرشتگان به شباهت خدا آفریده شده‌اند. شیطان این خصوصیّت خدا یعنی غرور که مخصوص خدا بود را برداشت و غرور او باعث هلاکت و دوری او از خدا شد. این ویژگی غرور است که در هر کسی به غیر از خدا اگر ظاهر شود او را به سمت هلاکت و مرگ می‌برد.

شیطان برای تصاحب پادشاهی آدم بر روی زمین می‌بایست به یک طریقی به فکر و اراده و رفتارهای او تسلّط می‌یافت تا بتواند با در اختیار گرفتن کامل آدم، تمام قدرتِ پادشاهی او را غصب کند.

در آن زمان شیطان نمی‌توانست آدم را وسوسه و حتّی به فکرهای او دسترسی پیدا کند او نمی‌توانست مستقیماً به درون آدم داخل شود زیرا آدم حکم نخوردن از درخت معرفت نیک و بد را مستقیماً از خدا دریافت کرده بود، و مهم‌تر این که آدم به صورت و به شباهت خدا آفریده شده بود، او مقدّس و بدون گناه بود.

شیطان روح است و جسمی زمینی ندارد پس وقتی که قصد نمود مانند خدا برای خود نسل و فرزندانی بر روی زمین داشته باشد، با حکمت کاملی که بر همۀ علوم داشت، می‌دانست که در ابتدا باید از پوستۀ جسمانی آدم عبور کند تا بتواند وارد بخش روحانی او بشود و آنگاه بذر نفسانی خود را در ضمیر آدم قرار داده و نمو دهد. لذا او برای این کار نقشه‌ای می‌کشد تا چگونه به آدم داخل شود. او برای ورود به آدم از فریب دادن حوّا (زن) شروع می‌کند. و از طریق یک حیوان به حوّا نزدیک شده و از طریق حوّا به آدم داخل می‌شود.

که از این جا بزرگ‌ترین مصیبت عالم و وحشتناک‌ترین وای هستی برای آدم و نسل او رقم می‌خورد، که نتیجۀ آن دامن تمام اعصار بشریّت و کرۀ زمین را فرا می‌گیرد!

از سری درسهای کوتاه

«ارتباط خدا با آدم و حوّا»

 

 ارتباط خدا، با آدم و حوّا در باغ عدن به چه صورت بود؟

 

همۀ مخلوقات خدا در نیکویی تمام آفریده شده بودند، هیچ اشتباه و گناهی بر روی زمین نبود، آدم و حوّا نیز مقدّس و بدون گناه بودند تا به حدی که نمی‌دانستند عریانی چیست و از آن حتّی خجالتی نداشتند. موسی در باب دوّم کتاب پیدایش به این موضوع اشاره می‌کند که آنها نه تنها نسبت به یک دیگر، بلکه حتّی در حضور خدا نیز نسبت به عریانی خود خجالتی نداشتند.

خدا با جسم زمینی خود با آنها رو در رو ملاقات می‌نمود، حوّا به عنوان معاون و همکار در کنار دست آدم حضور داشت. خدا هر آن چیزی را که بر روی زمین ساخته بود در اختیار آدم قرار داد تا تنها آدم بر تمامی آنها حکومت نماید. همه چیز قبل از آفرینش آدم برای او مهیّا شده بود.

خدا تا آن زمان آدم را فقط از یک چیز منع کرده بود و آن دوری از درخت معرفت نیک و بد ( شیطان ) بوده و به آدم این هشدار را از قبل داده بود که به هیچ وجه از تعالیم و آموزه‌های شیطان استفاده نکند. زیرا خوردن از کلام شیطان برای آنها مرگ و هلاکت را به همراه داشت، خدا منبع حیات است و آدم تنها می‌بایست برای داشتن یک حیات جاودانه از این منبع حیات تغذیّه می‌نمود و در اطاعت فرامین خدا قرار می‌گرفت.

شیطان برای دسترسی به این پادشاهی می‌بایست بر آدم تسلّط کامل می‌یافت، او برای ورود به آدم، مستقیم به سراغ او نرفت بلکه از نمونۀ ضعیف‌تر او یعنی حوّا (زن) استفاده نمود؛ از آن جایی که خود شیطان فاقد جسم زمینی بود پس در ابتدا به سراغ یک حیوان بسیار خاص رفت که می‌دانست آن حیوان توانایی برقراری هر نوع ارتباطی را با انسان دارد؛ و از طریق آن موجود شروع به فریب دادن حوّا کرد و حوّا نیز هر آن چه را دریافت کرده بود را به آدم منتقل نمود.

از سری درسهای کوتاه

«ارتباط مار با شیطان»

 

 چرا شیطان برای نقشه خود از مار استفاده نمود؟

 

شیطان فرشته‌ای است که فاقد جسم زمینی می‌باشد. جسم او مخصوص آسمان و در ارتباط با فرشتگان است. او برای داشتن نسلی زمینی برای خود نیاز به جسمی زمینی داشت، آن هم جسمی به مانند جسم و بدن انسان که بتواند با آن ارتباط برقرار کند و صاحب نسلی برای خود شود. از این روی می‌بایست از جسمی استفاده می‌نمود که هم از لحاظ ظاهر و هم از لحاظ ژنتیک بتواند با انسان آمیخته شود و از آن برای خود صاحب نسل شود. برای همین منظور از بدن حیوانی که کتاب مقدّس از آن با نام مار یاد می‌کند، استفاده کرد. این ماری که کتاب مقدّس از او یاد می‌کند، در آن زمان به شکل امروزی نبود که می‌شناسیم. او با مارهای امروزی کاملاً فرق داشت.

از سری درسهای کوتاه

«گناه آدم و حوّا»

 

 آیا می‌دانید گناه آدم و حوّا بزرگترین فاجعه دنیای انسانی بود؟

 

کتاب پیدایش، در باب سوّم خود پرده از بزرگ‌ترین راز و فاجعۀ دنیای انسانی بر می‌دارد، که متأسّفانه در طول تاریخ بسیاری در درک آن به اشتباه رفته‌اند.

«1و مار از همۀ حیوانات‌ صحرا که‌ خداوند خدا ساخته‌ بود، هوشیارتر بود. و به‌ زن‌ گفت‌: آیا خدا حقیقتاً گفته‌ است‌ که‌ از همۀ درختان‌ باغ‌ نخورید؟2زن‌ به‌ مار گفت‌: از میوۀ درختان‌ باغ‌ می‌خوریم‌،3لیکن‌ از میوۀ درختی‌ که ‌در وسط باغ‌ است‌، خدا گفت‌ از آن‌ مخورید و آن‌ را لمس‌ مکنید، مبادا بمیرید.4مار به‌ زن‌ گفت‌: هر آینه‌ نخواهید مرد،5بلکه‌ خدا می‌داند در روزی‌ که‌ از آن‌ بخورید، چشمان‌ شما باز شود و مانند خدا عارف‌ نیک‌ و بد خواهید بود.6و چون‌ زن‌ دید که‌ آن‌ درخت‌ برای‌ خوراک‌ نیکو است‌ و به نظر خوش ‌نما و درختی‌ دلپذیر و دانش‌افزا، پس‌ از میوه‌اش‌ گرفته‌، بخورد و به‌ شوهر خود نیز داد و او خورد.7آنگاه‌ چشمان‌ هر دوِ ایشان‌ باز شد و فهمیدند که‌ عریانند. پس‌ برگهای‌ انجیر به‌ هم‌ دوخته‌، سترها برای‌ خویشتن‌ ساختند.8و آواز خداوند خدا را شنیدند که‌ در هنگام‌ وزیدن‌ نسیم‌ نهار در باغ‌ می‌خرامید، و آدم‌ و زنش‌ خویشتن‌ را از حضور خداوند خدا در میان‌ درختان‌ باغ‌ پنهان‌ کردند» ( کتاب پیدایش باب سوّم ).

شیطان برای داخل شدن به آدم از موجودی چهار دست و پا استفاده می‌کند که در کتاب مقدّس از آن با نام مار یاد شده است. مار حیوانی هوشیاری بود، موجودی که دارای استعداد، توانایی، و باهوش بود، او حیوانی اهل صحرا بود که به بیرون باغ خدا تعلّق داشت. او نه تنها از نظر ظاهر بلکه از لحاظ ژنتیکی نیز به انسان بسیار شبیه بود. او حتّی دارای دست و پا و از بهایم محسوب می‌شد و از قدرت تکلّم برخوردار بود.

شیطان چون دارای حکمت بود این را می‌دانست که از طریق این حیوان که بسیار به انسان نزدیک است می‌تواند به حوّا نزدیک شده و از طریق اغوا کردن حوّا به فکرهای آدم دست پیدا کند. شیطان صوت ندارد چون او فاقد دستگاه تکلّم زمینی است. شیطان از این حیوان برای نقشه‌اش استفاده نمود. او روح خود را داخل مار کرده و از بدن و قدرت تکلّم آن حیوان استفاده نمود. امّا چرا از بین تمام حیوانات دیگر او از مارِ آن زمان برای اغوا کردن حوّا استفاده نمود؟

 زیرا این موجود در آن زمان تنها حیوانی بود که از لحاظ ژنتیک بسیار به انسان شباهت داشت. حال از او تصویری رسم کنیم، او یک موجود بزرگ چیزی بین حیوان و انسان بود و شیطان می‌دانست که خون او تنها خونی است که می‌تواند با انسان اختلاط داشته باشد. آن خون نمی‌توانست خون میمون، شامپانزه و یا هر حیوان دیگری مثل اسب یا گوسفند باشد، زیرا خون هیچ حیوانی از لحاظ ژنتیک با انسان مختلط نمی‌شود که بخواهد از ارتباط آنها با هم نسلی حاصل شود، امّا شیطان این حکمت را داشت که از طریق ارتباط بین انسان و مار می‌تواند صاحب نسلی برای خود شود و شباهت خدا را خراب کند.

پس روح خود را داخل مار کرده و از طریق مار به نزد حوّا رفته و با پرسش و مطرح کردن سؤالی به حوّا نزدیک شده و با او وارد مکالمه گردید.

مار یا همان شیطان با پُرسشی به نزد حوّا رفت و با جا به جا نمودن تنها یک کلمه در کلام خدا که به آدم گفته شده بود، زن را به چالش کشانید. شیطان اوّلین کسی بود که کلام خدا را به غلط برای حوّا موعظه نمود و گفت خدا گفته است! او با یک فریب نقشۀ خود را به انجام رساند. خدا به آنها هشدار داده بود که از میوۀ درخت وسط باغ نخورید، امّا شیطانی که در مار بود کلام خدا را تغییر داد و به حوّا گفت: هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى‌داند در روزى كه از آن بخوريد، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيک و بد خواهيد بود.

او با فریبکاری حوّا را اغوا نمود و این چنین بیان نمود که مانند خدا عارف نیک و بد خواهید شد، در صورتی که کتاب مقدّس شیطان را در باغ عدن عارف نیک و بد و خدا را درخت حیات معرّفی کرده بود. این شیطان بود که شناخت بر نیکویی و بدی داشت. خدا هیچ زمان بدی را تجربه نکرده است، ذات او قدّوس و بدون گناه است. در این جا شیطان با یک نقطه کلام خدا را تغییر و بزرگ‌ترین دروغ را برای حوّا موعظه نمود.

امّا آن میوۀ ممنوعه چه بود؟ آیا میوۀ هیچ درختی را سراغ دارید که خوردن آن دانش انسان را افزایش دهد؟ این میوه به هیچ وجه یک میوه‌ای مانند سیب، انجیر و یا گندم نبود که اگر چنین بوده چرا تا اکنون انسانها از این میوه‌ها استفاده می‌کنند.

میوۀ ممنوعه همان آموختن دانش شیطان بود که آموزه و کلام او برای انسان مرگ را به همراه داشت، خدا به آنها گفته بود که از میوۀ درخت نیک و بد که در وسط باغ است نخورید؟ با درخت که آشنا شدید، شخصیّتی که می‌تواند دارای نسل و ذرّیّت باشد که نماد زندگی است. به واژۀ خوردن در توضیحات بالا اشاره شد که خوردن به معنی تعلیم گرفتن و آموختن است. خدا به آنها گفته بود از میوه و ثمرۀ این درخت نخورید، یعنی به سخنان شیطان و آموزه‌های آن گوش ندهید. همان طور که میوۀ درخت حیات برای انسان حیات و زندگی را به همراه داشت، میوۀ درخت معرفت نیک و بد، مرگ و هلاکت ابدی را با خود به همراه داشت، ثمرۀ اطاعت از کلام خدا برای انسان حیات و ثمرۀ اطاعت از کلام شیطان مرگ و هلاکت بود.

 حال در باغ چه اتّفاقی افتاد؟ حوّا از میوۀ این درخت یعنی از کلام شیطان که توسّط مار به عمل می‌رسد را می‌خورد و زمانی که می‌بیند این میوه لذّت بخش، دلپذیر و دانش‌افزا است از آن میوه نیز به شوهر خود می‌دهد. و آدم نیز کلام شیطان را از طریق حوّا به جا می‌آورد. و از این طریق گناه به آدم داخل می‌شود.

از سری درسهای کوتاه

«اغوا شدن حوّا»

 

حوّا چگونه اغوا شد؟

 

گناهی که در باغ عدن اتّفاق افتاد، آدم و تمامی نسل او و تمامی زمین را محکوم نمود. عملی که در باغ عدن اتّفاق افتاد، عمل یک تنی بین حوّا و موجودی به نام مار بود، یعنی آمیزش بین انسان و حیوان. عملی که هیچ وقت تا بدان لحظه حتّی در بین آدم و حوّا که انسان بودند هم اتّفاق نیفتاده بود. حسب شهادت خدا که موسی در باب دوّم کتاب پیدایش اعلام می‌کند، حوّا خلق شده بود تا به عنوان همکار و معاون در کنار آدم که پادشاه زمین بود، باشد: «18و خداوند خدا گفت: خوب نيست كه آدم تنها باشد. پس برايش معاونى موافق وي بسازم.»

مار با چهره و اندامی که در آن زمان بسیار به انسان شباهت داشت پیش آمد، و چون زن دید به زبان آدمی صحبت می‌کند، دارای حکمت و در ظاهر زیبا است با او وارد عمل یک تنی می‌شود، و وقتی آن کار برایش لذّت بخش و دلپذیر تداعی شد، آن طریق و آموزه‌ای را که از شیطان آموخته بود را به آدم نیز عرضه کرد و آدم نیز با او یک تن می‌شود. از این به بعد بود که دیگر حوّا از نقش معاونی آدم، به زوجه‌ایّت او در آمد.

از سری درسهای کوتاه

«گناه آدم»

 

گناه آدم چه بود؟

 

بعد از گناه آدم و حوّا چند هزار سال بعد، ارمیای نبی در باب سوّم کتاب خود، حکمت خدا را نسبت به این عمل آشکار می‌کند: «1اگر مرد، زن خود را طلاق دهد و او از وي جدا شده، زن مرد ديگري بشود آيا بار ديگر به آن رجوع خواهد نمود؟ مگر آن زمين بسيار ملوّث نخواهد شد؟»

اگر زنی به شوهر خود خیانت کند و به مردی دیگر بپیوندد نسبت به همسر خود زانی محسوب شده و شوهر دیگر نباید به او بپیوندد. حوّا که می‌بایست مقدّس می‌ماند برای اوّلین بار با یک حیوان وارد رابطه شد و گناه برای اوّلین بار بر روی زمین اتّفاق افتاد.

گناه چه بود؟ گناه تخطّی از کلام خدا و عمل صورت گرفته آمیزش بین انسان و حیوان بود، حوّا نمی‌بایست چنین طریقی را به آدم می‌آموخت چون آدم پادشاه و نمایندۀ خدا بر روی زمین بود که همۀ امور به او وا گذار شده بود. آدم به عنوان پادشاه مستقیماً از خدا این حکم را دریافت کرده بود که از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخورد، آدم می‌بایست تنها در اطاعت خدا به سر می‌بُرد و احکام خدا را به انجام می‌رساند.

او زمانی که فهمید حوّا از کلام شیطان تغذیّه کرده است می‌بایست او را از خود دور می‌کرد، امّا او حوّا را دوست داشت و زمانی که این عمل را از حوّا می‌آموزد با علم بر این که می‌دانست حوّا این تعلیم را از یک موجود بیرونی آموخته و این طریق و آموزۀ خدا نمی‌باشد، با این حال با او وارد یک رابطۀ جنسی می‌شود و در انجام این گناه با حوّا شریک می‌شود.

خدا هر دانشی که آدم به جهت حکمرانی بر روی زمین نیاز داشت را به او آموخته بود. آدم زمانی که متوجّۀ خطای حوّا شد می‌بایست او را ترک می‌کرد زیرا حوّا کلام خدا را نقض کرده بود و به کلام شیطان پیوسته بود. آدم نیز به تبعیّت از او با اطاعت از کلام شیطان، کلام خدا را بی‌حرمت و به بردگی شیطان رفت.

آدم با انجام این گناه خدا را به عنوان سر و فرمانروا کل جهان هستی کنار زد و به زیر سلطۀ شیطان رفت. آدم با اطاعت از کلام شیطان خود را بندۀ او ساخت. هر شخصی که از کلام کسی اطاعت کند بندۀ او خواهد شد؛ پولس رسول در نامۀ خود به مردم روم در این خصوص با لحنی قاطع و تند اعلام می‌کند که: «16آيا نمي‌دانيد كه اگر خويشتن را به بندگي كسي تسليم كرده، او را اطاعت نماييد، شما آن كس را كه او را اطاعت مي‌‌كنيد بنده هستيد، خواه گناه را براي مرگ، خواه اطاعت را براي عدالت.» شیطان چون روح است از طریق حیوان به آدم داخل شد و توانست به تمامی افکار آدم دست یابد. و پادشاهی را از دستان آدم دربیاورد.

 زمانی که آدم و حوّا تعلیم شیطان را به عمل آوردند تازه به زشتی گناه خود پی بردند، آنها که در باغ عدن در حضور خدا و در کنار یک دیگر لخت و عریان بودند و حتّی از عریانی خود چیزی نمی‌دانستند، با انجام این گناه به عریانی خود پی بردند و شرم بر آنها مستولی شد و محل گناه را با برگهای درختان پوشاندند. کتاب پیدایش در باب سوّم در این خصوص چنین می‌گوید:

«6و چون‌ زن‌ دید که‌ آن‌ درخت‌ برای‌ خوراک‌ نیکو است‌ و به نظر خوش‌ نما و درختی‌ دلپذیر و دانش‌افزا، پس‌ از میوه‌اش‌ گرفته‌، بخورد و به‌ شوهر خود نیز داد و او خورد.7آنگاه‌ چشمان‌ هر دوی ایشان‌ باز شد و فهمیدند که‌ عریانند. پس‌ برگهای‌ انجیر به‌ هم‌ دوخته‌، سترها برای‌ خویشتن‌ ساختند.8و آواز خداوند خدا را شنیدند که‌ در هنگام‌ وزیدن‌ نسیم‌ نهار در باغ‌ می‌خرامید، و آدم‌ و زنش‌ خویشتن‌ را از حضور خداوند خدا در میان‌ درختان‌ باغ‌ پنهان‌ کردند.»

تمام شد. حرمت خدا نادیده گرفته شد. با نااطاعتی آدم از کلام خدا و انجام گناه اوّلیّه در باغ عدن کلام خدا بی‌حرمت شد و این شد آغاز سلطنت شیطان در نهاد؛ و از طریق آدم. آنها در عدنِ خدا زنده و ایمن بودند. امّا با اطاعت از شیطان، عدنِ خدا تبدیل به عدنِ شیطان برای آنان گردید. عدنِ خدا بر مبنای عدالت بنا شده بود، امّا عدنِ شیطان بر مبنای گناه استوار بود.

با ورود گناه، آدم از تقدّس به سمت پلیدی و شهوت و از حیات به سمت موت رفت. آنها مقدّس و بدون گناه بودند و هیچ تجربه‌ای بر بدی و گناه نداشتند، چشمانشان دارای یک حجاب روحانی بود که حتّی به لختی و عریانی خود پی نبرده بودند، امّا زمانی کلام شیطان را به انجام رساند و طریق او را به عمل آوردند آن وقت آدم نیز مانند شیطان عارف نیک و بد گشت.

از سری درسهای کوتاه

«برخورد خدا با گناه و شخص گناهکار»

 

برخورد خدا با آدم و حوّا پس از انجام گناه چه بود؟

 

خوب به این امر واقف هستیم که هر کاری دارای یک نتیجه و یک ثمره می‌باشد، خدا به آدم از قبل این هشدار را داده بود که از میوۀ درخت معرفت نیک و بد نخورد، امّا آدم خطا ورزید و زمانی که تعلیم و آموزۀ حوّا را که از شیطان به او رسیده بود به انجام رسانید، ثمرۀ عمل خود را دید. ثمرۀ گناه مرگ بود. آنها بعد از انجام گناه بر لختی و عریانی خود پی بردند و دقیقاً محل گناه را با برگ درختان پوشاندند.

آنها در اوّلین فرصت محل گناه و خطای خودشان را با برگ درختان پوشاندند، و زمانی که صدای پای خدا در باغ را شنیدن که آنان را صدا می‌زد که ای آدم کجا هستی؟ آنها این گونه جواب دادند که صدای تو را شنیدیم خود را پنهان کردیم زیرا که لخت و عریان هستیم؟ اوه چه شد؟ آدم و حوّا که لخت و عریان در باغ عدن زندگی می‌کردند و حضور خدا با ایشان بود حال چرا این گونه شده‌اند آنها که حتّی از لختی خود با خبر نبودند حال از عریانی خود در حضور خدا خجالت می‌کشند. آنها خودشان را در میان درختان باغ پنهان کردند. چرا؟

 زیرا خدا را کاملاً در بُعد جسمانی می‌دیدند و با او ارتباطی رو در رو داشتند، اگر خدا به گونه‌ای دیگر مثلاً از آسمان با آنها سخن می‌گفت دیگر نیازی به پنهان کردن خود نداشتند، امّا در باب سوّم کتاب پیدایش مکتوب است که: «8و آواز خداوند خدا را شنیدند که‌ در هنگام‌ وزیدن‌ نسیم‌ نهار در باغ‌ می‌خرامید، و آدم‌ و زنش‌ خویشتن‌ را از حضور خداوند خدا در میان‌ درختان‌ باغ‌ پنهان‌ کردند.9و خداوند خدا آدم‌ را ندا در داد و گفت‌: کجا هستی‌؟10گفت‌: چون‌ آوازت‌ را در باغ‌ شنیدم‌، ترسان‌ گشتم‌، زیرا که‌ عریانم‌. پس‌ خود را پنهان‌ کردم‌.»

کتاب مقدّس دقیقاً به این اشاره دارد که خدا در هیئت کاملاً دیدنی و قابل رؤیت با آدم و حوّا ارتباط داشت؛ یعنی تا زمانی که هنوز هیچ گناهی نبود دیدن خدا برای انسان میسّر بود. خدا برای خود جسمی داشت که در باغ عدن با آدم و حوّا ملاقات می‌کرد. آنها زمانی که گناه کردند و از میوۀ درختی که خدا امر کرده بود نخورید، خوردند آنگاه خودشان را از حضور خدا پنهان کرده و با برگهای درخت برای خودشان پوشش ساختند، زیرا به اشتباه، خطا و عریانی خود پی برده بودند.

حال شاید برخی سؤال کنند که چرا خدا از آدم می‌پرسد که: ای آدم کجا هستی؟ آیا خدا نمی‌دانست که آنها کجا هستند؟ آیا نمی‌دانست که آنها گناه و خطا کرده‌اند؟

خدا می‌دانست امّا این سؤال را از آدم می‌پرسد تا شهادت دهان او بر گناه که مرتکب شده است مکتوب شود، مانند شخص مجرمی که به دادگاه برده می‌شود و آنگاه قاضی شهادت دهان از او می‌گیرد تا به جرم و گناهش اعتراف کند و بعد حکم را صادر می‌کند. خدا هم در جایگاه یک داور و قاضی این سؤال را از آدم می‌پرسد تا آدم به گناه و خطایش اعتراف کرده تا جرمی را که انجام داده است مکتوب گردد. امّا جالب است آدم و حوّا زمانی که خطا کردند، دهان، دست و یا پای خود را نپوشاندند. بلکه عضو دیگری از بدن خود یعنی عورتشان را که محل گناه و خطا بود را پوشش دادند.

 با یک مثال این موضوع را توضیح می‌دهیم، فرض کنید به مهمانی یکی از دوستانتان رفته‌اید و او یک سبد میوه پیش روی شما می‌گذارد، دوستتان به شما می‌گوید به میوه دست نزنید تا من به پیش شما بازگردم، امّا شما یک میوه از آن سبد را برداشته و مشغول به خوردن آن می‌شوید و در حین خوردن آن میوه، دوستتان بر می‌گردد، شما چه کار می‌کنید؟

واکنش طبیعی این است که با دستتان جلوی دهان خود را که مجری خطا و پر از خوراکی است، بپوشانید؛ به خاطر این که می‌خواهید محل و عضو خطاکار را بپوشانید، دستتان به سمت دهانتان می‌رود تا پوششی باشد برای خطایی که انجام داده‌اید، دقیقاً آدم و حوّا نیز همین عمل را انجام دادند، آنها وقتی که متوجّۀ گناهشان شدند، محل خطا و گناهشان را با برگهای درختان پوشش دادند. آنان دهانشان را نگرفتند زیرا چیزی نخورده بودند، بلکه عورتین و بدن عریانشان را پوشاندند.

آدم زمانی که خطایش آشکار شد به جای توبه و ابراز پشیمانی گناه را به گردن دیگری ( حوّا ) انداخت و زن را متّهم نمود و زن نیز گناه را به گردن مار انداخت. هر کدام از آنها گناه و خطایشان را به گردن دیگری انداخت و حاضر به پذیرش خطایشان نشدند. بله، گناه، تعلیم شیطان، آموزۀ ضد کلام خدا، برایشان لذّت بخش و پسندیده بود که حاضر به توبه برایش نشدند.

در گفتگوی خدا با این سه تن، حوّا به یک نکتۀ بسیار مهم و قابل تعمّق اشاره می‌کند که باز اثبات می‌کند که گناه بین حوّا و مار، به طور قطع زنا بوده است. در باب سوّم کتاب پیدایش این گفتگو مکتوب است، وقتی که خدا به آدم: «11گفت‌: که‌ تو را آگاهانید که‌ عریانی‌؟ آیا از آن‌ درختی‌ که‌ تو را قدغن‌ کردم‌ که‌ از آن‌ نخوری‌، خوردی‌؟12آدم‌ گفت‌: این‌ زنی‌ که‌ قرین‌ من‌ ساختی‌، وی‌ از میوۀ درخت‌ به‌ من‌ داد که‌ خوردم‌.13پس‌ خداوند خدا به‌ زن‌ گفت‌: این‌ چه‌ کار است‌ که‌ کردی‌؟ زن‌ گفت‌: مار مرا اغوا نمود که‌ خوردم‌.»

کلمۀ اغوا همیشه برای بی‌عصمتی به کار می‌رود، حوّا از طریق مار عفّت خود را از دست داده بود. چند هزار سال بعد سلیمان نبی نیز در کتاب امثال که کتابی ادبی و حکمتی است با نگاه به واقعۀ باغ عدن آن لحظه را چنین آشکار می‌کند: «20همچنان است طريق زن زانيه؛ مي‌خورد و دهان خود را پاك مي‌كند و مي‌گويد گناه نكردم.»

حوّا برای توجیه این گناه آن را به گردن مار انداخت، او برای اوّلین بار با مار یک تن شد و سپس به سمت آدم آمد و از تجارب آن درخت به آدم نیز پیشنهاد داد و آدم تعلیمی را که حوّا از مار گرفته بود را به انجام رساند در حالی که او واقف بود و می‌دانست که این تعلیم از خدا نمی‌باشد.

امّا او حوّا را دوست داشت. آنها به کاری که انجام داده بودند، ابراز پشیمانی و توبه نکردند، بلکه گناه را گردن یک دیگر انداختند، و در پی توجیه کردن آن بودند و این در پاسخ سؤالی که به خداوند می‌دهند کاملا ًمشهود است.

آنها در پی توجیه آن گناه بودند، در پی ساختن یک فلسفه، همیشه حرف راست حقیقت و کوتاه است، کسی پی فلسفه می‌رود که دروغی را بخواهد پوشش دهد، کلامی که شیطان به خورد آنها داده بود دروغ بود زیرا چنین به حوّا گفت، که از درخت معرفت نیک و بد بخور زیرا خدا می‌داند زمانی که از آن بخورید عارف نیک و بد خواهید گردید. او بزرگ‌ترین دروغ را به انسان گفت و زمانی که آنها این دروغ را به انجام رساندند تلاش می‌کردند تا گناه خود را به نوعی پوشش بدهند.

آنها نسبت به گناهی که انجام داده بودند ابراز پشیمانی نکردند بلکه با افکار خودشان در پی پوششی برای محل خطا و گناهشان بودند. و این دقیقاً کاری هست که تا امروز تمام مکاتب و مذاهب در حال انجام دادن آن هستند، در صورتی که حقیقت هیچ زمان پوشش نمی‌خواهد، امّا دروغ به پوشش احتیاج دارد، مانند مذهبهای به وجود آمده که همه به نوعی پوشش هستند بر اعمال و رفتار انسانها، امّا هیچ کدام قدرت برداشتنِ گناه را ندارند.

آدم به عنوان پادشاه بر روی زمین انتخاب شده بود، او فرمانروا بر روی زمین بود، او تنها می‌بایست به جا آورندۀ کلام خدا می‌بود و از فرامین خدا اطاعت می‌کرد، امّا از چه کسی اطاعت نمود؟ کلام یک زن که تعلیم گرفته از آموزه‌های شیطان بود را به انجام رساند.

از سری درسهای کوتاه

«محکومیّت مار»

 

محکومیّت مار و برخورد خدا با آن:

 

هر خطایی دارای اثرات و عواقبی است، آنها در قبال گناهی که انجام دادند نسبت به خطا و گناهشان مجرم شده و محکومیّتی برای آنها در نظر گرفته شد، موسی در باب سوّم کتاب پیدایش این صحنه را چنین روایت می‌کند:

«14پس خداوند خدا به مار گفت: چون كه اين كار كردى، از جميع بهايم و از همۀ حيوانات صحرا ملعون‌تر هستى! بر شكمت راه خواهي رفت و تمام ايّام عمرت خاك خواهي خورد.15و عداوت در ميان تو و زن، و در ميان ذرّيّت تو و ذرّيّت وى می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد كوبيد و تو پاشنه وى را خواهى كوبيد

خدا مار را از همۀ حیوانات صحرا نسبت به خودش ملعون‌تر کرد و دست و پای او را گرفت و به یک خزنده تبدیل کرد، و قدرت سخن گفتن را نیز از او گرفت و آن را به شکل مار امروزی درآورد. مار، آن موجودی که از لحاظ ظاهری و ژنتیک به انسان بسیار شبیه بود، موجودی که دارای قدرت تکلّم و دست و پا بود، آن چنان ملعون شد که دورترین شباهت به انسان را پیدا کرد.

به تمام بهایم که نگاه کنید دارای دست و پا هستند، اسب، گوسفند، آهو، حتّی موجودات دیگری مانند یک قورباغه، تمساح و یک مورچه … امّا مار با سایر حیوانات دیگر فرق دارد؛ او دور افتاده‌ترین است، بی‌شباهت‌ترین است، به طوری که شبیه به هیچ حیوانی که خدا آفریده نیست. مار نسبت به خطایی که انجام داده بود سخت محکوم شد، زیرا او عمل کننده و ظرفی بود که شیطان توانست از آن استفاده کند تا شباهت خدا را خراب کرده و صاحب نسل و فرزندی برای او شود.

به واقع این گناه ثمره داشت و ثمرۀ این گناه نسل و ذرّیّتی بود که از شیطان حاصل شد، فرزندی که به دنیا آمد و قائن نامیده شد. به واقع این حیوان ظرف و یا وسیله‌ای شد برای شیطان که از طریق آن کلام شیطان به حوّا برسد. مار یک حیوان معمولی نبود بلکه دارای هوش و استعداد و دارای یک اصول و روش در زندگی بود، به طوری که دقّت کنید حتّی خدا با او وارد مکالمه شد پس او دارای اختیار بود، او از لحاظ هوش، استعداد، قدرت تکلّم و از لحاظ جسمانی و ژنتیک نزدیک‌ترین موجود به انسان بود. بسیار شبیه به انسان که توانسته بود حوّا را بفریبد.

مار وسیله‌ای بود تا شیطان از طریق او به زندگی آدم وارد شود. شیطان از طریق این موجود به حوّا و از طریق حوّا به آدم داخل شد. این مار بود که باعث شد شیطان دارای نسل و فرزندی برای خود شود و از ارتباط حوّا با مار یک موجود جدید که محصول مشترک بین انسان و حیوان بود وارد زمین شد، یک محصول ترکیب شده که روح شیطان در آن دخیل بود، محصولی که در ارادۀ خدا نبود، او جزو خلقت خدا محسوب نمی‌شد. به این دلیل خدا ظاهر و ژنتیک مار را کلاً تغییر داد. یعنی دست، پا و قدرت تکلّم را از او گرفت تا دیگر ارتباطی با انسان نتواند برقرار کند و در ادامۀ صحبت، خدا به مار این چنین گفت: «15و عداوت در ميان تو و زن، و در ميان ذرّيّت تو و ذرّيّت وى می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد كوبيد و تو پاشنۀ وى را خواهى كوبيد.»

در این آیه که خطاب به مار است خدا کاملاً به طور آشکار در خصوص نسلی سخن گفته که تا به ابد در عداوت با او خواهد بود و او را مغلوب خواهد کرد، امّا در همان جا به یک نکتۀ بسیار مهم و قابل توجّه هم اشاره کرد که این نسل از زن خواهد بود. مار در ارتباط با حوّا صاحب نسل و فرزندی برای خود شد که قائن نام گرفت. امّا در این آیه اوّلین پیشگویی کتاب مقدّس از جانب خدا صورت می‌گیرد، خدا عداوت و دشمنی بین نسل مار و نسلی که از زن می‌آید را بیان می‌کند، همه می‌دانند که همیشه نسل و ذرّیّت از مرد است و در تولّد هر فرزندی مرد ریشۀ او محسوب می‌شود. امّا در این جا خدا از نسلی سخن می‌گوید که از نسل زن می‌باشد و مردی در آن نقش ندارد.

از سری درسهای کوتاه

«محکومیّت زن ( حوّا )»

 

محکومیّت زن ( حوّا ) و برخورد خدا با آن:

 

16«و به زن گفت: الم و حمل تو را بسيار افزون گردانم؛ با الم فرزندان خواهى زاييد و اشتياق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حكمرانى خواهد كرد.»

خدا زن را پدید آورد تا به عنوان معاون و همکاری در کنار دست آدم که پادشاه زمین بود، باشد، امّا او با پیوستن به یک حیوان جایگاهی را که خدا برای او در نظر گرفته بود را بی‌حرمت ساخت و تن خود را با یک حیوان پیوند زد و گناه را وارد دنیا نمود.

گناه به واسطۀ یک زن به این جهان داخل شد. حوّا می‌بایست مقدّس می‌ماند امّا برای اوّلین بار به موجودی پست‌تر ( یک حیوان ) پیوست و با او یک تن شد. او بعد از این که طریق آمیزش را از شیطان آموخت به شوهر خود نیز آن را پیشنهاد داد.

حوّا گناه را در مکان مقدّس، در صحن قدّوس خدا، در باغ عدن، جایی که خدا با تمامی شکوه و جلالش در آن می‌خرامید و با آنها ملاقات می‌نمود به طور آشکارا به عمل رساند. او تبدیل به مجرایی شد که نااطاعتی از خدا و گناه را به آدم و تمامی نسل او داخل نمود. او با نافرمانی از کلام خدا و جاری ساختن طریقِ ازدیادِ نسلِ شهوانی که آموزۀ شیطان بود، اسارت و بندگی شیطان را برای تمام نسل آدم رقم زد. از این رو به سبب گناهی که از طریق آمیزش از راه تناسلی کرد خدا نیز در همان موضع بدن، درد زایمان را برای او مقرّر فرمود.

موسی در باب سوّم کتاب پیدایش حکم خدا به زن را چنین بیان می‌کند: «16الم و حمل تو را بسيار افزون گردانم؛ با الم فرزندان خواهى زاييد و اشتياق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حكمرانى خواهد كرد.» بله! حوّا جایگاه معاونت خود را نسبت به آدم از دست داد و تبدیل به زوجۀ او شد.

از سری درسهای کوتاه

«محکومیّت آدم»

 

محکومیّت آدم و برخورد خدا با آن:

 

محکومیّت آدم به مراتب بسیار سنگین‌تر بود، زیرا او پادشاهیِ بر روی زمین را از دست داد، آدم مستقیماً از جانب خدا حکم بر نزدیک نشدن و هم کلام نشدن با درخت معرفت نیک و بد را دریافت کرده بود، امّا با گناه و تخطّی که نسبت به کلام خدا ورزید اقتدار و پادشاهی زمین از او گرفته شد، او هشدار خدا را بر دوری از درخت معرفت نیک و بد جدی نگرفت و آموزه‌های حوّا را که تعلیم گرفته از کلام شیطان بود به انجام رساند، حوّا طریق کسی را به انجام رسانید که دشمن خدا بود.

آنها از درخت معرفت نیک و بد منع شده بودند، امّا هر دوی آنها از میوۀ آن درخت گرفته و خوردند. این گناه برای آنها لذّت بخش بود در صورتی که اگر این عمل برایش خوشایند و دلپذیر نمی‌بود از آن دوری می‌نمود. این طریق و دانش ازدیاد نسل به غیر از طریق خدا بود. حوّا آموزۀ جدیدی را کسب کرده بود، علم و دانشی که تا بدان لحظه به آن شناختی نداشت.

آنها حتّی تا پیش از گناه به لختی و عریانی خود آگاهی نداشتند امّا پس از انجام گناه به عریانی خود واقف شدند و بعد از شدّت ترس از غضب خدا سریعاً در فکر ساختن یک پوششی از برگ درختان برای گناه خود شدند.

بله، گناه آدم بسیار سنگین‌تر بود زیرا خدا خطاب به آدم در خصوص گناهش چنین می‌گوید که به دلیل گناه تو ای آدم زمین ملعون شد. اوه چه غم انگیز!

 آدم در باغ عدن کارش فقط حکومت و پادشاهی بود. امّا با گناهی که انجام داد پادشاهی از او گرفته شد. او لازم نداشت تا کاری کند بلکه کار او محافظت از باغ بود. او حتّی محافظت از باغ را به درستی انجام نداده بود زیرا ماری که به داخل باغ ورود کرده بود حیوان صحرا بود او متعلّق به باغ نبود، با نااطاعتی آدم از کلام خدا او محکوم به کار کردن شد طوری که تا آخر عمرِ خود به عرق پیشانی‌اش باید زحمت بکشد و کار کند.

حتّی طبیعت نیز به واسطۀ گناه آدم تغییر یافت. زیرا بر حسب کلام خدا زمین نیز به واسطۀ گناه آدم ملعون شد یعنی از حضور خدا دور گردید. آن زمینِ نیکو بعد از گناه، برایش خار و خس رویانید. خدا آدم را آفریده بود تا به او یک حیات جاودانه ببخشد امّا با گناه آدم، موت به عوض حیات سراغ انسانها آمد. کلام حکمت شیطان برای آدم هلاکت و مرگ را به همراه داشت.

خوردن و آموختن از تعالیم شیطان برای آدم کشنده بود مانند سمی که هر کس آن را بخورد خواهد مُرد، کلام شیطان همچون سمی بود که به آدم رسید و آدم را به سمت مرگ و هلاکت برد، زمانی که آدم این خطا را نمود بی‌شک کلام خدا که گفته بود هر آینه خواهید مرد نیز جاری شد، لذا خدا پس از وقوع جرم به آدم گفت که ای آدم از خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت. هم مرگ جسمانی که بعد از چند صباحی از زندگیِ آدم به پایان می‌رسد و هم مرگ روحانی که آدم را از حضور خدا ملعون و دور ساخت.

موسی در باب سوّم کتاب پیدایش حکم خدا بر آدم را چنین اعلام می‌کند: «17و به آدم گفت: چون که سخن زوجه‌ات را شنيدى و از آن درخت خوردى كه امر فرموده، گفتم از آن نخورى، پس به سبب تو زمين ملعون شد، و تمام ايّام عمرت از آن با رنج خواهى خورد. خار و خس نيز برايت خواهد رويانيد و سبزه‌هاى صحرا را خواهى خورد، و به عرق پيشانی‌ات نان خواهى خورد تا حينى كه به خاک راجع گردي، كه از آن گرفته شدى زيرا كه تو خاک هستى و به خاک خواهى برگشت.»

از سری درسهای کوتاه

«محکومیّت نسل آدم»

 

آیا می‌دانید گناهِ آدم باعث محکومیّت تمامیِ نسل او شد؟

 

با نااطاعتی آدم از فرامین خدا او و تمامی نسل بشر گناهکار محسوب شدند. گناه به مانند ویروسی به تمامی نسل بشر منتقل شد. همان طور که شیطان از طریق موجودی به نام مار روح خود را به حوّا و از طریق حوّا به درون آدم داخل نمود، توانست بر تمامی نسل آدم نیز استیلا پیدا کند. تا قبل از گناه، شیطان قادر به وسوسه کردن آدم در افکارش نبود امّا بعد از گناه بود که توانست به تمامی فکرهای انسان دست پیدا کند. با حیله‌گری شیطان و اغواگری آن مار، آدم و تمامی نسل او جایگاه خود را از دست داده و به سوی هلاکت رفتند.

ارادۀ خدا به داشتن فرزندانی به شباهت خود در زمین و تا به ابدیّت بود ولی شیطان در ابتدای خلقت، باعث جدا شدن آدم از درخت حیات شد و با بذرِ کلامی که به خورد آدم داد او را بندۀ خود ساخت، تا موت را به عوض فرزند خواندگی خدا دریافت کند.

آدم به درخت معرفت نیک و بد پیوند خورد درختی که خود محکوم به مرگ ابدی است. و متعاقباً هر کسی که به واسطۀ آدم به این درخت پیوند خورده باشد محکوم به هلاکت خواهد بود. حال آدم در چنین درختی نشانده شده است و تمامی بشر که از نسل آدم هستند نیز میراث‌دار همین گناه می‌باشند. آدم به مانند درخت رو به موت است که نسل او همچون شاخه‌های او می‌باشند که چند صباحی زندگی می‌کنند و در نهایت دچار مرگ می‌شوند.

آدم با انتخاب آزاد خود، ارباب دیگری را برای خود اختیار نمود. او با اطاعت از کلام شیطان جیره‌خوار او شد و همۀ فرزندان آدم و تمامی نسل او نیز ناخواسته به بندگی و اسارت شیطان رفتند، و حال شیطان مدّعی همۀ جانهای بشر است، با یک گناه تمامی انسانها محکوم به مرگ شدند، همه از حیات ابدی دور شدند، گناه اوّلیّه که با نااطاعتی آدم شروع شد سلطنت و پادشاهی شیطان را به دورن او و تمامی نسل او برقرار کرد.

آدمِ اوّلیّه گناهکار شد و این گناه همچون ویروسی به تمامی نسل بشر رسید، مانند پدر و مادری که اگر به بیماری ایدز مبتلا باشند لاجرم هر چند تا فرزند که به دنیا بیاورند همۀ آنها مبتلا به این بیماری خواهند شد و حامل این ویروس می‌باشند. ریشۀ گناه در همۀ انسانها وجود دارد، برای همین است که پولس رسول در نامۀ خود به رومیان چنین می‌گوید: «زيرا همه گناه كرده‌اند و از جلال خدا قاصر مي‌باشند.»

گناه و جرم وقتی برای شخصی مفهوم پیدا می‌کند که احکام و فرامینی در خصوص آن تعریف شده باشد. به عنوان مثال: امروزه دروغ را بد می‌دانید زیرا می‌دانید که دروغ از خدا نیست و خدا از دروغ متنفّر است لذا زمانی که آن را به جا می‌آورید گناهکار محسوب می‌شوید، چرا؟

زیرا از کلام خدا تخطّی ورزیده‌اید و بر خلاف کلام خدا رفتار نموده‌اید. عملی که آدم انجام داد نااطاعتی از کلام خدا بود. زیرا خدا به او هشدار داده بود که کلام شیطان را گوش ندهد و به انجام نرساند، این گناه می‌توانست دروغ، غیبت، قتل و یا هر گناه دیگری باشد، زمانی که باید و نبایدی را از خدا دریافت می‌کنید امّا بر خلاف آن عمل می‌کنید آنگاه گناهکار محسوب می‌شوید، حال در بین این گناهان که امروزه برای ما تعریف شده است مثل غیبت، دروغ، حسادت، زنا، قتل و … شیطان عمل یک تنی را به آدم و حوّا پیشنهاد کرد، نوع گناه فرقی نمی‌کرد. گناه در نزد خدا گناه است، زیرا همان خدایی که گفت قتل مکن همان نیز امر کرد دروغ مگو.

مهم این بود که آدم نمی‌بایست به جز کلام خدا و اوامر خدا از شخصیّت دیگری که خدا او را منع کرده است اطاعت کند، حال در بین تمامی این گناهان شیطان با دانش خود آموزه‌ای و طریقی را به زن پیشنهاد می‌دهد که آن طریق در اراده و آموزه‌های خدا برای انسان نبود؛ شیطان طریق ازدیاد نسل از طریق آمیزش جنسی را به حوّا آموخت و زن همان طریق را در ارتباط با مار ( موجودی پست‌تر از آدم که به شباهت خدا بود ) به انجام رساند و سریعاً آدم را نیز که به شباهت خدا باید می‌ماند، به این کارزار کشاند.

شیطان توانست از طریق یک تنی بین مار و زن صاحب نسلی به شباهت ظاهری آدم برای خود شود. از یک تنی بین مار و زن یک موجود جدید تولید شد، که در ارادۀ خدا نبود. این موجود ثمرۀ کلام شیطان بود. قائن موجودی جدید و محصول مشترک بین حیوان و انسان بود که با کلام شیطان به این دنیا وارد شده بود. نااطاعتی از کلام خدا ثمره داشت زیرا شیطان برای خود دارای نسل شده بود و توانسته بود از طریق مار شباهت خدا را بر روی زمین خراب کند.

 شیطان نمی‌توانست مستقیماً به آدم داخل شود. او حتّی نمی‌توانست به فکرهای آدم وارد شود و او را وسوسه کند. زیرا آدم به شباهت خدا آفریده شده بود او مقدّس و بی‌گناه بود. بدین جهت از طریق یک حیوان عمل نمود و به نزد زن رفت که یک محصول جانبی بود و از طریق حوّا به آدم و تمامی نسل او دسترسی پیدا نمود.

پولس رسول در باب 6 نامۀ اوّل خود به مردم قرنتیان، در خصوص زنا چنین هشدار می‌دهد: «18از زنا بگريزيد. هر گناهي كه آدمي مي‌كند بيرون از بدن است، لیكن زاني بر بدن خود گناه مي‌ورزد.»

 دروغ، حسادت، شرارت، جنگ، قتل، کینه، و … عملی که قبل از گناه اوّلیّه شیطان نمی‌توانست از طریق آدم آن را بر روی زمین انجام دهد، پس از انجام گناه اوّلیّه به فکرهای آدم و تمامی نسل بشر وارد شد. عمل یک تنی تنها گناهی است که در جسم اتّفاق می‌افتد. دلیل انتخاب شیطان برای انجام این گناه ( یک تنی انسان با حیوان ) به جهت ورود به افکار انسانها و گرفتن پادشاهی و داشتن نسلی برای خود بود.

او با ریختن بذر کلامش توانست آدم و تمامی نسل آن را بندۀ خود سازد و همگان را به گناه وسوسه کند و اوامر خود را بر روی زمین توسّط انسانها به انجام برساند. او همان طور که یک ثلث از فرشتگان آسمان را تحت اختیار خود گرفته است، اکنون توانسته با ورود به آدم به تمامی نسل بشر نیز دست یابد و پادشاهی خود را بر روی زمین بگستراند.

امّا سؤالی که پیش می‌آید این است که چه طور آدم که مستقیماً کلام شیطان را به جا نیاورد و به واسطۀ دیگری خطا ورزید امّا گناهکار محسوب شد؟

خوب با یک مثال این را توضیح می‌دهیم، یک جام پر از سم یا زهر را در نظر بگیرید که در دست یک شخص خاص است و کسی شما را منع می‌کند و می‌گوید به هیچ وجه از دست چنین شخصی جامی برای نوشیدن نگیرید و ننوشید زیرا شما را به کشتن خواهد داد.

حال اگر آن شخص، یک نفر سوّمی را پیدا کرده تا از طریق آن نفرِ سوّم زهر را به خورد شما بدهد، چون می‌داند که شما از دست او نمی‌گیرید، و اگر شما از آن نفر سوّم گرفته و از آن بخورید چه اتّفاقی می‌افتد؟ شمایی که از آن جام پر از زهر نوشیده‌اید قطعاً خواهید مرد، پس فرقی نمی‌کند شما زهر را از دست شخصی که شما را منع کرده‌اند گرفته باشید یا از یک نفر سوّم، مهم این است که چیزی که به شما رسیده و آن را خورده‌اید زهری بوده که پس از خوردنش قطعاً شما را خواهد کشت.

حال شیطان دقیقاً همین کار را کرد از طریق مار یعنی موجود سوّم، حکمتی که حامل مرگ بود را به خورد آدم داد، و خدا این را از قبل هشدار داده بود که آن حکمت برای تو مرگ به همراه خواهد داشت. در ضمن این را یادآوری می‌کنم که آدم آگاهانه این گناه را انجام داد، زیرا زمانی که به عنوان پادشاه انتخاب شده بود تمامی احکام و فرامین را از خدا دریافت نموده بود.

او پادشاه تمامی زمین بود. سخنی که از حوّا به آدم رسید کلام خدا نبود، بلکه تعلیمی بود که حوّا از طریق یک حیوانِ بیرون از باغ عدن به خورد او داده بود. مار یک حیوان بیرونِ باغ و اهل صحرا محسوب می‌شد. او یک موجود بیرونی بود. او شخصیّتی نبود که خدا به آدم اجازه تعلیم گرفتن از کلام او را داده باشد، آدم فقط می‌توانست از سایر درختان در باغ بشنود و بپذیرد به جز درخت معرفت نیک و بد ( شیطان ). آدم زمانی که این طریق را از حوّ‌ا شنید بدون شک می‌دانست که تعلیم خدا نیست. مهم نبود آن کلام حکمت از چه کسی بوده باشد، مهم این بود که آن کلام حکمت خدا نبود، و هر کلامی به جز کلام خدا، جرم و گناه می‌باشد، و او آگاهانه کلام خدا را بی‌حرمت نمود.

 آدم اوّلیّه در همان ابتدای خلقت گناه ورزید و او و تمامی نسلش گناهکار محسوب شدند. گناه باعث دوری انسان از حضور خدا شد. داوود نبی در مزمور 14 از کتاب مزامیرِ کتاب مقدّس به این که تمامی آدمیان فاسد شده‌اند اشاره می‌کند: «2خداوند از آسمان بر بني‌آدم نظر انداخت تا ببيند كه آيا فهيم و طالب خدايي هست.3همه روگردانيده، با هم فاسد شده‌اند. نيكوكاري نيست يكي هم ني.» حتّی یک بی‌گناه هم یافت نمی‌شود زیرا همه از نسل آدم و میراث‌دار گناه می‌باشند، همه گناه کرده‌اند و از حیات ابدی و دیدن روی خدا محروم شده‌اند.

دقّت کنید کلام خدا وقتی می‌گوید همه گناه کرده‌اند یعنی بدون شک هر انسانی که در این زمین خاکی متولّد شده است گناهکار است. زمانی که حتّی نطفۀ یک شخص در رحم مادرش نقش می‌بندد آن طفل در رحم مادرش گناهکار است و گناه اوّلیّه را با خود دارد. داوود نبی در مزمور 51 این فضا را این چنین آشکار می‌کند: «5اينك در معصيت سرشته شدم و مادرم در گناه به من آبستن گرديد.» او دقیقاً به میراثِ گناه اشاره دارد و به این که خود نیز فرزندِ گناه است، همۀ انسانها از نسل آدم هستند و همه میراث‌دار این گناه می‌باشند، همه ژن گناه را با خود دارند و همه محکوم به مرگ ابدی هستند. غم انگیز است! همۀ انسانها از حضور خدا با یک گناهِ آدم دور و محکوم به مرگ شدند.

آدمی که در ابتدا مقدّس و نیکو بود اکنون بد شده است به مانند شیطان شناخت بر بدی پیدا کرده او بدی را تجربه کرده و آن را به عمل آورده است. زمانی که پادشاه یک کشور فاسد گردد فساد تمامی کشور را در بر می‌گیرد. شیطان با یک دروغ اقدام به گرفتن پادشاهی از آدم نمود او با برقراری سلطنت خود بر روی زمین گناهان دیگر را نیز رواج داد از قبیل، خیانت، فحشا، تجاوز، غیبت، ظلم و ستم، قتل، کینه و … گناه تمام جهان را در بر گرفت و شیطان صاحب آدم و تمامی نسل او شد، او که خود روی به مرگ ابدی است، همۀ انسانها را با خود به سمت مرگ و هلاکت می‌برد.

شاید این پرسش نیز برای خواننده پیش بیاید که چرا خدا جلوی خطای آدم را نگرفت تا خطا نورزد؟

خدا به آدم اختیار داده بود و این وجه تمایز آدم با سایر مخلوقات خدا بود. خدا روبات و یا یک عروسک نساخته بود بلکه ارزش و بهای آدم بسیار بالا بود زیرا خدا او را به شباهت خود آفریده بود، ارادۀ خدا این بود که آدم با اختیار و با انتخاب خود از کلام خدا اطاعت کند، نه با زور و اجبار، خدا مانند پدری که به فرزند خود حکم می‌کند که به آتش دست نزند و هشدار را از قبل می‌دهد رفتار نمود، امّا آدم مانند فرزند سرکشی رفتار نمود که می‌خواست آتش را تجربه کند و آنگاه سوخت، آدم یک نوجوان یا یک کودک نبود بلکه بالغ و پادشاه بر روی زمین بود، او با آگاهی کامل، کلام خدا را بی‌حرمت نمود و با نااطاعتی که ورزید شیطان را به عنوان ارباب خود انتخاب نمود و به بندگی او رفت.

از سری درسهای کوتاه

«محکومیّت زمین»

 

آیا می‌دانید به واسطه گناه آدم، زمین محکوم و ملعون شد؟

 

گناه آدم به حدی سنگین بود که تمامی زمین را دستخوش تغییر کرد. زمین به واسطۀ گناه آدم ملعون شد. بر خلاف تصوّر بسیاری، ملعون نه دشنام است نه ناسزا گفتن! ملعون هم خانوادۀ لعن، لعنت، لعین است که به معنی رانده شده، مطرود شده، دور انداخته شده و بیرون کرده شده است.

در هر جای کتاب مقدّس وقتی خدا کسی را ملعون باد می‌گوید یعنی او را از خودش دور کرده است. خدا زمین را ملعون کرد، یعنی زمین از حضور خدا دور افتاده شد و بی‌ارزش گردید، زمینی که خدا آفریده بود با تمامی نیکوییهایش از قبیل درختان، گیاهان، میوه‌ها، نباتات و … که آدم می‌بایست تنها بر آن پادشاهی و حکومت می‌کرد به زمینی تبدیل شد که دیگر به مانند قبل آن برکات را نداشت.

باغ عدن مکان باشکوهی بود که خداوند آن را ساخته بود، وه! چه مکان زیبایی! آن مکان بسیار باشکوه بود زیرا خدا وقتی همه چیز را آفرید بسیار راضی بود. تصوّر کنید هرگز هیچ درختی خار و خس نمی‌رویانید، همه چیز در کمال مطلق بود. امّا پس از گناه، خدا زمین را از حضور خود دور انداخت، خدا به واسطۀ انبیای خود گفته که: «محفل مقدّس مرا با گناه راهی نیست» جایی که یک گناه باشد خدا آن را تحمّل نمی‌کند، زمین به مانند مکانی چرکین و آلوده شد که در حضور خدا ناپسند آمد. این طبیعت در ما انسانها نیز دیده می‌شود. زیرا به شباهت خدا خلق شده‌ایم. ما نیز مکان آلوده، بد بو و چرکین را تحمّل نمی‌کنیم. یا یک جسم آلوده را از خودمان دور کرده و یا خودمان از آن محل دور می‌شویم. خدا زمین را ملعون و از خودش دور ساخت.

 تا قبل از گناه، حضورِ پر جلالِ خدا در باغ عدن به صورت مستقیم با آدم بود امّا با گناهی که انجام شد، ذات قدّوس خدا و نفرت او از گناه در آن لحظه که با آدم سخن می‌گفت نشان داده شد و خدا آدم و همة خاطیان و نیز زمین را از حضور خود دور نمود. فقط با یک گناه بود که زمین و هر آن چه در آن است از حضور خدا دور افتاده شد.

خدایی که با تمام محبّت و اشتیاقش زمین و تمامی پُری آن را خلق نمود و همه را به جهت حکومتِ آدم به دست او سپرد، امّا آدم آنها را بی‌حرمت نمود و با خیانت به خدا آنها را به دست شیطان سپرد.

او با گناهی که ورزید نه تنها دچار مرگ روحانی شد بلکه مرگ جسمانی را نیز برای خود فراهم آورد، در ابتدا هیچ مرگی نبود بلکه همه چیز در نیکویی تمام آفریده شده بود. مرگ، بیماری، قحطی، سیل، خشکسالی، جنگها، ظلم، طمع، درنده‌خویی انسانها که امروزه می‌بینید در ابتدا نبود و با پیدایش گناه و انتشار آن بر انسانها و زمین عارض گشت.

در ابتدا وجدان انسانها جای خدا بود تا قبل از گناه هیچ شرارت و وسوسه‌ای نبود با نااطاعتی آدم و انجام گناه اوّلیّه شیطان به افکار انسانها راه یافت و شرارت در انسان شکل گرفت. وجدان انسانها دوگانه شد. انسانها حتّی گناهانی می‌کنند که دوست ندارند، قتل می‌کنند امّا بعد از انجام آن پشیمان می‌شوند، از این که کسی به آنها دروغ بگوید بیزار هستند امّا زمانی که خودشان در چنین شرایطی قرار می‌گیرند دروغ می‌گویند. پیوسته در فکرهایشان دو صدای متفاوت دارند. یک صدایی که آنها را به سمت نیکویی دعوت می‌کند و صدایی دیگر که آنها را به سمت شرارت و بدخویی هدایت می‌کند. یک صدا می‌گوید به همسایه خود محبّت کن امّا صدایی دیگر او را به بد دهنی و فحاشی ترغیب می‌کند. این دقیقاً همین قسمت است. گناه! گناه تنها دلیل جدایی انسان از خدا بود.

کدام انسانی است که تا به حال دروغ نگفته باشد؟ در دل خود به دیگری حسادت نورزیده باشد؟ این دقیقاً ریشۀ گناه است که در هر انسانی وجود دارد. یک کودک و یا یک طفل را ببینید که چه طور در او حسادت وجود دارد. در صورتی‌ که پدر و مادرش چنین چیزی را به او نیاموخته است، امّا در دورنش این حس وجود دارد. همۀ اینها به دلیل موجودی به نام شیطان است که انسان را در تسلّط خود گرفته است.

 اطاعت از کلام خدا حیات جاودان را برای آدم به همراه داشت. امّا کلام شیطان حامل مرگ و شرارت بود. او منحرف کننده‌ای بیش نیست همچنان که حوّا را از کلام راستین خدا منحرف نمود و کلام خدا را برای حوّا به دروغ موعظه نمود، با انجام گناه اوّلیّه توانست بر همۀ فکرهای بشر دست یابد و با به وجود آوردن مذاهب و خدایان متعدّد، رسم و رسومات ساختگی، انسانها را به سمت پرستش خدایان دروغین ببرد.

او تمامی نسل بشر را به سمت انحراف برد و انسانها را از درخت جاویدان حیات دور نمود. همان کاری را که در باغ عدن با آدم و حوّا انجام داد و با دروغ حیات را از آدم گرفت امروز نیز با به وجود آوردن مذاهب گوناگون تمامی نسل آدم را به انحراف برده است. او منحرف کننده‌ای بیش نیست او با ساخت مذاهب گوناگون که همۀ آنها مدّعی این می‌باشند که از سمت خدا می‌باشند تمام بشر را از حقیقت و شناخت خدای واحد حقیقی دور ساخته است. تا گوشی قادر به شنیدن صدای خدا نباشد. او به افکار آدم و تمامی نسل او راه یافت تا امروزه هر کسی در هر جای دنیا از ادراک شخصی خود به معرّفی خدا بپردازد و با تشکیل بایدها و نبایدهایی آیینی برای خود به جهت برقراری ارتباط با خدا ارائه دهد.

آیا به بزرگی گناه پی بردید؟

 گناه همچون ورقی سیاه به زمین اصابت کرد و آدم و زمین و هر آن چه در آن بود را فلج کرد، همه چیز را خراب و ویران نمود، خدا را از انسان دور و شکافی عظیم بین خدا و انسان ایجاد نمود، گناه حیات جاودان و ملاقات رو در رو با خدا را گرفت و تمامی زمین را دست خوش تغییرات کرد، گناه هر نیکویی که خدا برای زمین در نظر گرفته بود را از بین برد، این گناه بر زمین و همۀ مخلوقات زمین تأثیر گذاشت، زمین با دور شدن از حضور خدا آن برکات اوّلیّۀ خود را از دست داد، با وجود گناه، بیماری، سیل، قحطی و … به وجود آمد. گناه تنها دلیل جدایی انسان از خدا بود.

پولس رسول در نامۀ خود به رومیان می‌گوید که: «12زيرا همه گناه كرده‌اند و از جلال خدا قاصر مي‌باشند، خداوند از آسمان بر بني‌آدم نظر انداخت تا ببيند كه آيا فهيم و طالب خدايي هست. همه رو گردانيده، با هم فاسد شده‌اند. نيكوكاري نيست يكي هم ني» جلال خدا روی خدا می‌باشد. در زمان آفرینش آدم، خدا به چه صورت حضور داشت؟ او با آدم و حوّا رو در رو ملاقات می‌نمود و آنها روی خدا را می‌دیدند. چرا؟ زیرا هیچ گناهی در آدم و حوّا نبود، آنها پاک و مقدّس بودند از این رو جلال خدا ( روی خدا ) را می‌دیدند.

این گناه است که انسان را از رسیدن به حضور خدا محروم کرده. همۀ انسانها در نَفس انسانی خود با گناه سرشته شده‌اند و با وجود داشتن گناه همه از حضور خدا دور شده‌اند و هیچ انسانی نمی‌تواند به ابدیّت، آن مکان مقدّس خدا راه پیدا کند. این کلام به حقِ خدا است، زمانی که می‌گوید همه گناه کرده‌اند به معنی واقعی هر انسانِ متولّد شده در این کُرۀ خاکی گناهکار است زیرا همگی میراث‌دار گناه اوّلیّه از آدم می‌باشند. و گناه باعث فساد و جدایی انسان از حضور خدا شده است.

از سری درسهای کوتاه

«سرنوشت نسل جسمانی قائن»

 

 نسل جسمانی قائن که از التقاط انسان و حیوان بود چه شدند؟

 

از ارتباط حوّا با موجودی به نام مار فرزندی به دنیا آمد به نام قائن، نسل قائن که از التقاط با حیوان بوده در طوفانِ غضبِ خدا بر روی زمین، در زمان نوح از بین رفت و تنها نوح که از نسل شیث از آدم بود به همراه کل خانواده‌اش یعنی همسر، سه پسر و سه عروسش نجات پیدا کردند. و تا به امروز تمامی بشر از نسل آدم می‌باشند، امّا این نسل نیز به واسطۀ گناه محکوم به مرگ ابدی هستند.

از سری درسهای کوتاه

«مرگ پیش از موعد»

 

مرگ پیش از موعود در ارادۀ خدا:

 

کتاب مقدّس می‌گوید که خدا جهان هستی را با نفخۀ دهان خود آفرید. نفخۀ دهان یا همان”ها”تودۀ بخاری است که در هوای سرد شکل می‌گیرد و پس از اندک زمانی نیز محو می‌شود، مانند زمانی که یک”ها”از دهانتان بر روی شیشۀ اتاق خارج می‌کنید، این تودۀ بخار مدّتی بر روی شیشه می‌ماند امّا پس از اندک زمانی رو به محو شدن می‌رود و در انتها از بین می‌رود. در این خصوص یعقوبِ رسول در باب 4 رسالۀ برجای مانده‌اش در عهد جدید در این خصوص به روشنی این حقیقت را بیان می‌کند که: «14و حال آن كه نمي‌دانيد كه فردا چه مي‌شود؛ از آن رو كه حيات شما چيست؟ مگر بخاري نيستيد كه اندك زماني ظاهر است و بعد ناپديد مي‌شود؟»

جهان هستی از آن جایی که زمانی خلق شده یک ابتدایی دارد و روزی نیز از بین خواهد رفت. این قانون طبیعت است آن چه از ازل نبوده تا به ابد نیز نخواهد بود. هر فانی، فانی است. آن چه در خود حیات ندارد فانی بوده و نابود خواهد شد. از این روی جهان هستی نیز روزی نابود خواهد شد.

حال آدم برای داشتن یک حیات ابدی، ابتدا باید به این جهان هستی داخل می‌شد. انسان می‌توانست تا مادامی که جهان هستی نابود نشده بر روی زمین زندگی کرده و دارای حیات باشد امّا با پایان یافتن جهان هستی او نیز محو و نابود می‌شد. امّا آدم می‌بایست برای داخل شدن به ابدیّت روح خدا را دریافت می‌نمود.

انسان از خاک سرشته شده بود و او تنها دارای روح ذی‌‌ حیات برای زندگی بود. او می‌بایست برای حیات ابدی روح خدا را دریافت می‌نمود زیرا انسان در ذات ابتدایی خود در فناپذیری سرشته شده بود از این جهت مرگ پیش از موعود و غیر طبیعی از طریق شیطان به انسان رسید. و خدا اجازه داد تا این مرگ برای انسان اتّفاق بیفتد و خدا از شرارت شیطان برای خیریّت انسان استفاده نمود خدا اجازه داد تا قبل از نابودی کل جهان هستی مرگ از طریق شیطان زودتر به سراغ انسانها بیاید تا انسان بتواند قبل از نابودی جهان هستی با دریافت روح خدا به ابدیّت داخل شود و برای همیشه زنده بماند.

گناه تنها دلیل جدایی انسان از حضور خدا شد. با این وجود هیچ انسانی نمی‌تواند به پادشاهی خدا در آسمان راه یابد. شیطان نه تنها یک ثلث از فرشتگان را در اطاعت خود گرفت بلکه تمامی نسل بشر را هم به دنبال خود کشاند، امروزه حتّی اگر کسی هم نخواهد او را تعاقب کند امّا ناخواسته در بند و اسارت او قرار گرفته است.

حکومت و پادشاهی شیطان در تمامی نسل آدم برقرار است، آیا انسانی را می‌شناسید که از نسل آدم نباشد؟ همۀ انسانها از طریق آموزۀ شیطان و ارتباط بین زن و مرد به این دنیا آمده‌اند و همگی میراث‌دار گناه و از نسل آدمی می‌باشند و همه محکوم به مرگ هستند. خدا یک گناه را تحمّل نکرد و زمین را از حضور خود دور انداخت، حال با این همه گناه چه می‌کند؟

باز پولس رسول در باب 6 نامه به رومیان می‌فرماید: «16آيا نمي‌دانيد كه اگر خويشتن را به بندگي كسي تسليم كرده، او را اطاعت نماييد، شما آن كس را كه او را اطاعت مي‌كنيد بنده هستيد، خواه گناه را براي مرگ، خواه اطاعت را براي عدالت.»

آدم بندۀ گناه شد که مزد آن مرگ است. گناه باعث گرفته شدن حیات ابدی از انسان شد. این گناه با یک عذرخواهی هم قابل برداشت نمی‌باشد. زیرا شیطان صاحب و مالک آدم و تمامی نسل او شده است. برای درک بهتر مثالی می‌آورم: شما ناخواسته دست کسی را قطع می‌کنید بعد به نزد او آمده و از او طلب عذرخواهی می‌کنید، این طور فرض می‌کنیم که شخص با محبّت خود شما را ببخشد امّا آیا دستش به او باز می‌گردد؟ آیا می‌توانید با یک توبه و عذرخواهی دستش را به او باز گردانید؟ خیر شما نمی‌توانید.

دوری از خدا و رفتن به سمت هلاکت نیز این چنین است، مانند یک بیماری لاعلاجی که درمان ندارد و انتهایش مرگ است. امّا اگر یک درمان باشد آن هم معجزه از جانب خدا است. زمانی که انسان در زندگی‌اش به بن بست می‌خورد و از همه جا ناامید است به سمت معجزه از طرف خدا می‌رود. حال در ذهن انسان چه چیزی خطور می‌کند؟ رفتن به سوی خدا، کسی که غیر ممکنها را ممکن می‌کند. او که تنها حیات همیشه جاودان است، او که فکرهایش بالاتر و برتر از هر تفکّری در این جهان است

از سری درسهای کوتاه

«محبّت خدا برای نجات بشر»

 

آیا خدا برای نجات بشر گناهکار کاری کرد؟

 

محبّت خدا نسبت به بشر را در همان ابتدای خلقت می‌توان دید. کافی است چشمان خود را گشود و به زیباییهای خلقت خدا بر روی زمین چشم دوخت، زمانی که همه چیز را در کمال زیبایی و نیکویی آفرید و در انتها همه را در اختیار آدم قرار داد.

خدا آدم را با محبّت ازلی خود دوست می‌داشت به طوری که او را به شباهت خود آفریده بود. آدم نمونۀ کوچکی از خدا بر روی زمین بود که همه چیز قبل از آفرینشش برای او مهیّا شده بود تا او بر تمامی زمین حکومت نماید. این اوج محبّت خدا به آدم بود. امّا این آدم بود که محبّت خدا را رد نمود و با رفتن به سمت شیطان، پادشاهی زمین را که خدا به رایگان به او عطا کرده بود را خوار شمرد موجب دوری خود و تمامی نسلش از حضور خدا شد.

 شاید بسیاری بگویند که چرا خدا آدم اوّلیّه را به خاطر گناهی که مرتکب شد هلاک نکرد و آدمی دیگر نساخت؟ پاسخش روشن است! اگر این چنین بود در نظر شما آیا او خدایی ظالم به چشم نمی‌آمد؟ آیا پدر و مادری که صاحب فرزندی علیل می‌شوند او را نابود می‌کنند؟ آیا به فکر نگهداری او به هر طریقی نیستند؟

خدا که آدم را آفریده بود و او را به مانند فرزند خود دوست می‌داشت، زمانی که دید آدم به سوی مرگ می‌رود محبّت او نمی‌توانست این را تحمّل کند لذا سریعاً طرح چاره‌ای برای نجات او ریخت. او نمی‌خواست آدم نابود و برای ابد محو شود؛ از سوی دیگر جایگزین کردن یک انسان دیگر به جای آدم نیز راه چاره نبود زیرا از کجا معلوم و چه تضمینی بود که شخص بعدی نیز خطا و گناه نمی‌کرد؟ خدا همیشه در تمامی طول تاریخ این را گفته و به شکلهای مختلف نشان داده که طالب رحمت و بخشش است نه مرگ و هلاکت، ارمیای نبی در نبوّتی که در باب 31 کتاب خود مکتوب داشته به این مهم شهادت می‌دهد: «3خداوند از جای‌ دور به‌ من‌ ظاهر شد و گفت: با محبّت ازلي تو را دوست داشتم،‌ از اين جهت تو را به رحمت جذب نمودم.»

 او همیشه در تمامی ادوار تاریخ طالب رحمت و بخشش گناهان بود او حتّی از کشته شدن مرد شریر نیز خشنود نمی‌شود. خواست او دادن حیات جاودانه به انسان بود. هر چند که این آدم بود محبّت خدا را خوار شمرد امّا عدالت خدا و طُرُق او هرگز چنین نبوده که به واسطۀ گناه و خطا یک آدم همۀ انسانها به مرگ محکوم شوند، لذا اراده نمود که بشر را از اسارت گناه نجات دهد.

زمانی که انسان سقوط نمود، خدا اوّلین کاری که کرد مهیّا نمودن راهی برای بازگشت او بود. او برای برداشتن گناه و آزاد کردن انسان از سیطرۀ شیطان راهی پیش روی انسان قرار داد.

از سری درسهای کوتاه

«ترسیم نقشه نجات بشر»

 

نقشه خدا برای نجات بشر گناهکار از طریق منجی:

 

عدالت خدا بر این نبود، بی‌آن که مسبّب گناه باشیم در این گناه بمیریم، پس خدا یک راه نجات و نقشه‌ای کشید تا به طریقی انسانها را به سمت حیات بر‌گرداند.

آدم مانند درختی در حال خشکیده شدن گردید که نه تنها خودش، بلکه تمامی نسل او که شاخه‌های او محسوب می‌شوند نیز محکوم به مرگ شدند. خوب می‌دانید که اگر شاخۀ درختی در حال خشکیدگی را ببرید حتّی اگر مدّتی حیات در خودش داشته باشد امّا بسیار سریع‌تر از خود درخت خشک خواهد گردید و می‌میرد. در واقع این زندگی حقیقی تمامی انسانها است که چند سالی عمر می‌کنند و در انتها خواهند مرد؛ و اگر به طول عمر نسلها هم که نگاه کنید می‌بینید که هر نسل که به جلو می‌رود طول عمر انسان کمتر و کمتر می‌شود.

مثالی دیگر می‌زنم، زمانی که یک ماهی از آب بیرون می‌افتد کمی تلاش می‌کند تکان می‌خورد تا خودش را نجات دهد، او در بیرون آب برای مدّتی زنده می‌ماند و همان مدّت کوتاه را با زجر زندگی می‌کند ولی بعد از اندک زمانی می‌میرد.

گناه آدم موجب جدا شدن او از خدا گردید و لاجرم رو به سوی مرگ نهاد، و همین طور نسل او نیز که با گناه خو کردند از این درختِ در حال خشکیدگی جدا شدند و مرگهای سریع‌تری را تجربه کردند و همین طور ادامه دارد، نسل بعد از نسلی دیگر تا به انتها.

حال اگر بخواهید این شاخه‌های جدا شده از درخت را که هنوز در خود حیاتی دارند حفظ و مراقبت کنید چه می‌کنید؟ چه چاره‌ای هست؟

 برای احیای این شاخه‌ها نیاز به عمل دستان یک باغبان است، باغبانی که می‌تواند نجات دهندۀ شاخه‌ها باشد. او چه کار می‌تواند بکند؟ فقط یک راه وجود دارد، فقط یک طریق وجود دارد، غیر از این راه هیچ راهی نیست، فقط در عمل پیوند زدن شاخه به یک درخت سالم و تناور است که حیات به شاخۀ بریده شده باز می‌گردد. شاخة پیوندی پس از لقاح خوردن با درخت نو دارای میوه‌ای به مراتب بهتر از آن درخت قبلی خواهد شد. خدا نیز به وسیلة عمل پیوند خواست انسانِ رو به مرگ را نجات دهد.

باز با مثالی دیگر این مهم را بیشتر توضیح می‌دهم. اگر دنیا را به مانند زندانی در نظر بگیرید و شیطان را زندانبان این زندان، و انسانهای روی زمین را زندانیان در اسارت شیطان، هیچ کس از انسانهای مجرم که داخل زندان هستند نمی‌تواند برای نجات دیگری قدمی بردارند، یا فدیۀ دیگری را پرداخت کنند، و یا وثیقه‌ای برای آزادی کسی بگذارند، زیرا هم در بند و اسارت‌اند و دستشان از بیرون کوتاه. همه زیر همان تیغ محکومیّت هستند، حتّی هیچ پیامبر و … قدرت چنین کاری را ندارد.

از این روی نجات دهنده‌ای خاص لازم است که می‌بایست حتماً بیرون از این اسارت و خارج از این زندان باشد. امّا خارج از این اسارت چه کسی است؟ چه کسی می‌تواند بشر مجرم و گنهکار را از اسارت شیطان نجات دهد؟ و تازه! توانایی آن را هم داشته باشد که انسانها را به درخت حیات پیوند بزند؟ بله! حقیقت این است که هیچ انسانی وجود ندارد. مطلقاً وجود ندارد.

حسب کلام خدا و کتب مقدّس هیچ دین و مذهب و آیینی توانایی نجات دادن انسانها را ندارند. گناه تاوان می‌خواهد و تاوان آن بسیار سنگین است. تاوان گناه مرگ است. هیچ انسانی نمی‌تواند تاوان گناه خود را پرداخت کند جز با مرگش چه رسد به ادّعای این که دیگری را از مرگ نجات دهد و رستگار سازد. تمامی بشر از نسل آدم و میراث‌دار گناه اوّلیّه هستند. همه در نفس به گناه سرشته شده‌اند. مزد گناه مرگ است و این کلام خدا بود که از دهان خدا صادر شده بود. هیچ راه دیگری جز تاوان گناه یعنی مرگ وجود ندارد.

برخی مذهبیون با فریب دیگران به نوعی خودشان مروّج گناه شده‌اند و با بیان این که خدا توبه‌پذیر است و هر وقت گناه کردید فقط کافی است تا توبه کنید و بخشیده شوید، وخامت مرگ انسانها را سرپوش گذاشته و همه را به سوی مرگ ابدی رهنمون می‌شوند. در حقیقت می‌توان گفت اگر گناه را به مانند جوهری سیاه فرض کنید که بر روی لباس شخصی بریزید آن لباس را کثیف و لکّه‌دار کرده‌اید. حال اگر هر چه قدر با عذرخواهی و ندامت ( توبه ) از صاحب آن لباس درخواست بخشش کنید و آن شخص نیز در بزرگواری و بخشش تمام شما را ببخشد، آیا آن لکّۀ سیاه از بین می‌رود؟! اوه نه! هرگز! شما فقط بخشش را گرفتید امّا سیاهی و لکّۀ گناه شما برجا است.

آن لکّه باید پاک شود و گر نه آن لباس قابل استفاده نیست. حال وقتی آن لکّه به طوری باشد که قابل پاک شدن نباشد چه می‌کنید؟ قطعاً باید جبران کنید و لباسی نو برای صاحب آن تهیّه کنید. گناه آدم دقیقاً این کار را با تمام نسل بشر کرد، خدا به آدم گفت که جسم تو باید به خاک بازگردد که از آن گرفته شد؛ دیگر جسم تو ارزش حیات ابدی را ندارد، این جسم لکّه‌دار و فانی شد.

تنها راه تعویض این بدن گناه آلود هست. باید طبیعت انسان عوض شود باید انسان آن جامۀ لکّه‌دار را از تن بیرون کند که از درخت معرفت نیک و بد حاصل شده است، و جامه‌ای نو از درخت حیات را بر تن کند. پس نتیجه این می‌شود، این درخت حیات است که می‌بایست هر انسانی در آن پیوند بخورد و با او یکی شود در حیاتی نو و تازه و به شکلی دیگر. این درخت حیات در باغ عدن هست که در حقیقت تنها منجی و نجات دهندۀ بشر می‌باشد.

هیچ کس غیر از او توانایی این کار را ندارد، او تنها کسی است که جسمی زمینی نیز دارد، او تنها کسی است که در بیرون زندانِ گناه و اسارت شیطان قرار دارد، او تنها کسی است که در او گناه وجود ندارد. او درخت حیات است و در او حیات جریان دارد، او در باغ عدن بود و با آدم و حوّا راه می‌رفت، او خود خدای مجسّم شده بر روی زمین هست، او این بدن جسمانی را برای چنین موقعی ساخته بود.

حال او چگونه این کار را می‌تواند بکند؟ او چگونه می‌تواند انسانها را به خودش پیوند بزند؟ آیا او این کار را کرد؟ آیا می‌دانید که تمامی انبیا و پیامبران برای معرّفی این منجی مشهور آمدند؟ هیچ می‌دانید تمام انبیا در قومی یکتا پرست ظهور کردند و این ادّعا کذب و دروغ محض است که آنها برای هدایت مردم به یکتا پرستی آمدند؟ قوم آنها تماماً خدای واحد حقیقی را می‌پرستیدند لذا ادّعای هدایت مردم به یکتا پرستی حرفی کاذب و موهوم بیش نیست. حسب شهادت همۀ نویسندگان کتب مقدّس، تمام انبیا و پیامبران طرحی از نقشۀ نجات خدا برای بشریّت و معرّفی و شناساندن نجات دهندۀ عالم بودند. پس نیاز به منجی برای برداشت گناه لازم بود که چگونه گناه را از جهان بر‌دارد و انسانها را از سیطرۀ مرگ آزاد کند.

از سری درسهای کوتاه

«قربانی»

 

قربانی یعنی چه؟

 

قربانی در عمل به معنی فدا کردن جانی به عوض جانی دیگر است. مردم دنیا با عمل قربانی آشنا هستند، زمانی که از آنها در خصوص دلیل قربانی پرسیده می‌شود، عموماً قربانی را عملی برای رفع بلا، بیماری و محافظت از جان می‌دانند. زمانی که شخصی خانه‌ یا ماشینی می‌خرد حیوانی مانند گاو، گوسفند و یا بز را قربانی می‌کند که به این معنی است: اگر بلا یا اتّفاقی قرار است نازل شود و جانی که در آن خانه یا ماشین ساکن است تلف شود، خون آن قربانی به عوض جانهای ساکن در آن خانه یا ماشین محسوب گردد و خطر از ساکنین برداشته شود؛ یا به عبارتی جانی به عوض جانی و خونی به عوض خونی دیگر. خون یک حیوان ریخته می‌شود و حیات از او گرفته شده تا شخص دیگر بتواند دارای حیات او باشد.

چرا خون؟ زیرا حیات هر موجود ذی‌ حیاتی در خون او وجود دارد، زمانی که خون از بدن خارج شود و یا در بدن از حرکت بایستد حیات از انسان گرفته می‌شود، و مرگ بر انسان حادث می‌گردد. خدا در باب 17 کتاب لاویان اشاره می‌کند: «زيرا كه جانِ جسد در خون است، و من آن را بر مذبح به شما داده‌ام تا براي جانهاي شما كفّاره كند، زيرا خون است كه براي جان كفّاره مي‌كند.» شخص گناهکار یا باید کشته می‌شد، یا تاوان آن از طریق ریختن خون یک موجود بی‌گناه پرداخت می‌شد عمل قربانی کردن به کشتن و مرگ اشاره دارد. برای داشتن حیات به خون نیاز است.

وقتی قربانی گذرانده می‌شود دو پیام را به همراه خود دارد؛ اوّل حادث شدن مرگ برای یک زندگی، و دوّم بخشیدن زندگی برای زندگیِ مُشرِف به مرگ دیگری.

برای حفظ زندگانی، آدم نمی‌بایست آن را با مرگی که در لوای آموزۀ لذّت بخشِ شیطان بود مبادله می‌کرد؛ ولی آدم به هر دلیلی این کار را کرد لذا یا باید می‌مرد و یا جان دیگری به عوض او قربانی می‌شد.

دقّت کنید! وقتی که هنوز گناه وارد نشده و مرگ بر آدمی سایه پهن نکرده بود، قربانی معنی نداشت. مانند آن است که هنوز در روستایی خودروی وجود ندارد پس قوانین راهنمایی و رانندگی و چراغ قرمز نیز نمی‌تواند معنی پیدا کند. قوانین و احکام کیفری زمانی مفهوم می‌یابد که جرایم مستوجب کیفر شکل بگیرد.

پس از آن که آدم گناه کرد جهان را وارد جرم ( گناه ) و لعنت خدا نمود و اوّلین حکم یعنی مرگ بر او و تمامی نسلِ حاصل از او جاری شد. و از این جا بود که خدا در محبّت ازلی خود شروع به طرح‌ریزی نقشه‌ای برای نسل آدم کرد. خدا در همان ابتدا و به خاطر جرم آدم و حوّا با انجام اوّلین قربانی برای آنان طرح و نقشۀ نجات خود را ترسیم نمود.

از سری درسهای کوتاه

«اوّلین قربانی»

 

اوّلین قربانی در کتاب مقدّس چه بود؟ و توسّط چه کسی انجام شد؟

 

اوّلین قربانی پوشش برای آدم و حوّا بود که توسّط خود خدا صورت گرفت. زمانی که آدم و حوّا گناه کردند، موضعِ خطا و گناه خود را با برگهای درخت پوشاندند، که خدا سریعاً نسبت به این پوشش واکنش نشان داد و با گرفتن برگها و دور انداختن آنها، آن پوششها را رد کرد و سپس خودش با کشتن دو حیوان، از پوست آنان برای آدم و حوّا پوششی خاص بر گناه آنان پوشاند.

پوششِ ساختِ دست انسان مورد قبول خدا نبود، پس خدا برای آنها پوششی از پوست حیوانی بساخت و آنها را پوشانید. امّا چرا خدا پوشش انسان را کنار زد؟ خدا خواست به آدم بفهماند، پوششی که شما بر خود گرفته‌اید زاییدۀ فکر گناه آلود انسانی است و چنین پوششی هرگز مقبول خدا نخواهد بود، انسان نمی‌تواند با افکارِ ذهن خود گناه و خطایش را بپوشاند.

آدم نیاز به برداشتن گناه داشت نه سرپوشی بر گناه. خدا با ریختن خون دو حیوان اوّل نشان داد که برای گناه ریختن خون یا به عبارتی مرگی لازم است و سپس با ساختن پوشش از پوست حیواناتِ قربانی نشان داد که فقط در پوششی از جسم قربانی است که گناه پوشش داده می‌شود.

مذهبها، آیینها و رسومِ امروزه که حاصلِ ادراکات ذهن بشر می‌باشد به هیچ وجه پوششی بر گناه بشر نمی‌تواند باشد، خدا با قربانی نمودن دو حیوان در باغ عدن و پوشش ساختن برای آدم و حوّا به وضوح این را نشان داد که هیچ مذهبی راه چاره و در ارادۀ خدا نیست.

آدم و حوّا با درست کردن پوششی از برگ درختان، مذهبی برای خود ساختند تا پوششی بر گناهشان باشد. پوششی از تراوشات و زاییدۀ فکر انسانی؛ در صورتی که گناه باید برداشته می‌شد نه بر سر آن پوششی قرار می‌گرفت. آن زمان بود که خدا پوشش آنها را کنار زد و به طریقِ انجام قربانی به آنها فهماند که برای برداشتن گناه نیاز به یک قربانی است. ریختن خونی عاری از گناه که بتواند کفّارۀ گناه انسان شود.

 خدا برای پوشش انسان حیوانی را ذبح نمود و از پوستش برای انسان پوشش بساخت. ما در این قسمت با عمل قربانی آشنا می‌شویم. مزد گناه مرگ بود پس تاوان گناه باید با دادن جان پرداخت می‌شد. برای پاک کردن گناه نیاز به کفّاره بود، خدا تاوان پرداختِ گناه را از طریق ریختن خون یک حیوان بی‌گناه به آدم نشان می‌دهد.

از نگاهی دیگر خدا به آدم و آیندگان خواست بفهماند که هیچ انسانی قادر به برداشتن گناه یا بخشش گناه نمی‌باشد و تنها خدا است که می‌تواند گناه را از جهان بردارد.

از سری درسهای کوتاه

«دوّمین قربانی»

 

دوّمین قربانی در کتاب مقدّس توّسط چه کسی انجام شد؟

 

دوّمین نمونه از قربانی که در کتاب مقدّس می‌توان دید هدایایی بود که هابیل و قائن به حضور خدا گذراندند. پس از سالیانی که از تولّد این دو گذشت و بزرگ شدند، در روزی این دو قصد نمودند تا به حضور خدا هدیه‌ای بگذارند، هابیل چون گلّه‌بان بود گوسفند به حضور خدا آورده و قائن از محصول زمین خود که میوه و … بود به حضور خدا تقدیم کرد، خدا هدیۀ هابیل را پذیرفت ولی هدیۀ قائن را رد کرد.

موسی در باب 4 کتاب پیدایش این صحنه را چنین روایت می‌کند: «1و آدم‌، زن‌ خود حوّا را بشناخت‌ و او حامله شده‌، قائن‌ را زایید و گفت‌: مردی‌ از یهوه‌ حاصل‌ نمودم‌.2و بار دیگر برادر او هابیل‌ را زایید. و هابیل‌ گلّه‌بان‌ بود، و قائن‌ کارکُن‌ زمین‌ بود.3و بعد از مرور ایّام‌، واقع‌ شد که‌ قائن‌ هدیه‌ای‌ از محصول‌ زمین‌ برای‌ خداوند آورد.4و هابیل‌ نیز از نخست‌زادگان‌ گلۀ خویش‌ و پیه‌ آنها هدیه‌ای‌ آورد. و خداوند هابیل‌ و هدیۀ او را منظور داشت‌،5امّا قائن‌ و هدیۀ او را منظور نداشت‌. پس‌ خشم‌ قائن‌ به‌ شدّت‌ افروخته‌ شده‌، سر خود را به زیر افکند.6آنگاه‌ خداوند به‌ قائن‌ گفت‌: چرا خشمناک‌ شدی‌؟ و چرا سر خود را به زیر افکندی‌؟7اگر نیکویی‌ می‌کردی‌، آیا مقبول‌ نمی‌شدی‌؟ و اگر نیکویی‌ نکردی‌، گناه‌ بر در، در کمین‌ است‌ و اشتیاق‌ تو دارد، امّا تو بر وی‌ مسلّط شوی‌.8و قائن‌ با برادر خود هابیل‌ سخن‌ گفت‌. و واقع‌ شد چون‌ در صحرا بودند، قائن‌ بر برادر خود هابیل‌ برخاسته‌، او را کشت‌.»

هابیل این را فهمیده بود که خون نشانی از حیات است او به عوض جان خود هدیه‌ای از گلّۀ خود را برای خدا پیشکش می‌کند هابیل این را درک کرده بود که هدیه‌ای که مورد پسند خدا است باید یک قربانی باشد، او معنی قربانی را درک کرده بود زیرا فرزند آدم بود، امّا قائن فرزند یک حیوان و از شریر بود. قائن زمانی که فهمید خدا هدیة هابیل را پذیرفته می‌توانست برود و یک هدیه‌ای به مانند هدیۀ هابیل به خداوند تقدیم کند، امّا او چه کار کرد؟ او به جای کار نیکو به برادر خود حسادت ورزید و در نهایت او را کشت.

خدا به قائن گفت: چرا خشمناک شدى؟ و چرا سر خود را به زير افكندی؟ اگر نيكويي مى‌كردى، آيا مقبول نمى‌شدى؟ قائن نمی‌توانست کار نیکو را به جا آورد زیرا او ثمرۀ گناه و از شریر بود، به ذات قائن نگاه کنید!

این حجم از خشم و عصبانیّت از کجا می‌آید؟ او به حدی خشمگین شد که برادر خود هابیل را کشت. او یک قاتل بود. می‌بینید این حسادت و قاتل بودن از کجا می‌آید؟ رشک و حسادت و قتل نمی‌تواند از خدا باشد. قائن فرزند شیطان بود او تمام خصوصیّات پدر حقیقی خود را داشت او این را از پدر خود شیطان به ارث برده بود او نمی‌توانست کار درست را انجام دهد.

او به برادرش حسادت ورزید و او را به قتل رساند. زمانی که هابیل از گلّه‌اش هدیه‌ای را به نزد خدا آورد، به نوعی بر گناه خود که از پدرش آدم به ارث برده بود صحّه گذاشت. هابیل از نسل شیطان نبود بلکه حاصل آموزه‌ای از شیطان بود که از ذرّیّت آدم بیرون آمده بود؛ پس در او یک دوگانگی وجود داشت. ریشۀ او مقبول خدا بود امّا حامل گناه اوّلیّه بود.

او به خاطر این که فرزند آدم بود می‌دانست کار درست چیست و به آن گرایش نشان داد؛ او تنها می‌بایست مانند تمام انسانهای پس از خود که از نسل آدم هستند فقط بتواند از سیطرۀ گناه و شیطان نجات یابد. او این را درک کرده بود برای همین به عوض جان خود هدیه‌ای شایسته به حضور خدا آورده بود.

از سری درسهای کوتاه

«قربانی نمودن اسحاق»

 

قربانی نمودن اسحاق نماد چیست؟

 

نمونۀ دیگری از قربانی در کتاب مقدّس که به ارادۀ خدا صورت گرفت قربانی نمودن اسحاق پسر ابراهیم بود. ابراهیم مرد ثروتمندی بود و در عین حال مطیع خداوند. او دعوت خدا را به جهت رفتن به سوی سرزمینی که خدا به او نشان می‌دهد را می‌پذیرد و به سمت سرزمین وعده حرکت می‌کند. حسب گفتۀ موسی در باب 12 کتاب پیدایش خداوند به ابراهیم گفت که: «1از ولايت خود، و از مولد خويش و از خانۀ پدر خود به سوي زميني كه به تو نشان دهم بيرون شو،2و از تو امّتي عظيم پيدا كنم و تو را بركت دهم، و نام تو را بزرگ سازم، و تو بركت خواهي بود.»

ابراهیم زمانی که دعوت خدا را شنید به همراه زنش سارای و غلامان و کنیزانش از شهر خود یعنی اورکلدانیان خارج می‌شود. در طول این سفر خدا چندین بار بر ابراهیم ظاهر شده و ابراهیم وعده‌ای بزرگ از خدا دریافت می‌کند، در این وعده خدا به او اعلام می‌کند که ذرّیّت و نسل ابراهیم را برکت می‌دهد. از زمانِ وعدۀ خدا به ابراهیم سالها گذشت و امیدی به بارداری سارا هم دیگر نبود. سارا دیگر کاملاً پیر شده بود و رحم او قادر به باروری نبود. پس سارا به ابراهیم پیشنهاد کنیز مصری خود را می‌دهد تا او برایش فرزندی به دنیا بیاورد.

ابراهیم زمانی که 86 سال داشت، از کنیز مصری خود هاجر، صاحب پسری شد و او را اسماعیل نام نهاد. و 13 سال پس از تولّد اسماعیل، زمانی که ابراهیم 99 سال داشت خدا مجدّداً بر ابراهیم ظاهر می‌شود و گفت من سارا را برکت خواهم داد و از وی پسری به تو خواهم بخشید.

ابراهیم فکر می‌کرد که آن فرزندِ وعده اسماعیل است از این روی به خدا چنین گفت، آیا برای مردی صد ساله پسر متولّد می‌شود و ساره در نود سالگی بزاید؟ پس به خدا عرض کرد همان اسماعیل را منظور بدار؛ ولی خدا به او فرمود که، مطمئن باش که خود سارا برای تو پسری خواهد زایید و تو نام او را اسحاق خواهی گذاشت. من عهد خود را با او و نسل وی تا ابد برقرار خواهم ساخت.

خدا می‌خواست زمانی به وعدۀ خود عمل کند که سارا و ابراهیم از نظر انسانی توانایی بچّه‌دار شدن را نداشته باشند تا عمل دست خدا در این تولّد کاملاً مشهود و آشکار شود. اگر قرار بود که ابراهیم از طریق یک کنیز صاحب برکات خدا شود که دیگر نیازی به وعدۀ خدا نبود! پس چون قرار بود خدا در این خصوص کاری کند، آمیزش ابراهیم با هاجر برای آوردن یک فرزند یک تلاش کاملاً انسانی و خارج از ارادۀ خدا بود.

لذا وقتی که خدا به ابراهیم گفت فرزند وعده از سارا خواهد بود ابراهیم تازه متوجّه شد که چه اشتباهی کرده است و برای آن که بر اشتباه خود پوششی بگذارد به خداوند عرض کرد: اجازه بده که همین اسماعیل آن فرزند وعده باشد. امّا خدا با تأکید فرمود که سارا برای تو پسری خواهد زایید.

از نگاهی دیگر در آن زمان قانونی وجود داشت که فرزند کنیز نمی‌توانست وارثِ ثروتِ پدرش که یک مرد آزاد است بشود مگر آن که، مرد فرزند دیگری نداشته باشد. هاجر زن قانونی و رسمی ابراهیم محسوب نمی‌شد و فرزند او اسماعیل فرزند یک کنیز مصری بود در حالی که سارا زن رسمیِ آزاد بود و طبق قانون اگر بچّه‌دار می‌شد فرزندش تنها فرزند شناخته شدۀ رسمی ابراهیم و وارث بی‌چون و چرای ثروت او محسوب می‌شد.خدا وعده دهندۀ امین است. بر حسب وعدۀ خدا، ابراهیم در سن صد سالگی صاحب پسری از سارا شد و نام او را اسحاق نامید و وعدۀ خدا محقّق گردید.

در ادامۀ روند قربانی، پس از تولّد اسحاق با یک قربانی خیلی خاصِ دیگر مواجه می‌شویم. پس از چند سال از زندگی اسحاق، خدا به جهت امتحان، ابراهیم را فرا می‌خواند تا فرزندش اسحاق را برایش قربانی کند. موسی در کتاب پیدایش باب 22 این واقعه را چنین بیان می‌کند: «1و واقع شد بعد از اين وقايع، كه خدا ابراهيم را امتحان كرده، بدو گفت: اي ابراهيم! عرض كرد: لبيك.2گفت: اكنون پسر خود را، كه يگانۀ تو است و او را دوست مي‌داري، يعني اسحاق را بردار و به زمين موريا برو، و او را در آن جا، بر يكي از كوه‌هايي كه به تو نشان مي‌دهم، براي قرباني سوختني بگذران …6پس ابراهيم، هيزم قرباني سوختني را گرفته، بر پسر خود اسحاق نهاد، و آتش و كارد را به دست خود گرفت؛ و هر دو با هم مي‌رفتند.7و اسحاق پدر خود، ابراهيم را خطاب كرده، گفت: اي پدر من! گفت: اي پسر من لبيك؟ گفت: اينك آتش و هيزم، لیكن برّۀ قرباني كجا است؟8ابراهيم گفت: اي پسر من، خدا برّۀ قرباني را براي خود مهيّا خواهد ساخت. و هر دو با هم رفتند.9چون بدان مكاني كه خدا بدو فرموده بود رسيدند، ابراهيم در آن جا مذبح را بنا نمود، و هيزم را بر هم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته، بالاي هيزم، بر مذبح گذاشت.»

ابراهیم مطیع کامل اوامر خدا بود. او نمونه‌ای از مرد بزرگ ایمان در کتاب مقدّس و دوست خدا محسوب می‌شود. و زمانی که صدای خدا را شنید که پسر یگانه‌ات اسحاق را قربانی کن برای او ایمان محسوب نمی‌شد تا زمانی که آن را به انجام رساند. ایمان بدون عمل در خود مرده است.

در باب دوّم رسالۀ یعقوب از کتاب مقدّس در خصوص ایمان چنین نوشته شده: «19تو ایمان داری که خدا واحد است؟ نیکو می‌کنی! شیاطین نیز ایمان دارند و می‌لرزند!20و لیکن ای مرد باطل، آیا می‌خواهی دانست که ایمان بدون اعمال، باطل است؟21آیا پدر ما ابراهیم به اعمال، عادل شمرده نشد، وقتی که پسر خود اسحاق را به قربانگاه گذرانید؟22می‌بینی که ایمان با اعمال او عمل کرد و ایمان از اعمال، کامل گردید.23و آن نوشته تمام گشت که می‌گوید، ابراهیم به خدا ایمان آورد و برای او به عدالت محسوب گردید، و دوست خدا نامیده شد.24پس می‌بینید که انسان از اعمال عادل شمرده می‌شود، نه از ایمان تنها.»

بی‌شک ابراهیم پسرش اسحاق را بسیار دوست می‌داشت زیرا او پسری بود که خدا در اوج ناامیدی و در پیری بدو بخشیده بود و مهم‌تر از این او پسر وعده داده شده از طرف خدا بود. ابراهیم زمانی که این فرمان را از خدا دریافت می‌کند پسرش را آماده برای قربانی سوختنی می‌کند امّا در همان زمان اتّفاقاتی عجیب می‌افتد.

موسی این صحنه را در باب 22 کتاب پیدایش چنین روایت می‌کند: «10و ابراهيم، دست خود را دراز كرده، كارد را گرفت تا پسر خويش را ذبح نمايد11در حال، فرشتۀ خداوند از آسمان وي را ندا در داد و گفت: اي ابراهيم! اي ابراهيم! عرض كرد: لبيك.12گفت: دست خود را بر پسر دراز مكن و بدو هيچ مكن، زيرا كه الآن دانستم كه تو از خدا مي‌ترسي، چون كه پسر يگانۀ خود را از من دريغ نداشتي.13آنگاه ابراهيم چشمان خود را بلند كرده، ديد كه اينك قوچي در عقب وي در بيشه‌اي به شاخهايش گرفتار شده. پس ابراهيم رفت و قوچ را گرفته، آن را در عوض پسر خود براي قرباني سوختني گذرانيد.14و ابراهيم آن موضع را”يهوه يري”ناميد، چنان كه تا امروز گفته مي‌شود: در كوه، يهوه ديده خواهد شد.

15بار ديگر فرشتۀ خداوند، به ابراهيم از آ‎سمان ندا در داد16و گفت: خداوند مي‌گويد: به ذات خود قسم مي‌خورم، چون كه اين كار را كردي و پسر يگانۀ خود را دريغ نداشتي،17هر آينه تو را بركت دهم، و ذرّيّت تو را كثير سازم، مانند ستارگان آسمان، و مثل ريگهایي كه بر كنارۀ دريا است. و ذرّیّت تو دروازه‌هاي دشمنان خود را متصرّف خواهند شد.18و از ذرّيّت تو، جميع امّتهاي زمين بركت خواهند يافت، چون كه قول مرا شنيدي.»

خدا در سخنان خود با ابراهیم، سه بار از اسحاق به عنوان پسر یگانۀ ابراهیم یاد می‌کند در حالی که ابراهیم فرزند دیگری به نام اسماعیل داشت، این نشان می‌دهد که از نظر خداوند اسحاق یگانه فرزند ابراهیم در رابطه با وعده‌ای است که به او داده شده می‌باشد. که تنها از نسل او ذرّیّت ابراهیم کثیر خواهد شد. زیرا خدا زمانی که بر ابراهیم ظاهر می‌شود او را خاطر جمع می‌کند که اسحاق تنها کسی است که عهدش را با او استوار می‌گرداند و از طریق او نسلش را برکت می‌دهد. موسی این نکته را در باب 17 کتاب پیدایش شهادت می‌دهد که: «19خدا گفت: به تحقيق زوجه‌ات ساره براي تو پسري خواهد زاييد، و او را اسحاق نام بنه، و عهد خود را با وي استوار خواهم داشت، تا با ذرّيّت او بعد از او عهد ابدي باشد.»

اسحاق فرزند یگانه و خاص ابراهیم محسوب می‌شد. چرا اسحاق فرزند خاص محسوب می‌شد؟ زیرا او به صورت یک معجزه از رحم یک زن پژمرده و نازا به دنیا آمده بود، او فرزند وعده داده شدۀ مستقیم از سوی خدا بود، خدا از پیش اعلام کرده بود که عهد و پیمانش را با او تا به ابد برقرار می‌کند، نه با هیچ کس دیگری.

در آیات بالا نه تنها ایمان و اطاعت کامل ابراهیم را می‌بینیم. بلکه موضوعِ عمل قربانی نیز برجسته‌تر و نقش قربانی پر‌رنگ‌تر می‌شود. خدا با این قربانیها ذهن بشر را آماده می‌کند که طریق رهایی از مرگ و داشتن حیات تنها به واسطۀ قربانی صورت می‌گیرد، در این قربانی خداوند نوع حیوان که برای قربانی مهیّا کرده بود را معرّفی می‌کند، از این روی حیوان ذبح شده در باغ عدن از جانب خدا و هدیۀ آورده شدۀ هابیل از گلّه‎‌اش می‌بایست یک قوچ، برّه یا گوسفند بوده باشد.

و خدا قوچی را در آن مکان به جهت قربانی به عوض جان اسحاق مهیّا می‌کند و ابراهیم آن مکان را یهوه یری می‌نامد: «14و ابراهيم آن موضع را”يهوه يري”ناميد، چنان كه تا امروز گفته مي‌شود: در كوه، يهوه ديده خواهد شد.»

گرفتن حیات و جان آن قوچ باعث رهایی و آزادی جان اسحاق که محکوم به مرگ بود، شد. جان آن قوچ به عوض جان اسحاق قربانی شد. در این قسمت ما با یک قربانی انسانی ( اسحاق ) نیز رو به رو می‌شویم، خدا ذهن بشر را تا بدین جا آمادۀ آمدن یک قربانی بسیار بزرگ و عظیم به شباهت قربانی اسحاق می‌کند. که این قربانی بزرگ پسر یگانه و وعده داده شدۀ مستقیم خدا می‌باشد؛ آن هم بر روی یک مکان خاص، بر روی کوه. 

خدا با فرستادن این قوچ برای ابراهیم خواست ارادۀ خود را به بشر بفهماند که مهیّا کنندۀ قربانی من هستم، پس دنبال یک قربانی زمینی نگردید بلکه برّۀ قربانی که قرار است بیاید و گناهِ جهان را بردارد از آسمان است که خدا آن را برای نجات بشر گناهکار که محکوم به مرگ است مهیّا نموده است.

همان طور که خدا قوچی را مهیّا نمود به عوض جان اسحاق، برّه‌ای خواهد آمد در نقش انسان که با عمل قربانی قادر است تاوان گناه را پرداخت نموده و انسان را از مرگ و استیلای شیطان رهایی دهد. و این برّه یک قربانی زمینی نمی‌باشد بلکه آسمانی، که خدا آن را مهیّا کرده است به جهت فدیۀ گناه بشر.

از سری درسهای کوتاه

«بلای آخر در مصر»

( بخش اوّل )

 

بلای آخر در مصر که باعث آزادی قوم اسرائیل از مصریان شد، چه بود؟

 

خدا عهد خود را با اسحاق که فرزند ابراهیم بود برقرار کرد. و اسحاق نیز صاحب فرزندی به نام یعقوب شد یعقوب نیز صاحب دوازده فرزند شده که دوازده سبط اسرائیل یا بنی‌اسرائیل خوانده می‌شوند. امّا این که چرا قوم یعقوب و دوازه سبط او، بنی‌اسرائیل نامیده شدند، به واقعه‌ای مربوط می‌شود که در کتاب پیدایش باب 35 مکتوب شده که خدا مستقیماً یعقوب را برکت می‌دهد و نامش را به اسرائیل تغییر می‌دهد: «9و خدا بار ديگر بر يعقوب ظاهر شد، وقتي كه از فدّان آرام آمد، و او را بركت داد. و خدا به وي گفت: نام تو يعقوب است امّا بعد از اين نام تو يعقوب خوانده نشود، بلكه نام تو اسرائيل خواهد بود.» از آن پس نام یعقوب، اسرائيل و نسل او نیز بنی‌اسرائیل خوانده شدند.

یعقوب دارای دوازده فرزند شد که نام یکی از فرزندانش یوسف بود. یعقوب او را بسیار دوست می‌داشت. بدین جهت برادرانش بر یوسف حسادت می‌ورزیدند تا این که تصمیم می‌گیرند یوسف را به چاهی بیاندازند. زمانی که یوسف توسّط برادرانش به چاه انداخته شد. توسّط تجّار مدیانی از چاه بیرون کشیده می‌شود و به اسماعیلیان به بیست پاره نقره فروخته می‌شود.

زمانی که یوسف به مصر رفت، فرعونِ مصر او را در بالاترین منصب قرار داد. «41و فرعون‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: بدان‌ که‌ تو را بر تمامی‌ زمین‌ مصر گماشتم‌.42و فرعون‌ انگشتر خود را از دست‌ خویش‌ بیرون‌ کرده‌، آن‌ را بر دست‌ یوسف‌ گذاشت‌، و او را به‌ کتان‌ نازک‌ آراسته‌ کرد، و طوقی‌ زرّین‌ بر گردنش‌ انداخت‌.43و او را بر ارّابۀ دوّمین‌ خود سوار کرد، و پیش‌ رویش‌ ندا می‌کردند که‌”زانو زنید!”پس‌ او را بر تمامی‌ زمین‌ مصر برگماشت‌.44و فرعون‌ به‌ یوسف‌ گفت‌: من‌ فرعون‌ هستم‌، و بدون‌ تو هیچ کس‌ دست‌ یا پای‌ خود را در کل‌ ارض‌ مصر بلند نکند» ( کتاب پیدایش باب 41 ).

و امّا قحطی تمام مصر و اطراف آن را فرا گرفت که این شامل کنعان مکانی که قوم اسرائیل در آن ساکن بودند نیز شد، آنگاه زمانی که یعقوب فهمید غلّه در مصر یافت می‌شود تصمیم می‌گیرد با تمامی خانواده‌اش به سرزمین مصر کوچ کند و در آن جا یوسف را ملاقات می‌کنند و چون یوسف برای فرعون آن زمان بسیار عزیز بود، فرعون زمینی به نام جوشن را به اسرائیل می‌دهد تا در آن زندگی کنند.

امّا بعد از سالهای زیاد، زمانی که یوسف و یعقوب و فرعون مصر می‌میرند و فرعون دیگری روی کار می‌آید او به تمامی اسرائیلی‌ها سخت گرفته و آنها را به کارهای دشوار ذلیل می‌ساخت. زمانی که یعقوب و تمامی نسل او بر زمین مصر ساکن شدند 70 نفر بودند امّا آنها بسیار زیاد شده بودند زیرا خدا وعدۀ خود را با ابراهیم حفظ کرده بود و همان گونه که وعده داده بود که عهد خود را با اسحاق و نسل او استوار خواهم ساخت. بر حسب وعدۀ خدا نسل اسحاق مانند ریگها‌ی دریا و ستارگان آسمان در حال بزرگ شدن بود.

بعد از مرگ فرعونِ مصر، فرعون دیگری روی کار آمد که یوسف را نمی‌شناخت و دستور ذلیل کردن قوم و حتّی دستور قتل عام تمامی نوزدان پسر را داد. امّا از خاندان لاوی زنی حامله شد و پسري زایید و چون آن کودک بسیار زیبا بود، او را سه ماه از دست مصریان پنهان نمود و چون نتوانست او را ديگر پنهان کند، تابوتي از ني برايش ساخت و اطراف آن را با قیر پوشاند و آن کودک را در آن نهاد، و آن را در نيزار به كنار نهر گذاشت. در آن زمان دختر فرعون جهت شستشو به داخل نهر فرود آمده بود تابوت را دیده، و متوجّه شد که این نوزاد از خاندان اسرائیل می‌باشد. پس او را به داخل قصر برده و نام او را موسي نهاد زيرا گفت: او را از آب كشيدم.

موسی در کاخ فرعون زندگی نمود و واقع شد در آن ايّام كه چون موسي بزرگ شد، جهت دیدن برادران خود یعنی قوم بنی‌اسرائیل رفت، و كارهاي دشواری که مصریان از آنها می‌کشیدند را مشاهده نمود. در آن هنگام شخصي مصري را ديد كه یک عبراني را مورد آزار قرار داده و تازیانه مي‌زند. پس چون در آن اطراف کسی را ندید، آن مصري را كشت، و او را در ريگ پنهان ساخت.

امّا روز ديگر وقتی باز از قصر بيرون آمد، دید كه ناگاه دو مرد عبراني ( اسرائیلی) با هم در حال منازعه هستند، پس به ظالم گفت: چرا برادر خود را میزنی، که آن مرد پاسخ داد که چه کسی تو را حاکم ساخته آیا می‌خواهی مرا بکشی چنان که آن مصری را کشتی. پس موسی ترسید و گفت: یقیناً این کار من شیوع یافته.

 زمانی که این ماجرا به گوش فرعون رسید او قصد قتل موسی را کرد امّا موسی از حضور فرعون فرار کرد و به سمت بیابان در زمین مدیان رفت. و در آن زمان با دختر کاهن مدیان ازدواج نمود و واقع شد بعد از ايّام بسيار كه پادشاه مصر مرد، و بني‌اسرائيل به سبب بندگي و کارهای سختی که می‌کردند در نزد خدا آه كشيدن و استغاثه كردند، نالۀ ايشان به سبب بندگي، به نزد خدا رسید و خدا نالۀ ايشان را شنيد، و خدا عهد خود را با ابراهيم و اسحاق و يعقوب به ياد آورد. و خدا بر بني‌اسرائيل باری دیگر نظر كرد.

در آن زمان موسی گلّه‌داری می‌کرد و گلّۀ پدرزن خود يترون، كاهن مديان را شباني مي‌كرد، و در روزی که گلّه را به سمت صحرا برد، فرشتۀ خداوند را در بوتۀ آتش ملاقات می‌کند. موسی دید بوته مشتعل به آتش است امّا نمی‌سوزد پس نزدیک بوته شده که ببیند بوته چرا سوخته نمی‌شود که آنگاه خدا از بوتۀ آتش موسی را ندا داد و خود را معرّفی نمود که من هستم خدای پدرت ابراهیم، اسحاق، و خدای یعقوب.

خدا به موسی از میان آتش سخن گفت که: «هر آينه مصيبت قوم خود را كه در مصرند ديدم، و استغاثۀ ايشان را از دست سركاران ايشان شنيدم، زيرا غمهاي ايشان را مي‌دانم. و خدا این چنین به موسی گفت پس اكنون بيا تا تو را نزد فرعون بفرستم، و قوم من، بني‌اسرائيل را از مصر بيرون آوري.» موسي به خدا گفت: «من كيستم كه نزد فرعون بروم، و بني‌اسرائيل را از مصر بيرون آورم؟»

و در انتها خدا به او دو معجزه و نشانه می‌دهد. موسی به نزد قوم اسرائیل می‌رود و خود را معرّفی می‌کند که او را خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب به جهت خلاصی قوم اسرائیل از دست مصریان فرستاده است و سپس موسی و چند تن از مشایخ اسرائیل به نزد فرعون رفته و از او درخواست می‌کنند که قوم اسرائیل را رها کنند امّا فرعون دلش سخت شده و به آنها اجازه خروج نمی‌دهد و موسی هر بار با معجزه‌ای به نزد فرعون رفته امّا فرعون دلش سخت می‌شد و اجازه خروج به آنها نمی‌داد.

خدا به موسی گفته بود که چهل بلا بر مصریان وارد می‌شود که در انتها و در بلای آخر باعث آزادی قوم اسرائیل می‌گردد. از جملۀ این بلاها به نام بلای خون، بلای وزغها، بلای پشه‌ها ، بلای مگسها، بلا بر مواشی، بلای تگرگ، بلای ملخها، بلای تاریکی و … و در انتها، بلای آخر، بلای نخست‌زادگان بود که اتّفاق می‌افتد به عنوان مثال به چند نمونه از بلاها در زیر اشاره می‌کنیم.

 

بلاي‌ پشه‌ها:

«16و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: به‌ هارون‌ بگو که‌ عصای‌ خود را دراز کن‌ و غبار زمین‌ را بزن‌ تا در تمامی‌ زمین‌ مصر پشه‌ها بشود.17پس‌ چنین‌ کردند و هارون‌ دست‌ خود را با عصای‌ خویش‌ دراز کرد و غبار زمین‌ را زد و پشه‌ها بر انسان‌ و بهایم‌ پدید آمد زیرا که‌ تمامی‌ غبار زمین‌ در کل ارض‌ مصر پشه‌ها گردید،18و جادوگران‌ به‌ افسونهای‌ خود چنین‌ کردند تا پشه‌ها بیرون‌ آورَند امّا نتوانستند و پشه‌ها بر انسان‌ و بهایم‌ پدید شد.19و جادوگران‌ به‌ فرعون‌ گفتند: این‌ انگشت‌ خدا است‌. امّا فرعون‌ را دل‌ سخت‌ شد که‌ بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنان که‌ خداوند گفته‌ بود» ( کتاب خروج باب 8 ).

 

بلای تاریکی:

«21و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: دست‌ خود را به‌ سوی‌ برافراشت‌ آسمان‌ برافراز، تا تاریکی‌ای‌ بر زمین‌ مصر پدید آید، تاریکی‌ای‌ که‌ بتوان‌ احساس‌ کرد.22پس‌ موسی‌ دست‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ ، و تاریکی غلیظ‌ تا سه‌ روز در تمامی‌ زمین‌ مصر پدید آمد23و یک دیگر را نمی‌دیدند. و تا سه‌ روز کسی‌ از جای‌ خود برنخاست‌، لیکن‌ برای‌ جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ در مسکنهای‌ ایشان‌ روشنایی‌ بود.24و فرعون‌ موسی‌ را خوانده‌، گفت‌: بروید خداوند را عبادت‌ کنید، فقط‌ گلّه‌ها و رمّه‌های‌ شما بماند، اطفال‌ شما نیز با شما بروند.25موسی‌ گفت‌: ذبایح‌ و قربانیهای‌ سوختنی‌ نیز می‌باید به‌ دست‌ ما بدهی‌، تا نزد یهوه‌، خدای‌ خود بگذرانیم‌.26مواشی‌ ما نیز با ما خواهد آمد، یک‌ سُمی‌ باقی‌ نخواهد ماند زیرا که‌ از اینها برای‌ عبادت‌ یهوه‌، خدای‌ خود می‌باید گرفت‌، و تا بدان جا نرسیم‌، نخواهیم‌ دانست‌ به‌ چه‌ چیز خداوند را عبادت‌ کنیم‌.27و خداوند، دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید که‌ از رهایی‌ دادن‌ ایشان‌ اِبا نمود.28پس‌ فرعون‌ وی‌ را گفت‌: از حضور من‌ برو! و با حذر باش‌ که‌ روی‌ مرا دیگر نبینی‌، زیرا در روزی‌ که‌ مرا ببینی‌ خواهی‌ مرد.29موسی‌ گفت‌: نیکو گفتی‌، روی‌ تو را دیگر نخواهم‌ دید» ( کتاب خروج باب 10 ).

برای مطالعۀ بیشتر این بلاها به کتاب خروج، دوّمین کتاب از تورات، بابهای 7 الی 12 مراجعه شود.

ادامه دارد …

از سری درسهای کوتاه

«بلای آخر در مصر»

( بخش دوّم )

 

بلای آخر در مصر که باعث رهایی قوم اسرائیل از مصریان شد، چه بود؟

 

39 بلا بر مصریان وارد شد و هر بار موسی به نزد فرعون می‌رفت تا اجازۀ رهایی قوم اسرائیل را از فرعون بگیرد امّا هر بار با سخت دلی فرعون مواجه می‌شد، تا این که: «1خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: یک‌ بلای دیگر بر فرعون‌ و بر مصر می‌آورم‌، و بعد از آن‌ شما را از این جا رهایی‌ خواهد داد، و چون‌ شما را رها کند، البتّه‌ شما را بالکلّیه‌ از این جا خواهد راند.2اکنون‌ به‌ گوش‌ قوم‌ بگو که‌ هر مرد از همسایۀ خود، و هر زن‌ از همسایه‌اش‌ آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا بخواهند.3و خداوند قوم‌ را در نظر مصریان‌ محترم‌ ساخت‌. و شخص‌ موسی‌ نیز در زمین‌ مصر، در نظر بندگان‌ فرعون‌ و در نظر قوم‌، بسیار بزرگ‌ بود.

4و موسی‌ گفت‌، خداوند چنین‌ می‌گوید: قریب‌ به‌ نصف‌ شب‌ در میان‌ مصر بیرون‌ خواهم‌ آمد.5و هر نخست‌زاده‌ای‌ که‌ در زمین‌ مصر باشد، از نخست‌زادۀ فرعون‌ که‌ بر تختش‌ نشسته‌ است‌، تا نخست‌زادۀ کنیزی‌ که‌ در پشت‌ دستاس‌ باشد، و همۀ نخست‌زادگان‌ بهایم‌ خواهند مرد.6و نعرۀ عظیمی‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر خواهد بود که‌ مثل‌ آن‌ نشده‌، و مانند آن‌ دیگر نخواهد شد.7امّا بر جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ سگی‌ زبان‌ خود را تیز نکند، نه‌ بر انسان‌ و نه‌ بر بهایم‌، تا بدانید که‌ خداوند در میان‌ مصریان‌ و اسرائیلیان‌ فرقی گذارده‌ است.8و این‌ همۀ بندگان‌ تو به‌ نزد من‌ فرود آمده‌، و مرا تعظیم‌ کرده‌، خواهند گفت‌: تو و تمامی‌ قوم‌ که‌ تابع‌ تو باشند، بیرون‌ روید! و بعد از آن‌ بیرون‌ خواهم‌ رفت‌. پس‌ از حضور فرعون‌ در شدّت‌ غضب‌ بیرون‌ آمد.

9و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: فرعون‌ به‌ شما گوش‌ نخواهد گرفت‌، تا آیات‌ من‌ در زمین‌ مصر زیاد شود.10و موسی‌ و هارون‌ جمیع‌ این‌ آیات‌ را به‌ حضور فرعون‌ ظاهر ساختند. امّا خداوند دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید، و بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ خود رهایی‌ نداد» ( کتاب خروج باب 11 ).

آخرین بلا که باعث رهایی قوم اسرائیل از سرزمین مصر شد بلای نخست‌زاده بود. به طوری که خداوند موسی و هارون را مخاطب ساخته و گفت: «2اين ماه براي شما سر ماه‌ها باشد، اين اوّل از ماه‌هاي سال براي شما است.3تمامي جماعت اسرائيل را خطاب كرده، گوييد كه در دهم اين ماه هر يكي از ايشان برّه‌اي به حسب خانه‌هاي پدران خود بگيرند، يعني براي هر خانه يك برّه.4و اگر اهل خانه براي برّه كم باشند، آنگاه او و همسايه‌اش كه مجاور خانۀ او باشد آن را به حسب شمارۀ نفوس بگيرند، يعني هر كس موافق خوراكش برّه را حساب كند.

5برّۀ شما بي‌عيب، نرينۀ يك ساله باشد، از گوسفندان يا از بزها آن را بگيريد.6و آن را تا چهاردهم اين ماه نگاه داريد، و تمامي انجمن جماعت بني‌اسرائيل آن را در عصر ذبح كنند7و از خون آن بگيرند، و آن را بر هر دو قائمه، و سردرِ خانه كه در آن، آن را مي‌خورند، بپاشند.8و گوشتش را در آن شب بخورند. به آتش بريان كرده، با نان فطير و سبزيهاي تلخ آن را بخورند.9و از آن هيچ خام نخوريد، و نه پخته با آب، بلكه به آتش بريان شده، كلّه‌اش و پاچه‌هايش و اندرونش را.10و چيزي از آن تا صبح نگاه مداريد. و آن چه تا صبح مانده باشد، به آتش بسوزانيد.

11و آن را بدين طور بخوريد: كمر شما بسته، و نعلين بر پايهاي شما، و عصا در دست شما، و آن را به تعجيل بخوريد، چون كه فِصَح خداوند است.12و در آن شب از زمين مصر عبور خواهم كرد، و همۀ نخست‌زادگان زمين مصر را از انسان و بهايم خواهم زد، و بر تمامي خدايان مصر داوري خواهم كرد. من يهوه هستم.

13و آن خون، علامتي براي شما خواهد بود، بر خانه‌هايي كه در آنها مي‌باشيد. و چون خون را ببينم، از شما خواهم گذشت و هنگامي كه زمين مصر را مي‌زنم، آن بلا براي هلاك شما بر شما نخواهد آمد.14و آن روز، شما را براي يادگاري خواهد بود، و در آن، عيدي براي خداوند نگاه داريد، و آن را به قانون ابدي، نسلاً بعد نسل عيد نگاه داريد.15هفت روز نان فطير خوريد، در روز اوّل خميرمايه را از خانه‌هاي خود بيرون كنيد، زيرا هر كه از روز نخستين تا روز هفتمين چيزي خمير شده بخورد، آن شخص از اسرائيل منقطع گردد. 16و در روز اوّل، محفل مقدّس، و در روز هفتم، محفل مقدّس براي شما خواهد بود. در آنها هيچ كار كرده نشود جز آن چه هر كس بايد بخورد؛ آن فقط در ميان شما كرده شود.17پس عيد فطير را نگاه داريد، زيرا كه در همان روز لشكرهاي شما را از زمين مصر بيرون آوردم. بنابراين، اين روز را در نسلهاي خود به فريضۀ ابدي نگاه داريد.

18در ماه اوّل در روز چهاردهم ماه، در شام، نان فطير بخوريد، تا شام بيست و يكم ماه.19هفت روز خميرمايه در خانه‌هاي شما يافت نشود، زيرا هر كه چيزي خمير شده بخورد، آن شخص از جماعت اسرائيل منقطع گردد، خواه غريب باشد خواه بومي آن زمين. 20هيچ چيز خمير شده مخوريد، در همۀ مساكن خود فطير بخوريد.21پس موسي جميع مشايخ اسرائيل را خوانده، بديشان گفت: برويد و برّه‌اي براي خود موافق خاندانهاي خويش بگيريد، و فِصَح را ذبح نماييد.22و دسته‌اي از زوفا گرفته، در خوني كه در طشت است فرو بريد، و بر سردر و دو قائمۀ آن، از خوني كه در طشت است بزنيد، و كسي از شما از در خانۀ خود تا صبح بيرون نرود.23زيرا خداوند عبور خواهد كرد تا مصريان را بزند و چون خون را بر سردر و دو قائمه‌اش بيند، همانا خداوند از در گذرد و نگذارد كه هلاك كننده به خانه‌هاي شما درآيد تا شما را بزند.24و اين امر را براي خود و پسران خود به فريضۀ ابدي نگاه داريد.

25و هنگامي كه داخل زميني شديد كه خداوند حسب قول خود، آن را به شما خواهد داد. آنگاه اين عبادت را مَرعي داريد.26و چون پسران شما به شما گويند كه اين عبادت شما چيست،27گوييد اين قرباني فِصَح خداوند است، كه از خانه‌هاي بني‌اسرائيل در مصر عبور كرد، وقتي كه مصريان را زد و خانه‌هاي ما را خلاصي داد. پس قوم به روي درافتاده، سجده كردند.28پس بني‌اسرائيل رفته، آن را كردند، چنان كه خداوند به موسي و هارون امر فرموده بود، همچنان كردند.29و واقع شد كه در نصف شب، خداوند همۀ نخست‌زادگان زمين مصر را، از نخست‌زادۀ فرعون كه بر تخت نشسته بود تا نخست‌زادۀ اسيري كه در زندان بود، و همۀ نخست‌زاده‌هاي بهايم را زد.» ( کتاب خروج باب 12 ).

در این باب از کتاب مقدّس، ما سایه‌های پررنگی از پیشگویی خدا در خصوص این که منجی چگونه باید گناه را از جهان بردارد و چگونه یک شخص می‌تواند از گناه نجات یابد را می‌بینیم.

موسی هر آن چیزی را که از خدا دریافت کرده بود به گوش قوم رساند. او هر بار از طرف خدا به نزد فرعون می‌آمد تا فرعون اجازۀ رهایی را صادر کند، امّا هر بار دل فرعون سخت‌تر می‌شد، سخت دلی فرعون باعث می‌شد که دست پر جلال و قدرتمند خدا از طریق 39 بلا بیشتر نمایان شود به طوری که قوم را در نظر مصريان محترم ساخت. و شخص موسي نيز در زمين مصر، در نظر بندگان فرعون و در نظر قوم، بسيار بزرگ بود. امّا بلایی که باعث رهایی قوم اسرائیل از دست مصریان شد بلای نخست‌زاده‌ها بود که هر نخست‌زاده از مصریان از فرزندان ذکور آنها و حتّی نخست‌زاده‌های بهایم آنها کشته شدند.

در باب 12 کتاب خروج، در خصوص زمانی که این اتّفاق افتاد چنین نوشته شده: «30و در آن‌ شب‌ فرعون‌ و همۀ بندگانش‌ و جمیع‌ مصریان‌ برخاستند و نعرۀ عظیمی‌ در مصر برپا شد، زیرا خانه‌ای‌ نبود که‌ در آن‌ مِیّتی‌ نباشد.31و موسی‌ و هارون‌ را در شب‌ طلبیده‌، گفت‌: برخیزید! و از میان‌ قوم‌ من‌ بیرون‌ شوید، هم‌ شما و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌! و رفته‌، خداوند را عبادت‌ نمایید، چنان که‌ گفتید.32گلّه‌ها و رمّه‌های‌ خود را نیز چنان که‌ گفتید، برداشته‌، بروید و مرا نیز برکت‌ دهید.»

این چنین شد که قوم اسرائیل توانست رهایی پیدا کند. امّا عملی که باعث رهایی قوم اسرائیل شد، قربانی کردن یک برّه بود و ما باز رد پای قربانی را به طور واضح‌تر در این قسمت می‌بینیم این قربانی بسیار با اهمیّت بود زیرا باعث نجات قوم اسرائیل گشت. قربانی کردن یک برّه با خصوصیّات خاص، حیوانی که می‌بایست قربانی می‌شد و خون آن بر سردر و دو قائمه پاشیده می‌شد می‌بایست برّه‌ای بی‌عیب یعنی سالم و بدون هیج نقص و نرینه یعنی مذکّر و یک ساله می‌بود که به جوان بودن آن اشاره داشت، و نیز باید از گوسفند و یا بز انتخاب می‌شد.

همه جای برّه می‌بایست به آتش بریان می‌شد و هیچ چیزی از آن نمی‌بایست تا صبح می‌ماند و اگر چیزی باقی می‌ماند باید به آتش سوزانیده می‌شد. و خداوند در آن شب از زمين مصر عبور كرد، و همة نخست‌زادگان زمين مصر از انسان و بهايم را زد، و بر تمامي خدايان مصر داوري نمود. و هر جایی که آن خون را بر سردر و دو قائمۀ آن می‌دید از آن خانه عبور می‌کرد و هر خانه‌ای که نشان این خون را نداشت فرزندان ذکور آن و بهایم آنها هلاک می‌گشت.

با این حال همۀ اسرائیلیان چون این نشان و خون را داشتند هیچ بلایی بر آنها عارض نگردید امّا خداوند همۀ نخست‌زادگان زمين مصر را، از نخست‌زادۀ فرعون كه بر تخت نشسته بود تا نخست‌زادۀ اسيري كه در زندان بود، و همۀ نخست‌زاده‌هاي بهايم را زد. در اصل خون آن برّه بود که باعث نجات جان اسرائیل و آزادی و رهایی قوم گردید. آن برّه نمادی از منجی‌ای بود که می‌بایست بیاید و گناه را از جهان بردارد و انسان را از اسارت شیطان آزاد کند.

و این گونه شد که اجازۀ خروج عظیم قوم اسرائیل از جانب فرعون مصر صادر گشت، امّا خوردن این برّۀ قربانی دارای شرایطی خاصی بود که خدا به قوم، طریق چگونه خوردن آن را نیز فرموده بود: «46در يك خانه خورده شود، و چيزي از گوشتش از خانه بيرون مبر، و استخواني از آن مشكنيد» ( کتاب خروج باب 12 ). این برّه به طوری می‌بایست خورده می‌شد که حتّی استخوانی از آن شکسته نشود.

امّا باز رد پای خون را می‌بینیم و قربانی شدن یک برّه‌ای که باعث آزادی قوم اسرائیل گشته است، به راستی چه راز بزرگی در این قربانی است؟ همیشه یک قربانی باعث رهایی و نجات یک انسان می‌شود. قربانی که توسّط خدا برای گناه آدم و حوّا انجام شد، هدیه‌ای که هابیل از گلّه خود به نزد خدا آورد، قوچی که به عوض جان اسحاق قربانی شد و این بار به صورت عجیب‌تر باعث رهایی و نجات قوم برای خروج عظیم آنها از مصر گشت.

سایه‌های قربانی در طول تاریخ هر بار پررنگ‌تر از قبل می‌شود. قربانی کردن یک برّه و مالیدن خون آن بر سردر و دو قائمه نشانی بود که قوم اسرائیل را از دست مصریان رهایی داد و فرشتۀ مرگ نتوانست به آن خانه داخل شود و آسیبی به اسرائیلی‌ها برساند. اهمیّت خون و قربانی در این جا پررنگ‌تر می‌شود. این قربانی باعث بیرون آمدن قوم اسرائیل از مصر شد و زمانی که قوم برگزیدۀ خدا به بیابان داخل گشتند به جهت رفتن به سرزمینی موعود که خدا به آنها وعده داده بود، خدا قوانین قربانی را برای قوم قانونمند ساخت. ( پایان بخش دوّم )

از سری درسهای کوتاه

«اعطای شریعت»

 

چرا خدا شریعت را اعطا نمود؟

 

آدم به واسطۀ ارتباط رو در رویی که با خدا داشت احکام او را به صورت مستقیم می‌شنید. مانند حکمی که در باغ عدن گرفت و او را از نزدیکی به درخت معرفت نیک و بد منع نمود. تا پیش از گناهِ آدم، نفس انسان جای خدا بود امّا بعد از گناه، شیطان نیز به آن افزوده شد به طوری که بعد از گناه، دیگر هیچ نیکویی در بنی‌آدم یافت نشد. با ورود گناه به زندگی آدم، او و تمامی نسلش گناهکار شدند و گناه تمام دنیا را در بر گرفت.

از زمان آدم تا به دورۀ موسی احکام و شریعت خدا به صورت مکتوب شده نبود. امّا از زمان موسی خدا اراده نمود با ایجاد دوره‌ای نو، شریعت را ارزانی دارد تا بر حسب آن دنیا را به گناه ملزم سازد. از این روی خدا شریعت را به صورت قوانین مکتوب شده بر لوحها به نگارش درآورد، خدا از بین تمامی قومهای موجود در دنیا یک قوم را برای خود اختیار نمود و آنها را تقدیس نموده و شریعت را به آنها اعطا نمود. این دوره، عصر شریعت نام گرفت.

قوم اسرائیل تنها قومی بود که خدا برای اوّلین بار شریعت را به آنها اعطا نمود. موسی اوّلین نویسندۀ کلام خدا بود که حکم بر نوشتن را از خدا دریافت نموده بود. زمانی که خدا فرمود تا قوانین شریعت مکتوب گردد، از آن پس لازم‌الاجرا و ملزم کننده شد.

قبل از شریعت کسی بر حسب قتل کشته نمی‌شد امّا با آمدن شریعت چون کلام خدا جاری و مکتوب شده بود می‌بایست اجرا می‌شد. به عنوان مثال اگر چشمی آسیب می‌دید چشم به عوض چشم بود. اگر کسی به قتل می‌رسید جان به عوض جان بود. در توراتِ موسی، و باب 21 کتاب خروج چنین نوشته شده: «23و اگر اذيّتي ديگر حاصل شود، آنگاه جان به عوض جان بده،24و چشم به عوض چشم، و دندان به عوض دندان، و دست به عوض دست، و پا به عوض پا،25و داغ به عوض داغ، و زخم به عوض زخم، و لطمه به عوض لطمه.26و اگر كسي چشم غلام يا چشم كنيز خود را بزند كه ضايع شود، او را به عوض چشمش آزاد كند.27و اگر دندان غلام يا دندان كنيز خود را بياندازد، او را به عوض دندانش آزاد كند.»

 خدا با اعطای شریعت احکام خود را مکتوب و لازم‌الاجرا کرد. خدا شریعت را اعطا نمود تا قوم با مفهوم حقیقی گناه آشنا شوند. تا قبل از دورۀ شریعت انسانها با گناه آشنا نبودند، آنها دزدی، قتل، زنا را انجام می‌دادند امّا تعریفی برای آن نداشتند. شریعت اعطا شد تا انسانها با گناه آشنا شوند. قوم برگزیدۀ خدا در شریعت بود که با عمل دزدی، قتل، زنا، طمع، احترام گذاشتن و … آشنا شدند.

 شریعت همانند یک چراغ قرمز محسوب می‌شد، به عنوان مثال زمانی که شما از یک چهارراهی که هیچ چراغ راهنمایی ندارد عبور می‌کنید مجرم نیستید امّا زمانی که به چهارراهی برسید که دارای چراغ راهنما می‌باشد اگر از چراغ قرمز آن عبور کنید آنگاه مجرم محسوب می‌شوید زیرا برای این چهارراه یک قانون تعریف شده است یعنی یک قانونی گذارده شده که نمی‌توان از آن عدول کرد.

شریعت نیز به مانند یک چراغ قرمز بود که قانون آن توسّط خدا تعریف شده است زمانی که شخصی از احکام و شریعت خدا سرپیچی کند آنگاه مجرم و گناهکار محسوب می‌شود. شریعت محکوم کننده است و کسی که گناه می‌کرد مزدش مرگ بود خدا در شریعت انسانها را با گناه آشنا نمود. قوم خدا در شریعت، نفرت خدا از گناه را درک کردند و این را فهمیدند که برای قرار گرفتن در حضور خدا می‌بایست مقدّس و بدون گناه باشند. آنها در انجام شریعت خدا اطاعت از فرامین خدا را یاد گرفتند و فهمیدند که سرپیچی از احکام خدا آنها را از حیات دور می‌کند.

به عنوان مثال خدا در قوانین شریعت که در باب 20 کتاب خروج مکتوب گردیده، آورده که پدر و مادر خود را احترام نما، تا روزهاي تو در زميني كه يهوه خدايت به تو مي‌بخشد، دراز شود. قتل مكن، زنا مكن، دزدي مكن، بر همسايه خود شهادت دروغ مده و … و احکام دیگری نیز صادر نمود، به طور مثال تا قبل از شریعت خواهر با برادر خود ازدواج می‌کرد که در زمان موسی خدا ازدواج با محارم را منع نمود، و احکامی از قبیل دزدی و خیانت در امانت و … و نحوۀ برخورد با آن را بیان می‌کند. خدا در شریعت عمل قربانی را نیز قانونمند کرد.

از سری درسهای کوتاه

«قوانین قربانی»

 

  مجموع قوانین قربانی را خدا به چه دلیل قانونمند نمود؟

 

زمانی که خدا از طریق خادم خود موسی تمامی احکام شریعت و قوانین خود را به گوش قوم اسرائیل رساند، از این قوم انتظار عمل کردن به تمامی احکام شریعت و فرامین را داشت، امّا اگر کسی گناه می‌کرد و فرامین خدا را زیر پا می‌گذاشت گناهکار محسوب می‌شد که انتهای آن مرگ بود. خدا این حکم را در باغ عدن به آدم داده بود که مزد گناه مرگ است. پس اگر شخصی به هر دلیلی چه خواسته و چه ناخواسته گناه می‌کرد و از کلام خدا عدول می‌نمود محکوم به مرگ بود. حال اگر کسی گناه می‌کرد در قبال گناه خود چه کاری می‌بایست انجام می‌داد؟

خدا با ایجاد عصر شریعت بر حسب شریعت، دنیا را به گناه ملزم نمود. و نه تنها قوم اسرائیل بلکه تمامی دنیا با گناه آشنا شدند. زمانی که خدا قوم اسرائیل را به گناهانشان آشنا کرد آنگاه طریق برداشت گناه را نیز به آنها آموخت. طریق برداشت گناه عمل قربانی بود. خدا عمل قربانی را قانونمند و مجموع قوانین قربانی را به قوم اسرائیل از طریق موسی اعطا نمود. از قبیل: قربانی جرم، قربانی هدیۀ آردی، قربانی سوختنی، قربانی گناه. که به نمونه‌هایی از این قربانی می‌پردازیم.

شرایط قانون قربانیِ سوختنی این گونه بود که شخص گناهکار به عوض گناه خود می‌بایست قربانی از گاو، گوسفند، یا بز را به حضور کاهن می‌آورد. کاهن شخصی بود که امورات مربوط به قربانی را برای خدا انجام می‌داد. اگر شخصی براي قرباني سوختني، گاو مي‌آورد، آن گاو بايد نر و بي‌عيب می‌بود. شخص می‌بایست قرباني را در برابر در ورودي خيمۀ مقدّس تقديم می‌کرد تا مورد قبول خداوند قرار می‌گرفت. شخص گناهکار می‌بایست دست خود را بر سر گاو می‌گذاشت و به گناه خود اعتراف می‌کرد و آن حیوان کشته و خونش ریخته می‌شد؛ با این عمل کفّارۀ گناهِ شخص پرداخت می‌شد و قربانی او پذیرفته و مورد بخشش قرار می‌گرفت.

در باب اوّل کتاب لاویان، سوّمین کتاب از تورات، خداوند این احکام را چنین بیان می‌کند: «1و خداوند موسي را خواند، و او را از خيمۀ اجتماع خطاب‌ كرده، گفت:2بني‌اسرائيل را خطاب كرده، به ايشان بگو هرگاه كسي از شما قرباني نزد خداوند بگذراند، پس قرباني خود را از بهايم يعني از گاو يا از گوسفند بگذرانيد.3اگر قرباني او قرباني سوختني از گاو باشد، آن را نر بي‌عيب بگذارند، و آن را نزد در خيمه اجتماع بياورد تا به حضور خداوند مقبول شود.4و دست خود را بر قرباني سوختني بگذارد،‌ و برايش مقبول خواهد شد تا به جهت او كفّاره كند.5پس گاو را به حضور خداوند ذبح نمايد، و پسران هارون كَهَنه خون را نزديك بياورند، و خون را بر اطراف مذبح كه نزد در خيمه اجتماع است بپاشند.

6و پوست قرباني سوختني را بكَنَد و آن را قطعه قطعه كند.7و پسران هارونِ كاهن آتش بر مذبح بگذارند، هيزم بر آتش بچينند.8و پسران هارون كهنه قطعه‌ها و سر و پيه را بر هيزمي كه بر آتش روي مذبح است بچينند.9و احشايش و پاچه‌هايش را به آب بشويند، و كاهن همه را بر مذبح بسوزاند، براي قرباني سوختني و هديۀ آتشين و عطر خوشبو به جهت خداوند.

10و اگر قرباني او از گلّه باشد خواه از گوسفند خواه از بز به جهت قرباني سوختني، آن را نر بي‌عيب بگذراند.11و آن را به طرف شمالي مذبح به حضور خداوند ذبح نمايد، و پسران هارون كهنه خونش را به اطراف مذبح بپاشند.12و آن را با سرش و پيه‌اش قطعه قطعه كند،‌ و كاهن آنها را بر هيزمي كه بر آتش روي مذبح است بچيند.13و احشايش و پاچه‌هايش را به آب بشويد، و كاهن همه را نزديك بياورد و بر مذبح بسوزاند، كه آن قرباني سوختني و هديۀ آتشين و عطر خوشبو به جهت خداوند است.

14و اگر قرباني او به جهت خداوند قرباني سوختني از مرغان باشد، پس قرباني خود را از فاخته‌ها يا از جوجه‌هاي كبوتر بگذراند.15و كاهن آن را نزد مذبح بياورد و سرش را بپيچد و بر مذبح بسوزاند، و خونش بر پهلوي مذبح افشرده شود.16و چينه‌دانش را با فضلات آن بيرون كرده، آن را بر جانب شرقي مذبح در جاي خاكستر بياندازد.17و آن را از ميان بالهايش چاك كند و از هم جدا نكند،‌ كاهن آن را بر مذبح بر هيزمي كه بر آتش است بسوزاند، كه آن قرباني سوختني و هديۀ آتشين و عطر خوشبو به جهت خداوند است.»

نمونۀ دیگر از قوانین قربانی، قربانی جرم نام داشت. قوانین مخصوص به قربانی جرم به این صورت بود که شخص گناهکار یک قوچ بی‌عیب به نزد کاهن می‌آورد و کاهن آن را به حضور خداوند کفّاره می‌نمود و گناه شخص آمرزیده می‌شد. در خصوص قربانی جرم در باب 6 کتاب لاویان چنین مکتوب است:

«1و خداوند موسي را خطاب كرده، گفت:2اگر كسي گناه كند، و خيانت به خداوند ورزد، و به همسايۀ خود دروغ گويد، دربارۀ امانت يا رهن يا چيز دزديده شده،‌ يا مال همسايۀ خود را غصب نمايد،3يا چيز گم شده را يافته، دربارۀ آن دروغ گويد، و قسم دروغ بخورد، در هر كدام از كارهايي كه شخصي در آنها گناه كند.4پس چون گناه ورزيده، مجرم شود، آن چه را كه دزديده يا آن چه را غصب نموده يا آن چه نزد او به امانت سپرده شده يا آن چيز گم شده را كه يافته است، رد بنمايد.5يا هر آن چه را كه دربارۀ آن قسم دروغ خورده، هم اصل مال را رد بنمايد، و هم پنج يك آن را بر آن اضافه كرده، آن را به مالكش بدهد، در روزي كه جرم او ثابت شده باشد.

6و قرباني جرم خود را نزد خداوند بياورد، يعني قوچ بي‌عيب از گلّۀ موافق برآورد تو براي قرباني جرم نزد كاهن.7و كاهن براي وي به حضور خداوند كفّاره خواهد كرد و آمرزيده خواهد شد، از هر كاري كه كرده، و در آن مجرم شده است.» علاوه بر این قربانیها، قربانیهای دیگری به جهت کفّاره گناهان نیز مقرّر شده بود. طریق بخشش شخص گناهکار با عمل قربانی پذیرفته می‌شد.

برای مطالعۀ بیشتر در خصوص قوانین قربانی به کتاب لاویان بابهای 1 تا 6 مراجعه کنید.

قوم اسرائیل با دریافت شریعت از خدا با گناه آشنا شدند و ارادۀ خدا بر این بود تا قوم با انجام اعمال قربانی اطاعت کردن از فرامین خدا و پرداخت تاوان گناه را که تنها از طریق کفّاره و ریختن خون یک موجود بی‌گناه پرداخت می‌شد، بیاموزند.

قوم با عمل قربانی طریق پرداخت تاوان گناه را آموختند. آنها در قوانین قربانی گناه، مزد گناه که برابر است با مرگ را با چشمان خود دیدند. زیرا با انجام هر گناهی که مرتکب می‌شدند مکلّف به پرداخت تاوان آن گناه بودند و این تاوان تنها در ازای کفّاره با عمل قربانی و کشته شدن و ریختن خون صورت می‌گرفت. آنها با دریافت مجموعه قوانین قربانی از خدا با مفهوم حقیقی گناه آشنا شدند.

خدا با دادن شریعت نفرت خود را از گناه به طور آشکار اعلام نمود و به قوم فهماند که برای ملاقات با خدا و داشتن حضور پر جلالش باید مقدّس و بدون گناه باشند. قوم اسرائیل به اهمیّت خون و قربانی نمودن یک موجود بی‌گناه به جهت آمرزش گناهانشان پی بردند. با عمل قربانی اهمیّت حیات و مرگ برایشان آشکارتر شد. آنها دریافتند که قدرت حیات در خون است و این را دانستند که تنها راه رهایی از گناه، کفّاره است که تنها در عمل قربانی امکان‌پذیر است.

از سری درسهای کوتاه

«رد قربانی»

 

دلیل رد قربانی توسّط خدا چه بود ؟

 

گناه تنها دلیل جدایی آدم از حضور خدا بود. خدا در همان ابتدای سقوط آدم نفرت خود را نسبت به گناه اعلام نمود. به واسطۀ گناه آدم، خدا زمین را با تمامی مخلوقاتش از حضور خود دور نمود. ولی او چگونگی پرداخت تاوان گناه را در عملی به نام قربانی آشکار نمود.

شریعت داده شده از جانب خدا به جهت آشکار کردن گناهان بشر بود تا به واسطۀ شریعت، گناه آشکار شود. هر چند قبل از شریعت گناه در جهان بود و در این خصوص پولس رسول در باب 5 رسالۀ خود به رومیان چنین شهادت می‌دهد: «13زيرا قبل از شريعت، گناه در جهان مي‌بود، لیكن گناه محسوب نمي‌شود در جايي كه شريعت نيست.»

با آمدن شریعت، بشر گناه را شناخت. گناهانی مانند طمع، حسادت، دروغ، و …؛ چنان که در باب 7 رسالۀ رومیان نیز به این اشاره شده: «7پس چه گوييم؟ آيا شريعت گناه است؟ حاشا! بلكه گناه را جز به شريعت ندانستيم. زيرا كه شهوت را نمي‌دانستم، اگر شريعت نمي‌گفت كه طمع مورز.» و امّا خدا برای رهایی انسان از گناه در طول تاریخ به واسطۀ قربانیهای انجام شده ذهن بشر را با نحوۀ برداشت گناه آشنا نمود. قوم اسرائیل در مجموع قوانین قربانی دریافتی از خدا این را آموختند زمانی که مرتکب گناه می‌شوند به نزد کاهن رفته و به ازای گناهشان حیوانی را به حضور خدا ذبح کنند. تا با ریختن خون یک حیوان تاوان گناهشان پرداخت شود.

امّا این قوم که شریعت را از خدا دریافت نموده بودند این قربانیها را خوار شمردند. آنها خواسته یا ناخواسته مرتکب گناه می‌شدند و در ازای گناهِ خود یک حیوانی را به جهت کفّارۀ گناهانشان ذبح می‌کردند. آنها با توجّه به این که از قانون قربانی کاملاً آگاه بودند و می‌دانستند که حیوانی که به جهت قربانی باید ذبح می‌شد باید کاملاً سالم و بی‌عیب باشد، امّا قربانیهای معیوب و ناسالم را به حضور خدا تقدیم می‌کردند.

خدا شریعت را به آنها اعطا نمود تا آنها گناه را شناخته و از آن دوری کرده و مقدّس باشند. امّا قوم هر روزه گناه می‌نمودند و هر روزه خون یک حیوان بی‌گناه را می‌ریختند. از این روی خون حیوانات بسیاری هر روزه به جهت آمرزش گناهان اشخاص ریخته می‌شد. آیا حقیقتاً خدا موافق ریختن خون حیوانات بی‌گناه بود؟ آیا حقیقتاً خون حیوانات قادر است که انسان را در حضور خدا عادل بشمارد؟

حقیقتی که کتاب مقدّس به ما می‌آموزد این است که تمامی این قربانیها در طول تاریخ نماد و سایه‌ای بودند به جهت آمدن و گذراندن یک قربانی بسیار بزرگ‌تر و عظیم‌تر از خون حیوانات که یک بار برای همیشه انجام شود. فدیه‌ای که بتواند گناهِ تمام جهان و تمام گناهان را بردارد.

امّا قوم اسرائیل هر روزه حتّی دانسته گناه می‌کردند و خون یک حیوانی را می‌ریختند. با دادن شریعت و قوانین قربانی مربوط به گناه خدا خواست به بشر بفهماند که همۀ بشر گناهکارند و هیچ انسانِ بی‌گناهی نیست. امّا قوم اسرائیل به جای دوری از گناه و درک مفهوم حقیقی گناه هر روزه مرتکب گناه می‌شدند.

قربانیهای انجام شده به حدی زیاد شد و تا به جایی ادامه یافت که خدا تمامی این قربانیها را رد و به قوم اسرائیل صراحتاً اعلام کرد که از ریختن خون گاوها و گوسفندان بیزار است.

 طریق و راه نجات خدا برای بشر، قربانی بود؛ امّا نه قربانیِ هر روزه که با کشتن خون حیوانات بی‌گناه همراه باشد، زیرا خون هیچ حیوانی قادر نیست انسان را در حضور خدا عادل و بی‌عیب گرداند و گناه اوّلیّه که از طریق آدم به تمامی نسل بشر رسیده است را بردارد. قوم اسرائیل با دریافت شریعت از خدا، با گناه آشنا شدند و این را دریافتند که در بند و اسارت گناه گرفتار شده و با هر بار قربانی به جهت بخشش گناهانشان باز حتّی ناخواسته مرتکب به گناه می‌شوند.

آنها این را متوجّه شدند که به یک نجات دهنده نیاز دارند، نجات دهنده‌ای که آنها را از سایۀ مرگ رهایی دهد، نجات دهنده‌ای که بتواند برای همیشه انسان را به خدا پیوند بزند، نجات دهنده‌ای که آنها را از بند و اسارت گناه آزاد کند و ریشۀ گناه را از وجود انسان بردارد.

خدا قوانین قربانی را قرار داد تا انسانها با طریق بخشش گناهان آشنا شوند و منتظر آن قربانی اعظمی که از سوی خدا می‌آید و در طول تاریخ، خدا در نمادهای گوناگون آن را نشان داد، در ایمان بمانند. تمامی قوانین قربانی و وقایع تاریخی نماد و سایه‌ای بودند برای آمدن یک قربانی بزرگ و عظیم. قربانی که قادر باشد مسئلۀ گناه را برای همیشه تسویه کند و آدم را از سیطرۀ شیطان رهایی دهد. قربانی‌ای که بتواند تاوان این گناه سنگین را پرداخت کند.

در حقیقت خون هیچ حیوانی قادر به برداشتن گناه اوّلیّه نبود. و هیچ انسانی هم نمی‌تواند منجی انسان دیگری باشد زیرا همۀ انسانها میراث‌دار گناه می‌باشند و نمی‌توانند انسان را از محکومیّت به مرگ رهایی دهند. پس می‌بایست یک قربانی بسیار خاص و بزرگ‌تر از تمام انسانهایی که در طول تاریخ بشریّت آمدند، می‌آمد تا خون او ارزش همۀ انسانها و گناهانشان را داشته باشد. تمامی قربانیهای انجام شده تنها نماد و سایه‌ای از این قربانی بزرگ بودند.

ابراهیم دوست خدا بود، او به جهت قربانی برای خدا فرزند عزیز و یگانۀ خود را بر مذبح گذاشت! حال وقتی نوبت به خدا برسد تا برای تمام نسل ابراهیم و انسانها بخواهد قربانی بگذارد چه می‌کند؟! پسر یگانۀ ابراهیم بر مذبح قرار گرفت و از آن زنده برخاست، حال آیا وقتی نوبت به خدا برسد تا قربانی خود را برای تمام انسانها بگذراند چه خواهد کرد؟! آیا خدا می‌تواند کاری کمتر از ابراهیم بکند؟ ابراهیم و اسحاق در کتاب مقدّس نماد و سایۀ خدا و کاری بود که او برای برداشتن گناه جهان می‌بایست بکند.

از سری درسهای کوتاه

«ویژگیهای منجی»

 

منجی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟

 

منجی یعنی چه؟ منجی به کسی اطلاق می‌شود که باعث نجات دیگران می‌شود. غالباً خطری که دیگران را تهدید می‌کند، با آمدن منجی به روی صحنه از دیگران برگشته و منجی را در بر می‌گیرد.

تمام انسانها به دلیل بروز گناه اوّلیّه و دخول گناه در زندگی آنها، محکوم به مرگ شدند، و برای رهایی از گناه و مرگ محتاج به یک عمل نجات و حضور نجات دهنده‌ای دارند تا گناه و مرگ را بر خود بگیرد و باعث آزادی و نجات دیگران گردد.

امّا این نجات دهنده آیا می‌بایست دارای خصوصیّات ویژه‌ای باشد؟ کتاب مقدّس در خصوص ویژگیهای نجات دهنده‌ای که می‌بایست گناه را از جهان بردارد به طور کامل به ما گوشزد می‌کند و او را به ما معرّفی می‌کند، که به خصوصیّات و معرّفی و شناخت او می‌پردازیم.

 

انسان بودن منجی:

با شروع دورۀ شریعت هیچ انسانی قادر به انجام تمامی احکام شریعت نبود و اگر هم کسی پیدا می‌‌شد که می‌توانست تمامی احکامِ شریعتِ خدا را به جا ‌آورد باز گناه اوّلیّه همراهِ او ‌بود و زیر یوغ ابلیس قرار داشت و نمی‌تواست حیات ابدی خدا را داشته باشد؛ به همین دلیل حتماً می‌بایست مسئلۀ گناه به طور کامل تسویه می‌شد تا انسان بتواند حضور پر جلال خدا را در زندگی خود داشته باشد و بتواند به حیات ابدی داخل گردد.

مسئلۀ گناه در باغ عدن که با نااطاعتی آدم و حیله‌گیری شیطان اتّفاق افتاد، آدم و تمامی نسل بشر را از درخت جاویدان حیات جدا ساخت و موت را به عوض حیات به انسان پیشکش نمود و آدم با اختیار خود موت را انتخاب نمود. از این طریق آدم و تمامی نسل او به بندگی و اسارت شیطان رفتند.

از آن جایی که تمامی قربانیها از نوع حیوانی بود. از این روی خون هیچ گاو و گوسفندی قادر به برداشتن گناه اوّلیّه نبود. لذا می‌بایست به عوض نجات و رهایی نسل آدم، فدیه‌ای بسیار گران به ابلیس پرداخت می‌شد تا تمام انسانها از موت و اسارت شیطان رهایی یابند.

در خرید یک کالا همیشه مبلغی هم اندازۀ کالا لازم است تا پرداخته شود؛ در مبادلۀ بین دو کالا حتماً دو کالای هم ارزش مبادله می‌گردد؛ در دادن فدیه برای یک اسیر فدیه‌ای هم سنگ با آن اسیر لازم است تا مبادله انجام گیرد. لذا در مبادله‌ای به بزرگی نفوس تمامی انسانها در طول تاریخ بشری حتماً فدیه‌ای مناسب لازم بود که می‌‌بایست دو شاخصة بسیار مهم را در خود داشته باشد.

اوّل این که فدیه نمی‌بایست از انسان پست‌تر باشد، و چون هیچ حیوانی این ارزش و شایستگی را ندارد لذا حتماً آن فدیه باید هم سنگ انسان و انسانی می‌بود. و دوّم این که چون مبادله‌ای به بزرگی تمام انسانها در طول تمام تاریخ بشری لازم است حتماً می‌بایست این فدیه ارزشی به همان بزرگی و بلکه بیشتر داشته باشد.

برای فدیۀ تمام گناهان بشر در طول تاریخ، یک قربانی بسیار بزرگ لازم است تا تمام نسل انسان را برای همیشه از چنگال شیطان و از بندگی و بردگی گناه آزاد سازد. در صورت بودن چنین انسانی، این حقیقتاً یک نجات دهنده می‌بود.

 

بی‌گناه بودن منجی:

پس از دورۀ شریعت، خدا دوره‌ای دیگر را آغاز نمود و آن عصر فیض بود. کلام خدا یعنی شریعت و احکامی که از دهان خدا صادر شده بود می‌بایست به انجام برسد و به کلام خدا آن چه را که مستحقش بود را ببخشد یعنی عمل کردن و به انجام رساندن یک به یک فرامین کلام خدا. کلام خدا نمی‌بایست بی‌حرمت می‌شد، امّا کسی از انسانهای در اسارتِ گناه، نبود که بتواند به تمامی کلام خدا آمین گفته و به انجام برساند.

پس یکی از شاخصه‌های منجی بی‌گناه بودن او بود. نه این که نمی‌بایست در او گناهی دیده می‌شد بلکه او نمی‌بایست مانند بنی‌آدم وارث گناه اوّلیّه می‌بود. علاوه بر این منجی می‌بایست قادر به انجام تمامی شریعت و کلام خدا می‌بوده و زیر تمایلات انسانی زندگی نمی‌کرد.

 به استناد کلام خدا منجی علاوه بر این که می‌بایست حسب تمامی شریعت و کلام خدا بی‌گناه بوده باشد، در عین حال از نظر جسم و خون به شباهت انسان می‌بوده و برای ورود به این دنیا به صورت یک انسان و به صورت جسمانی وارد می‌شد تا عادل شمردگی او بر حسب کلام شریعتِ خدا به اثبات می‌رسید به طوری که کسی نتواند او را به گناهی ملزم سازد.

منجی می‌بایست گناه جهان را با عمل قربانی کردن خود بر می‌داشت، یعنی آن منجی‌ای که می‌توانست گناه را از جهان بردارد، در اصل خودِ همان فدیه و قربانی بر روی مذبحِ گناه باید باشد. از آن جایی که قربانی همیشه به معنی کشتن است و همان گونه که برّه یا حیوانی که برای قربانی انتخاب می‌شد باید کشته و خون آن ریخته می‌گشت. منجی نیز به عنوان قربانی اعظم انتخاب شده بود تا جهت فدیۀ گناه جهان، جان خود را به عوض جان انسانها فدا نماید.

منجی باید کاملاً عادل می‌بود. عادل کسی است که در او جرم و خطایی نباشد یعنی نه تنها در او گناه اوّلیّه‌ نمی‌بایست وجود می‌داشت بلکه در طریق زندگی، کاملاً پاک و بدون حتّی یک گناه ‌بوده باشد.

 

متمایز بودن منجی:

وقتی به نجات دهنده‌ای نیاز می‌باشد که در عین انسان بودن حتماً می‌بایست بدون ریشۀ گناهِ اوّلیّه و گناهِ ثانویّه باشد، چنین نتیجه‌ای حاصل می‌شود که او به طور حتم از همۀ لحاظ با هر انسان دیگری متفاوت و متمایز باید بوده باشد.

یعنی از تولّدش می‌بایست انتظاری عجیب و متفاوت داشت، تا رفتار و شکل زندگی‌اش، گفتار و حکمت کلامش، کارهای عجیب و شگفت‌آورش، و تا نوع مرگ و …؛

این منجی به طور قطع نمی‌تواند در تمام طول تاریخ مشابه و نظیری مانند خودش داشته باشد چون در این صورت او خاص و متمایز نمی‌تواند باشد.

لذا خدا برای برجسته کردن نجات دهندۀ عالم از خیلی پیش‌تر و از طریق انبیای خود در قارّه‌های مختلف و زمانهای متفاوت شروع به پیشگویی در خصوص او نمود. او از طریق انبیای مختلف و در برهۀ زمانی مختلف از یک دیگر، از چگونگی نحوۀ تولّد، زمان تولّد، مکان تولّد، و … شروع به پیشگویی کردن می‌کند.

در کتاب مقدّس حدوداً 1800 پیشگویی می‌باشد که نزدیک به 300 مورد آن به طور خاص در ارتباط با منجی است، نجات دهنده‌ای که به این دنیا وارد خواهد شد و قادر خواهد بود تا گناهِ تمام جهان را بردارد. این پیشگوییها به حدی دقیق و شگفت انگیز است که خواننده را به حیرت می‌اندازد، بلکه وقتی تحقّق آنها را مطابق با نبوّتها می‌بینیم، جای هیچ شکی از صحّت پیشگوییها برای ما باقی نمی‌گذارد.

از سری درسهای کوتاه

«شهادت شاهدان عینی»

( بخش اوّل )


شاهدان عینی در خصوص عیسی مسیح چه شهادتی می‌دهند؟

 

نزدیک‌ترین اشخاص به عیسی مسیح در طول زندگی او بر روی زمین شاگردانش خصوصاً دوازده شاگرد برگزیدۀ او بودند که همواره با عیسی مسیح همراه بودند. آنها علاوه بر بی‌گناهی عیسی به وجه الوهی او که همان مسیحای موعود می‌باشد شهادت می‌دهند.

در باب اوّل رسالۀ کولسیان، در خصوص ذات وجودی عیسی مسیح مکتوب است که: «15و او صورت خداي ناديده است، نخست‌زادۀ تمامي آفريدگان.16زيرا كه در او همه چيز آفريده شد، آن چه در آسمان و آن چه بر زمين است از چيزهاي ناديدني و تختها و سلطنتها و رياسات و قوّات؛ همه به وسيلۀ او و براي او آفريده شد.17و او قبل از همه است و در وي همه چيز قيام دارد.18و او بدن يعني كليسا را سر است، زيرا كه او ابتدا است و نخست‌زاده از مردگان تا در همه چيز او مقدّم شود.19زيرا خدا رضا بدين داد كه تمامي پُري در او ساكن شود.»

اوه! این شهادت عجیب تکان دهنده است! کتاب مقدّس نمی‌گوید او یک پیامبر نیکو یا یک مرد بسیار خوب بود! از او به عنوان یک انسان فوق‌العاده یاد نمی‌کند! به روشنی او را معرّفی می‌کند که «او صورت خداي ناديده است.» بلکه باز شگفت انگیز‌تر می‌گوید که او «نخست‌زادۀ تمامی آفریدگان است.» یعنی او قبل از این که خدا چیزی را بیافریند از خدا صادر شده بود. بله! خدا پیش از شروع به خلقتِ جهان هستی، ابتدا برای خودش بُعدی جسمانی ساخت و مطابق آن چه موسی در باب اوّل کتاب پیدایش گفته، آنگاه خدا آدم را به صورت خود آفرید: «27پس‌ خدا آدم‌ را به صورت‌ خود آفرید. او را به صورت‌ خدا آفرید. ایشان‌ را نر و ماده‌ آفرید.»

وقتی به آن چه در خصوص عیسی مسیح در این آیات می‌خوانید، کاملاً آمیختگیِ لاینفک سرنوشت انسان با عیسی مسیح برجسته می‌شود. این آیات به وضوح اعلام می‌کند که او در هر امری پیش از انسانها حضور دارد و او ابتدای امور است.

یوحنّای رسول که شاگرد بسیار محبوب عیسی مسیح و همراه همیشۀ او در هر جایی بود، در باب 4 نامۀ اوّل خود به کلیسا که به یادگار مانده در خصوص منجی بودن عیسی و ذات الوهی او چنین می‌گوید: «14و ما ديده‌ايم و شهادت مي‌دهيم كه پدر پسر را فرستاد تا نجات دهنده جهان بشود.15هر كه اقرار مي‌كند كه عيسي پسر خدا است، خدا در وي ساكن است و او در خدا.»

او همچنین در باب اوّل انجیل یوحنّا حسب مشاهدات عینی خود که داشته شهادت می‌دهد که عیسی همان خدای آشکار شده است و هر انسانی تنها از طریق عیسی است که می‌تواند خدا را ببیند: «18خدا را هرگز كسي نديده است؛ پسر يگانه‌اي كه در آغوش پدر است، همان او را ظاهر كرد.»

خداوند برای انسانها تنها دو راه نهاده که یک راه به سوی حیات ابدی است و دیگری به سوی هلاکت است. راه رسیدن به خدا فقط یکی است، راه‌های رسیدن به خدا وجود ندارد، چون خود خدا فقط یک راه را مشخّص نموده. انتهای زندگی تمام انسانها یا به عبارتی، پایان سرنوشت انسان به یکی از این دو راهی که انتخاب می‌کند بستگی دارد و بس. خداوند صریحاً می‌گوید: «16زيرا خدا جهان را اين قدر محبّت نمود كه پسر يگانه خود را داد تا هر كه بر او ايمان آورد، هلاك نگردد بلكه حيات جاوداني يابد.17زيرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوري كند، بلكه تا به وسيلۀ او جهان نجات يابد.18آن كه به او ايمان آرد، بر او حكم نشود؛ امّا هر كه ايمان نياورد الآن بر او حكم شده است، به جهت آن كه به اسم پسر يگانۀ خدا ايمان نياورده» ( کتاب انجیل یوحنّا باب 3 ).

خدا حیات جاودانی را در پذیرش عیسی مسیح، و هلاکت را در رد کردن او می‌داند. خدا برای رهایی از مرگ و اسارت شیطان، از هیچ بشری اعمال شریعت گونه و مذهبی نخواسته، بلکه فیض و نجات را به رایگان در پذیرش خون عیسی مسیح به عنوان منجی قرار داده، و رد نمودن این فیض رایگان به منزلۀ پذیرش خود خواستۀ مرگ و اسارت شیطان برای هر انسانی است.

ادیان و مذاهب ما را به سمت اعمال شریعت گونه سوق می‌دهند و سپس حسب همان مذاهب ما را مجرم و محکوم می‌کنند، یعنی در کل، پایبندی به مذاهب مساوی است با هلاکت ابدی؛ امّا محبّت خدا ما را به واسطة فدیه‌ای که در خون عیسی مسیح است و تنها حسب پذیرش او به عنوان منجی خود، ما را وارث حیات ابدی خدا، آن هم به صورت رایگان می‌کند و در صورت رد این هدیۀ خدا ( عیسی مسیح ) است که عاقبت هر انسانی مرگ خواهد بود.

در باب 2 رسالۀ فیلیپیان می‌خوانید که چگونه خدا مانند یک انسان وارد زمین شد و به عنوان منجی با پذیرش مرگ بر روی صلیب، جان خود را قربانی گناه ساخت تا انسانها را از اسارت گناه و شیطان رهایی دهد: «6كه چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنيمت نشمرد،7ليكن خود را خالي كرده، صورت غلام را پذيرفت و در شباهت مردمان شد؛8و چون در شكل انسان يافت شد، خويشتن را فروتن ساخت و تا به موت بلكه تا به موت صليب مطيع گرديد.9از اين جهت خدا نيز او را به غايت سرافراز نمود و نامي را كه فوق از جميع نامها است، بدو بخشيد.10تا به نام عيسي هر زانويي از آن چه در آسمان و بر زمين و زير زمين است خم شود،11و هر زباني اقرار كند كه عيسي مسيح، خداوند است براي تمجيد خداي پدر.»

در این آیات به روشنی بیان شده که عیسی مسیح، در آسمان همان خدا بوده که به شکل غلام ( پسر ) وارد زمین شده. او یک انسان نبوده که خدا در او ساکن باشد، بلکه خدا بوده که به شکل زمینی خود را آشکار کرده، تولّد بسیار عجیب عیسی از یک دختر باکره که هرگز مردی او را لمس نکرده نیز گویای همین مهم است و تأکید اشعیای نبی در حدود هشتصد سال قبل‌تر نیز به این مهم صحّه می‌گذارد.

ادامه دارد …

از سری درسهای کوتاه

«شهادت شاهدان عینی»

( بخش دوّم )


شاهدان عینی در خصوص عیسی مسیح چه شهادتی می‌دهند؟

 

یکی دیگر از شهادتهای بسیار قوی در کتاب مقدّس مربوط می‌شود به ملاقات عیسی مسیح پس از رستاخیزش از مردگان، زمانی که خودش را به توما و سایر شاگردانش آشکار می‌کند. برخورد عیسیِ زنده شده با توما و اعتراف توما به خداوندی عیسی مهم‌ترین لحظۀ این واقعه است. یوحنّای رسول در باب 20 کتاب انجیل یوحنّا این واقعه را چنین حکایت می‌کند.

«24امّا توما كه يكي از آن دوازده بود و او را توأم مي‌گفتند، وقتي كه عيسي آمد با ايشان نبود.25پس شاگردان ديگر بدو گفتند: خداوند را ديده‌ايم. بديشان گفت: تا در دو دستش جاي ميخها را نبينم و انگشت خود را در جاي ميخها نگذارم و دست خود را بر پهلويش ننهم، ايمان نخواهم آورد.

26و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانه‌اي جمع بودند و درها بسته بود كه ناگاه عيسي آمد و در ميان ايستاده، گفت: سلام بر شما باد.27پس به توما گفت: انگشت خود را به اين جا بياور و دستهاي مرا ببين و دست خود را بياور و بر پهلوي من بگذار و بي‌ايمان مباش بلكه ايمان دار.28توما در جواب وي گفت: اي خداوند من و اي خداي من.29عيسي گفت: اي توما،‌ بعد از ديدنم ايمان آوردي؟ خوشا به حال آناني كه نديده ايمان آورند.»

جملة توما حقیقتاً لرزه بر جان هر انسانی می‌اندازد: «اي خداوند من و اي خداي من» ای خداوند اشاره به بُعد دیدنی خدا دارد و وقتی گفت ای خدای من، اعتراف به ذات الوهی و آسمانی و جایگاه خدایی عیسی دارد.

شاید در صورت ظاهر، درک و باور این مطالب برای هر خواننده‌ای که این مطالب را می‌خواند سخت باشد، این سختی تنها برای امروز نیست، دل هر انسانی در هر دوره‌ای از زمان برای کارهای عجیب و عظیم خدا همیشه سخت بوده، حتّی برای آنانی که در همان زمان حضور داشتند؛ مانند فرعون و مردم مصر در زمانی که موسی معجزات عظیم به نمایش می‌گذاشت و بلایای سخت بر مصر می‌آمد و حتّی برای مردم هم عصر عیسی مسیح.

از این روی در همان عصر نیز با وجود تمام کارهای عجیبی که عیسی به نمایش می‌گذاشت، باز دل بسیاری به باور آنها سخت بود، لذا پطرسِ رسول دهان به اعتراف گشود و در باب 1 نامة دوّم خود برای کلیسا شهادت داده که: «16زيرا كه در پي افسانه‌هاي جعلي نرفتيم، چون از قوّت و آمدن خداوند ما عيسي مسيح شما را اعلام داديم، بلكه كبريايي او را ديده بوديم.17زيرا از خداي پدر اكرام و جلال يافت هنگامي كه آوازي از جلال كبريايي به او رسيد كه اين است پسر حبيب من كه از وي خشنودم.18و اين آواز را ما زماني كه با وي در كوه مقدّس بوديم، شنيديم كه از آسمان آورده شد.»

نه تنها پطرس بلکه یوحنّای رسول نیز برای رفع هر ابهامی در ناباوری و شک از صحّت حقایق، در خصوص ذات الوهی عیسی مسیح در رسالۀ اوّل خود به کلیسا اعتراف می‌کند که: «1آن چه از ابتدا بود و آن چه شنيده‌ايم و به چشم خود ديده، آن چه بر آن نگريستيم و دستهاي ما لمس كرد، دربارۀ كلمه حيات.2و حيات ظاهر شد و آن را ديده‌ايم و شهادت مي‌دهيم و به شما خبر مي‌دهيم از حيات جاوداني كه نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد.3از آن چه ديده و شنيده‌ايم شما را اعلام مي‌نماييم تا شما هم با ما شراكت داشته باشيد. و امّا شراكت ما با پدر و با پسرش عيسي مسيح است.»

یوحنّای رسول در همان رسالۀ خود به کلیسا آرام نمی‌گیرد و باز ادامه می‌دهد که عیسی مسیح همان خدای حقیقی و حیات جاودانی است: «20امّا آگاه هستيم كه پسر خدا آمده است و به ما بصيرت داده است تا حق را بشناسيم و در حق يعني در پسر او عيسي مسيح هستيم. او است خداي حق و حيات جاوداني.» ( رسالۀ اوّل یوحّنا باب 5 ).

پولس رسول نیز در باب 2 نامۀ خود به کولسیان شهادت می‌دهد که در وجود عیسی تمام پری الوهیّتی خدا ساکن بود: «9كه در وي از جهت جسم، تمامي پريِ الوهيّت ساكن است.»

امّا او این مهم را در باب 3 نامۀ اوّل خود به تیموتاؤس آن چنان با هیجان به عنوان راز بزرگ خدا معرّفی می‌کند که هر خواننده‌ای را محو خود می‌سازد، وقتی که می‌گوید: «16و بالاجماع سرِ دينداري عظيم است كه خدا در جسم ظاهر شد و در روح، تصديق كرده شد و به فرشتگان مشهود گرديد و به امّتها موعظه كرده و در دنيا ايمان آورده و به جلال بالا برده شد.»

پولس در باب 8 نامۀ اوّل خود به قرنتیان در خصوص سرنوشت انسان می‌گوید که هر انسانی از خدا است و برای او است و مجدّداً بعد از این جمله تکرار می‌کند و این بار همان جمله را به عیسی مسیح نیز نسبت می‌دهد. به نوعی با این دو جمله می‌خواهد به یکی بودن خدا و عیسی مسیح اشاره کند: «6لیكن ما را يك خدا است يعني پدر كه همه چيز از او است و ما براي او هستيم، و يك خداوند يعني عيسي مسيح كه همه چيز از او است و ما از او هستيم.»

امّا شاید باز حیرت ‌انگیزترین شهادت در خصوص ذات الوهی عیسی همان شهادت یوحنّای رسول در باب اوّل کتاب انجیل یوحنّا باشد که به شکل زیبایی از وجود خدا در ابتدای خلقت جهان هستی شروع می‌کند و تا به ظاهر شدن خدا به شکل انسانی یعنی پسر خدا ادامه می‌دهد: «1در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود.2همان در ابتدا نزد خدا بود.3همه چيز به واسطۀ او آفريده شد و به غير از او چيزي از موجودات وجود نيافت. … و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پُر از فيض و راستي و جلال او را ديديم، جلالي شايسته پسر يگانۀ پدر.»

یوحنّا در باب 14 انجیل یوحنّا به یک شهادت قوی دیگر از زبان خود عیسی مسیح در خصوص جایگاه الوهیّش اشاره می‌کند. این شهادت حاصل پرسشی بود که یکی از شاگردانش به نام فیلپس از او می‌کند و جوابی که عیسی به او می‌دهد آن چنان حیرت انگیز است که حقیقتاً جای هیچ سخنی را باقی نمی‌گذارد:

«6عيسي بدو گفت: من راه و راستي و حيات هستم. هيچ كس نزد پدر جز به وسيلۀ من نمي‌آيد.7اگر مرا مي‌شناختيد، پدر مرا نيز مي‌شناختيد و بعد از اين او را مي‌شناسيد و او را ديده‌ايد.8فيلپس به وي گفت: اي آقا پدر را به ما نشان ده كه ما را كافي است.9عيسي بدو گفت: اي فيلپس در اين مدّت با شما بوده‌ام، آيا مرا نشناخته‌اي؟ كسي كه مرا ديد، پدر را ديده است. پس چگونه تو مي‌گويي پدر را به ما نشان ده؟10آيا باور نمي‌كني كه من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهايي كه من به شما مي‌گويم از خود نمي‌گويم،‌ لیكن پدري كه در من ساكن است، او اين اعمال را مي‌كند.11مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است، و الاّ مرا به سبب آن اعمال تصديق كنيد.»

علاوه بر شاگردان مسیح، یحیی تعمید دهنده آخرین نبی عهد عتیق بود که در زمان عیسی مسیح قوم اسرائیل را به جهت آمرزش گناهان تعمید به توبه می‌داد. او همان کسی بود که اشعیای نبی در خصوص او حدود 800 سال پیش پیشگویی کرد و او را به عنوان پیشرویی برای آمدن خداوند معرّفی نموده بود که وظیفه داشت تا راه را برای آمدن خداوند هموار کند. یحیی زمانی که عیسی مسیح را می‌بیند او را به برّه‌ای که برای فدیۀ قربانی جهان مهیّا شده است تشبیه می‌‌کند و چنین شهادت می‌دهد: «29و در فرداي آن روز يحيي عيسي را ديد كه به جانب او مي‌آيد. پس گفت: اينك برّۀ خدا كه گناه جهان را بر مي‌دارد» ( انجیل یوحنّا باب 1 )!

یکی دیگر از شهادتهای مهم در تاریخ، شهادت عدّه‌ای از شبانانی بود که در حوالی مکانِ تولّد عیسی، از گلّه‌های خود مراقبت می‌کردند، که فرشتۀ خداوند بر آنان آشکار شد و به آنان مژدۀ تولّد نجات دهنده را داد که قوم در انتظار آمدن او بودند. پس از این اتّفاق آنها به دنبال دیدن آن طفل رفته و آن را در آخوری که عیسی مسیح در آن جا به دنیا آمد ملاقات نمودند و آن ملاقاتی را که با فرشتۀ خداوند داشتند و سخنی که از او شنیده بودند را شهادت دادند.

لوقا نویسندۀ انجیل لوقا و کتاب اعمال رسولان این اتّفاق را در باب 2 کتاب انجیل لوقا چنین مکتوب می‌کند: «8و در آن نواحي، شبانان در صحرا به سر مي‌بردند و در شب پاسباني گلّه‌هاي خويش مي‌كردند.9ناگاه فرشتۀ خداوند بر ايشان ظاهر شد و كبريايي خداوند بر گرد ايشان تابيد و به غايت ترسان گشتند.10فرشته ايشان را گفت: مترسيد، زيرا اينك بشارتِ خوشيِ عظيم به شما مي‌دهم كه براي جميع قوم خواهد بود. 11كه امروز براي شما در شهر داوود، نجات دهنده‌اي كه مسيح خداوند باشد متولّد شد.12و علامت براي شما اين است كه طفلي در قنداقه پيچيده در آخور خوابيده خواهيد يافت.13در همان فوجي از لشکر آسماني با فرشته حاضر شده، خدا را تسبيح‌كنان مي‌گفتند:14خدا را در اعلي عليّين جلال و بر زمين سلامتي و در ميان مردم رضامندي باد.15و چون فرشتگان از نزد ايشان به آسمان رفتند، شبانان با يك ديگر گفتند: الآن به بيت‌لحم برويم و اين چيزي را كه واقع شده و خداوند آن را به ما اعلام نموده است ببينيم.16پس به شتاب رفته، مريم و يوسف و آن طفل را در آخور خوابيده يافتند.» (پایان بخش دوّم )

از سری درسهای کوتاه

«شهادت عیسی مسیح در خصوص خودش»

 

عیسی مسیح در خصوص خودش چه شهادتی می‌دهد؟

 

 

جالب‌ترین و حیرت ‌انگیزترین وجه عیسی مسیح قدرت و اقتداری بود که او بر هر امری داشت. امّا او فقط این سخنان را در حد حرف ایراد نکرد بلکه وقتی که مصلوب گردید و در قبر مدفون شد، سه روز بعد با برخاستن از قبر این سخن خود را اثبات نمود. او حتّی با زنده کردن بسیاری این قدرت و اقتدار خود را به همگان نشان داد. در او حیات جریان دارد و چون در او حیات جریان دارد می‌تواند آن را به دیگران نیز عطا کند.

هر انسان مذهبی که به دنبال خدا است سعی بر آن دارد تا با اعتقاد و انجام اعمال مذهبی روزی به حضور خدای قادر مطلق و ملکوت او راه یابد، تمام ادیان و مذاهب تشکیل شده در دنیا، مدّعی این معرفتند! ولی هیچ کدام نتوانستند حتّی این مسیر را نشان دهند چه رسد به آن که در آن طریق سلوک کرده و ساکن باشند.

امّا در مقابل تمام این مدّعیان، عیسی مسیح در طول زندگی خود در زمین اثبات نمود که او تنها حقیقت زنده و توانا بر روی زمین بوده که تا کنون آمده، زندگی او سرشار بود از عجایب و قدرتهای مافوق طبیعی و آسمانی که هرگز مشابه آن هم از کسی سر نزده بود، و حتّی کلام دهانش و گفته‌ها و آموزه‌های او آن چنان حکیمانه بود که هیچ شنونده‌ای را یارای سخن گفتن در مقابلش نبود.

در ادامه توجّه شما را به بعضی از سخنان تکان دهندۀ او جلب می‌کنیم؛ فقط به یاد داشته باشید که این سخنان را کسی گفته که هرگز در دهانش دروغی نیامده، هرگز به کسی آسیبی نرسانده است، هرگز گناهی نکرده، هرگز در پی ثروت و قدرت دنیا نبوده، بسیاری را سلامتی و شفا بخشیده، و مهم‌تر از همه جانش را برای همة دنیا نثار کرده، و آن قدر بزرگ و توانا بوده و هست که بر مرگ غلبه کرده و تا به ابد زنده است.

عیسی در خصوص خودش می‌فرماید:

او تنها طریق و راه رسیدن به خدا است و واضحاً می‌گوید که برای رسیدن به خدا و آرامی او هیچ راهی غیر از او وجود ندارد: «6من راه و راستي و حيات هستم. هيچ كس نزد پدر جز به وسيلۀ من نمي‌آيد» ( انجیل یوحنّا باب 14 ).

او بر تمامی زمین و آسمان و جنود آسمان قدرت و اقتدار داشت و خود او نیز در خصوص این قدرتش می‌فرماید: «18… تمامي قدرت در آسمان و بر زمين به من داده شده است» ( انجیل متّی باب 28 ).

او اعلام می‌کند که سرنوشت تمام انسانها و داوری تمام دنیا در دستان او است و او است که معیار سنجش هر چیزی است: «21زيرا كه پدر بر هيچ كس داوري نمي‌كند بلكه تمام داوري را به پسر سپرده است» ( انجیل یوحنّا باب 5 ).

او در خصوص جایگاه اصلی خود اعلام می‌کند که از این دنیا نیست، این به معنی آن است که جایگاه او ورای جهان هستی است که خلقت خدای قادر مطلق می‌باشد، یا به عبارتی به جایگاه خداوندی خود اشاره می‌کند: «23ايشان را گفت: شما از پايين مي‌باشيد امّا من از بالا. شما از اين جهان هستيد، ليكن من از اين جهان نيستم» ( انجیل یوحنّا باب 8 ).

او اعلام می‌کند که هر کس به او فقط ایمان بیاورد به رایگان وارث حیات جاودانی در او می‌شود، و این هشدار را می‌دهد که اگر کسی به او ایمان نیاورد در گناه خود و در غضب انتهای زمان برای ابد خواهد مرد: «36آن كه به پسر ايمان آورده باشد، حيات جاوداني دارد و آن كه به پسر ايمان نياورد حيات را نخواهد ديد، بلكه غضب خدا بر او مي‌ماند» ( انجیل یوحنّا باب 3 ).

 او همچنین این وعده را به تمام کسانی که او را به عنوان نجات دهندۀ خود بپذیرند و اجازه دهند تا عیسی در زندگی و وجود آنان داخل شود، فرزندان خدا خواهند شد: «12و امّا به آن كساني كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، يعني به هر كه به اسم او ايمان آورد» ( انجیل یوحنّا باب 1 ).

از سری درسهای کوتاه

«برداشتن گناه از جهان»

( بخش اوّل )

 

عیسی مسیح چگونه گناه را از جهان برداشت؟

 

 

گناه و مرگ از طریق آمیزش زن ( حوّا ) با مار که یکی از حیوانات بیابانی بود و به باغ عدن داخل شد وارد نسل آدم شد؛ مار تا آن زمان موجودی بود دارای دست و پا و می‌توانست به زبان آدم نیز تکلّم کند چون موجودی بسیار باهوش‌تر از تمام حیوانات بود؛ و از سوی دیگر به لحاظ ژنتیکی می‌توانست با انسان پیوند بخورد و صاحب ذرّیّتی شود، که شیطان با اطّلاع از این موضوع به مار داخل شد و از طریق او زن را اغوا نمود و آموزه‌ای مغایر آن چه ارادۀ خدا برای تولید مثل بود را به حوّا و آدم یاد داد که متعاقب آن شیطان بر وجود آدم و نسلش تسلّط کامل پیدا کرد و با این گناه، آدم را از جایگاه و مقامی که در نزد خدا داشت سقوط داد و مرگ را جایگزین حیات برای تمام نسل آدم قرار داد.

از آن پس به علّت تسلّط شیطان بر آدم که پادشاه بر روی زمین بود، شیطان سلطنت گناه و مرگ خود را بر تمام زمین برقرار کرد تا جایی که خدا فرمود که دیگر زمین در نظرش ملعون شده و آدم و حوّا را به خاطر این خطای بسیار بزرگ از باغ عدن بیرون کرد و دسترسی آنان را از درخت حیات قطع نمود.

امّا محبّت خدا بسیار بزرگ‌تر از آن بود که بتواند ببیند چگونه آدمی را که به شباهت خود ساخته بود، به خاطر یک اشتباه تباه و هلاک شود. پس در همان ابتدای آغازِ گناه، شروع به اجرای نقشۀ نجات برای رهایی تمام نسل آدم از اسارت شیطان و مرگ نمود.

مذاهب به نوعی معتقدند که انسان با اعمال نیک خود وارد بهشت و با اعمال بد وارد جهنّم می‌شوند، و هر کسی که یکی از این دو ( نیک و بد ) اعمال او بر دیگری بیشتر باشد ملاک بهشتی یا جهنّمی بودنش خواهد بود! آیا حقیقتاً این گونه است؟! در حالی که خود خدا به صراحت در باب 1 کتاب اشعیا می‌فرماید: «13هدایای‌ باطل‌ دیگر میاورید. بخور نزد من‌ مکروه‌ است‌ و غرّه‌ ماه‌ و سَبَّت‌ و دعوت‌ جماعت‌ نیز. گناه‌ را با محفل‌ مقدّس‌ نمی‌توانم‌ تحمّل‌ نمایم‌.»

خدا یک گناهِ آدم و حوّا بر روی زمین را تحمّل نکرد و از باغ عدن که نماد قداست حیطۀ خداوندی بود، آنان را به بیرون انداخت؛ پس چگونه می‌تواند اشخاصی که گناهان بسیاری دارند را به محفل مقدّس خود یا همان بهشت راه دهد؟

وقتی به تمام کتب مقدّس و کلام او در طول تاریخ بشری نگاه می‌کنیم، وقتی به تمام عملکردهای او برای نجات بشر نگاه می‌کنیم، کاملاً واضح است که ملاک او برای نجات فقط در پرداختنِ تاوان گناه است و او این تاوان را بر روی عیسی مسیح نهاده، چنان که پولس رسول در باب 6 رسالۀ خود به رومیان می‌فرماید: «23زیرا که مزد گناه موت است، امّا نعمت خدا حیات جاودانی در خداوند ما عیسی مسیح.»

در نزد خدا هیچ جرمی بدون تاوان و تقاص نخواهد ماند، این از خشونت خدا نیست بلکه از محبّت سرشار او است. او قدّوس است و نمی‌تواند با گناه همنشین شود لذا برای گناه، تاوان را مقرّر فرمود تا هر کس تاوان گناه را بپردازد، بتواند تا ابد با خدا زنده بماند. امّا! امّا! محبّت خدا دقیقاً در این جا آشکار می‌شود که او بر خلاف ادّعای مذاهب نمی‌خواهد تاوان جرم و گناه را از شخص گناهکار بکشد چون در این صورت او با دادن این تاوان برای ابد خواهد مُرد و محبّت خدا در هلاکت انسان نبود.

او می‌دانست چنین تاوان سنگینی را کسی می‌بایست تحمّل کند که بر مرگ بتواند غلبه کند و چون در همۀ عالم کسی غیر از او این توانایی را نداشت، پس خودش جسمی انسانی گرفت و مانند مردم به روی زمین آمد و به عوض گناهان جهان کشته شد و در روز سوّم از دنیای مردگان قیام نمود چون در او حیات جاودان بود. که تمام این اتّفاقات از خود ابتدا و در باغ عدن، و بعدها از قرنها پیش از میلاد مسیح توسّط انبیای مختلف مانند داوود، اشعیا، ارمیا، دانیال، زکریّا، میکاه، و … پیشگویی شده بود.

فیض خداوند در رهایی تمام دنیا در یک شخص بود تا همان گونه که باعث گناه و هلاکت فقط یک انسان یعنی آدم بود، نجات هم فقط توسّط یک نفر فدیه داده شود که عیسی مسیح است. پولس رسول این حقیقت را در باب 5 رسالۀ رومیان چنین اعلام می‌کند: «زیرا به همین قسمی که از نافرمانی یک شخص بسیاری گناهکار شدند، همچنین نیز به اطاعت یک شخص بسیاری عادل خواهند گردید.»

تا این جا موضوع قداست خدا و دوری او از گناه گفته شد که لازمۀ هر انسانی است تا مقدّس گردد که بتواند به ملکوت خدا راه یابد. امّا این در شرایطی است که انسانها در زیر کلام خدا زیست نمایند، ولی متأسّفانه با گناه آدم در باغ عدن آدم و تمام نسل او، یعنی تمامی انسانهای روی زمین در تمام دوران که از نسل آدم هستند، تسلیم شیطان و در اسارت او قرار گرفتند.

این نکته را خوب به یاد داشته باشید! شیطان آدم را در بند جبّارانۀ خود نکرد، بلکه آدم به اختیار خود، خود و زمین را که در آن پادشاه بود، به رایگان به شیطان تسلیم نمود. حال عدالت خدا با جور و زور هم راستایی ندارد لذا خدا می‌بایست برای باز پس‌گیری همه چیز از دست رفته تاوان بسیار سنگینی می‌پرداخت. این تاوان بسیار سنگین‌تر از آن بود که هیچ کس غیر از خود خدا بتواند آن را بپردازد.

در یک نبرد بین دو جناح همیشه تلفات و اسرایی حاصل خواهد شد. وقتی یک جناح بخواهد اسرای خود را از دست جناح دیگر آزاد کند یا باید معادل آن اسرا، اسیرانی را آزاد کند یا فدیۀ آن اسرای خود را پرداخت کند. حال با حماقت آدم شیطان غالب یک طرفه میدان شد و آدم و تمام نسل او و کل زمین را به اسارت خود گرفت. و محبّت خدا این را تحمّل نمی‌کرد که به خاطر یک نفر همه در دستان شیطان محکوم به مرگ ابدی شوند، پس خودش به عنوان فدیۀ گناهان تمام جهان پیش آمد.

امّا برای این مبادله می‌بایست قوانینی از پیش وضع می‌شد، قوانینی که جرم و گناه و فدیۀ آن را تعریف می‌کرد. این قوانین نه تنها باید بین خدا و انسانها می‌بود بلکه می‌بایست حتماً خود شیطان نیز زیر یوغ این قوانین می‌رفت. این قوانین یا در حقیقت قانون، قانون قربانی بود. گفتیم که در قانون قربانی جان کسی به جای جان دیگری تقدیم می‌شد تا دیگری از زیر حکم مرگ رهایی یابد.

لذا خدا از همان ابتدا در باغ عدن شروع به اجرایی نمودن این قانون نمود. بله! او با قربانی کردن دو حیوان در باغ عدن برای گناه آدم و حوّا شروع کرد، بعداً با قربانی هابیل برای پذیرفته شدن نزد خدا پیش آمد، بعداً با قربانی اسحاق خدا به این قانون بیشتر رنگ زد، و باز بعدتر با قربانی برّۀ پسح در مصر که باعث نجات قوم اسرائیل از مصر شد بیشتر این قانون را نمایان کرد، و وقتی قوم وارد صحرای سینا شدند خدا مجموعه قوانین شریعت را داد که در میان این مجموعه قوانین، قانون قربانی را بیشتر برجسته نمود.

ادامه دارد …

از سری درسهای کوتاه

«برداشتن گناه از جهان»

( بخش دوّم )


عیسی مسیح چگونه گناه را از جهان برداشت؟

 

برای محقَّق شدن نجات لازم بود تا خود شیطان نیز زیر احکام خدا خصوصاً قانون قربانی بر روی زمین قرار بگیرد تا به وقتش این مبادله صورت گیرد. مجموعه قوانین شریعت محکوم کننده بودند و شخص را مجرم و مغضوب خدا می‌ساخت و طبع شیطان نیز دقیقاً همین بود تا هر انسانی در غضب و محکومیّت خدا هلاک شود، از این روی او ( شیطان ) شروع کرد به کپی کردن احکام خدا در نزد اقوام و امّتهای دیگر و ساختن ادیان و مذاهب و آیینهای متعدّد و خود ساخته و در همۀ آنها قانون قربانی را به شکلهای مختلف، حتّی قربانی انسانی جاری ساخت.

عجب طرح و نقشۀ حیرت ‌انگیزی خدا ترسیم کرد! شیطان نیز به این طریق زیر حکم قربانی و پذیرش فدیۀ خون در عمل قربانی قرار گرفت و آهسته آهسته فضا برای آمدن منجی فراهم شد. فقط کافی بود فدیه‌ای به ارزش تمام انسانها و زمین یافت شود.

این فدیه نمی‌توانست هیچ یک از انسانها باشد چون تمام آنان در گناه سرشته شده بودند و از نسل آدم بودند همان گونه که داوود نبی نیز در باب 51 کتاب مزامیر به این اذعان دارد: «5اینک، در معصیت سرشته شدم و مادرم در گناه به من آبستن گردید.» حتّی این فدیه نمی‌توانست یک نبی یا پیامبر بوده باشد، چون تمام آنان نیز زیر همین قاعده در گناه سرشته شده بودند و در حضور خدا گناهکار محسوب می‌شدند و در اسارت و زیر یوغ شیطان بودند. این فدیه، می‌بایست در او هیچ گناهی یافت نمی‌شد، چه گناه اوّلیّه و چه گناه ثانویّه و در زیر یوغ شیطان نیز نمی‌بود. پس چه کسی می‌توانست به عنوان منجی وارد صحنه شود؟

خدا از پیش همه چیز را می‌دانست، برای همین برای خودش یک جسم انسانی در باغ عدن ساخته بود. او همان درخت حیات در باغ عدن بود. او همان عیسی مسیح در باغ عدن بود. او تنها کسی بود که می‌توانست به روی صحنه بیاید. این خدا بود که به عنوان منجی و در شمایل انسانی با نام عیسی مسیح وارد صحنه شد.

شیطان او را در باغ عدن دیده بود؛ شیطان با او در بیابان ملاقات کرده بود؛ شیطان می‌دانست او یک نبی بسیار بزرگ‌تر از آنانی بود که تا آن زمان آمده بودند؛ امّا شک داشت او خود خدا است پس با طرح چند پرسش موذیانه در بیابان با عنوان این که «اگر پسر خدا هستی» سعی داشت بفهمد که آیا او خود خدا است؛ امّا عیسی در مقابل هر پرسش او، به او جواب نمی‌داد، بلکه هر بار موضوع را به کلام خدا می‌کشاند؛ تا این که شیطان در پرسش آخر مطمئن شد او یک انسان است و از این روی از او خواست تا به او سجده کند.

متّی در باب 4 انجیل متّی این صحنۀ مجادلۀ شیطان با عیسی مسیح را به زیبایی تشریح می‌کند: «1آنگاه عیسی به دست روح به بیابان برده شد تا ابلیس او را تجربه نماید.2و چون چهل شبانه روز روزه داشت، آخر گرسنه گردید.3پس تجربه کننده نزد او آمده، گفت، اگر پسر خدا هستی، بگو تا این سنگها نان شود.4در جواب گفت، مکتوب است انسان نه محض نان زیست می‌کند، بلکه به هر کلمه‌ای که از دهان خدا صادر گردد.

5آنگاه ابلیس او را به شهر مقدّس برد و بر کنگرۀ هیکل برپا داشته،6به وی گفت، اگر پسر خدا هستی، خود را به زیر انداز، زیرا مکتوب است که فرشتگان خود را دربارۀ تو فرمان دهد تا تو را به دستهای خود برگیرند، مبادا پایت به سنگی خورد.7عیسی وی را گفت، و نیز مکتوب است خداوند خدای خود را تجربه مکن.

8پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همۀ ممالک جهان و جلال آنها را بدو نشان داده،9به وی گفت، اگر افتاده مرا سجده کنی، همانا این همه را به تو بخشم.10آنگاه عیسی وی را گفت، دور شو ای شیطان، زیرا مکتوب است که خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما.11در ساعت ابلیس او را رها کرد و اینک، فرشتگان آمده، او را پرستاری می‌نمودند.»

شاید بتوان گفت هنگامی که عیسی مسیح را به عنوان گناهِ تمام قوم مصلوب می‌کردند شیطان رکب خورد، دقیقاً در همان جا روی صلیب شیطان رکب خورد! زیرا اگر او فقط می‌دانست که قوم، خداوند را مصلوب می‌کنند محال بود اجازۀ این کار را به آن قوم منحرفِ در فرقه و تحت سلطۀ خود بدهد.

بر روی صلیب چه اتّفاقی افتاد؟ این بزرگ‌ترین صحنۀ تاریخ بشریّت است! این مهم‌ترین اتّفاق زندگی تمام انسانهای خلق شدۀ روی زمین است! این شکوه بی‌پایان محبّت خدا برای جهان است! این تنها روز شادی عظیم برای انسانها است! این پایان و آغاز سرنوشت انسان است.

بر روی صلیب چه اتّفاقی افتاد؟ قبل از گفتن آن اتّفاقِ بزرگ، در ابتدا نگاهی می‌کنیم به یک واقعۀ تاریخی که در باب 21 کتاب اعداد، چهارمین کتاب از تورات مکتوب گردیده: «4و از کوه‌ هور به‌ راه‌ بحر قُلزم‌ کوچ‌ کردند تا زمین‌ ادوم‌ را دور زنند. و دل‌ قوم‌ به‌ سبب‌ راه‌، تنگ‌ شد.5و قوم‌ بر خدا و موسی‌ شکایت‌ آورده‌، گفتند: که‌ ما را از مصر چرا برآوردید تا در بیابان‌ بمیریم‌؟ زیرا که‌ نان‌ نیست‌ و آب‌ هم‌ نیست‌! و دل‌ ما از این‌ خوراکِ سخیف‌ کراهت‌ دارد!6پس‌ خداوند، مارهای‌ آتشی‌ در میان‌ قوم‌ فرستاده‌، قوم‌ را گزیدند، و گروهی‌ کثیر از اسرائیل‌ مردند.7و قوم‌ نزد موسی‌ آمده‌، گفتند: گناه‌ کرده‌ایم‌ زیرا که‌ بر خداوند و بر تو شکایت‌ آورده‌ایم‌، پس‌ نزد خداوند دعا کن‌ تا مارها را از ما دور کند. و موسی‌ به جهت‌ قوم‌ استغاثه‌ نمود.8و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: مار آتشینی‌ بساز و آن‌ را بر نیزه‌ای‌ بردار، و هر گزیده‌ شده‌ای‌ که‌ بر آن‌ نظر کند، خواهد زیست‌.9پس‌ موسی‌ مار برنجینی‌ ساخته‌، بر سر نیزه‌ای‌ بلند کرد، و چنین‌ شد که‌ اگر مار کسی‌ را گزیده‌ بود، به‌ مجرد نگاه‌ کردن‌ بر آن‌ مار برنجین‌، زنده‌ می‌شد.»

در این اتّفاق می‌بینیم که وقتی قوم اسرائیل از سوی مارهای آتشین گزیده شده بودند و در حال هلاکت بودند، خدا به موسی گفت ماری برنجی بساز و بر سر نیزه کن تا هر کس به آن بنگرد زنده بماند؛ و همان گونه شد، هر کسی که مار او را گزیده بود با نگاه کردن به آن مار برنجی در دم شفا می‌یافت و زنده می‌ماند.

حال، عیسی مسیح در صحبت با نیقودیموس که معلّم بزرگ و سرشناس یهود بود به او در خصوص این که چگونه یک انسان می‌تواند دوباره از نو متولّد شود و حیات جاویدان بیابد چنین می‌گوید: «14و همچنان که موسی مار را در بیابان بلند نمود، همچنین پسر انسان نیز باید بلند کرده شود،15تا هر که به او ایمان آرد هلاک نگردد، بلکه حیات جاودانی یابد» ( انجیل یوحنّا باب 3 ).

عیسی مسیح به نیقودیموس چند سال قبل از مصلوب شدنش داشت اعلام می‌کرد که، هر کس خواهان تولّد تازه و زندگی ابدی است، تنها راه این است که ابتدا او باید بلند کرده ( مصلوب و کشته ) شود، تا هر کس به او نگاه کند یعنی ایمان بیاورد از زهرِ مرگی که به واسطۀ آن مارِ دیرین ( شیطان ) در باغ عدن به او رسیده رهایی و نجات یابد.

برای حیات ابدی تنها راه یک تولّد تازه است. انسانها به خاطر گناه پدر اوّلیّۀ خود آدم، محکوم به مرگ شدند، همۀ دنیا به خاطر یک گناه محکوم به مرگ شدند، همۀ دنیا به خاطر یک آدم محکوم به مرگ شدند، و آن آدم درخت پوسیده و خشکیده‌ای شد که دیگر در او حیات نبود.

خدا در جسم ظاهر شد، و با آن بدن در باغ عدن از ابتدا بود، او همان درخت حیات در باغ عدن بود، او با مرگ و رستاخیزش از مردگان اثبات کرد که تنها حیات جاودان است، و او به شما که این حکایت پر درد و در عین حال سرشار از شادی و زندگی را می‌شنوید یک وعدۀ بزرگ داده، همان گونه که این وعده به گذشتگان این خاک نیز داده شده که: «25… من قیامت و حیات هستم. هر که به من ایمان آورد، اگر مرده باشد، زنده گردد.26و هر که زنده بُوَد و به من ایمان آورد، تا به ابد نخواهد مرد. آیا این را باور می‌کنی» ( انجیل یوحنّا باب 11 )؟

ادامه دارد …

از سری درسهای کوتاه

«برداشتن گناه از جهان»

( بخش سوّم )


عیسی مسیح چگونه گناه را از جهان برداشت؟

 

او قیامت و حیات است و می‌گوید هر کس که مرده، اگر در ایمان به آمدن او از دنیا رفته زنده خواهد شد و به شما نیز می‌گوید که هر کس به او فقط ایمان بیاورد که به خاطر گناهان او مصلوب شده، او تمام گناهانش را بر خود گرفته، او را از همۀ آن گناهان آزاد و رها می‌سازد، و دیگر تا به ابد نخواهد مرد.

قیام مسیح از مردگان اثبات نمود که او قدرت این کار را دارد. از شما چند پرسش داریم! شما به چه کسی می‌توانید اعتماد کنید؟ کسی که مرده یا زنده است؟ آیا می‌دانید عیسی مسیح زنده است؟ شما به چه کسی می‌توانید اعتماد کنید؟ شخصی دروغگو و جنگ طلب که پر است از گناهان؟ یا به کسی که در طول زندگی‌اش در زمین حتّی یک دروغ نگفت و یک گناه هم نکرد؟ عیسی تنها کسی است که حتّی یک دروغ نگفت و گناه نکرد و حال او است که این وعده را به شما می‌دهد. او هر چه گفت را اثبات نمود.

منجی یعنی کسی که باعث نجات جانی بگردد نه آن که جانی را بگیرد، عیسی جانش را برای همۀ دنیا داد.

آیا شما که انسان هستید آیا به خاطر گناه یک نفر همۀ دنیا را محکوم به مرگ می‌کنید؟ پس چگونه خدا می‌توانست به خاطر گناه یک آدم بگذارد تا همۀ دنیا به هلاکت بروند؟ آیا عدالت خدا نمی‌بایست این گونه می‌بود که به همان گونه که به خاطر یک نفر، گناه و مرگ وارد دنیا شده، باید به خاطر یک نفرِ دیگر، نجات و حیات وارد دنیا شود؟

پولسِ رسول در باب 5 رسالۀ رومیان به همین موضوع اشاره دارد: «17زیرا اگر به سبب خطای یک نفر و به واسطۀ آن یک موت سلطنت کرد، چه قدر بیشتر آنانی که افزونی فیض و بخشش عدالت را می‌پذیرند، در حیات سلطنت خواهند کرد به‌ وسیلۀ یک، یعنی عیسی مسیح.18پس همچنان که به یک خطا حکم شد بر جمیع مردمان برای قصاص، همچنین به یک عمل صالح بخشش شد بر جمیع مردمان برای عدالت حیات.19زیرا به همین قسمی که از نافرمانی یک شخص بسیاری گناهکار شدند، همچنین نیز به اطاعت یک شخص بسیاری عادل خواهند گردید.»

مذاهب به ما می‌گویند با اعمال صالح وارد بهشت و با گناه و اعمال بد وارد آتش دوزخ می‌شوید! حال که حقایق سرگذشت انسان از دریچة کلام خدا آشکار شد، آیا حقیقتاً انسان صالحی وجود دارد تا وارد بهشت یا همان ملکوت خدا شود؟ در حالی که خود خدا در باب 14 کتاب مزامیر می‌فرماید که: «2خداوند از آسمان بر بنی‌آدم نظر انداخت تا ببیند که آیا فهیم و طالب خدایی هست.3همه روگردانیده، با هم فاسد شده‌اند. نیکوکاری نیست یکی هم نی.»

آیا هیچ انسانی که در سیطرۀ شیطان است می‌تواند گناهی نداشته باشد تا با اعمال صالح وارد ملکوت خدا بشود؟ آیا حتّی یک شخص بی‌گناه در تمام زندگی خود دیده‌اید؟ هیچ انسانی نمی‌تواند در حضور خدا بی‌گناه و عادل گردد. پس چه؟ این گونه که همه محکوم به مرگ و هلاکتند! بله! امّا عدالت خدا تحمّل نکرد تا به خاطر گناه یک نفر همه هلاک گردند، پس خود او گناه همه را بر خود گرفت با مشقّت جان انسانی خود همه را به خود گرفت.

این یعنی محبّت بی‌حد و اندازه خدا، چنان که در کتاب مقدّس می‌گوید: «16زیرا خدا جهان را این قدر محبّت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.17زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند، بلکه تا به وسیلۀ او جهان نجات یابد.18آن که به او ایمان آرد، بر او حکم نشود؛ امّا هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، به جهت آن که به اسم پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده.19و حکم این است که نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند، از آن جا که اعمال ایشان بد است» ( انجیل یوحنّا باب 3 ).

فقط یک راه برای نجات و حیات ابدی وجود دارد و خداوند به ما می‌گوید در پذیرفتن فدیۀ خون عیسی مسیح است، در غیر این صورت هر انسانی که به او ایمان نیاورد چون در اسارت شیطان است، در نهایت با شیطان همراه و هلاک خواهد شد. چرا؟ چون خداوند مانند نور در جهان برای دادن حیات آمد، ولی او را نپذیرفت و رد نمود. هیچ راهی برای حیات ابدی جز در پذیرفتن عیسی مسیح نیست، آن چنان که پطرس رسول شهادت می‌دهد: «12و در هیچ کس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم» ( کتاب اعمال رسولان باب 4 ).

مرگ عیسی مسیح باعث بخشش و آمرزش گناهان تمام انسانها شد ولی این کافی نبود، چون ارادۀ خدا در حیات ابدی برای انسانها بود پس می‌بایست درخت حیات برای انسانها برقرار می‌شد، از این روی عیسی مسیح از میان مردگان قیام نمود و بر مرگ ظفر یافت تا هر کسی که به او ایمان بیاورد این را بیابد تا مانند او بر مرگ غلبه یافته و زنده بماند.

مذاهب ما را از این حقیقت دور می‌کنند و این راز بزرگ را از انسانها مخفی می‌دارند و در مسیری باطل انسانها را سرگردان می‌کنند. آیا می‌دانستید که مسیحیّت یک مذهب نیست و هر جا مسیحیّت را چون مذهب دیدید آن دروغ و بر ضد کلام خدا است؟ آیا می‌دانستید هرگز مسیح چیزی غیر از کلام خدا نگفت و دین و مذهبی نیاورد؟ آیا می‌دانستید مسیح متعلّق به هیچ قشر و گروه و قوم خاصی نیست بلکه متعلّق به تمام دنیا است؟ او تنها منجی عالم و طریق حیات است که به عنوان قربانیِ گناهِ جهان آمد تا لعنت مرگ و گناه را از دنیا بردارد و با حیات خود به همگان حیات بدهد. این یعنی محبّت بی‌حد و اندازۀ خدایی که مذاهب و ادیان از او با وحشت یاد می‌کنند!

خدا در طول تاریخ بشری بارها به طرق مختلف رحمت خود را نشان داد و اعلام نمود که طالب بخشش و رحمت است، نه هلاکت. او در باب 30 کتاب تثنیّه، پنجمین و آخرین کتاب از تورات به تویی که این نوشته و کلام خدا را خواندی خطاب می‌کند و می‌گوید: «19امروز آسمان‌ و زمین‌ را بر شما شاهد می‌آورم‌ که‌ حیات‌ و موت‌ و برکت‌ و لعنت‌ را پیش‌ روی‌ تو گذاشتم‌؛ پس‌ حیات‌ را برگزین‌ تا تو با ذرّیّتت‌ زنده‌ بمانی‌.» با این که او حیات و موت را پیش روی تو گذاشته امّا آن قدر دوستت دارد که از تو خواهش می‌کند که تو حیات را برگزینی. آه! از محبّت عظیم خدا.

او برای نجات بشر تاوان سنگینی را داده، او انسانی را که خلق کرده است دوست دارد و هرگز راضی به نابود شدن آن نیست. همیشه به بشر دروغ گفته شده که خدا بدکاران را هلاک می‌کند، در حالی که این شیطان است موجب هلاکت می‌شود و در خداوند تنها رحمت و بخشش و حیات است.

وقتی به سرگذشت انسان از دیدگاه کتاب مقدّس که تنها مرجعِ معتبر و حقیقی است نگاه کنید، شاهد اتّفاقاتی خواهید بود که شما را در بهت و شگفتی فرو می‌برد. تا کنون تمام کسانی که این سرگذشت و پیغامی که از آن برای هر انسانی در خود داشته را شنیده‌اند از سه منظر مبهوت گردیده‌اند؛

اوّل آن که شرح وقایعه‌ای را شنیدند که تا کنون در هیچ آیین و مذهب و دینی نشنیده بودند و حتّی از گناه اوّلیّه که عامل اصلی هلاکت ابدی تمام انسانها است هم خبر نداشتند. با توجّه به این که ذرّه‌ای حتّی در این وقایع و پیغام آن نتوانسته‌اند جای کوچک‌ترین ایراد و تناقضی پیدا کنند، امّا باز با آن هم سو و هم راستا نشدند.

دوّم این که سرگذشت انسان کاملاً با وجود عیسی مسیح پیوندی بنیادی و ریشه‌ای خورده به حدی که حیات و موت ابدی هر انسانی کاملاً در ارتباط با او است. شخصیّتی که تا پیش از شنیدن کلام خدا در خصوص او نهایتاً در بین مذهبیونِ اعتقادات دیگر، فقط در حد یک پیامبر بسیار نیکو معرّفی شده بود و کسی از جایگاه حقیقی او خبر نداشت.

سوّم این که در مسیر زندگی بشر از ابتدا تا کنون با خدایی آشنا شدید که سراسر وجودش سرشار از محبّتِ بی‌منّت است و جان هر انسانی برایش مهم و ارزشمند است تا به حدی که خواهان بخشش و رحمت رایگان است برای حیات ابدی، نه لعنت و هلاکت، دقیقاً بر خلاف آن چه همیشه مذاهب گوناگون به گوش انسانها از غضب و خشونت خدا خوانده‌اند.

( پایان بخش سوّم )

از سری درسهای کوتاه

«ایمان به عیسی مسیح»

 

چگونه می‌توان به عیسی مسیح ایمان آورد؟

 

 

با پذیرش عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده و خداوند خود، او این را نیز به شما عطا کرده که دیگر بندۀ خدا نبوده، بلکه از این به بعد خدا را پدر خوانده و او را چون فرزند باشید؟ چنان که یوحنّا در انجیل یوحنّا می‌گوید:

«1در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.2همان در ابتدا نزد خدا بود.3همه چیز به واسطۀ او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.4در او حیات بود و حیات نور انسان بود.5و نور در تاریکی می‌درخشد و تاریکی آن را درنیافت. …9آن نورِ حقیقی بود که هر انسان را منوّر می‌گرداند و در جهان آمدنی بود.10او در جهان بود و جهان به واسطۀ او آفریده شد و جهان او را نشناخت.11به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند؛12و امّا به آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، یعنی به هر که به اسم او ایمان آورد،13که نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلکه از خدا تولّد یافتند.14و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پُر از فیض و راستی؛ و جلال او را دیدیم، جلالی شایستۀ پسر یگانۀ پدر.»

آیا می‌خواهی فرزند خدا باشی؟ برای آن که این فیض بزرگ خدا را به رایگان به دست بیاوری؛ برای آن که گناهانت را به پای صلیب عیسی مسیح بریزی، دقیقاً جایی که نجات بشر از اسارت شیطان و گناه رقم خورد؛ برای آن که از ماندن در درختِ وجودی آدم که با گناه و اطاعت از شیطان خشکید و به سمت مرگ رفت، در عیسی مسیح، که همان درخت حیاتِ در باغ عدن است پیوند بخوری و صاحب حیات او بشوی، آماده‌ای؟

این بسیار ساده است، خدا از تو چیزی نمی‌خواهد فقط یک ایمان و باور قلبی و اعتراف زبانی چنان که پولس رسول در باب 10 رسالۀ رومیان مکتوب داشته: «9زیرا اگر به زبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.10چون که به دل ایمان آورده می‌شود برای عدالت و به زبان اعتراف می‌شود به جهت نجات.»

اگر آماده‌ای تا خودت را در همین لحظه به عیسی مسیح تقدیم کنی تا با او تا به ابد زندگی کنی می‌توانی این دعا را بلند بخوانی:

خداوند عیسی مسیح ایمان دارم که تو به عنوان نجات دهنده به این جهان آمدی و جان خود را بر روی صلیب به جهت گناهان تمام بشر قربانی نمودی و خونت کفّارۀ گناهانمان گردید و پس از سه روز از مردگان قیام نمودی و اکنون به عنوان شافی و شفاعت کننده ما در آسمان حضور داری. اکنون تو را به عنوان نجات دهنده، خدا و خداوند خود می‌پذیرم و حاضرم با تمامی قلبم زندگیم را به تو تقدیم نمایم. باشد که به شایستگی در تو رفتار نمایم و تا به ابد با تو زنده و دارای حیات جاودانه گردم. آمین.

از سری درسهای کوتاه

«دلیل آشکار شدن پسر خدا»

 

دلیل دو بار آشکار شدن پسر خدا در ارتباط با بشر چیست؟

 

بار اوّل فقط در یک دورۀ بسیار کوتاه از تاریخ بشریّت، خدا توسّط پسر یگانۀ خود با بشر ارتباط برقرار کرد. زیرا در این دوره می‌بایست فدیۀ جاودانی خدا برای گناهان بشر گذرانده می‌شد. از آن جایی که این فدیه و قربانی می‌بایست از جنس انسان می‌بود پس خدا در جسم انسانی آشکار شد. نویسندۀ رسالۀ عبرانیان در این خصوص به ما آگاهی می‌دهد که: «1خدا، که در زمانِ سَلَف به اقسام متعدّد و طریقهای مختلف به وساطت انبیا به پدران ما تکلّم نمود،2در اين ايّام آخر به ما به وساطت پسر خود متكلّم شد كه او را وارث جميع موجودات قرار داد و به وسيلۀ او عالمها را آفريد» ( عبرانیان 1 : 1 – 2 ).

در ابتدای آفرینش آدم، با حیله‌گری شیطان و اغواگری مار، آدم و پسران خدا جایگاه خود را از دست دادند و به سوی هلاکت رفتند. ارادۀ خدا بر داشتن فرزندانی به شباهت خود در زمین بود ولی شیطان در ابتدای خلقت آدم او را از درخت جاویدان حیات جدا کرد و با بذر کلامی که به خورد آدم داد او را بندة خود ساخت تا موت را به عوض فرزند خواندگی خدا دریافت کند.

لذا، می‌بایست به عوض نجات و رهایی نسل آدم فدیه‌ای بسیار گران به ابلیس پرداخت می‌شد تا تمام انسانها از موت رهایی یابند و در درخت حیات نشانده شوند. از این روی چون تمام نسل آدم در گناه سرشته شده بودند و هیچ انسان بی‌گناه و آزادِ از اسارت شیطان وجود نداشت، خود خدا که حسبِ پیشدانی خود همه چیز را می‌دانست، از ابتدای خلقت برای خود جسمی زمینی و انسانی ساخته بود ( با همان جسم بود که در باغ عدن با آدم و حوّا ملاقات می‌کرد ) تا در وقت مقرّر به طور طبیعی و از طریق رحم یک زن وارد دنیا شود و پس از اثبات قدّوسیّتش «46کیست از شما که مرا به گناه ملزم سازد» ( یوحنّا 8 : 46 )؟ جان خود را به عنوان فدیۀ ابدی برای نجات تمامی بشر بر قربانگاه قرار دهد تا هر که به او ایمان آورد از اسارت شیطان برای او ( خداوند عیسی مسیح ) بازخرید گردد: «22زیرا غلامی که در خداوند خوانده شده باشد، آزاد خداوند است و همچنین شخصی آزاد که خوانده شد، غلام مسیح است.23به قیمتی خریده شدید، غلام انسان نشوید» ( اوّل قرنتیان 7 : 22 – 23 ).

برای نجات از مرگ و اسارت شیطان فقط می‌بایست تاوان و فدیه‌ای بسیار بزرگ پرداخت می‌شد: «17زیرا اگر به سبب خطای یک نفر و به واسطۀ آن یک موت سلطنت کرد، چه قدر بیشتر آنانی که افزونی فیض و بخشش عدالت را می‌پذیرند، در حیات سلطنت خواهند کرد به وسیلۀ یک، یعنی عیسی مسیح» ( رومیان 5 : 17 ).

از این جهت در ظهور اوّلیّۀ پسر خدا فرزند خواندگی به انسانها بازگشت: «12و امّا به آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند یعنی به هر که به اسم او ایمان آورد،13که نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلکه از خدا تولّد یافتند» ( یوحنّا 1 : 12 – 13 ).

و امّا بار دیگر هنوز زمانش نرسیده و در راه است. زمانی که به پایان روز ششم از دورۀ آفرینشی خدا برسیم، عیسی مسیح با جمیع مقدّسین و سربازانش برای محاکمه به زمین خواهد آمد و پس از آن او به مدّت هزار سال بر تمام زمین پادشاه خواهد بود: «4و تختها دیدم و بر آنها نشستند و به ایشان حکومت داده شد و دیدم نفوس آنانی را که به جهت شهادت عیسی و کلام خدا سر بریده شدند و آنانی را که وحش و صورتش را پرستش نکردند و نشان او را بر پیشانی و دست خود نپذیرفتند که زنده شدند و با مسیح هزار سال سلطنت کردند» ( مکاشفه 20 : 4 ).

در ابتدای آفرینش آدم، ارادۀ خدا بر این بود تا آدم بر روی زمین با خدا بر تخت او نشیند: «26و خدا گفت‌: آدم‌ را به صورت‌ ما و موافق‌ شبیه‌ ما بسازیم‌ تا بر ماهیان‌ دریا و پرندگان‌ آسمان‌ و بهایم‌ و بر تمامی‌ زمین‌ و همۀ حشراتی‌ که‌ بر زمین‌ می‌خزند، حکومت‌ نماید» ( پیدایش 1 : 26 ). امّا گوش سپردن به حکمت شیطان و انجام گناه اوّلیّه در باغ عدن، این پادشاهی را از آدم گرفت و آدم نیز مانند فرشتگان سقوط کرده از جایگاه خود بیرون افکنده شد و پادشاهی زمین به خدا بازگشت.

در ظهور ثانویّۀ عیسی مسیح که به همراه مقدّسان و سربازانش خواهد بود، در ابتدا دنیا به خاطر تمام گناهان و رجاساتش داوری خواهد شد و سپس دوره‌ای نو که آرامی خدا است و آن دوره که مدّتش هزار سال می‌باشد فرا خواهد رسید و پسر خدا در آن عصر بر تمام قوم اسرائیل و دنیا پادشاه خواهد بود چنان که از پیش توسّط جبرائیل به مریم گفته شده بود: «30فرشته بدو گفت: ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته‌ای.31و اینک حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید.32او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلی، مسمّی شود و خداوند خدا تخت پدرش داوود را بدو عطا خواهد فرمود.33و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود» ( لوقا 1 : 30 – 33 ).

و به این طریق پادشاهی خدا در زمین در ظهور دوّم عیسی مسیح، پسر یگانۀ خدا به او باز خواهد گشت. این وعدۀ خدا است برای هر که به او ایمان آورد و تا به انتها با او بماند و در انتها نیز آن چه ارادۀ خدا در ابتدا بود به انجام خواهد رسید و وعدۀ خدا برای هر که به او ایمان آورد و تا به انتها با او بماند این است: «21آن که غالب آید، این را به وی خواهم داد که بر تخت من با من بنشیند، چنان که من غلبه یافتم و با پدر خود بر تخت او نشستم» ( مکاشفه 3 : 21 ).

از سری درسهای کوتاه

«سِرِ عظیم خدا برای نجات بشر»

 

سِرِ عظیم خدا برای چگونگی نجاتِ بشر و ورود آنها به ابدیّت چه بود؟

 

 

کتاب مقدّس می‌آموزد که فرشتگان برخی برای حیات و برخی برای آتش ابدی ذخیره شده‌اند؛ در انتهای دورۀ جهان هستی، فرشتگانی که شرارت ورزیده‌اند، ابتدا در آتش ابدی نابود خواهند شد. برای انسانها نیز چنین خواهد بود و بعد از فرشتگان، انسانهایی که شرارت ورزیده‌اند نیز ابتدا در آتش ابدی هلاک خواهند شد. آن چه در آسمان توسّط فرشتگانِ سرکش اتّفاق افتاد، در زمین نیز توسّط انسانهای سرکش اتّفاق افتاد. خدا همۀ این وقایع را از پیش می‌دانست! این ارادۀ خدا بود زیرا می‌بایست این گونه اتّفاق می‌افتاد.

این بخشی از سِرِ عظیم خدا برای چگونگی نجاتِ بشر و وارد ساختن آنها به ابدیّت بود. تمام جهان هستی فانی است؛ تمام جنود آسمان فانی است؛ آن چه در آسمان و بر روی زمین می‌باشد فانی است؛ انسانها نیز فانی هستند؛ چرا؟ چون خدا همه چیز را به نفخة دهان خود آفرید.«6به كلام خداوند آسمانها ساخته شد و كل جنود آنها به نَفْخِه دهان او» ( مزامیر 33 : 6 ).

نفخۀ دهان یا همان”ها”تودۀ بخاری در هوای سرد است که شکل می‌گیرد و پس از اندکی گرما دیدن محو می‌شود، در کتاب پیدایش به تودۀ بخار حاصل از نفخۀ دهان خدا آبها گفته می‌شود. خدا جهان هستی را در سرمای تاریکی که هنوز در آن نور و گرمایی نبوده، به نفخۀ دهان خود آفرید و سپس این تودۀ بخار که کتاب مقدّس به آن آبها می‌گوید را شکل داد. پس از آن گفت تا روشنایی بشود، این روشنایی که با خود گرما را نیز به همراه دارد در گذر زمان همه چیز را محو خواهد نمود، دقیقاً چیزی که در حال وقوع است. جهان شاهد خاموش شدن یکایک ستارگان و فرو رفتن سیّارات در سیاه چالهای فضایی است. همه چیز در حال منقبض شدن و برگشتن به نقطۀ اوّلیّۀ شکل‌گیریِ خود است. این یعنی به سوی نابودی رفتنی که در ریشه و ذات همۀ جهان هستی است.

خدا برای قرار دادن چیزی در ابدیّت می‌بایست ابتدا آن را از نفخۀ دهان خود به صورت فانی وارد جهان هستی می‌کرد، تا پس از آن بتواند به آن چیزی که زندگی داده، حیات نیز ببخشد. چه طور؟ این راز عظیم خدا بود؛ می‌بایست ابتدا آدم به شکل فانی وارد دنیا می‌شد، چون به غیر از این هیچ طور دیگری نمی‌شد. و آنگاه پیش از آن که محو و فانی شود در بین راه از روح جاودانی خدا پر گردد و جامۀ فناناپذیری را بر خود بگیرد.

 انسان تا نمیرد، حیات را نخواهد گرفت زیرا انسان در ذاتِ ابتدایی خود در فناپذیری سرشته شده بود؛ انسان از خاک سرشته شده و او تنها صاحبِ روحِ ذی حیات برای زندگی است، امّا برای حیات ابدی می‌بایست تا از روحِ خدا از نو متولّد گردد و این به هیچ وجه امکان‌پذیر نیست مگر این که وجود او تا قبل از نابودی و محو شدنِ طبیعی که سرشت بنیادی تمام جهان هستی است، به یک مرگ پیش از موعد و غیر طبیعی گرفتار بشود که خداوند بتواند مانند یک منجی در میانۀ راهِ نابودی، او را برگیرد و با عطای روحِ قدّوس خود به او حیات ابدی را ببخشد.

پس لازم بود تا در ابتدا شیطان و فرشتگانی سقوط می‌کردند و باعث سقوط تمام نسل آدم می‌شدند تا در این مرگِ پیش از موعد برای نسل آدم، خداوند بتواند مانند یک منجی به روی صحنه بیاید.

قانون طبیعت است که هر چیز فانی می‌بایست نابود گردد، آن چه ازلی نباشد، ابدی نیز نخواهد بود؛ از این روی انسان نیز می‌بایست نابود گردد. امّا اگر تا پیش از نابودی انسان بتواند جامۀ نامیرایی را بر خود بگیرد دیگر برای ابد نخواهد مرد. از این روی خدا، پسر یگانۀ خود را فرستاد تا او به عوض همه، مرگ را بچشد و آن را در خود ببلعد و از آن جا که در او حیات جریان دارد، تمام کسانی را که به او ایمان بیاورند و به نزد او بروند را صاحب حیات جاویدان خود بسازد. این تنها راه و راستی برای حیات جاودانی است.

خدا آدم را به شباهت خود و فرشتگانش ساخت. امّا چه اهمیّتی داشت که علاوه بر خود، به فرشتگان و حتّی به شیطان نیز اشاره کرد؟ این نیز بسیار ساده و آشکار است، چون انسان نیز مانند فرشتگان و شیاطین ( و البتّه فرشتگان سقوط کرده با شیطان ) به دو گروه تقسیم می‌گردند؛ بذر و کرکاس – مقدّس و شریر – برای عزّت و ذلّت – برای حیات ابدی و هلاکت ابدی.

از منظری دیگر کاملاً مشخّص می‌گردد که نه تنها تمام انسانها بلکه فرشتگانی نیز به شباهت خدا ساخته شده‌اند. یعنی چه؟ یعنی این که خدا علاوه بر بُعدی روحانی که در آسمان دارد و فرشتگانش را به شباهت خود ساخته، در زمین نیز برای خود از ابتدا بُعدی جسمانی و زمینی ساخته بود تا آدم را نیز در زمین به شباهت خود بسازد و با آنها ملاقاتِ رو در رو داشته باشد. هرگز اشتباه نکنید! خدا شبیه به آدم نیست! این جمله کاملاً اشتباه است؛ بلکه آدم به شباهت خدا ساخته شده.